پنجشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۳

آرش سیگارچی



نخستین اعتراض برای آزادی آرش سیگارچی
گزارشگران بدون مرز
تلاش های مهشید عزیز نویسنده وب لاگ زنانه ها برای آزادی آرش سیگارچی
درباره حکم جدید آرش در وب لاگ الپر
این هم توماری که هاله تهیه کرده . امضا کنید.
آخرین بیانیه کانون وب لاگ نویسان ایران درباره آرش و مجتبی را هم ببینید.

دوشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۳

هراس درخشان

حسین درخشان به دروغ بافی های خود علیه کانون وب لاگ نویسان ایران ادامه می دهد. او می گوید که اعضای کانون درباره او شایعات می سازند. هیچ کدام از بچه های کانون دست به چنین کاری نزده اند. تنها کسی که نقدی طنزآمیز بر « گرایشات سکسی » درخشان زده است ، ناصر نویسنده وب لاگ « نقطه ته خط » است. بر همگان و بر حسین درخشان روشن است که « نقطه ته خط » هیچ رابطه ای با کانون ندارد- اگر چه من نقد او را بسیار پسندیدم. این بهانه های بچه گانه تنها برای نعل وارونه زدن است. برای هوچی گری و خالی بندیست. برچسب زنی های درخشان ریشه در جای دیگری دارند. ایشان خود را « پدرخوانده » وب لاگ نویسان ایرانی و سخن گویی از سوی آنان را حق موروثی خودش می داند. او چشم دیدن کسان دیگری که این پدر خواندگی را شوخی بی مزه ای می خوانند ، ندارد. آقای درخشان به سادگی خودش را لو می دهد و نگرانی بیش از حدش را به نمایش می گذارد و گرنه او چرا باید هراسان این باشد که عده ای « کمونیست » و « مجاهد » و « حرامزاده » و در یک کلام تخم بی بسم الله ، دارند از وب لاگ نویسان ایران دفاع می کنند و خواهان آزادی بی حد و حصر بیان برای تمام ملت می شوند.
ایشان در نوشته جنجال آفرینش مجتبی سمیعی نژاد را شخصی ناشناس و پسر خاله ی بچه های کانون می داند ، که دارد از کیسه ی ایشان می خورد. این در حالیست که آقای درخشان در کمیته ی دفاع از وب لاگ نویسان – که خودش هم دستکی در آن دارد- خوانده است که مجتبی کیست. پس درد او چیست ؟ آیا خودخواهی او باعث شده که چنین افسار گسیخته به مدافعان آزادی حمله برد؟ کینه انسان را کور می کند. آن چنان کور که حاضر نمی شود درباره مهم ترین رویداد چند روز گذشته، یعنی اجلاس جهانی ارتباطات در اینترنت ، سخنی بگوید و یا لینکی بدهد. او که وبلاگ نویسان را تشویق به گمنام نویسی می کند، وقتی به کانون می رسد خواهان ارائه عکس و شناسنامه می شود. به دختران شایسته پیام می دهد که وب لاگ بزنند، اما درباره نماینده ی عکس و شناسنامه دارکانون وبلاگ نویسان، که با همکاری گزارشگران بدون مرز در اجلاس جهانی شرکت کرده ، خاموش می ماند. درباره دفاع نماینده ی کانون از وب لاگ نویسان دربند و مصاحبه من با رادیو فرانسه در همین مورد ، خفقان کامل می گیرد. حتی خبر بی.بی.سی.- که درخشان علاقه فراوانی هم به آن دارد- او را به خود نمی آورد. برای من به عنوان یک وب لاگ نویس ایرانی این رفتار درخشان بسیار شگفت انگیز است. این اگر کینه ی کور نیست پس چیست ؟ او دروغ هایی را که به ما نسبت داده در وبلاگ انگلیسی اش نیز بازتاب داده است. هدف درخشان از این کارها چیست ؟ آقای درخشان « پدر خواندگی » وب لاگ نویسی فارسی مبارک قامت شما. خواهشمندم در مبارزه برای آزادی بگذارید هر کسی به زبان خودش سخن بگوید.
----------------------------------
شیما کلباسی شاعر خوب هم میهنمان نیز در پاسخ به درخشان و دفاع از حقوق پناهندگان نوشته ای دارد که خواندنی است.

شنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۳

دید بزن

این هم برای خواهران و برادران مسلمانی که به دنبال ریشه های خودشان می گردند. راستش را بگویید این خوبه یا پای منبر آخوند نشستن؟

جمعه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۳

کنفرانس ژنو


این هم جی.لندنی نماینده کانون وب لاگ نویسان ایران در اجلاس جهانی سازمان ملل برای آزادی ارتباطات در اینترنت. شنیده ام که
روی ماموران جمهوری اسلامی را در این اجلاس کم کرده اند. اقدام زیبای گزارشگران بدون مرز مبنی بر انتخاب وبلاگ نویسان از کشورهای زیر سانسور و رو کردن دست دولت های سانسورچی، ستایش آمیز است.

پنجشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۳

باز هم درخشان

پس از خواندن پاسخ شبح به حسین درخشان و بر خورد علیرضا و روزبه و این رفیق نازنینم ، با خودم گفتم که شاید لحن گفتار من دوستان و همکاران وب لاگ نویسم را رنجانده باشد و هم اینکه عده ای برخورد شخصی من با درخشان را با عضویت من در کانون یکی کنند و برای کوبیدن پن لاگ از آن بهره برند. از همین رو لازم دانستم که آن پاسخ پیشین را که بیشتر از روی خشم و ناراحتی من از تهمت های ناروایانه درخشان بود، کمی باز کنم تا جان سخنم در لابلای آن واژه های آلوده به خشم و عصبیت به باد نرود.
نخست بگویم که برچسب زنی درخشان به کانون نبود که آتش در جان من افکند، چرا که کانون وبلاگ نویسان با همین کارکرد کوتاه مدت خودش نشان داده که بنیادش برای دفاع از آزادی بیان و قلم ریخته شده و با هوچی گری نمی توان اهدافش را به زیر سوال برد.
آن چه که مرا دگرگون کرد، توهین های آقای درخشان به پناهندگان و از آن راه به نیروهای اپوزیسیون برون مرزی بود. درخشان به کسانی توهین می کند، که داغ و درفش امثال حسین شریعتمداری را (که درخشان با او گفتگوی تلفنی هم می کند) بر تن های رنجور خود دارند و برای فرار از اعدام و شکنجه رژیم اسلامی به بیرون مرزها آمده اند. نوشته او سراسر توهین و دروغ بافی است و گرنه آقای درخشان فکر روشن و مشخصی ندارد که بشود با آن برخورد کرد. این آدم یک روز از اسرائیل دفاع می کند و روز دیگر تلفن می زند به حسین شریعتمداری و او را به راه راست اندرز می دهد. یک روز عاشق سینه چاک جان کری است و روز دیگر دستور می دهد که ملت بروند با شاهرودی خامنه ای گفتگو کنند و آنها را در جریان رخدادهای روز بگذارند ، چرا که طفلکی ها خبری از اوضاع ندارند. با این گونه پراگماتیسم فرصت طلبانه - که نمونه اش را در موضع گیری علیه کانون و پناهندگان می بینیم - نمی شود به گفت و گوی منطقی نشست. اما این ها نظرات شخصی اوست و به خودش مربوط است. جایی که به بیراهه می زند و دیگران را مورد توهین آشکار قرار می دهد و « حرامزاده » خطابشان می کند ، دیگر نمی شود در برابر او سکوت کرد. من می بایست گفته های بی سرو ته او را نقد می کردم و ماسک از چهره ی چندگانه او بر می داشتم. اما او برای هوچی گری و یارگیری آمده بود و راه گفت و گو را از همان آغاز نوشته اش بسته بود.
درخشان می گوید : « حالا ببینید در حالی که در زمان دستگیری بابک غفوری‌آذر و امید معماریان و بقیه هیچ عکس‌العملی نشان ندادند » . اگر درخشان به خودش زحمت می داد و اعلامیه کانون را که در سایت گزارشگران هم آمده می خواند ، می دید که در آن جا ما از زبان ابطحی گفته ایم که این آقا به دستگیری و شکنجه این دو تن و دیگران اشاره کرده است. اما او دنبال حقیقت نیست. من با یک پرسش این بحث را خاتمه یافته اعلام می کنم. آقای درخشان شما که می گوئید : « شما جای من باشید به دفاع بیش از معمول‌شان از مجتبی‌سمیعی‌نژاد که هنوز هیچکس نمی‌داند کیست و چرا دستگیر شده شک نمی‌کنید؟ ». او ما را متهم به جانبداری از پسر خاله امان مجتبی سمیعی نژاد می کند. آیا مجتبی سمیعی نژاد پسر خاله گزارشگران بدون مرز هم هست ؟ اگر نیست چرا گزارشگران از فردی که شما او را نمی شناسید و تصور می کنید که پسر خاله ماست ، دفاع کرده است؟ شما که می گویی حقیقت را دوست داری، حاضری به دروغی که گفته ای ، اعتراف کنی؟ آیا این خط دادن به جمهوری اسلامی نیست که مجتبی را پسر خاله ما معرفی می کنی و بعد هم می گویی که ما همه کمونیست و مجاهد هستیم و غیر مستقیم یعنی که بگیرید اینها را. آیا شما وجدانتان ناراحت نمی شود که یک وبلاگ نویس جوان را به زیر شکنجه می فرستید؟ اگر شما شناختی از سمیعی نژاد ندارید، از کجا فهمیدید که پسر خاله ی ماست ؟
من از پیش می دانم که پاسخی ندارید. می دانم که به هوچی گری خود ادامه می دهید. این ها را نوشتم تا دوستان عزیز و همکاران معتقد به گفت و گو و روامداری بدانند که خشم و عصبیت من - گر چه نادرست - اما بازتابی از روان آزرده ی من در برابر دروغ و تحریف و هوچی گریست. از همه ی این دوستان و همکاران وب لاگ نویسم ، پوزش می خواهم.

چهارشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۳

انقلاب بهمن : انقلاب زجر ، فجر یا انقلاب آینده

هواداران رژیم شاهی که در چمن زار فراموشی و بی حافظه گی می چرند، انقلاب بهمن را سیاه ترین رویداد تاریخ ایران و ماه بهمن را ماه زجر می نامند. هم راه با این جماعت برخی از نادمان جنبش چپ – که امروز هواخواه دمکراسی بوش در عراق شده اند- انگشت پشمیانی به دندان می گزند. اینها تازه پس از سی سال دویدن در جاده ی اشتباه ، حالا به این نتیجه رسیده اند که شاه چندان هم بد نبود. در آن سوی این دایره ی نومیدی ، حکومت اسلامی ایستاده است. آنها انقلاب را با رقص بر پیکر انقلاب جشن می گیرند و آن را تمام شده می دانند. آنها با بی آزرمی انقلاب را اسلامی و بهمن ماه را ماه فجر نام گذاری کرده اند.
انقلاب بهمن برای دگرگونی ریشه ای در جامعه ی ما پا گرفت و آمد تا باتلاق گند گرفته تمدن شاهنشاهی را بر هم زند و جهل و خرافات و سنت و پس ماندگی و فقر و بیسوادی و عقده های خروار شده بر سینه ی مردم را رو بیاورد. انقلاب بهمن آمد تا چهره ی تمدن اسلامی/ آریایی ما را بر ما پدیدار سازد. آمد تا چهره ی بزک شده ی جشن های دوهزار و پانصد ساله را که بر استخوان فقر و فلاکت ملت بنا شده بود، پاک کند و ریش و پشم حجت السلام ها و آیت الله ها و شیخ ها و ملاها و فال گیرها و رمال ها و حاجی ها را که از زیر ماسک این تمدن قلابی بیرون زده بود ، آشکار نماید. آمد تا ملت غرق در خرافات و افتخارات جعلی را از خواب دیرینه بپراند و علیه خودشان به قیام وادارد. آمد تا بنیاد خانواده ی سنت زده و مذهب پرورده را از بیخ و بن در آورد و ریشه های پوسیده اش را زیر نور به ما به نمایاند. آمد تا لاف و گزاف جامعه ی پدرسالار را روی دایره بریزد و مردسالاری بنا شده بر بیضه و ریش را در تخت حکومت نشاند و بی آزرمش کند. دیکتاتوری و استبداد دینی را به اوج آسمان رساند تا مردم بتوانند آن را در تمام رخ چرکینش به بینند. انقلاب بهمن آمد تا با ذات مردمی و گوهر دمکراتیک اش ، استبداد تمام تاریخ ایران را به چالش فراخواندو گور بدترین استبداد – یعنی استبداد دینی - را به دست خودش مهیا کند. انقلاب بهمن در کردار روزمره اش چیزهایی به مردم آینده نگر آموخته که با خواندن خروارها کتاب نصیب آنان نمی شد.
اگر نسل فعال در انقلاب بهای سنگینی را در مبارزه علیه خمینیسم و بنیادگرایی اسلامی پرداخت و می پردازد، اما راهی را برای نسل آینده گشوده که پایانش جز ایرانی آباد و آزاد و رها از بند سنت و مذهب ، نخواهد بود. نسلی که در دوره انقلاب زاده شده و با انقلاب رشد یافته می داند که چگونه باید دین و سنت و خرافات و آخوند را به امامزاده ها و مساجد تبعید کند و درب آنها را چهار میخ نماید. اگر روزی صادق هدایت سینه می درید تا به مردم بگوید که مذهب در سیاست چه جهنمی برپا می دارد - و سر آخر همین سنت ها و خرافات او را به خودکشی واداشت – امروز خود حکومت اسلامی با کارکرد روزانه اش این درس را با زور به مردم می دهد و ابله ترین آدم را هم از خواب می پراند و هشیارش می کند.
انقلاب مشروطه با دسیسه و توطئه روحانیت معظم و شاگردان شیخ فضل الله به شکست کشانده شد، دولت مصدق که ادامه مشروطه بود با هم دستی شاه و شیخ به خاک و خون کشانده شد. در طول تاریخ این روحانیت سد راه هرگونه ترقی خواهی و آزادی خواهی به معنی واقعی آن بوده و هست. انقلاب بهمن این روحانیت را روی صحنه آورد و لختش کرد تا شعبده بازی هایش را انجام دهد و با تیپای همین انقلاب هم از صحنه سیاسی ایران برای همیشه بیرون انداخته خواهد شد.
اروپا نزدیک به پنج قرن برای بیرون راندن مذهب و خرافات از زندگی سیاسی و اجتماعی رنج کشید و در این راه قربانیان زیادی داد. کشور ما نخستین کشور خاورمیانه خواهد بود که این راه را در مدتی بسیار کوتاه تر طی خواهد کرد. گذشتن از این راه سخت و پرسنگلاخ را گریزی نبوده و نیست. هیچ زنجیری سخت تر و محکم تر از زنجیر سنت و مذهب نیست.
برخی انقلاب بهمن را توطئه می دانند و فکر می کنند که خمینی و هوادارنش از کره ی ماه آمده بودند . سوار شدن خمینی بر موج انقلاب بهمن چیز عجیب و دور از باوری نبود. زنده یاد بیژن جزنی چند سال پیش از انقلاب در تحلیلی که بر شالوده ی وضعیت سیاسی، اجتماعی ، اقتصادی و فرهنگی آن زمان استوار بود، گمان زده بود که در ایران اگر انقلابی رخ دهد ، خمینی شانس زیادی برای قدرت گیری دارد. با یک نگاه به جامعه پیش از انقلاب بهمن می توان به سادگی فهمید که چرا خمینی توانست رهبری را ازکف دیگر نیروها برباید.
اگر چه حکومت اسلامی بیش از یک ربع قرن است که دارد بر پیکر انقلاب لگد می زند، اما انقلاب تا به هدفش – نوزایی فرهنگ انسانی و دمکراتیک – نرسد، آن را سر باز ایستادن نیست. پایان این انقلاب آغاز حکومت دمکراسی در ایران است. در پایان این انقلاب دیگر هیچ آخوند و رمالی نمی تواند به روستاها برود و به مردم بگوید : « نگذاشتند ما اسلام را پیاده کنیم» . باور کنید دفاع از حکومت دینی در آن دوره به امری ناممکن مبدل خواهد شد. این نوزایی باید در کشور ما انجام می گرفت. در تاریخ تا کنونی ایران مردم هیچ گاه به اندازه امروز بیدار و سیاسی نبوده اند. امروز آنها می دانند که چه می خواهند و چه چیزی را نمی خواهند. آنها با گوشت و پوست خود داغ و درفش حکومت دینی و سنت های پوسیده فرهنگیش را ، لمس کرده اند. کمتر خانواده ای در ایران است که در این راه قربانی نداده باشد.
آری . انقلاب بهمن بیدار و هشیار به راه خود ادامه می دهد. انقلاب در خواسته های روزافزون مردم ، زنان ، کارگران، معلمان ، در اعتراض دانشجویان و فرهیخته گان ، در قلم روزنامه نگاران و نویسندگان ، در اینترنت و وب لاگ ها و در تمامی صحنه های زندگی روزمره مردم حضور دارد و بیداد و ستم و استبداد و دزدان انقلاب را به چالش فرا می خواند. صدایش را نشنیده اید؟

دوشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۳

دانشجوی بورسیه ای می نالد

حسین درخشان قهرمان لاف وگزاف اسلامی. دانشجوی حقوق بگیر و بورسیه ای رژیم اسلامی که نقش بدل هم بازی می کند . آدمی که برای شکنجه گران و جلادان حکومت اسلامی وب لاگ درست می کند. کسی که لیست های قلابی می سازد و خودش را نقش اول می کند. آدمی که سرش را توی آخور هر قدرتمداری فرو می برد به هوای علوفه. بشری که نمی تواند هیچ کسی جز خودش را تحمل کند. دهانش را بدون فکر کردن می گشاید و علیه کانونی که برای دفاع از آزادی بیان ساخته شده است، به سبک سعید امامی و استادش حسین شریعتمداری شایعه می پراکند. این انسان مرتجع پناهنده گانی را که از ستم خمینی وحکومت اسلامی و از زیر تیغ برادران آقای درخشان در رفته اند را مفت خور می داند. آزرم هم چیز خوبیست. شما به چه حقی به پناهندگان توهین می کنید. شما که زندگیت سراپا مشکوک است چگونه جرات می کنی و به بچه های نازنین کانون تهمت می زنی. البته کسی که آبشخور فکریش و استاد ذهن و زبانش مسعود بهنود باشد چیزی بیشتر از این نخواهد شد. به راستی این بی شرمی حسین درخشان عین بی شرمی آخوندهای حکومت اسلامی است. آیا دفاع از وب لاگ نویسی که زیر شکنجه برادران اسلامیت قرار دارد کار مشکوک است؟ آیا دفاع از کسانی که مثل دوستان مزدبگیرت کسی را ندارند که صدایشان را به گوش کسی برساند جرم است؟ داری از حسادت می ترکی ، وقتی دیدی چند نفر دور هم جمع شده اند و دارند کاری انسانی را انجام می دهند؟ نگرانی که ما از جان یک پناهنده دفاع می کنیم؟ فکر کرده ای همه مثل خودت با حکومت اسلامی رابطه زیر لحافی دارند و پاسپورت دیپلماتیک توی جیبشان است؟
خودبینی و خودخواهی تا کی؟

یکشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۳

گزارش

علیرضا طاهرپور وب لاگ نویس و پناهنده سیاسی در شهر مالمو در کشور سوئد دستگیر شده و می خواهند او را همراه با همسرش به ایران باز گردانند. این سیاست کثیف نفت بده ، ماشین بخر . پنیر بخر. مابین کشورهای اروپایی و ایران هم خودش داستانی غم انگیز است که قربانیانش امثال علیرضا و آن پیرمرد شصت و دو ساله ایرانی است که از ترس بازگرداندن هشت ماه را در جنگل گذرانده است. سرنوشت ما را می بینید؟ البته به جای دق خوردن برویم و بیانیه اعتراضی کانون وب لاگ نویسان را در اعتراض به دولت سوئد امضا کنیم.
مجتبی سمیعی نژاد وب لاگ نویس هم میهنمان را بار دیگر به زندان فرا خوانده اند. حسن آقای عزیز بازتاب خوبی به مصائبی که بر مجتبی می رود داده است. این نوشته او را پس از آزادی از زندان بخوانید تا درد این وب لاگ نویس آگاه را بهتر دریابید.
زندانیان مبارز زندان رجایی شهر کرج همچنان به اعتصاب غذای خود ادامه می دهند. حجت بختیاری زندانی سیاسی در بند 1 زندان اوین ضمن اعلام حمایت از اعتصاب غذای زندان رجایی شهر کرج اعلام داشت زمان اینگونه فشارها بر زندانیان سیاسی به پایان رسیده است. دیگر قدرتمداران نمیتوانند با تبعید، تهدید و شکنجه، زندانیان سیاسی را وادار نمایند تا از آرمان مقدس خود دست بردارند.
سازمان دیده بان حقوق بشر هم در این رابطه دست به افشاگری زده است.

آرتور میلر هم درگذشت. یکی از نمایش نامه نویسان بزرگ که آثار ارزشمندی هم از خود به جای گذاشت. در سال 54 پس از چند ماه کار بر روی نمایش نامه « مرگ دست فروش » ساواک کاسه کوزه امان را به هم ریخت و آن همه رنجی را که برده بودیم با یک کلمه اجازه نیست بر باد دادند. البته خودمانیم ما روایتی بسیار سیاسی از این کار را آماده کرده بودیم. یک بار هم پنج ماه کار روی ادیپ شهریار داشتیم که ان موقع جمشید ملک پور کارگردان بود و تازه از آمریکا آمده بود و کله اش بوی قورمه سبزی می داد و بازهم پنج ماه کار را ساواک بر باد داد. این هم گفتم که این سلطنت طلب ها و ساواکی های سابق هی نگویند زمان شاه ایران گلستان بود. بیانیه کانون نویسندگان ایران به این مناسبت را ببینید و نوشته خوب شبح را درباره آرتور میلر بخوانید.

جمعه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۳

پاسخی به بهنود

این مقاله مسعود بهنود است که انتخابات عراق را به تسانومی در منطقه تشبیه کرده و معتقد است که آمریکا نه برای نفت که برای دمکراسی به منطقه آمده. من هم در پاسخی گفته ام که نفت عامل اصلی حمله است و هرچه در تاریخ جهان گشتم نمونه کشوری نیافتم که آمریکا در آنجا به جز خراب کاری، کودتا و جنگ و استثمارکار دیگری کرده باشد.

پنجشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۳

بوش و مفهوم آزادی

جورج بوش در سخنرانی بازانتخابی خود هدف دولتش را برقراری « آزادی» و « دمکراسی» در جهان و برچیدن استبداد اعلام کرد. او می خواهد با پیش برد برنامه متمدن سازی، به « جنبش ها و نهادهای دمکراتیک در میان هر ملت و فرهنگی » یاری رساند. او از « مسئولیت انسان سفید پوست » در پایان دادن به استبداد سخن می گوید و « پیروزی آزادی » در آمریکا را « وابسته به برقراری دمکراسی در دیگر کشورها » می داند.
واژه ها فریبنده اند و می توانند انسان ها را به دام بیاندازند. مچ بوش را باید در همین جا گرفت . در لابلای این واژه ها باید توان تعریف را از اوستاند. واژه هایی چون « دمکراسی » و « آزادی » در طول تاریخ توسط زورمندان به کار گرفته شده است. در مورد بوش هم به این گونه است .
بوش دوره جدید ریاست جمهوری را با بلوف دمکراسی و آزادی آغاز کرد. اما بلوف او توسط « سازمان دیده بان حقوق بشر آمریکا» رو شد. این سازمان تاکید می کند که آمریکا سرمشق خوبی برای حقوق بشر نیست. « هنگامی که دولت آمریکا توان دادگری در خانه خودش را ندارد ، چگونه می تواند این دادگری را در خارج از مرزهایش به اجرا بگذارد؟ ». قانون ضد ترور- که حقوق فردی انسان ها را پای مال می کند- شکنجه و آزار زندانیان در عراق، نفرت از دادگاه بین المللی ، وضعیت رقت بار دادگاه های نظامی در گوانتانامو، از مثال های کوچکی هستند که فاصله ی مابین کردار و گفتار دولت مردان آمریکا را نشان می دهند. همین کردارها پشتوانه ی خوبی برای توجیه بیدادگری های مستبدان جهان است. قانون « وضعیت اضطراری » در مصر با اشاره به قوانین ضد ترور آمریکا تهیه شده است. مالزی برای زندانی نمودن مخالفان دولت بدون دادگاه و حکم ، مثال از گوانتانامو می آورد. روسیه برای توجیه شکنجه و ترور مردم چچن از رفتار « برخی » از سربازان آمریکایی در زندان ابوغیب یاد می کند. کردار خشونت آمیز و بی قانونی های آمریکا در مبارزه با « تروریست ها » بهانه خوبی به دست آنان داده تا عملیات ضد بشری خود را توجیه کنند.
آمریکا همواره تعریف ویژه خود را از « دمکراسی » داشته است. در پشت همین واژه به بدترین و خون خوارترین رژیم های دیکتاتور کمک کرده است ( نیکسون در شیلی و جنگ های کثیف ریگان در آمریکای لاتین از این نمونه هاست ).
بوش اگر ریگی در کفش ندارد باید از مصر آغاز و سپس به سراغ رژیم نیمه فئودالی عربستان سعودی برود و آنگاه رژیم های مذهب سالار اسرائیل و ایران را نشانه بگیرد و از آنجا به سوی استبداد آسیایی در ازبکستان و آذربایجان برود. کلمبیا و آمریکای لاتین را مبادا فراموش کند! اما گفتم که کردار بوش با گفتارش بسیار فاصله دارد. در ونزوئلا به همکاری با کودتاچیانی می پردازد که هدفشان سرنگونی دولتی است که در دمکراتیک ترین انتخابات تاریخ ونزوئلا توسط مردم برگزیده شده است.تنها اراده مردم و سرپیچی ارتش – که نمی خواست به طرح آمریکایی تن بدهد- باعث شد نقشه ی کودتاچیان برهم به خورد.
چند هفته پیش نیوزویک نوشته بود که سران پنتاگون طرحی برای « السالوادوری » کردن عراق ریخته اند : بریگادهای مرگ برای نابود کردن رهبران شورشی در عراق. در سال های دهه هفتاد و هشتاد سفیر کنونی آمریکا در عراق – آقای نگروپونته – سازمانده بریگاد های مرگ در آمریکای لاتین بود. آیا دایره ی وحشت و مرگ او در عراق به پایان می رسد؟
دمکراسی و آزادی که بوش آنها را تکرار می کند تنها به عرصه ی اقتصادی بسنده می شود. سرمایه داران بزرگ آمریکا عاشق این نوع دمکراسی و آزادی اند. نمونه روشن، همین عراق بخت برگشته است. در « دمکراسی » رویایی عراق هر کسی و هر دولتی که با رای صد در صد مردم عراق بر سر کا بیاید، هیچ راهی جز پذیرش قراردادهای خفت بار اقتصادی – که در نهایت دمکراسی بریده و دوخته شده اند- ندارد. این قراردادها بسته شده و قابل نسخ هم نیستند. بفرما این هم آزادی. عجله بوش برای پیاده کردن دمکراسی در عراق را باید در سایه ی همین قراردادها فهمید.
رژیم های استبدادی و مردم ستیز – مثل حکومت اسلامی در ایران – می دانند که چگونه سبیل این قدرت ها را با قراردادهای شیرین اقتصادی چرب کنند.
واژه « دمکراسی » و « آزادی » پرده ی ایدئولوژیک نولیبرالیسم محافظه کار و خشونت گرا ی دم و دستگاه پنتاگون و کاخ سفید و سرمایه داران گردن کلفت آمریکایی ، برای ادامه دیکتاتوری و بیداد در جهان است. فریب این واژه ها را نخوریم.