یکشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۲

BLOGGER

BLOGGER
مي انديشم، پس هستم ! پانزدهمين ساگرد كشتار زندانيان است. در تاريخ خونين انقلاب ايران دو نقطه برجسته است كه ما ايرانيان نبايد آنها را به دست فراموشی سپاريم. يكی كشتارهای سال ۶۰ و ديگری قتل عام دسته جمعی زندانيان سياسی . تابستان خونين شصت و هفت به درستی نام فاجعه ملی بر خود گرفته است. اگر ما بازماندگان و شاهدان اين فاجعه از بيدادی كه بر عزيزانمان رفته است سخن نگوييم، شالوده ی سياست شكنجه و مرگ را بررسی نكنيم ، از اين تجربه و شناخت درسی بيرون نكشيم، نمی توانيم از پلشتی آن رها شويم. تا وجود خود را از سير چرخش وار كينه و نفرت كه هديه رژيم اسلامی به كشورمان بوده ـ نپالايم، نمی توانيم كارگردانان و كارگزاران اين فجايع را به پای ميز دادگری بياوريم. بسياری هستند كه يادهای دردناكی از آن زندان ها و شكنجه در تن و روان خود دارند. آنها بايد سخن بگويند و پرده های راز آميز اين كشتار ها را بيشتر بالا برند. هنوز كه هنوز است جمهوری اسلامی و سران ريز و درشت آن تلاش می كنند تا اين خاطره تلخ را از ذهن مردم بزدايند. اينان نمی دانند كه هيچ قدرتی قادر نيست لكه های ننگش را از دامن تاريخ بزدايد.

شعری را كه به مناسبت دهمين سال اين كشتارها گفته بودم ، بار ديگر اينجا می آورم تا ذره ای باشد در راه بيداری و نه فراموشی و خاموشی آن فاجعه ملی. اين شعر نخست بار در كتاب زندان (جلد اول) ه به همت عزيز نازنين ناصر مهاجر در آمد.

می انديشم پس هستم !

شب كه به خانه ام ريختيد
انديشه ام در پی راه گريزی می گشت
شكنجه ام كه می كرديد
داستان های دروغين برايتان می بافت
سلول كوچك و طماع
با درب و ديوار آهنسنگ
بی دريچه به ستاره ، به ماه
چه حقير بود در بالا بلند انديشه ام.

از هزارتوی مخوف زندان ركوع و سجود
به دشت های باز و پر آفتاب گريخت
در سايه شادی لميد
و گوش داد به موسيقی باد و آفتاب
آنگاه پروازكنان به خيابان آمد
و هجوم خطر را فرياد زد
انديشه ام.

آن هنگام كه تن رنجور را در هم می شكستيد
به اجدادتان لعنت می فرستاد
شبها از روزن كوچك سلول می گريخت
به خانه هايتان می آمد
توی تختخواب های شرم و حيايتان
می ريد به هيكلتان
انديشه ام.

زير شكنجه بريدم
نماز را بلندتر از بلال حبشی خواندم
تف انداختم به چهره آينده ام
آرمانهايم را به سخره گرفتم
اما در دل به مذهب و مسلكتان می ريد
انديشه ام.

من زندانی ام، پس هستم !
من شكنجه می شوم، پس هستم !
من می برم، پس هستم !
من می انديشم، پس هستم!

هيچ است در انديشه هايمان :
جمهوری اسلامی مرگ
جمهوری سينه زنی و نماز جمعه
جمهوری عزا، روضه و نوحه
جمهوری نينديشيده شده، ناانديشگی
جمهوری كسالت و دهن دريدگی
جمهوری كله پوك ها
جمهوری لاف و گزاف و حرف
جمهوری نيستی و نيستی جمهوری
به پايان رسيده و لو رفته در انديشه هامان
انديشه هايی كه رهايند
انديشه هايی كه به بند نمی توان كشيد
انديشه هايی كه به زانو در می آيند
اما شكست نمی خورند
هرگز‌!

سه‌شنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۲

گزارش كنگره جلادان و شكنجه گران به سبك وغ وغ ساهاب
در آخرين كنگره جلادان و شكنجه گران
كه برگزار شد با كبكبه و دبدبه فراوان
گفته شد همه چيز پيش می رود به خوبی و خرمی و كامرانی
اعضاء، هيچكدام خجل نشده اند از اعتراضات جهانی
آدم هر كاری كه دلش می خواد ، ميتونه انجام بده
تنها حواسش باشه كه ضربه هاش به تن زندانی صدا نده
آنها به پژوهش و بررسی روش های كهن و نو پرداختند
گفتگو را به عنوان روشی احمقانه ، محكوم ساختند
بحث داغی شد درباره مدرن ترين ماشين الكتريكی
كه وصل ميشه به بيضه و حلق و بينی
نعره ی زندانی را می برد به آسمان
وادارش می كند تا بگويد از زمين و زمان
هيچ اثری در بدن قربانی به جا نمی گذارد
سند به دست سازمانهای حقوق بشری نمی سپارد
از روشی كه شديدترين درد را ايجاد می كند
در عرض پف ثانيه طرف را كله پا می كند
از همه در و ديوار قفس و ميله ای سخن گفته شد
بحث در زمينه سركوب خوب پخته شد
اين كه چگونه می شود دهن مخالف را سرويس كرد
سپس با كی بود كی بود من نبودم قضيه را راست و ريس كرد
در اين ميانه شكنجه گر اوين از جای برخاست
از جمع برای سخنرانی اجازه خواست
گفت ما بهترين روش را پيدا كرده ايم
كه آن را مفت و مجانی در اختيار شما می نهيم
از يكسو تبليغ حقوق بشر خنثی
فلج كننده ترين روش بر ضد سرو صدا
همزمان كاركنان را لباس شخصی بپوشان
تا ترتيب مخالفان را بدهند، تو دانشگاه يا تو ی خيابان
خرج زندان و ابزار شكنجه هم نداره
دخل مخالف رو همانجا ، درجا مياره
اين پيشنهاد با اكثريت آرا به تصويب رسيد
كنگره با قرار اجرای جهانيش به پايان رسيد
حقيقت را پنهان نمي توان كرد
در انگلستان بی.بی.سی و دولت در مشاجره اند. بلر و همكارانش با سند سازی جعلی، ارتش انگليس را به عراق كشانده اند. بلر سخت از بی.بی.سی دلخور است كه چرا پته اش را روی آب انداخته است. انتقاداتی كه مدتهاست بلر را نشانه گرفته ، دارد به طور جدی يقه ی بوش را هم می گيرد( هرچند رئيس سازمان سيا، امشب گناه را به گردن گرفت). سياستمداران كاركشته ای چون سناتور دونالد بيرد و روزنامه نگار برجسته نيويورك تايمز پاول كروگمان با پيش كشيدن اسناد جعلی و اشاره به دروغ های نهفته در اين اسناد ، حال بوش را گرفته اند. گذشت زمان و افشاگری های جهانی دارد ثمر خودش را می دهد. افكار عمومی در انگليس و آمريكا به دولت هايشان بی اعتماد شده اند. آمارهفتاد درصدی های موافق جنگ به زير بيست در صد سقوط كرده اند. دولتمردان انتخاب شده از سوی مردم مدتهاست كه ديگر از حالت حمله خارج شده و به موضع دفاعی افتاده اند. پايان آنها ماندن در همين موضع دفاعی يا كنار رفتن از قدرت است. كشته شدن دست كم صد سرباز آمريكايی هنوز احساسات بوش را قلقلك نداده است.

يكی از رقيبان احتمالی بوش در انتخابات آينده ، ديك گفهارت از اين آشفته بازار استفاده كرده و خطاب به بوش گفته : “ بوش برای جان سربازان آمريكايی ارزشی قائل نيست و هنوز هم نمی خواهد قبول كند كه كارش اشتباه بوده “ . او در يك نامه سرگشاده از بوش خواسته دست از “ لحن مردسالارانه تقلبی اش “ بردارد. اينكه انتقادات اينچنينی در بوش اثر داشته باشد ، معلوم نيست.

در سخنرانی چهارم ژولای ( روز آمريكا) برخورد او كاملا از موضع دفاعی بود. در سخنرانی دويست و شصت و نه واژه ای خود ، نه بار از واژه “ آزادی “ نام برد. متن اين سخنرانی، ايدئولوژيك ناب بود. او درباره افغانستان و عراق چيز جدی نگفت ، ولی در عوض از موضوع تازه ابداع شده دستگاهش ، يعنی مبارزه با “ ايدز‌“ بسيار سخن رفت.

تنها اپوزيسيون نيست كه دارد صبر خود را از دست می دهد. پروژه PIPA در دانشگاه مريلند، در روز يكم ژولای نتايج نظرسنجی خود را منتشر نمود. نتايج اين نظر سنجی تب بوش را بالا برده است. شصت درصد از پرسش شوندگان معتقدند كه بوش حقيقت را تا آنجا كه می توانسته وارونه كرده است. چهل درصد می گويند كه دستگاه اداری بوش در تصميم گيری برای جنگ عراق بسيارعجولانه عمل كرده . تعداد بسياری كمی گفته اند كه آمريكا بالاخره سلاح های ممنوعه را پيدا خواهد كرد. اين آمارها نشانگر اين است كه مردم به دولتی كه با آنها با كارت روباز بازی نكند، اعتمادی ندارند.

تونی بلر هيچگاه پشتيبانی زيادی برای راه انداختن جنگ پشت سر خود نداشته است. او در يك بحران سياسی بيسابقه به سر می برد. انتخاب دوباره او تقريبا غير ممكن است. در حقيقت حزب كارگر او را كانديدای خود نخواهد كرد. او نه تنها بايد از سياست های شكست خورده خودش دفاع كند، بلكه جور آن هفتيركش تكزاسی را هم بايد بكشد. دفاع از آدمی مثل بوش كار او را بيشتر زار می كند. بلر دارد به دنبال راهی برای بيرون رفتن از اين بن بست می گردد. او می داند كه آسمان آينده اش بسيار ابری است.

زمزمه های بلر در مورد دخالت سازمان ملل متحد و نظارت اين سازمان بر باسازی عراق ، راه حلی است كه نه گره عراق ، اما گويا گره بلر را خواهد گشود. او با ارائه اين طرح می خواهد خودش را از زير ضرب حملات مخالفين بيرون كشاند. پيش ترها گفته بودم عاقبت يك سوسيال دمكرات اروپايی كه با هفتيركش تكزاسی به رختخواب برود ، بهتر از اين نخواهد بود.


PIPA(Program on International Policy Attitudes

پشت پرده ماجراي لاله و لادن.
مردم جهان همراه با مردم ايران پس از درگذشت غم انگيز لاله و لادن گريستند. آنان كه انسان ، با هر رنگ پوستی و هر مليتی كه دارد برايشان انسان است، سرنوشت اين دو جوان را دنبال می كردند. شايد آنها هرگز نفهمند كه پشت ماجرای جداسازی چه رويدادهای شرم آوری پنهان بوده است.

ايرانيان در سراسر جهان از سالها پيش با زندگی لاله و لادن آشنايند. بارها و بارها امر جداسازی اين دونفر در رسانه های همگانی مورد بحث قرار گرفته.سالها پيش يكی از مستندسازهای خوب ايرانی زندگی آنها را به صورت فيلم درآورد. اين فيلم مستند در بسياری از كشورها بنمايش درآمد. اما چرا يكباره تصميم گرفته می شود كه اين دو را از هم جدا كنند؟ آن هم در كشور سنگاپور ( به قول خرسندی : حالا چرا سنگاپور؟)

پزشگان متخصص ايرانی سالها پيش گفته بودند كه جداسازی اين دو، دست كم موجب مرگ يكی از آنها می شود و در اين گفته صدها پزشك مجرب در سراسر دنيا با آنها هم عقيده بودند. درسال 1996 پزشكان آلمانی به درخواست كمك اين دو خواهرپاسخ منفی داده بودند. نظر آنها اين بود كه عمل جراحی موجب مرگ يكی از آنها و در صورت موفقيت موجب فلج شدن هر دو می گردد.هركسی كه ذره ای با دانش پزشكی آشنايی داشته باشد ، نظر پزشكان آلمانی را تاييد می كند.

تا كنون جراحی های زيادی بر روی دوقلوهای به هم چسبيده انجام گرفته، اما نودونه درصد اين جراحی ها هنگامی رويداده كه آنها در سنين كودكی بوده اند. آن هم نه بر روی دوقلوهايی كه از ناحيه سر به هم چسبيده باشند. چهار مورد از پنج مورد اين عمل ها باعث معيوب شدن يكی از آنها و يا هردو شده است.

درپزشكی يك اصل مهم می گويد : اگر خطر يك عمل جراحی زياد باشد. دلايل برای پيشبرد چنين عملی بايد به همان اندازه باشد. اگر اين عمل برای زنده نگه داشتن آنها بوده ، اصلا نبايد انجام می گرفت . لاله و لادن بيست و نه سال در كنار يكديگر زندگی كرده بودند و روش با هم زيستن را به خوبی آموخته بودند. حتی اگر خود آنها خواستار اين عمل بوده اند، پزشكان بر اساس وجدان حرفه ای خود می بايست همان پاسخ پزشكان آلمان و ايران را به آنها بدهند.

اينجاست كه می پرسم و می پرسيم : چرا اين بيمارستان با توجه به آگاهی كاملی كه بر روی خطرات فراوان اين عمل داشتند، آن را اجرا كردند.

برويم پشت پرده :

چرا جراحی در سنگاپور انجام گرفت و چه كسانی لاله و لادن را به سنگاپور كشاندند؟

نخست اينكه بيمارستان Raffels مدت زيادی در مركز خبرهای رسانه های همگانی جهان بود و مردم در سراسر جهان به اين بيمارستان چشم دوخته بودند . مديران و پزشكان اين بيمارستان در كنفرانس ها پی در پی مطبوعاتی و گزارشات لحظه به لحظه ( بويژه در هفته آخر) برای اين بيمارستان مشتری جمع می كردند. و صد البته مشتريانی كه دستشان به جيبشان می رسد.

دوم آنكه آنها می دانستند كه هر چند اين عمليات موفقيت زيادی ندارد، اما نام اين بيمارستان و شركت سهامی آن را مشهور عام خاص می كند. به لحاظ بازاريابی در آينده آنها بسيار موفق بودند. در مدت كوتاهی سهام شركت “ Raffles Medicals “ سر به آسمان كشيد. تحليل گران اقتصادی در بسياری از نقاط جهان بر اين امر انگشت نهاده بودند. هرچند پس اين عمليات ناموفق سهام شركت سقوط كرد ، اما آنها به آينده فكر می كنند. اثرات تبليغی اين حركت كار خودش را كرده است.

خبرهای پشت پرده می گويند كه لاله و لادن را آقای “ ی- ر‌“ آقازاده يكی از سران مافيای قدرت كه با غارت اموال مردم به اين پايه رسيده است ، به سنگاپور برد. اين آقازاده سرمايه گذاری فراوانی در كشور سنگاپور و مالزی دارد. می گويند نام او در رده بالای ليست سهامداران شركت “ Raffles Medicals “ است. اين مافيا پيش تر هم از اين دو قلوها برای تبليغات انتخاباتی سوء استفاده نموده .

لاله و لادن ديگر نيستند، اما ياد آنها باقی است . به راستی انسان به چه حدی ميتواند سقوط كند، كه از جان ديگر انسانها برای پر كردن كيسه خود استفاده برد. اينها كه با اخلاق اخلاق گفتنشان گوش فلك را پر كرده اند.

آن سيصدهزار دلار آقای خاتمی، هم مثل نوشداروی پس از مرگ سهراب بود و هم تف سربالايی بر صورت رهبران كشور غارت زده ايران.

زنده باد ايران، ياشاسين آذربايجان
امروز كه بيانيه مجمع دانشگاهيان آذربايجان - درباره مراسم سالگرد بابك را خواندم ، اشك در چشمانم جمع شد. به راستی بر سر ملت ما چه می رود. اين بيانيه ی دردآلود مرا به درون تاريخ ميهنم برد. از آن روزی كه بابك همراه با يارانش تا آخرين قطره ی خونشان برای سرفرازی ايران جنگيدند، تا روزی كه ستارخان ، سالار و ثقه السلام كوشيدند تا بنياد ستمگری را براندازند و ايران را به زير پرچم قانون اساسی مشروطه برند ، تاريخ سرزمين ما همواره در حال تكرار است. آنی كوتاه در آزادی و بيداری و آنگاه فراموشی و استبداد. بياد آزاديخواهی و ايراندوستی آن شيخ بزرگ خيابانی ميافتم. پيشه وری مظلوم را می بينم كه از درون تاريخ داد ستم رژيم ستمشاهی را فرياد می زند و می گويد من اگر وطن فروش بودم دستگاه مرگ استالين مرا نمی بلعيد. صمد را می بينم ، عليرضا نابدل را می بينم بهروز و اشرف و مرضيه ی احمدی اسكويی را می بينم و هزاران آذربايجانی ديگر را كه در كنارشان برای بهروزی مردم ايران رزميده ام. بسياری از آن همرزمان هم اكنون در گلستان خاوران آراميده اند. آری اين بيانيه سينه دارد شرحه شرحه از فراق. به راستی چرا اين فرياد دردآلود را نبايد شنيد. مگر اين همان فريادی نيست كه بابك سر كشيد. چرا اين فريادها را نمی شنويد؟ امروز ايران ميليونها بابك دارد. بسياری از اين دانشجويانی كه برای دمكراسی در ايران می رزمند ، نامشان بابك است. هيچ نامی فراگيرتر از نام بابك در ايران نيست. مردم اين نام را با خاطره اسطوره ای / تاريخی كه با خود به همراه دارد ، دوست دارند.
و اما ،
قدرت اين بيانيه در مرزبندی دقيقی است كه با ناسيوناليسم كور و افراطی دارد. متاسفانه چه از سوی برخی جريانات ناسيوناليستی و چه از سوی جمهوری اسلامی تلاش می شود تا برچسب وابستگی و خيانت به جنبش بيداری مردم آذربايجان زده شود. اين بيانيه روی آنها را به خوبی كم می كند : بينش حاكم بر كل حركت، نقش برجسته و مهم روشنفكران، نويسندگان، نخبگان و دانشگاهيان در خط دهی حركت، بهره‌گيری از ابزارهای مدرن علمی، دوری جستن از حيطه‌های خشك و متعصبانه ايدئولوژيكی، ارزش دادن به شخصيتها، پرهيز و بيزاری از برتری طلبی قومی و ملی به عنوان مشخصه اصلی افتادن در ورطة فاشيسم و ناسيوناليسم افراطی............. اين حضور، حماسة تحسين برانگيز ملتی است كه در طول يكصد سال گذشته‏، بزرگترين رشادتها و قهرمانی‌ها را در راستای بدست آوردن آزادی، دموكراسی و عدالت برای خود و همه ايرانيان و تكامل يافته آنرا در قالب خواستهای ملی خويش در سالهای اخير داشته است.

بيانيه بر اينكه اين تجمع پيرو ايدئولوژی خاصی نيست تاكيد می كند و می گويد كه
هدف آن : بدست آوردن حقوق بشری و انسانی خويش و از همه مهمتر به منصة ظهور رساندن «حق» و «عدالت» است.

و اما ، انسانی ترين و در عين حال دوست داشتنی ترين بخش اين بيانيه جايی است كه آنها بر روش مبارزه ی خودشان انگشت می گذارند تا سلاح را از دست دشمن بگيرندو نگذارند كه با برچسب های خرابكار، آشوب طلب و جدايی خواه كه در تاريخ ما برای از ميدان بدر بردن حريف بسيار معمول است ، آنها را مغلوب كنند : (جنبش) ـ قالبی برای خود انتخاب كرده است كه می‌توان آنرا «اعتراض مدنی» و يا به تعبير ديگر «راديكال مدنی» ناميد. مشخصه اصلی اين حركت كه از واژة «مدنی» استنباط می‌گردد، پرهيز از هر گونه خشونت و حركتهای غيرمدنی می‌باشد. رهروان حركت ملی آذربايجان با عملكرد خود نشان داده‌اند كه عليرغم ناملايمات، مشكلات و سنگ‌اندازيهای مختلف، پايبند قانون اساسی و اصول دموكراسی بوده و خواهان دستيابی به حقوق ملی و انسانی خود، كه به صراحت در قانون اساسی كشور و قوانين و كنوانسيونهای بين‌المللی آمده است.
حرف حساب پاسخی ندارد، يا به گفته های خود در قانون اساسی سرودم بريده تان عمل كنيد و يا حركت اعتراضی مردم را عليه سياستهای استبدادی خود بپذيريد. ما با مسالمت سخن می گوييم ، اما تا ابد كه نمی توان منتظر ماند. يا به قانون خودنوشته اتان عمل كنيد يا گورتان را گم كنيد و برويد.

در بيانيه از زبانی استفاده شده كه پايبندی صادر كنندگان آن را به قانون اساسی جمهوری اسلامی نشان می دهد. ناگفته نماند كه اين بيانيه در ايران نوشته شده و از سوی كسانی است كه به هر رو در آنجا مشغول كار و زندگی هستند و بنابراين بايد به قواعد بازی پايبند باشند. اما آنچه مهم است نه كاربرد اين واژ ه ها كه روح خود بيانيه است. در آخر آنها غايت حركت خود را اينچنين بيان می كنند : غايت و هدف حركت ملی آذربايجان عليرغم طيف گسترده فعالان آن، ايجاد جامعه‌ای آزاد، دموكراتيك، امن، توأم با رفاه و سعادت در قالب اعطای همه حقوق فردی، اجتماعی، فرهنگی و ملی است. از اينرو، بسترسازی فكری، قانونی و عملی برای ساختن چنين جامعه‌ای نيازمند بينش گسترده، نوانديش، اصول‌گرا، دموكراتيك و صبور است كه گام برداشتن رهروان حركت ملی آذربايجان و دولت جمهوری اسلامی در اين خصوص نتيجه‌بخش خواهد بود.
آری ، من هم همصدا با اين عزيزان خواستار جامعه ای آزاد، دمكراتيك و آباد هستم. اين خواست بيانيه خواست تمامی ايرانيانی است كه برای يك جامعه ی آزاد كه در آن تمامی شهروندان در برابر قانون يكسان باشند ، تلاش می كنند. خواستی كه در ميهنمان ايران عمری به درازای تاريخ دارد. من هم همصدا با آنان می گويم : زنده باد ايران، ياشاسين آذربايجان.
بوي بوش درآمده است.
هنگامی كه بوش می خواست به عراق حمله كند، من بر اساس واقعيت های آن روز جهان گفتم كه جنگ نخواهد شد و اگر جنگ راه بيفتد آمريكا از بازندگان آن خواهد بود. در آن روزها هفتاد در صد مردم آمريكا فريب دروغ های بوش را خوردند و برای شروع جنگ به او چراغ سبز دادند. بر عكس در انگلستان اكثريت مردم با جنگ مخالف بودند و امروز دارند خشتك بلر را بر سرش می كشند. در انگلستان مردم مفهوم دمكراسی بهتر درك كرده اند و از آن دفاع می كنند. در آمريكا مردم دلشان خوش است به پرچم تكان دادن و پايكوبی برای پيروزی هايی كه هيچگاه به نتيجه ای جز شكست نمی انجامند.
Lewis H.Lapham سردبير مجله معروف Harpers و يكی از سرشناس ترين نويسندگان، روزنامه نگاران و روشنفكران آمريكاست كه ، سالها برای آزادی بيان تلاش نموده. او ثمره ی دوسال سخن سردبير در مجله نامبرده را در كتابی به نام تياتر جنگ گرد آورده است. او پيش از شروع جنگ در مقالات متعددی نگرانی خودش را از هدف بوش برای ساختن امپراطوری بيان كرده. لويس می گويد: حمله ی تروريستی يازده سپتامبر عليه آمريكا شانس بزرگی بود كه يك بررسی دوباره ای از سياست خارجی دولت آمريكا به عمل آيد. اما درس آموزی از تاريخ جايی در نزد رامفسلد و چنی ندارد.
نورمن ميلر نويسنده آمريكايی گفته بود : « دمكراسی چون نجيب است ، همواره در معرض خطر است. چيزهای خوب و ناب را خطر تهديد می كند. دمكراسی ابدی نيست. من فكر می كنم طبيعی ترين روش حكومت برای اكثريت ( اگر كه به ژرفای طبيعت انسان بنگريم) فاشيسم است. فاشيسم از دمكراسی طبيعی تر است. فكر اينكه می توان دمكراسی را برای هر كشوری كه مورد علاقه ماست به ارمغان برد، به برانگيختن فاشيسم چه در درون و چه در بيرون از آمريكا ، منجر خواهد شد » . ميلر معتقد است كه دليل نفرت راست گرايان افراطی آمريكا از بيل كلينتون مخالفت او با ايده ی امپراطوری سازی آنها بود. هرچند كلينتون دست سرمايه داران آمريكايی را برای بهره كشی از جهان بازگذاشته بود ، اما بر گردن كسانی كه فكر می كنند آمريكا از طرف خدا برای رهبری جهان انتخاب شده ، افسار زده بود.
تئودور سورنسن نويسنده ی سخنرانی های جان . اف . كندی مخالفتش را اينگونه بيان كرده بود: « دكترين ما در مورد حمله پيش گيرنده ، بدون هيچگونه مدرك محكمه پسندی ، موزيك رژه برای سازمان های تروريستی است كه دقيقا با همين طرز تفكر به ما حمله می كنند. جنگ های دلبخواهی موجب هرج و مرج و بی قانونی در كره زمين خواهد شد . ضرر اين جنگ ها بيشتر از همه به كسانی می خورد كه هواخواه قانون هستند. جهان به جنگلی تبديل خواهد شد كه هر كسی می خواهد صاحب سلاح كشتار همگانی شود. در چنين جهان پرآشوبی نخستين و بزرگترين بمب برنده ی جنگ خواهد بود.
بی سبب نبود كه لويس در يكی از مقالاتش و خطاب به دارو دسته بوش ، عبارتی را از گورينگ معاون هيتلر نقل كرده بود :‌« تنها چيزی كه بايد انجام دهی به آنها بگو كه در معرض خطر حمله هستند. به صلح دوستان برچسب خائن بزن و بگو كه چه خطر بزرگی برای امنيت كشورند. اين فورمول برای تمام كشورها قابل اجراست» .
با تمام اين هشدارها بوش و دارودسته اش برای كنترل منابع نفتی و گسترش پايگا ههای نظامی خود به عراق حمله نمود. امروز بر كسی پوشيده نيست كه آمريكا در گل عراق گير كرده و راه برگشتی هم ندارد. من گفته بودم كه اين جنگ درهای جهنم ديگری را بر روی دولت آمريكا می گشايد. آنها هنوز نتوانسته اند هيچ كاری جز سركوب مردمی كه به اشغال كشورشان اعتراض دارند ، انجام دهند. افكار عمومی در آمريكا دارد از خواب بيدار می شود. كيسه های حامل جسد بيشتر و بيشتر می شوند. آخرين نظر سنجی می گويد كه هفتاد درصد مردم معتقدند بوش مردم را فريب داده و خبری از سلاح های كشتار همگانی هم نيست. بی شك ادامه اين روند ها به شكست ديگری هم چون ويتنام ختم خواهد شد. می توان يك كشور را با زور اشغال كرد ، اما سلطه بر افكار يك ملت ناممكن است. دارو دسته بوش نشان دادند كه از بحران افغانستان هيچ نياموخته اند. هنوز كه هنوز است عده ای از همين ديوانگان همراه با بخشی از ارتجاعی ترين ايرانيان خواهان ادامه جنگ و لشگركشی به ايران هستند. غافل از اينكه مردم آمريكا پرچم هايشان را غلاف كرده اند و چشم انداز تاريك جنگ عراق را ديده اند. تنها احمق هايی مثل آرنولد شوازينگر ، كه عضله های بازويش هزاران بار بزرگتر از عضله های مغزش است می تواند در روز چهار جولای‌( روز استقلال آمريكا) خطاب به سربازان آمريكايی بگويد : « من ترميناتور را در فيلم بازی كرده ام ، اما ترميناتور‌(آدمكش) واقعی شما هستيد» .
هشت تير، جنبش دانشجويي و حميد اشرف
امروز روز هشتم تير بود. سالها پيش در چنين روزی درست مثل امروز ، حميد اشرف همراه با همرزمانش در محاصره ی ساواك شاه قرار گرفتند و همگی توسط آدمكشان رژيم ستمشاهی كشته شدند. آنها همگی دانشجويان زبده ی بهترين دانشگا ههای آن روز ايران بودند. اگر جامعه ی ما در آن روز ها بويی از دمكراسی برده بود ، بی شك آنها می توانستند اعتراضات خودشان را به شيوه های مسالمت آميز پيش ببرند. اما خفقان و سركوب آن روز ها ، اين جوانان ميهن دوست و آزاديخواه را به مبارزات زير زمينی كشاند و باعث شد كه كشور ازتوان دانشی اشان محروم شود. اگر آنها اجازه می يافتند كه حرفها و خواسته هايشان را از راه احزاب و سازمانهای سياسی بيان كنند، هرگز دست به اسلحه نمی بردند. سالها پس از آن هشت تير ، روندگان راه آنان همراه با مردم توانستند آن ديكتاتوری را سرنگون كنندو نسيم آزادی را به ارمغان آورند. اين بار اما رژيم جايگزين همان روش را پی گرفت. دوباره دستگاه سركوب برقرار شد و دوباره درب دانشگاهها بسته شد. سركوب و خفقان باز هم حاكم شد. رژيم مردم را هم با فريب وارد ميدان كرد. زهرا خانم نامی به عنوان مادر نمونه در تلويزيون به مردم معرفی شد. اين مادر نمونه پسرش را لو داده بود و او را به زير تيغ اعدام فرستاده بود. آری همچون گذشته تاريخ باز هم در ميهن ما تكرار شد. دوباره باز هم همان آش و همان كاسه. هزاران تن از گل های سرسبد جامعه- كه می توانستند ايران را به گلستان تبديل كنند- روانه ی سياهچالها شدند. تعقيب و گريز، دستگيری ، شكنجه و اعدام رويداد روزمره ی زندگی در ايران شد. هزارن هزار مجبور به ترك عزيزان خود شدند. ته مانده ی آنان را هم پس از سالها آزار تنی و روانی به دستور خمينی به جوخه های اعدام سپردند. ديگر خيالشان راحت شده بو د و فكر می كردند كه ريشه ی اعتراض را درآورده اند. اما اين خيالی بيش نبود. جنبش های دانشجويی ، اعتراضات پراكنده در شهر ها و روستا آغاز شد . ديگر اين گروهك های محارب با خدا و خلق خدا نبودند كه به استبداد و ديكتاتوری ولايتی اعتراض می كردند. اينها جوانانی بودند كه زير سيطره ی اين نظام باليده و رشد كرده بودند. دانشجويانی بودند كه از دهها سد سياسی/ عقيدتی گذشته بودند. بچه های زاده ی انقلاب حالا بزرگ شده اند و كار و آزادی می خواهند. اينها جهان خودشان را خوب می شناسند. روزگار ی نيست كه بتوان آنان را به مبارزه ی زيرزمينی كشاند. آنها شمشيرشان را از رو بسته اند. اگر حميد اشرف و سازمان چريكهای فدايی خلق ، يا مجاهدين آن دوره ، در صد كوچكی از جامعه ی دانشجويی آن روزگار بودند، امروز اينها بيست ميليون هستند. نه می توان همه شان را به زندان انداخت و نه اعدام كرد. جامعه ی ما يك جامعه ی پس از انقلاب است . اين جامعه بيدار است. حق و حقوق خودش را می شناسد. اين جنبش تا به خواست خود نرسد ، آرام نمی گيرد. امروز در برابر سركوب خشن پس بنشيند ، فردا دوباره با توان بيشتری به ميدان می آيد. اين جوانان هم سالها تلاش كردند تا با آرامش جامعه را به سمت دمكراسی نسبی سوق دهند. اما شما نگذاشتيد.
آری ، مردم ما برای رسيدن به آزادی جوانان بسياری را از دست داده اند. حميد اشرف و دوستانش نيز از آن جمله اند. ياد همگی اشان گرامی باد.
به كجاي اين شب تيره بياويزم قباي خود را