سه‌شنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۵

زمانه تلخ

دست و دل آدم به نوشتن نمی رود. هر چه به این وب لاگستان خراب شده نگاه می کنی جز چشم اندازی مسخ شده از ملتی بی هنر اما وقیح و پر مدعا چیز دیگری نمی بینی. انسان شریف و درست کردار و راست گفتار در این فضای کافکایی دچار سرگیجه و تهوع می شود. پس از شکست دم و دستگاه اصلاح طلبی و هجوم حزب الهی های خجل زده - که حالا دمکرات شده بودند- به خارج و فرستاد شدن انواع و اقسام جاسوس و دانشجوی بورسیه ای به دنبال آنها و گسترده شدن آنتن های اسلامی ، فضای وب را هم آلوده کرده و رقابت های اسلامی بر سر قدرت را با خود به خارج از کشور نیز کشاندند. روزی نیست که این ها یک دیگر را در وب لاگ هایشان افشا نکنند و دیگران را نیز به این جو مسموم و مافیایی خود نکشانند. روزی نیست که پته کثافت کاری ها و مزد بگیری های یک دیگر از حکومت اسلامی و یا سازمان های جاسوسی بیگانه را بر روی آب نیاندازند. آدم احساس شرم می کند که با این جانورها در یک سرزمین به دنیا آمده است. با پول بیگانه رادیو می زنند . سایت راه می اندازند و از سوی دیگر سرشان تا گردن توی آخور حکومت ولایت آخوندی است. به هیچ معیاری جز پول پای بند نیستند. تا دیروز به کشتار دگر اندیشان سرگرم بودند و یا برای نابودی نیروهای سیاسی تئوری می بافتند ، امروز مسلمان دمکرات شده اند و به کثافت کاری دمکراتیک اسلامی که هر چیزی را در راه رسیدن به هدف جایز می داند، سرگرم اند. نمی خواهم از کسی نام ببرم . این عناصر مثل گاو پیشانی سفیدند. همه آنها را می شناسند. درد آن جاست که به این ها میدان داده اند تا فضای وب و وب لاگ ها را چنان آلوده کنند که انسان رغبت نوشتن را از دست می دهد. تمام کوشش این ها صرف غیر سیاسی کردن فضای وبلاگستان و توجیح سیاست های حکومت اسلامی است . برخی از آنها آن چنان وقیح اند که به ستایش احمدی نژاد هم می پردازند. از یک سو با سیاست و دخالت وب لاگ نویسان در سیاست مخالفت می ورزند و از سوی دیگر فاشیستی ترین ایده ها را در پوشش غیر سیاسی ارائه می دهند. بر تمام وب لاگ نویسان جدی است تا مچ این شیادان را باز نموده و اهداف آنها را برای دیگران روشن نمایند. این کار بسیار ظریفی است و باید با هوشیاری و نیک پنداری انجام گیرد تا ما هم به دام آنها نرویم . حقیقت را قربانی دوستی و دشمنی نکنیم .

سه‌شنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۵

به زنان رای دهیم

سومين سال برگزارى مسابقه انتخاب وبلاگهاى برتر دويچه وله امسال نيز با استقبال بينظيرى روبرو شد. با بيش از ۵۵۰۰ مورد كانديداتورى، تعداد شركت كنندگان در اين رقابتها امسال تقريبا دوبرابر افزايش نشان ميدهد. وبلاگهاى ايرانى كه امسال براى دومين بار در اين رقابتها حضور داشتند با افزايش ۷۵ درصدى پس از زبانهاى اسپانيائى و پرتغالى به لحاظ تعداد كانديداتورى در ميان ده زبان در رتبه سوم قرار گرفتند.
در رای گیری شرکت کنیم و به زنان وب لاگ نویس رای دهیم . دست کم پوز مردسالاری را دراین عرصه زدن خودش گام مثبتی است. به ویژه که رقبای زنان ، اکثرا بچه حزب الهی های سابق و ناسیونال لیبرال های اسلام گرا هستند. وب لاگ های زیتون. هاله و سبیل طلا سه وب لاگی هستند که شایسته برنده شدن هستند. کامران آن سوی دیوار و کسوف را فراموش نکنید.

پنجشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۵

بیداد جنگ

در سال 1996 از مادلین آلبریت - نماینده دمکرات آمریکا در سازمان ملل- پرسیدند: آیا محاصره اقتصائی عراق به قیمت از دست رفتن جان 500000 کودک عراقی می ارزید؟ پاسخ او آری بود.
روز چهارشنبه 11 اکتبر در یکی از معتبرترین مجلات پزشکی جهان گزارشی منتشر شد که حاکی از کشته شدن 650000 شهروند عراقی پس از اشغال این کشور توسط آمریکا و انگلیس است. پس از علنی شدن این گزارش مقامات سیاسی و نظامی آمریکا این رقم را اغراق آمیز خوانده و آن را رد کردند. به گفته آنها رقم کشته شدگان بیشتر از 40000 تن نیست. گویا جان شهروندان عراقی چنان بی ارزش است که بر سر کم یا زیاد بودن رقم کشته شدگان بحث باید کرد. واقعیت چیز دیگریست. کم کردن این آمار هیچ دردی را دوا نمی کند. عراق دچار بحران جدیست. این بار باید پرسید که آیا جنگ خانمان سوز ارزش نابودی این همه انسان را داشت ؟ پاسخ بوش و شرکا بی شک آری است.
دیکتاتوربزرگ صدام حسین بی هیچ حساب و کتابی دست به کشتار مخالفان خود می زد. اما دست کم زنان و یا کودکان می توانستند با امنیت بیشتری از خانه بیرون بروند. حمله آمریکا که به گفته مسعود بهنود قرار بود دمکراسی را برای مردم عراق به ارمغان آورد، پس از سه سال تنها به گسترش هرج و مرج افزوده است. آتش جنگ گریبان مردم بی گناه را گرفته و ترور بیداد می کند. روزانه حداقل صد نفر به فجیع ترین شکل ممکن کشته می شوند. ترس ، نفرت و خشونت پرفروش ترین کالاست.
درگیری های قومی و مذهبی عراق را در آستانه فروپاشی کامل قرار داده است. کردها، شیعیان، سنی ها و ترکمن ها هر کدام بر مناطق تحت فرمان خودشان حکومت می کنند. جدایی مردم از یکدیگر به بهانه مذهب و ملیت ، تنور جنگ داخلی را گرم و بازگشت به صلح و آرامش را غیرممکن نموده است. دیکتاتوری صدام دست کم دیکتاتوریی سکولار بود و مذهب به جز برای تبلیغات ویژه جایی زیادی در قوانین رسمی کشور نداشت. رشد و پاگیری بنیادگرایان اسلامی در عراق وضعیت زنان را فاجعه بار کرده . حجاب را با توسری و تهدید بر سر زنان کرده اند. زنان بدون همراهی شوهر و یا برادر حق بیرون رفتن از خانه را ندارند. موزیک ، لباس های غربی و آرایش ممنوع است. زنان را به جرم بدحجابی از خیابان ها می ربایند و پس از تجاوز و کشتن آنها جسدشان را در گوشه ای رها می کنند.
آخوندهای سنی و شیعه دارند جمهوری اسلامی عراق را در پناه سرنیزه اشغالگران بر پا می کنند. در این جنگ بی هدف و بی هوده تنها و تنها مردم فلاکت زده عراق هستند که بازنده گان اصلی بوده و خواهند بود .

جمعه، مهر ۲۱، ۱۳۸۵

در بیان روزه

بدان که زنان را چندین روزه می باشد که به آن روزه به مطلب خود می رسند.
اول روزه ی مرتضی علی، و آداب آن این است که باید حرف نزند و از جهت افطار به خانه ها رفته گدایی کند. به این نحو که به در خانه ها قاشق بزند و با دست در نکوبد و از وجه گدایی برنج وخرما بخرد، و در وقت عصر پابرهنه از همان اجناس گدایی چلوئی طبخ کرده و شب به آن ها افطار کند. کلثوم ننه و باجی یاسمن را اعتقاد آن است که قاشق را به غربال بزند و این احوط می باشد، و دده بزم آرا گفته اولی آن است که روزه را روز دوشنبه بگیرد و این قول اقوی است.
در روزه هفدهم ماه رجب و آن تا ظهر است و ظهر باید افطار به قند و کنجد کند. و بی بی شاه زینب گفته که کنجد و قند از پول گدایی گرفته شود. سوم ایضا روزه ی مرتضی علی است، و آداب آن این است که از هفت خانه آب چاه بیاورد و با آن آب افطار کند و دو رکعت نماز نیز بگذارد. و بی بی شاه زینب گفته که باید از وجه گدایی یک شمع و یک کوزه بگیرد، کلثوم ننه شمع را مستحب می داند و این مسئله در وجوب و استحباب اختلافی دارد، و خاله جان آقا گفته که این روز را دختر نذر کند و بگیرد که به شوهر برود... و بی بی شاه زینب و دده بزم آرا و کلثوم ننه گفته اند که از جهت گشادن بخت دختران و زود به شوهر رفتن ایشان به منار مشهور کون برنجی رفته بگویند:
ای منار کون برنجی
حرفیت می زنم ز من نرنجی
میون من دسته می خواد
مرد کمر بسته می خواد
بعضی بر آنند که باید گردکانی را روی پله گذارد و با مقعد خود بشکند و کلثوم ننه می گوید که باید با طرف راست مقعد بشکند و ایضا کلثوم ننه گفته که اگر دختر سرین پرگوشت داشته باشد و نتواند گردکان را بشکند، باید تخته بر روی گردکان گذارد و مقعد خود را بر تخته زند که به استعانت تخته گردکان را بشکند و این خالی از قوه نیست.

از کتاب کلثوم ننه
آقا جمال خوانساری

یکشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۵

مختاربی بی

نامش مختار بی بی است و در روستای کوچکی در پنج آب پاکستان زندگی می کند. این زن که سواد خواندن و نوشتن هم ندارد ، چهره شناخته شده نابرابری و پایمالی حقوق زن در جهان اسلامی شده است. در فوریه سال 2002 به دستور ملا و دیگر بزرگان روستا در حضور ملت غیور و شهیدپرور مورد تجاوز جمعی قرار گرفت. جرمش این بود که برادرش با دختر خان روستا نرد عاشقی زده بود. این شیرزن پس از آن رخداد دردناک تصمیم می گیرد که به دادگاه شکایت کند. با کمک یکی از خبرنگاران با وجدان پاکستانی موضوع را به سازمان های دفاع از حقوق بشر و زنان می کشانند. پس بین المللی شدن مسئله مشرف رئیس جمهور پاکستان دستور بر پایی دادگاه را می دهد. داستان دادگاه چند سال است که ادامه دارد و در اثر فشار مراکز مذهبی هنوز به هیچ جایی نرسیده و کسی را هم محکوم نکرده است. تنها کاری که دادگاه انجام داده گرفتن غرامت سنگینی از بزرگان روستا است که مختار بی بی هم آنها را خرج برپایی مدرسه ای در روستا کرده است. او می گوید : « من این مدرسه را ساخته ام چون می دانم تنها دانش آموختن می تواند ریشه تجاوزات متعددی را که روزانه در اطراف من رخ می دهند، بخشکاند.»
بی بی خودش نمی تواند به نویسد و به خواند. یکی از خبرنگاران بی.بی.سی برای او وب لاگی ساخته است و حرف های او را پس از پیاده کردن از روی نوار در وب لاگ او به زبان اردو منتشر می کند. وب لاگ او خواننده بسیاری دارد. هر چند بسیاری فکر می کنند که وب لاگ او آب روی پاکستانی ها را در جهان می برد ، اما زنان با چشم مثبتی به کارهای او می نگرند.

جمعه، مهر ۱۴، ۱۳۸۵

زاکینتوس

دیرگاهی ست که نیستم. بودن یا نبودن من صد البته چتدان اثری در گردش روزگار ندارد، اما برای دوستان و آشنایانی که سری به این جا می زنند به گویم که رفته بودم به جزیره زاکینتوس در یونان. جزیره ای افسانه ای و بهشت گونه در میانه دریای ایونیان ( نام کشور یونان هم از این دریا در زبان ما به جا مانده ). جای دوستان خالی سرو ته جزیره را در سه هفته به هم آوردم. کهن دوستی که در آن جزیره زنده گی می کند ، ما را به آن سرزمین رویایی دعوت کرده بود. در این جزیره که 45000 نفر زندگی می کند، در ماه های اردیبهشت تا مهر هم زمان نزدیک به 2000000 نفر توریست می آیند و می روند. چند ساحل زیبا با صدها هتل و رستوران، ویژه طبقه متوسط اروپا که می آیند می خورند و می نوشند و آفتاب می گیرند و حال می کنند و می روند. به گفته دوستم 80% توریست ها هم از انگلیس می آیند. البته من توریست های اروپای شرقی به ویژه روسی زیاد دیدم. به سرو پوزه شان می خورد که از این نوکیسه گانی باشند که تکه ای گوشت از مراسم قربانی کردن سوسیالیسم سابقا موجود گیرشان آمده و حالا این جوری خرجش می کنند. اهالی اسکاندیناوی هم زیاد بودند، مردمانی آرام و بسیار محافظه کار بر عکس انگلیسی ها که گویا همه هواداران خشونت گرای فوتبال انگلیسی بودند. شناخت انگلیسی ها هم زیاد سخت نبود ، از بچه یک ساله تا پیرمرد صد ساله همه یک خال کوبی داشتند. برخی از آنها از در باسن مبارک تا فرق کله اشان خال کوبی بود. من هم می خواستم یک عدد چه گوارای عزیز بزنم روی بازوی ستبرم ، اما به احترام او نزدم. خلاصه چشمتان روز بد نبیند جزیره در اشغال انگلیسی ها بود. رفتم کافه نت که چیزی بنویسم دیدم با آن اینترنت دیزلی که قربان اینترنت ایران خودمان می رود، باید پول یک سال حقوقم را بدهم که چند ساعت بنشینم و تازه تخته کلید فارسی را پیدا کنم. این جزیره زیبا بسیار زلزله خیز است. یک بار گویا در دهه پنجاه با خاک یکسان شده است. تا آن جا بودم دو زلزله خفیف را تجربه کردم. دوستم می گفت در ماه آپریل تقریبا هر روز زمین لرزه را داریم. مردن در کنار آن ساحل های سحرانگیز و آن طبیعت شنگرف به زندگی اگر چه کوتاه هم باشد می ارزد. رنگ هایی بر آب های این جزیره دیدم که هیچ گاه در عمرم ندیده بودم. سبزی شگفت آور و آبی ای که نامی برایش ندارم. در بدنه کوه هایی که جزیزه را در آغوش گرفته اند بر اثر موج کوبی های مداوم غارها و شکاف هایی درست شده که به استخرهای سرباز و طبیعی مبدل شده اند. با آب هایی به زلالی اشک که ته دریا را می شود دید. لذت شنا و شیرجه رفتن از روی سنگ ها در این جا به صد برابر می رسد. آبجوی تگری ، آب و آفتاب. مرگ می خوای برو دبی.








دوشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۵

دفاع درخشان از ستمگر

رامین چهانبگلو تا از زندان بیرون آمد رفت نشست توی دفتر ایسنا و گفت که اشتباه کرده است و راه کج رفته و کارکنان مومن و خدا جوی اوین راه راست را به او نمایانده اند.اپوزیسیون بیکار هم نه گذاشت این ور و نه گذاشت آن ور و بنده به راه راست هدایت شده را زیر چماق کلماتش گرفت. تنها تنی چند بودند که جای ظالم را با مظلوم عوض نکردند. تجربه روزگار و زندگی زیر سایه حکومت خدایی به هر بچه مدرسه ای آموخته که رفتن به اوین چندان هم ساده نیست که آقای حسین درخشان تصور می کنند. به قول استاد دانشگاه اوین لاجوردی ، پیچ اوین خاصیت مغناطیسی و هیپنوتیسمی دارد. از آن جا که رد شدی خود به خود زبانت باز می شود و هرچه استادان اوین بخواهند از دهانت بیرون می زند. اگر بخواهی سر بزرگی کنی و تاب بیاوری که جایت یا در خاوران است و یا باید سالهای عمرت را با درد و رنج در پشت میله ها سر کنی. بعضی آدم ها هستند که تاب شکنجه را ندارند. زندگی را دوست دارند و یا نمی خواهند طعمه آدم خواران شوند. این حق طبیعی هر انسانی است. چه کسی به این جلادان اجازه داده که روشنفکران را دستگیر کنند و با شکنجه و تحقیر از آنها بخواهند به چیزی که نیستند اعتراف کنند. من از لابلای خط های سفید و نانوشته مصاحبه رامین می توانم شکلک درآوردن او را به حکومت اسلامی ببینم. این جمله رامین به ما چه می گوید:« كار من كار فكري و تحقيقي است. خصوصا وقتي آدم از زندان خارج مي‌شود يا در شرايط سختي بوده عملا روحش آسيب ديده است دلش مي‌خواهد كه آرامش داشته باشد. بنابراين اينكه آدم ترجيحا با انتخاب خودش صحبت كند، راضي‌تر است تا اين‌كه با تماس‌هاي مكرر بخواهند به زور با ديگر رسانه‌ها حرف بزند.» آخر آدمی که هیچ تهدیدی بالای سرش نباشد چرا باید به زور با دیگر رسانه ها حرف بزند. دست کم توانسته مابین کیهان شریعتمداری و ایسنا دومی را انتخاب کند. مسخره تر از همه این است که در این میانه حسین درخشان دست خودش را رو می کند و کاسه داغ تر از آش می شود و پا می گذارد جای پای حسین شریعتمداری. البته این نخستین بار نیست که ایشان اپوزیسیون رژیم را احمق و ابله خطاب می کند و به دفاع آتشین از حکومت ولایت فقیه بر می خیزد و هر مخالفی را با بوش هم خط می داند.
رامین جهانبگلو اندیش مند و فیلسوفی مردم دوست و میهن پرست است. او با تهدید و ارعاب مجبور به اعترافات حکومت پسند شده است. مردمی که به دنبال شهید و قهرمان نباشند می دانند که این نخستین اعتراف ساختگی نیست و آخرین هم نخواهد بود. اپوزیسیون باید از تجربه های تلخ گذشته بیاموزد و جایگاه ظالم و ستمگر را با مظلوم شکنجه شده عوضی نگیرد. در برابر دیکتاتوری و استبداد و زندان و شکنجه از حرمت مظلومان دفاع کنیم و تهمت ناروا بر آنها نبدیم . اگر روزی رامین جهانبگلو و دیگرانی که به زور وادار به اعترافات ساختگی شده اند، در فضایی آزاد و انسانی آن اعترافات را ساختگی ندانستند ، آن گاه می شود از آنها فاصله گرفت و محکوم اشان کرد.

چهارشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۵

هولوکاست اسلامی

این روزها سال گرد ماه خونین شهریورسال 67 است. سال کشتار زندانیان سیاسی. سال اشک وآه مادران داغدیده : سال هولوکاست اسلامی. در همین روزها در تهران نمایش گاهی از کاریکاتوریست های مزدبگیر در زمینه به مسخره گرفتن و تحقیر طنزآمیز کشتار یهودیان توسط فاشیست ها در جریان است. هولوکاست اسلامی هم زمان با هولوکاست نازی ها بر روی پرده رفته است. نقطه های اشتراک مابین بنیادگرایان اسلامی و ناسونالیست های نازی بسیار است. هر دو گرفتار ایدئولوژی شده اند که حقیقت را از آن خود می داند و برای از بین بردن مخالفان خود از هیچ عملی کوتاهی نکرده و نمی کنند. ابزار پیش برد این ایدئولوژی شناخته شده هستند. استفاده از تکنیک مونتاژ برای دگرگون کردن ، به مسخره درآوردن و به خاک سپردن رنج ها و دردهایی است که برای انسان آفریده اند. هدف این نمایش گاه شوک وارد کردن به دشمن ایدئولوژیک است. تحقیر و توهین به انسان دگراندیش است. در جنگ عقیدتی هدف تخریب و فروکشاندن تحقیر آمیز دیگران تا حد هیچ است. این جاست که پیوندهای انسانی از هم می گسلند و بربریت از تاریک نای تاریخ برمی خیزد. هولوکاست اسلامی ریشه در همین بربریت دارد. نمایش گاه تحقیر و توهین رنج های یهودیان و کشتار آنها توسط فاشیست ها ریشه در همین بربریت دارد. بربریتی که با متن و تصویر تاریخ را به مضحکه می گیرد. شکستن سنگ قبرها، آزار خانواده های زندانیان قتل و عام شده، تخریب گورهای بی نام و نشان و تلاش برای نابود ساختن آثار جنایت ، همان کاری است که حکومت اسلامی دارد در نمایش گاه هولوکاست آن را ادامه می دهد. تک تک کسانی که در کشتار زندانیان سیاسی دست داشتند و تک تک کسانی که کاریکاتور برای این نمایش گاه فرستاده اند، در برابر تاریخ پاسخ گو هستند.

شنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۵

خریت

خریت نه تنها علف خوردن است بلکه ملت را هم خر حساب کردن نهایت خریت به توان نهایت خریت است. البته رئیس جمهور محترم ما علف خوار نیست و گوشت آدم ها را زنده زنده خورده تا به این مقام شامخ خریت رسیده است. می گوئید نه خودتان بخوانید.

جمعه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۵

وب لاگی از غزه

لیلا الحداد روزنامه نگار و وب لاگ نویس فلسطینی است که از نوار غزه می نویسد. این مادر جوان از تجربیات روزمره خود و ازدرد و رنجی که مردم فلسطین روزانه با آن درگیر هستند، گزارش می دهد. خواندن وب لاگ او را به دوستانی که سرنوشت این مردمان را دنبال می کنند توصیه می کنم.

دوشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۵

در سوگ یک آزادی خواه

اکبر محمدی را هم کشتند. مثل زهرا کاظمی، مثل آن هزارانی که در گورستان خاوران در خاک خفته اند. دانشگاه اسلامی اوین پایان نامه می دهد. پایان نامه ای که تنها گورستان ها را آباد می کند.
باز هم حکومت اسلامی به دنبال بهانه می گردد که خط فراموشی بر نام اکبر محمدی به کشد. این بار سر او به جسم سختی اصابت نکرده ، بلکه خودش با گرسنگی کشیدن دست به خودکشی زده است. به راستی که این حکومت مرزهای تراژدی را به نهایت رسانده است.
حقیقت اما چیز دیگری است. اکبر محمدی را سالها شکنجه کردند و آزار دادند. نخست به او حکم اعدام دادند و آن گاه عطوفت و رحم اسلامی را بر او روا داشته و به مرگ تدریجی و پایانی تراژیک محکومش نمودند. کدام مرثیه توان بیان این سوگ دردناک را دارد. کدام مرثیه؟
حکومت اسلامی اکبر محمدی را ذره ذره کشت و جسم در هم شکسته اش را روانه گورستان کرد. اما جان جوان او که با جنبش دانش جویی برای آزادی و عدالت عجین شده هماره در یاد آزادی خواهان خواهد ماند. آثار این جنایت و این ننگ شرم آور بر پیشانی حکومت عدل اسلامی خواهد ماند و دیر نیست روزی که این خون گریبان آنها را به گیرد و به پشت میز محاکمه تاریخ به کشاندشان.
سرنوشت اکبر محمدی ، سرنوشت ملتی است که ثروت هایش خرج مسلح نمودن گروه های تروریستی در سراسر جهان می شود و خودش در تنگنای زندانی بزرگ گرفتار فقر و فلاکت و بیچاره گی است. گرفتار جانورانی خون آشام که شبانه روز به دریدن روح و جسم آزاده گان و بیدار شده گان این ملت سرگرم اند.
روزی که پرده ها بر افتد و این ملت بیدار شود، خون خواهد گریست.

دوشنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۵

گنجی : مرحمی بر زخم شکست ؟

اپوزیسیونی که پس از بیست سال فراز و فرود در خارج از کشور هنوز نتوانسته اتحادی منسجم و استوار شالوده ریزی کند و یا برنامه ای دمکراتیک و انسانی برای دگرگونی حکومت اسلامی ارائه دهد، امروز از سر نومیدی به هر طنابی چنگ می اندازد تا خود را از مرداب سستی و کاهلی بیرون کشد.
یک روزفرج سرکوهی را علم – و زود هم فراموشش می کند، روز دیگر شیرین عبادی رهبرش می شود و سپس به امید جنون بوش هلهله می کشد که تا شاید بیاید و حکومت اسلامی را براندازد و او را بر اریکه قدرت بنشاند – دل خوش کنی که هنوز معادلات بی رحمانه جهان معاصر و جهانگیری قدرت سرمایه را درک نکرده است . چند گاه بعد گنجی را به آسمان می برد و خدای خود می سازد.
از همین امروز می توان گمان زد که اعتصاب غذای گنجی و اپوزیسیون صد تیکه ما ره به جایی نخواهد برد و مثل دیگر اعتراضات پراکنده پس از چند هفته به فراموشی سپرده خواهد شد و آقای گنجی حرف های دیگری خواهد زد و اپوزیسیون هم قهر کرده و او را از آسمان خودش به زیر خواهد کشاند و منتظر امام زمان بعدی خواهد شد. این انتطار از فرهنگ دینی در ما رسوخ کرده است. همواره چشم به راه نشسته ایم تا قهرمان بیاید و رهایمان کند.
این اپوزیسیون مقوایی که پای اصلی آن را طیف جمهوری خواهان ( به خوان سازمان فداییان خلق – اکثریت) تشکیل می دهد هیچ گاه برنامه ای جدی برای پایان دادن به حکومت اسلامی – که به توان پای آن ایستاد و از آن دفاع نمود ارائه نداده است. این نیرو همراه با طیف گسترده هم فکران همواره مترصد فرصتی هستند که یا شیرین عبادی ها و یا گنجی ها بیایند و آن گاه به جنبش برخیزد و سپس فرو نشیند.
من با آقای گنجی و اعتصاب غذای او – که در هر صورت بر پایه اقدام انسانی بر پا شده - هیچ مخالفتی ندارم و اگر چه زندانیان در آن دست چین شده اند، به هر رو مثبت است. اما من ظرفیت رهبری جنبش دمکراتیک برای برچیدن بساط دیکتاتوری اسلامی را نه در بینش و تفکر گنجی و نه در خواست های او می بینم. گنجی هم مثل بهنود، ابراهیم نبوی، نوری زاده و فرخ نگهدار به یک دمکراسی نوع ترکیه ای راضی است . خواست این ها از چارچوب حکومت اسلامی فراتر نمی رود. این ها به پیراستن و آراستن همین حکومت دل خوش اند. یادمان نرفته که هنگام حمله بوش به عراق این ها چه گرم گرفته بودند و با دمشان گردو می شکستند : که چه نشسته اید ، آمریکا آمده تا برای عراق و ایران دمکراسی هدیه بیاورد. نمی دانم آقای بهنود یادشان هست ؟ پراگماتیسم سیاسی روزانه و نداشتن چشم انداز سیاسی چیزی بهتر از این نمی تواند ارائه دهد. حالا هم چسبیده اند به دم گنجی و انتظار دارند که معجزه کند و با پفی حکومت اسلامی را محو کند.
کاهلی و سستی اپوزیسیون لائیک و غیر دینی حکومت اسلامی به نقطه ای رسیده که حتی یارای مقابله فکری با « روشنفکران دینی » که از تاریک خانه خمینی بیرون آمده اند را از دست داده است.
در پس پرده ی دیدگاه گنجی به روشنی می توان ایده ی قدیمی و کهنه شده ی « اصلاح حکومت اسلامی » را به خوبی مشاهده کرد. بی خود نیست که طیف جمهوری خواهان این چنین به ذوق آمده اند و خود را سینه خیز به زیر پرچم گنجی رسانده اند. مگر فرخ نگهدار ، مسعود بهنود ، ابراهیم نبوی و نوری زاده چیزی بیشتر از این می خواهند؟ اکنون تریبون در اختیار گنجی است و آنها هم می توانند از بغل تریبون او سرکی بیرون بکشند و بگویند که ما هم هستیم و داریم ایده اصلاح طلبی را به دوش می کشیم. غافل از این که حریف حکومتی است که شیفته و مجنون قدرت است . قدرت نه تنها در ایران که در خارج از مرزهای ایران. احمدی نژاد که سخنگوی این قدرت است ، بهتر از هر کسی می داند که این حکومت دیکتاتوری و زور از پایه ترک خورده و در حال فروریزیست. نامه های پی در پی او برای سران قدرت های بزرگ و شاخه و شانه کشیدن اتمی و بحران سازی در لبنان و عراق ، همه و همه برای پوشاندن ضعف حکومتی است که مردم در ظاهر بله قربان گوی آنند و در باطن نفرت خود را از وجود آن پنهان نمی کنند. هم مردم و هم گنجی وهم حکومت اسلامی می دانند که این قدرت جهنمی که بر پایه های لرزان فقر و عقب مانده گی و خرافات ایستاده ، اصلاح ناپذیر است . همان بحرانی که زندگی این حکومت را از امروز به فردا می کشاند گریبان اپوزیسیون آن را هم گرفته است . بحرانی که هیچ آینده روشنی در بر ندارد : بحران بی قدرتی ، بی ثباتی ، ازهم پاشیده گی و سرگردانی در هزارتوی افکار تاریخ سر رفته.
هم چنان که گفتم کار گنجی در رابطه با درخواست آزادی زندانیان سیاسی – اگر چه انگشت شمار و آن هم از طیف مذهبیون – کار سودمند و درستی است. اما پرسش این است که چرا آقای گنجی در رابطه با سالیانی که خود بخشی از همین دستگاه ترور و سرکوب بوده سخنی به میان نمی آورد [ خون نبوی و نگهدار به جوش نیاید . این ها پرسش های ابتدایی هر ایرانی هستند]. آیا برای گشایش سیاستی دمکراتیک و برای برپایی ایرانی دمکراتیک ( نه از نوع اسلامی آن ) نخستین شرط ، شفافیت و علنیت سیاسی و حقیقت جویی و حقیقت پویی نیست ؟ چرا آقای گنجی حقیقت را درباره دستگاه ترور و وحشت بیان نمی کند؟ گنجی چرا درباره سرکوب های سال شصت به بعد چیزی نمی گوید؟ چرا درباره سالهایی که منوچهر متکی در سفارت ترکیه سرگرم طراحی ترور و دزدیدن پناهندگان – که نمونه های زیادی از آنها لو رفت و افشاء شد – بود، چیزی نمی گوید. گنجی که در تمام این تاریخ حضور داشته است. مگر می توان باور کرد که گنجی از همه جا بی خبر بوده باشد؟ برای من که خود سالهای سرکوب و بگیر و ببند و حملات وحشیانه سپاه و بسیج به همایش های سیاسی و جنگ و زندان حکومت اسلامی را تجربه کرده ام سخت است که چشم بر تاریخ ببندم و کورکورانه به دنبال گنجی بروم. آقای گنجی سپاه بچه های چپ را که می خواستند از کشور و مردمشان دفاع کنند به گلوله می بست. خون این بچه ها از خون عراقی ها حلال تر بود. آن روزها که شما برای ایران می جنگیدید ( کف زدن حضار ) از این رخدادها هیچ اطلاعی نمی یافتید؟
ما چشم بسته به چاه های فراوانی افتاده ایم و خواهیم افتاد، چرا که همواره خودمان را دور می زنیم. احساسات بر ما غلبه می کند و راه عقل را برما می بندد. حالا که بی چشم اندازی و شکست هم هست. شاید گنجی مرحمی موقت بر زخم این شکست است . کسی چه می داند.

پنجشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۵

جنگ لبنان

حزب الله دست راست حکومت اسلامی ایران است. رهبران حزب الله لبنان و دیگر گروه های تروریستی شیعیان در عراق همگی در خدمت اهداف دارو دسته های مافیایی در ایران هستند. نابودی ریشه ای این دسته جات سیاه بزرگترین و سودمند ترین خدمت به دمکراسی در خاورمیانه است. اعضای همین حزب الله فعالترین تروریست های خمینی در خارج کشور بودند. این ها قاتل بهترین فرزندان مردم ایران هستند. هیچ ایرانی آزاده و شریفی نمی تواند از نابود شدن این علف های هرز وحشت و جنگ و ترور خوشحال نباشد. از بین رفتن حزب الله یعنی انهدام بخشی از دستگاه ترور حکومت مافیایی / اسلامی ایران ، یعنی کوتاه شدن دست کثیف و تخم نفاق انداز این دستگاه از سر مردم لبنان و فلسطین. بدبختانه دولت اسراییل به جای کوبیدن سر حزب الله دارد مردم بیگناه لبنان را می کشد. حزب الله و دست راستی های اسراییل هر دو دو روی سکه ی پوسیده مذهب اند.
مردم فلسطین برای رها شدن از شر این جنگ کثیف و بیرون آمدن از زیر یوغ اسراییل می باید نخست تکلیفشان را با رهبران دزد و
رشوه خوار و جنایتکار فلسطینی روشن کنند. هم جنبش فتح و هم حماس جز مزدبگیری از دولت های غربی و پخش کمک ها مابین خودشان هیچ گلی بر سر مردم فلسطین نزده و نخواهند زد.
مردم اسراییل باید برای رهایی از این وضعیت جهنمی و بیرون آمدن از دایره ی شر دولت شان را زیر فشار بگذارند تا واقعیت دو
دولت مستقل فلسطین و اسراییل را بپذیرند. کشتار مردم بی گناه فلسطین و لبنان و آزاد گذاشتن دست حزب الله و حماس و بحران آفرینی در خاورمیانه جز کمک به کمپانی های بزرگ نفتی / نظامی چه هدف دیگری دارد؟ اسراییل و آمریکا و دولت های اسلامی- به ویژه حکومت اسلامی ایران - از این بحران سود می برند و جهان را غارت می کنند.

سه‌شنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۵

زیدان

زیدان در مصاحبه خود با خبرنگاران گفت : « آن که به ما نریده بود کلاغ کون دریده بود. » طرف خودش سکوت کرده ، این آقا می خواهد قضیه را اسلامی کند.

دوشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۵

تیر خونین

18 تیر روز جنبش مستقل دانشجویی است. روزی که دانشجویان برای آزادی و دمکراسی به خیابان آمدند و به دست حکومتی که نام اصلاح طلب بر خود نهاد بود، سرکوب شدند. 18 تیر جنبشی شبیه قیام دانشجویان پاریس در سال 1968 بود. خواست این جنبش چیزی جز عدالت و دمکراسی نبود.
دانشجویان به دولت خاتمی باور داشتند و گمان می بردند که این دولت فضای جامعه را باز کرده و راه را برای اعتراض های مسالمت آمیز گشوده است. این باور درست نبود. دانشجویان مبارز خیلی زود به بی پایه بودن این باور پی بردند.
سرکوب وحشیانه دانشجویان توسط نیروهای انتظامی و امنیتی حکومت نشان داد که ژست اصلاح طلبی، تنها برای به بیراهه کشاندن جنبش های اجتماعی و خاموش کردن فریادهای اعتراضی مردم است. با توجه به اختلافات مابین نیروهای نظام اسلامی ، در سرکوب جنبش های اعتراضی آنها یک دست عمل کرده و می کنند. خامنه ای که از ترس به زیر لحاف ولایت خزیده بود پس از سرکوب دانشجویان سرش را از زیر لحاف بیرون آورد و دون کیشوت وار به آنها حمله برد و به لقب ضدانقلاب مفتخرشان کرد.
هنوز پس از گذشت سالیان تعدادی از دانشجویان دستگیر شده در بند حکومت اسلامی گرفتارند. سرکوب گران نه تنها توسط دولت اصلاح طلب محاکمه نشدند، بلکه پس از خوابیدن سر و صداها به شغل های نان و آب دارتری گمارده شدند. جنبش 18 تیر اگر چه نتوانست به حداقل خواسته های خود برسد، اما حکومت را یک گام به عقب راند و پروژه اسلامیزه کردن آنها را به شکست کشاند. جنبشی که از درون دانشگاه های پاکسازی شده و گزینشی سر بر آورد به مردم جان به لب رسیده آموخت که با همبستگی می توان دیکتاتوری فقاهت را به زانو در آورد.
حکومت اسلامی تلاش می کند تا یاد و خاطره ی 18 تیر را از ذهن مردم و به ویژه دانشجویان بزداید، اما ننگ سرکوب تا ابد بر پیشانی آنها خواهد ماند. یادمان های جنبش هنوز دارند در زندان های حکومت اسلامی آزار می بینند و در جوانی به پیری می رسند. بی شک عاشقان راه آزادی هیچ گاه پیراهن خونینی را که بر فراز دست های باطبی افراشته شده بود از یاد نخواهند برد.

پایان

ایتالیا جام را برد . نوش جانشان . مربی برجسته ، برنامه ریزی درست و بازیکنان ورزیده و آزمون دیده نتیجه اش همین می شود. درست مثل 82 . من حدس می زدم که ایتالیا و آرژانتین فینال را بازی کنند، اما از شانس بد آرژانتین و بازی مقابل میزبان این گمان به باد رفت.
سال 82 تیم ملی ایتالیا زیر بمباران رسانه ها به همبستگی بی نظیر رسید و جام را برد. امسال هم بمباران بود. سال 82 جامعه کاتولیکی به دنبال بازیکنان همجنس گرا در تیم ملی بود و این را ننگی برای جامعه ایتالیا می پنداشت. امسال قضیه رشوه خواری ها و دوز و کلک های باشگاه هایی چون یوه نتوس و میلان و لازیو و فیکس کردن بازی ها و قمار و مافیا و.. بود. باز هم تاریخ تکرار شد. این باراما برای به فراموشی خواندن مردم و به زیر لحاف سراندن آبروی از دست رفته.
بگذریم. حقشان بود. غم انگیزترین اما، زیدان بود که در حقیقت نام واقعیش یزید است. چه بد تمام کرد. درست مثل مارادونا در اوج محبوبیت با سر افکنده. امیدوارم که فوتبال دوستان هیچگاه شعبده بازی های او در زمین و اعتباری را که او به فوتبال زیبا و دیدنی بخشیده فراموش نکنند.
بازار فوتبال در میان وب لاگ نویسان داغ بود. اما من کمتر به کسانی برخوردم که فوتبال بخشی از زندگی آنهاست و با آن میزیند. جالب ترین ها برایم کسانی هستند که تنها در طول جام جهانی به فوتبال علاقه نشان می دهند و پس از آن هم که فراموش می شود. بدتر از همه آنهایی بودند که دیگران را به مسخره می گیرند و از اینکه به تماشای فوتبال می نشینند، آنها را ابله تصور می کنند. خودبزرگ بینی جنون واری که هنوز نه چیزی درباره فوتبال می داند و نه از اهمیت آن چیزی آموخته است. چه به خواهیم چه نخواهیم فوتبال بخشی از زندگی ما شده است .

جمعه، تیر ۱۶، ۱۳۸۵

سال 2011

سال 2011. هشت سال از جنگ در عراق گذشته است. ده هزار سرباز آمریکایی هنوز در آنجا به سر می برند. حکومت اسلامی نیجریه با ایران و هوگو چاوز ونزوئلایی متحد شده اند تا جریان نفت را بر روی غرب ببندند. در اثر بحران نفتی قیمت بنزین سر به آسمان کشیده است. « جنگ علیه ترور » آمریکا را فرا گرفته است. انتحاریون و استشهادیون نیویورک را به زانو درآورده اند. فشار مردم بر رئیس جمهور جان مک کین برای بیرون کشاندن نیروهای این کشور از عراق افزایش می یابد و...
این بخشی از سریال مصور و طنزآمیز Shooting War است که 15 ماه مه در مجله اینترنتی SMITH منتشر شده و هر هفته بخش جدیدی از آن به روی شبکه خواهد آمد.
نقد اجتماعی/ سیاسی و طنز تلخ این سریال خوش آمد هیچ کدام از روزنامه ها و مجله هایی که این گونه ذاستان های مصور را به چاپ می رسانند، نبود. ترس از دست دادن خوانندگان و سرمایه گذاران و به ویژه آگهی های تبلیغاتی رسانه های کاغذی را به محافظه کاری شدید سوق می دهد. بنابراین انتشار این گونه نقدهای جدی و حمله آشکار به قدرت ، تنها در اینترنت مقدور است.
نویسنده این سریال آنتونی لاپه ، داستان را بر اساس فیلم مستندی از ساخته های خودش و وب لاگ نویسی درباره جنگ ، نوشته است. لاپه سردبیر شبکه خبری GNN ( جایگزینی برای CNN بدون پخش تبلیغات ) است.

پنجشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۵

جام جهانی 16

پس از باخت غم انگیز برزیل و آرژانتین، جام جهانی به جام ملت های اروپا مبدل شد. فرانسه که با سختی از سد تیم های ضعیفی چون سویس و توگو گذشته بود، با بازگشت شگفت انگیزی اسپانیا را به زانو در آورد و برزیل و پرتقال را به خانه فرستاد. ایتالیا هم دست کمی از فرانسه نداشت. پس از بازی ایتالیا با آمریکا کسی فکر نمی کرد که این تیم لنگان لنگان خود را تا فینال بالا بکشد. البته پیشتر گفته بودم که هرگاه ایتالیا زیر فشار رسانه های همگانی قرار می گیرد، تیمش یک دست تر و همبسته تر می شود. آنها هم جزو شگفتی های این جام بودند و مثل فرانسوی ها شایسته قهرمانی هستند. برای من هیچ فرقی ندارد که کدام یک پیروز می شوند. اگر فرانسه ببرد که تاثیر مثبتی در مبارزه با نژاد پرستی دارد و برد ایتالیا هم می تواند اندکی آب روی از دست رفته فوتبال این کشور را بدان باز گرداند.
خوش ترین خاطره من از جام بیرون رفتن استرالیا و انگلیس از جام بود و بدترین آن هم شکست نه چندان آبرومندانه برزیل و آرژانتین بود.
بهترین هایم این ها بودند:
- بازی غنا و چک
-خط حمله آرژانتین که پکرمن آن را در برابر آلمان نابود کرد
- آندرانیک تیموریان
- دفاع پولادین ایتالیا و فرانسه
- تماشاگران که دوستی ملت ها را به بهترین شکل به نمایش گذاشتند.
- برنامه ریزی بسیار خوب آلمانی ها و به ویژه تبلیغات آنها علیه نژادپرستی در میدان های فوتبال

جمعه، تیر ۰۹، ۱۳۸۵

جام جهانی 15

من که از حیرت درمانده ام. به راستی این چه مسخره ای بود. داورو و فیفا و پکرمن با همکاری یکدیگر آرژانتین را حذف و میزبان را بالا کشاندند. چه مربی احمقی فرمانده تیم را بیرون می برد و کامبیاسو را جایگزینش می کند. یا مسی را می نشاند روی نیمکت و کروز لندهور را می آورد توی بازی. من گفته بودم که آرژانتین شانسی ندارد چرا که بازی را پیش از آغاز باخته بود. این نخستین شاهکار مافیای فوتبال نبوده ، آخرینش هم نخواهد بود.

چهارشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۵

جام جهانی 14

غنا رفت و امیدهای قاره رنج و اندوه به خاکستر مبدل شد. برزیل با بازی نه چندان خوب خود و به لطف داوران چشم خورده توانست غنا را حذف کند. باور کنید رونالدینهو - مرد دویست میلیون دلاری - به اندازه علی دایی هم بازی نکرد. خوش بختانه دفاع برزیل توانست این تیم را از حذف شدن های زودهنگام نجات دهد. قاره آفریقا باید روی بازی تیمی و نظم و دیسپلین بیشتر از این کار کند. آتها تکنیک و قدرت بدنی را دارند ، اما تیمی بازی نمی کنند. دیروز نزدیک به پانزده شوت از راه دور به دروازه برزیل شلیک کردند، اگر این توپ ها را با بازی گروهی جلوتر می کشاندند بی شک دروازه برزیل را در هم می ریختند.
دلم برای اسپانیا سوخت. تیمی پر سرعت و جوان اما کم تجربه و سربه هوا. اسپانیا تا بوده و بوده همینگونه پیش آمده . می آید تا چند قدمی فینال بعد حذف می شود . مثل روسیه. البته موذیگری فرانسوی بر خامی و جوانی اسپانیا پیروز شد. شاید هم سرنوشت این بود که فرانسه بیاید و باز هم برزیل را حذف کند و یا برزیل انتقام 98 را از آنها بگیرد. البته این برزیلی که من دیده ام بیشتر به فکر بازی های تبلیغاتی و جنجال های مطبوعاتی اند تا بازپس گیری افتخار از دست رفته. هر چه باشد همه بازیکنانش جای گرم و نرمی در بهترین باشگاه های دنیا دارند و به تخم شان هم نیست که پس از جام جهانی چه به سرشان خواهد آمد. نزدیک به ده میلیون نفر در سراسر دنیا روزانه از صنعت فوتبال دارند نان می خورند. تیم برزیل هم سر آنها.

دوشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۸۵

جام جهانی 13

هوررررا . استرالیای مزخرف که تا هم اینجا هم با موذی گری پیش آمده بود از جام حذف شد. این تیم که با ریختن پول زیادی جلوی هیدینگ مربی هلندی و با کپی کردن سبک انگلیسی آمده بود که قدرت استرالیایی ها را در عرصه فوتبال عرضه کند، خوش بختانه حذف شد. ایتالیایی ها با همان تیم ضعیف و ده نفره اشان نشان دادند که استرالیا حرفی برای گفتن در این زمینه ندارد.
بعد از بازی مکزیک با آرژانتین و بازی نافوتبالانه پرتقال و هلند ففهمیدم که دفاع بدبخت ما چه مرارتی کشیده اند.آن هم زمانی که این تیم ها سرحال تر بودند.
در همان آغاز بازی ها گفته بودم که تا کنون این جام پانزده بار بین تیم های آرژانتین، انگلیس، برزیل، آلمان، فرانسه دست به دست شده و فکر نمی کنم این بار هم جای دوری برود.تا حالا همه این تیم ها بالا آمده اند و همگی هم به فینال چشم دوخته اند. هم چنین گفتم که آرژانتین را فینالیست می دانم ، اگر چه در مقابل مکزیک ضعیف ظاهر شدند. بعید نیست که آلمان و یا ایتالیا فینال را با آرژانتین برگزار کنند و یا شاید هم برزیل و آرژانتین.
ایده آل برزیل و آرژانتین است ، اگر که اروپایی ها از نفوذ خودشان بر روی داورها سوء استفاده نبرند که بسیار برده اند. تا ببینیم چه می شود.

جمعه، تیر ۰۲، ۱۳۸۵

جام جهانی 12

ایران با دو باخت و یک مساوی بسیار ضعیف از جام بیرون رفت. جالب این است که تیم ملی آمریکا هم تقریبا با همان نتایج ایران از جام حذف شد. البته آمریکایی ها از ما بهتر بودند و بهتر هم بازی کردند. نه احمدی نژاد توانست از نتایج این بازی ها استفاده سیاسی ببرد و نه بوش.
برزیل در دو بازی نخست خود ضعیف ظاهر شد و در قد و قامت تبلیغاتی که برای آنها شده بود ، نبودند. در بازی آخرشان با ژاپن خسته و بریده نمایش بهتری از فوتبال برزیلی ارائه دادند.
بازیکنان مشهور و بزرگ آن قدر به فکر قرتی بازی ها تبلیغاتی و اندوختن پول و شهرت اند که چیز دندان گیری از آنها ندیدیم . متاسفانه پول و سیاست های مافیایی در فوتبال جهان روح زیبای این بازی را مثل خوره می خورد و آن را از درون تهی می کند.
در بعضی از بازی ها گاوبندی داوران و سران فیفا به خوبی دیده می شود.
از بالا آمدن استرالیا بسیار خشمگین و عصبانی ام . این تیم واقعا مایه شرمساری فوتبال است. البته به لطف همکاری های این کشور در اشغال عراق و افغانستان و کثافت کاری های آنها در این بازی ها تیم را بالا کشاندند. وای به حال آسیایی های بدبخت که از این پس یکی از سهمیه هایشان را باید دو دستی تقدیم این لاشخورها کنند. آن وقت بگویید سیاست ربطی به فوتبال ندارد.
پشتیبانی احمدی نژاد و رد کردن بازیکنان تیم ملی از زیر قرآن این تیم را به بدترین تیم جام تبدیل کرد. هم عمر به علی و دائیش گل زد و هم علی دائیش به رئیس جمهور.
آرژانتین را عشق است که با تیم دومش هلندی ها را به بازی گرفته بود. کاش مارادونا بگذارد که این مسی بیچاره زندگی عادیش را بکند و به سرنوشت خودش دچارش نکند.

شنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۵

ایران: پایان جام

ایران امروز خوب بود. در برابر نایب اروپا ایستادیم. علی کریمی باید با خطیبی در همان نیمه اول تعویض می شد. اگر با این تیم و بازی امروز به مصاف مکزیک رفته بودیم ، شاید می توانستیم نتیجه بهتری بگیریم. ایران باید مثل دو جام گذشته خداحافظی زودرسی را با جام داشته باشد. آنگولا هم جنگنده و مدعی با ما بازی خواهد کرد. آنها به سه امتیاز نیاز دارند. ایران باید با تیم نیمه دوم خود به پیکار با آنگولا برود. دست کم آبرومندانه از جام بیرون برویم نه مثل صربستان. اما من چشمم آب نمی خورد. تا حکومت اسلامی بر مردم و میهن فلاکت زده ما سوار است ورزش ما وضعیتی بهتر از این نخواهد داشت. دوره بعد بالا آمدن از آسیا هم سخت تر خواهد شد. استرالیا هم آمده تا سهمیه همیشگی آسیا شود و شانس ما را کمتر و کمتر کند.

جام جهانی 10

شنبه روز سختی برای تیم ما خواهد بود. تیم ملی بیمار است و از همان دردی رنج می برد که کشورمان بیش از یک ربع قرن از آن رنج برده است. این تیم پیش از وارد شدن به میدان روحیه اش را با دستورات دست اندرکاران حزب الهی حاکم بر ورزش خراب کرده اند. از چنین تیمی چه انتظاری می شود داشت. بهترین مربی دنیا هم نمی تواند درد آن را دوا کند. باز هم باید بر آنها درود فرستاد که تا این مرحله پیش آمده اند.
تیم ملی بازتاب جامعه در هم ریخته ماست. کشوری که روی گنج خوابیده -و روزانه میلیونها دلار درآمد نفتش به جیب های پرنشدنی حاکمانش سرازیر می شود - توانش از فقیرترین کشورهای آفریقا کمتر، اما ادعاهایش گوش فلک کر می کند.
گذشتن از سد پرتقال کار دشواریست، اما ناممکن نیست. متاسفانه مربی ما هنوز برنامه ای برای مقابله با پرتقال ندارد. شاید احساسش را نسبت به تیم ملی از دست داده است. او از دست حزب الله ورزش و رسانه ها به تنگ آمده است. مربی که قدرت نداشته باشد، مشکل بتولند تیمی - آن هم در این سطح - را رهبری کند. او حتی اختیار کنار گذاشتن بازیکنان سفارشی را ندارد.
تنها شعبده ای می تواند تیم ایران را از چنگال پرتقال برهاند. فراموش نکنیم که در فوتبال همواره رخدادهای شگفت انگیزی روی می دهد. شاید تیم ما هم بتواند شگفتی بیآفریند. شاید. کسی چه می داند؟

جام جهانی9

احمدی نژاد گفته اگر ایران از سد پرتقال بگذرد به آلمان خواهد آمد. نخست این که مردم آلمان به دولت هشدار داده اند که از دعوت او خودداری ورزد. دوم این رئیس جمهور ابله ما می داند که شانس ایران به اندازه قطره ای در دریاست و حضرت علی هم دیگر به دادش نمی رسد، لاف می زند. بگو ابله مجبوری این همه گنده گویی کنی ؟

جام جهانی 8

آنگولا عالی بود و نشان داد که ما چقدر ضعیف هستیم و شانس امان چه کم. مکزیک نتوانست ده نفره آنگولا را شکست دهد. اما مساوی به نفع ما شد اگر- می گویم اگر- ایران بخواهد و یا بهتر است بگویم به تواند، شانس خوبی برای پیش رفت دارد ، چنان که می شود با چهار امتیاز هم بالا رفت. البته تصور زدن پرتقال آرزوی خوشی بیش نبست و گمان نکنم تا فردا عصر دوام بیاورد. تازه اگر پرتقال را هم بخوریم، از سد تیم دفاعی آنگولا گذشتن کار حضرت علی و دائیش است.

جمعه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۵

جام جهانی 7

عاج فیل ها هم شکست. چه غم انگیز بود. پس از آن بازی زیبای آرژانتین حالم بد جوری گرفته شد. فیل های ساحل عاج تنها شانس قاره غارت شده برای صعود بود. آنها مغلوب زرنگی هلندی ها شدند. حیف تیمی چنین جنگنده و با تکنیک در چنین گروه مرگ آوری. آری فیل های آرام خوراک درندگان شدند، چنان که قاره آنها شد.

جام جهانی 6

درود.هم چنان که پیش بینی کرده بودم، آرژانتین می رود که جام جهانی را به خانه ببرد.هنور هیچ تیمی در این دوره نتوانسته بازی ارائه دهد که به توان آن رابا آرژانتین مقایسه کرد. برزیل در بازی نخست خود بسیار ضعیف و اروپایی ظاهر شد. بازیکنان برزیل تحت تاثیر فوتبال دفاعی اروپا ، بازی خود را فراموش کرده اند. با این دو بازی آرژانتین نشان داد که به فوتبال آمریکای لاتین پشت نکرده اند.پاس های کوتاه و دقیق. مهارت بی نظیر در کنترل توپ. چستی و چالاکی در رفت و برگشت و حمله های جانانه به تیم حریف، همه ار ویژه گی های فوتبال آرژانتین است. دو بازی آرژانتین در برابر تیم های قلدر و قدری چون ساحل عاج و صربستان نشان از فینالی بودن آرژانتین دارد. مربی با هوش و خوش فکر آرژانتین ترکیبی را در هم آمیخته که بازیشان به هر فوتبال دوستی نهایت لذت را می دهد.گل های امروز آرژانتین زیباترین گل های این جام تا کنون بوده اند. درود !

پنجشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۵

جام جهانی 5

تا این جا به جز بازی آرژانتین و ترنیداد و توباگو و غنا و اسپانیا ، هیچ گدام دیگر دلچسب نبوده اند. میزبان با آن بازی خسته کننده دیروزش در برابر لهستان روح فوتبال را از پا در آورد. البته آلمان همیشه موذیانه خودش را تا فینال بالا می کشاند. انگلیس هم چیزی از خودش نشان نداد. فرانسه و ایتالیا هم در قد و قواره تیم شان- که هر کدامشان به وزن بازیکنانش طلا از باشگاه های اروپا می روبند - ظاهر نشدند. برزیل با آن بازی ضعیفی که در مقابل کروات ها انجام داد ، هوادارنش را به شک انداخت. بازیکنان برزیلی که همگی از باشگاه های اروپایی می آیند، روح فوتبال مهاجم و زیبای برزیل را فراموش کرده اند. رونالدو جای علی دایی را در آن بازی پر کرده بود. امروز منتظرم ببینم معجزه ای می شود و ترنیدادی ها روی انگلیس جارو جنجالی و آن اریکسون خرفت را کم کنند. سوئد هم در بد معرکه ای گیر کرده است . اگر بخواهد اشتباهات بازی پیشینش را تکرار کند، باید فاتحه جام جهانی را بخواند. بیچاره این لهستانی ها که با آن بازی پر مقاومت شان از جام حذف شدند. خودمانیم عربستان هم بد نبود. هر چند از کشور و تیم و همه چیزشان حالم به هم می خورد.

سه‌شنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۵

سرکوب

همایش مسالمت آمیززنان راسرکوب کردند. این بار زنان و دختران فلاکت زده ای که از زور بیچاره گی و نادانی و فقر مزدبگیر حکومت الله شده اند همراه با گله های وحشی پسران خدا بودند. ترس از همایش کوچک انسان های شجاع و پیش گام، حکومت را که از کوچک ترین نارضایتی مردم وحشت دارد ، وادار حمله به شرکت کنندگان کرد. این حکومت زبان خوش را نمی فهمد. با این حکومت باید با زبان زور سخن گفت. اگر چه زنان حزب الهی همجنسان خود را زیر رگبار باتوم گرفتند و یا به چشمانشان گاز فلفل پاشاندن، اما این پایان همایش و اعتراض نخواهد بود. موج های سنگینتر خواهد آمد. انسان نمی تواند بی حقوقی و ستم را تاب بیاورد. درود بر شیرزنانی که در برابر جانوران اسلامی ایستادند و مورد تحقیر و اذیت و آزار قرار گرفتند. اگر این انسان های پیش گام نبودند بی شک ما در دوران نادانی مطلق باقی می ماندیم.
عکس های آرش در کسوف
ادوار نیوز
نام های برخی از بازداشت شدگان
عصیان هم گزارش خوب و مفصلی با لینک های خبری گذاشته که تصویر روشنی از رخدادها به دست می دهد.

دوشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۵

جام جهانی 4

بازی با مکزیک را نباید می باختیم. ما در همان یک ربع آغاز بازی دو شانس صد در صدی گل داشتیم که با هوشیاری سانچز و دفاع مکزیک نتوانستیم از آنها بهره بریم. دفاع و دروازه بان ایران به راستی شانس امتیاز ما را خراب کردند. علی دایی مجسمه بلاهت ایران بود. هم بلاهت خودش و هم مربی تیم ملی. چه مربی نادانی در جهان پیدا می شود که علی کریمی - ستون تیم - را از بازی بیرون بکشد و علی دایی را بگذارد که پیاده روی کند. تیم ایران خیلی خوب بود. مهدوی کیا و کعبی و آندرانیک و نکونام در سطح فوتبال روز جهان بازی کردند. هاشمیان نیمه نخست خوب بود ، اما نیمه دوم سردرگم بود. مربی در نیمه دوم هیچ برنامه ای نداشت. خنده دار این جاست که می خواست نیمه دوم را فقط دفاع کند. آخر بازی که دید دارد قافیه را می بازد به جای بردن علی دایی و هاشمیان نصرتی را از بازی بیرون کشید. تیم ایران مکزیک را به وحشت انداخته بود. فکر نمی کردند با چنین ترکیبی روبرو شوند. اما اشتباهات جبران ناپذیر برانکو و کثافت کاری ها همیشگی میرزاپور و رحمان رضایی کار دستمان داد. مربی مکزیک با زرنگی تمام دو بازیکن تازه نفس و دونده مکزیک را درست در آغاز نیمه دوم به میدان آورد و همان ها کار ایران را یکسره کردند. از همه مهمتر بیرون رفتن بورگتی - علی دایی مکزیک - و آوردن فرناندز بولدوزر سرخپوست بود که دفاع ما را یک تنه می روبید و می آمد. هنوز هم دیر نشده است. اگر همان بازی نیمه اول را در برابر پرتقال و آنگولا انجام دهیم ، شانس ما کم نیست. هر چند من از آنگولا بیشتر می ترسم، چرا که پرتقال چیزی نشان نداد. و فراموش نکنیم که مکزیک پرقدرت ترین تیم این گروه است. آنها چهارم جهان هستند و برزیل را در بازیهای قاره ای شکست داده اند. تیم ما خوب بود و اکثر بازیکنان ما زحمت کشیدند. اشتباه مربی و علی دایی را نباید به پای همه نوشت.

یکشنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۵

جام جهانی 3

بازی ایران و مکزیک بازی پر هیجانی خواهد شد. ایران تیم خوبی دارد که کمتر روی آن حساب باز شده است. این تیم اما نفس ندارد، دونده نیست. تکنیک فردی بسیاری از بازیکنان عالی است و در حد بهترین های فوتبال جهان ، اما بازی تیمی آنها بسیار ضعیف است . در آغاز بازی مثل لشگری که فرماندهانش را از دست داده باشد درهم می ریزد و هر کسی ساز خود را می نوازد. دفاع ما توان مبارزه با تیم های سرعتی و خط حمله دونده را ندارد. اشتباهاتی که در خط دفاعی انجام می گیرد بسیار ابتدایی است. علی دایی فرمانده تیم بازیکن تکنیکی و باتجربه است، اما قدرت بازی در نود دقیقه – آن هم در برابر مکزیک را ندارد. علی دایی می تواند حداکثر نیم ساعت در کنار دروازه مکزیک خطرناک جلوه کند. البته اگر توپ های بلند برای او فرستاده شود و مارکز دفاع جنگنده مکزیک امان او را نبرد، شاید دروازه مکزیک را برای ایران باز کند. کریمی و مهدوی کیا روی فرم مناسب نیستند. از جواد نکونام هم خبرهای خوشی به گوشمان نرسیده است. زندی و هاشمیان بیشتر سال را نیمکت نشین بوده اند و توان لازم برای مقاومت در برابر مکزیک را ندارند. من تمام امیدم را به بازیکنانی چون مهرزاد معدنچی، آندرانیک تیموریان، برهانی ، خطیبی و ... بسته ام . فکر می کنم مکزیک را می توانیم ببریم. اگر ایران بازی را که در برابر آمریکا در جام 98 انجام داد تکرار کند، بی شک مکزیک را خواهیم برد. مکزیک جز چند ستاره خوب تیم یک دستی ندارد. بورگتی در حد علی دایی هم نیست. آنها از همان بی نظمی که تیم ما به آن گرفتارست ، رنج می برند. ایران و مکزیک بسیار شبیه هم هستند. این شباهت به حدی زیاد است که نتیجه مساوی هم دور از دسترس نیست. اما نمی دانم چرا این احساس را دارم که ما از مکزیک بهتریم و می توانیم از میدان برنده بیرون رویم. اگر ایران مکزیک را بزند ( که می زند) پرتقال سخت می تواند روبروی اعتماد به نفس پس از پیروزی ما بایستد.

جمعه، خرداد ۱۹، ۱۳۸۵

جام جهانی 2

6 تیم از 32 تیم در کله من چرخ می خورند. از ده نفر، نه نفر برزیل را برنده جام جهانی می دانند. من اما با بازگشت به یادمان هایم می گویم که آرژانتین برنده این جام خواهد بود. آرژانتین حرفه ای ترین آرایش گران ویژه فوتبالیست ها و خوش مزه ترین بیف و بهترین بازیکنان دنیا را دارد. البته سخت است که با این دلایل آبکی بخواهم توی صورت پیامبران و پیشگویان و مفسرین فوتبال پژوه بایستم. آن هم پبش از آنکه داوری در سوتی دمیده باشد و یا توپی روی زمین به حرکت درآمده باشد.
از شش تیم برنده در کلاه شعبده تنها آرژانتین را می توانم بیرون بکشم. تصورش برای من سخت است که جام جهانی از چنگ برزیل ( 1958- 62-70-94-2002 ) فرانسه ( 1998 ) آلمان (1954-74-1990) آرژانتین( 1978-1986 ) ایتالیا ( 1934-38-1982) و یا انگلیس ( 1966 ) بیرون بیاید.هر فوتبال دوستی که درس هایش را خوب آموخته باشد، می داند که قهرمانی را از این جماعت گرفتن – که در هفده جام گذشته پانزده بار نگهبان آن بوده اند – کار ساده ای نیست. تنها اوروگوئه توانسته دوبار در خانه خودش قهرمان این جام شود ( 1930- 1950 ) .
نسل جدید بازیکنان آرژانتینی که تیم ملی را تشکیل می دهند، به این درک رسیده اند که مسئولیت رفرم های سیاسی و اقتصادی نه بر دوش فوتبالیست ها که بر عهده کسان دیگریست. آنها فشاری را که از این جهت بر دوش تیم های ملی سابق بود، احساس نمی کنند. دیگر دوره ای که مارادونا مجبور بود برای انتقام گیری از انگلیسی ها و سرافکندگی شکست در جزایر فالکلند ، با دست توپ را وارد دروازه انگلیس کند گذشته است. تیم ملی آرژانتین مسئولیت پوشش دادن به فلاکت های اقتصادی و فقر و ستم کاری ژنرال ها را به عهده ندارد. این نسل با آزادی بیشتری به میدان می آید.
من از برزیل، برزیل گفتن خسته شده ام. نه از تیم برزیل – که بسیار دوستش دارم- بلکه از پیامبران فوتبال شناس که شب و روز برزیل را در بوق و کرنا می دمند. از انگلیس هم بیزارم. نه به حاطر انگلیسی بودنشان بلکه از تیم آنها که تمام امیدش بسته شده به ناف « رونی » و جنجالی مسخره ای که رسانه ها بر سر پای او به راه انداخته اند. مثل همیشه آفتابه لگن هفت دست و نهار و شام هیچی. تیمی که سرنوشتش با رونی تعیین شود و سرمایه دار بحرینی 500000 پوند بر سر قهرمانی اش شرط بندی کند، باید ختمش را از هم اکنون خواند.
فرانسه در جام پیشین همراه با آرژانتینی ها سرافکنده به خانه بازگشتند. این بار زیدان آخرین بازی هایش را انجام می دهد. همین می تواند خطر آفرین باشد. چند بازیکن سالمند که فوتبال را خوب بلدند و می توانند برای هر حریفی خطر بیافرینند.
آلمان همواره موذیانه و با حرکات ایذایی خودش را تا فینال می کشاند. جام پیشین را فراموش نکنید. سود بردن از بازی در خانه و محبت های بیکران فیفا و داوران و از همه مهمتر تماشاچیان سرزنده، آلمان را به جای صربستان در کلاه شعبده من جای می دهد.
ایتالیا سرافکنده به جام جهانی می آید. با بوی ناخوش آیند فساد و رشوه و تقلب و دوپینگ در فوتبال ایتالیا. کمتر کسی نام آنها را به میان می آورد. اما همین سرافکندگی گاهی غیرت را به جوش می آورد و کار دست دیگران می دهد. ایتالیا مثل جانور تیرخورده است. زخمش را می لیسد بی آن که به درمان آن بپردازد. آنها سر تیتر اخبار برای هر چیزی به جز فوتبال اند. به نظر من این سرافکندگی حق مسلم فوتبال ایتالیاست. این تیم در جام جهانی 1982 همین دردسرها را داشت و مدام از سوی رسانه ها تعقیب می شد. بیست و چهار سال پیش بهانه این بود که سه تن از بازیکنان تیم ملی همجنس گرایند( چه گناه بزرگی برای پاپ و خرمذهب های کاتولیک تر از پاپ ). پاسخ تیم بایکوت کامل رسانه ها بود. فشار رسانه ها تیم را به چنان همبستگی رساند که همان سال جام جهانی را به خانه آوردند. از حیوان تیرخورده باید ترسید.
ایتالیا و آرژانتین احتمال یک چهارم هستند. آرژانتین به فینال می رود و برزیل ، انگلیس و یا دیگران را شکست می دهد. این پیش بینی من است.
اما و اما ، یادمان نرود که فوتبال با سیاست و سرمایه گره پیچیده ای خورده است. فراموش نکنیم که در جام گذشته چگونه کره و ژاپن مشمول لطف بیکران داوران قرار گرفتند و یادمان نرود در 88 که رونالدو چگونه دچار اسهال شدید شد و تیم برزیل با چه افتضاحی از مقابل فرانسه گریخت تا جام در اروپا باقی بماند. و از همه مهمتر یادمان نرود که تنها یک بار – آن هم برزیل – در دوره ای که فوتبال هنوز به این حد آلوده نشده بود توانست جام را از اروپا به قاره دیگری ببرد.

هاله و روری طرح زیبایی برای جام کشیده اند. شرط بندی هم به راه است.
بابای عرفان هم که سخت سرگرم زمینه چینی برای تفسیرهای زیبا از بازیهاست
آرش که بی خیال همه چیز شده و چسبیده به تلویزیون
سیاورشان آخرین تحلیل ها را ارائه داده و این بار با هم روی آرژانتین می کوبیم

جام جهانی 1



کمتر کسی پیدا می شود که در طول زندگی خود پا به توپ نشده باشد. فردا نزدیک به دو میلیارد نفر به تماشای بازی های فوتبال جام جهانی می نشینند. در این یک ماه که بازی ها ادامه دارد، تمام رخدادهای سیاسی و اجتماعی در سایه این بازی ها قرار خواهد گرفت.
هر چند امروزه فوتبال با اقتصاد و سیاست جهان گیری در هم آمیخته شده و مافیای سرمایه آن را به پلشتی کشانده، اما هنوز برای میلیون ها نفر همان ورزش زیبایی است که تنها در سایه ی همکاری و همبستگی بازیکنان قابل اجراست. فوتبال مانند هر پدیده دیگری سویه های تاریک و روشن خود را دارد. متاسفانه فوتبال توسط سرمایه داری به ماشین پول چاپ کن تبدیل شده است. فردا درب های بهشت بر روی سرمایه داران بزرگ گشوده می شود. خرید و فروش بازیکنان، پحش تلویزیونی بازیها، تبلیعات و فروش کفش و توپ و لباس از جمله سودهای هنگفتی است که نصیب آنها می شود. بیست ثانیه تبلیغ پیش از بازی و یا در نیمه ارزشی معادل دویست میلیون تومان به جیب شرکت های تلویزیونی که انحصار پحش بازیها را دارند سرازیر می کند. تنها فیفا نزدیک به یک و نیم میلیارد اورو برای پخش بازیها گرفته است. این در آمدهای سرشار و بادآورده که از جیب ما می رود، فوتبال را چنان آلوده که دست اندرکاران پشت پرده مجبور به هر کاری می شوند. در فوتبال جهان تقلب، دوپینگ و بازی های ساختگی به پدیده های پیش پا افتاده ای تبدیل شده اند. آشکار شدن فسادهای مالی در درون فوتبال ایتالیا از آخرین رخدادها در این زمینه است.
در سوی دیگر این نیمه تاریک هواداران فوتبال قرار دارند. آنانی که به این ورزش عشق می ورزند و از آلوده شدنش رنج می برند. اگر چه اینان قدرت بزرگی هستند و بدون وجودشان فوتبال بی معنا می شود، اما آنها به قدرت خود آگاه نیستند. خیل بی شمار فوتبال دوستان هنوز نتوانسته اند خود را سازماندهی کنند. بدون داشتن یک سازمان سراسری هیچ کاری در این زمینه نمی توان کرد. متاسفانه اشرار و اوباش عنان میدان های فوتبال را در اختیار دارند. بی شک در طول بازیها ناظر حرکات نژادپرستانه و آشوب برانگیز آنان خواهیم بود. بر دوست داران فوتبال است که راهی برای نجات آن از چنگ این پلشتی ها بیابند.

چهارشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۵

همایش زنان

از همایش اعتراضی زنان ، علیه قوانین جامعه مذکر پشتیبانی کنیم. اگر چه جکومت اسلامی با میدان آوردن گله های وحشی حزب الله به سرکوب این همایش مسالمت آمیز خواهد پرداخت، اما پخش گسترده خبر آن در سرتاسر جهان و به زبان های گوناگون می تواند همدردی بسیاری از کوشندگان راه آزادی را برانگیزاند. نگذاریم حکومت اسلامی هم چون گذشته این همایش مسالمت آمیز را به تحقیر و آزار زنان تبدیل کند. درود بر شیر زنانی که با مبارزات خود جامعه مذکر را گام به گام به زباله دان تاریخ می اندازد. درود!

سه‌شنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۵

زندگی:دفترچه راهنما

زندگی به نقطه ای می رسد که آدم نمی تواند هر صبح که از خواب بیدار شد با خودش بگوید : ای وای .نه ! از امروز دیگه باید خودمو جمع و جور کنم و آدم دیگه ای بشم. دیگه از این وضع خسته شدم.
شک نکن ! من دفترچه راهنما را دارم. نخستین گام و دشوارترین آن تصمیم گیریست. خواستن توانستن است . با صدای بلند بگو : دیگر این گونه نمی توان ادامه داد! از ورزش دست کشیدن و لم دادن روی مبل و تماشای فیلم های کهنه شده و یا فوتبال های تکراری و فکر نکردن و خسته از نگاه کردن به آینده و روزگار را به کسالت و بیزاری گذراندن ، به جای کتاب خواندن و گپ زدن با مردم و پیاده روی ، کوه پیمایی ، وب لاگ نویسی و وب لاگ خوانی و...
گام بعدی تهیه دفترچه راهنماست. آغاز زندگی نوین احتیاج مبرم و حیاتی به دفترچه راهنما دارد. مثلا :
- پنج شب آزاد در هفته، بدون تماشای تلویزیون.
- دیدار از نمایشگاه نقاشی و یا رفتن به تئاتر ( دست کم یک بار در هفته).
- در برابر بچه ها صبور و مهربان بودن و به حرف های آنان گوش دادن.
- درست کردن شام با مواد غذایی کم چرب، همراه با سبزیجات تازه در هفت روز هفته.
- خواندن مقالات جالب و آموختنی روزنامه ها( یکی و دوتا را می شود یافت ).
- آموزش یکی از زبان های زنده دنیا و برنامه ریزی برای رفتن به خارج از کشور.
- خواندن و نوشتن وب لاگ ( یک ساعت در روز).
- کوشش در راه آموزش لبخند زدن به خانواده و دوستان و از این راه رنج زندگی را کاستن.
- مهربان بودن با همکاران.
- از کمک به انسان های دیگر دریغ نکردن.
- در خانه منظم بودن و لباس ها و کفش ها را مرتب چیدن. ( با همسر و فرزندانت بر سر جای اشیاء و شیوه نگه داری از آنها گفتگو کن و با آنها به توافق برس. در هنگامه گفتگو گوش بده . عصبانی نشو و دیکتاتورمآبانه تصمیم نگیر).
- حداقل دوبار در هفته ورزش کن.

دفترچه که نوشته شد و زیر آن امضاء شد ، کار بزرگی انجام گرفته است. حالا نوبت اجرای پروژه است. من همیشه از آخرین بند دفترچه راهنمای زندگی آغاز می کنم : ورزش. این را رک و راست بگویم که از ورزش بسیار بیزارم و فکر می کنم هیچ کاری بی خاصیت تر و کسالت آورتر از ورزش پیدا نمی شود( هر چند تماشای آن – به ویژه فوتبال – دوست داشتنی است ) ، اما چه می شود کرد. دفترچه امضاء شده است و راه برگشتی نیست. شروع که می کنم تازه سختی های کار خودشان را نشان می دهند. اگر بخواهم تمرین مرتبی داشته باشم که باید نصف حقوق ماهانه ام را برای هزینه های ورزشی کنار بگذارم. اگر برای دویدن مجانی به پارک بروم که نزدیک ترین پارک یک ساعت با خانه ام فاصله دارد. یعنی یک ساعت در ترافیک به سر بردن و دود و کثافت ابوقراضه ها را به ریه های نازنین سرازیر کردن . تازه تنها دویدن خسته کننده است. باید یکی باشد که به آدم انگیزه بدهد. خب ، حالا که بساط ورزش جور نیست می شود کار دیگری کرد. مثلا دود کردن یک نخ سیگار بهمن و یا آموختن زبان و یا نوشتن وب لاگ و یا از همه مهم تر مرور دفترچه راهنمای زندگی و جمع بندی دقیق این مسئله که راستی زندگی نوین چه شکلی خواهد شد.

جمعه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۵

رامین جهانبگلو

حکومت اسلامی رامین جهانبگلو را دستگیر و در زندان اوین به بند کشیده است. رامین اندیش مند و دگراندیشی است که با قلم و اندیشه به مبارزه با ارتجاع می پردازد و همین کار او باعث رنجش فرزندان خدا شده است. کارهای فرهنگی رامین در ایران و معرفی فیلسوفان مدرن و اندیشه هایشان تاثیر فراوانی در میان ذهن های کنجکاو و پرسشگر جوان داشته است. به دستگیری او اعتراض کنیم و نگذاریم که به سرنوشت مختاری ها و کاظمی ها دچار شود.

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۵

بغداد در آتش

« Riverbend » نام مخفی دختر عراقی است که از بغداد وب لاگ می نویسد. وب لاگ نوشتن را پس از اشغال عراق توسط نیروهای آمریکایی آغاز کرد و تا امروز آن چه را که بر سر مردم عراق رفته و می رود، در یادداشت های روزانه اش آورده است. برگزیده ای از نوشته های وب لاگی او را انتشارات فمینیست نیویورک به صورت کتابی چاپ و پخش کرده که من در این جا بخش هایی از آن را که شباهت آشکاری با وضعیت مردم ایران در زیر چکمه های پاسداران و آخوندها دارد می آورم.

« هر چند من از اشغال کشورم توسط آمریکایی ها نفرت دارم ، اما از سربازان آنها متنفر نیستم .. یا بهتراست بگویم بعضی وقت ها از آنها هم متنفر می شوم. هنگام بمباران من از همه گی آنها نفرت دارم. هر روز و هر شب را ما با ترس از بمب بعدی، هواپیمایی بعدی و انفجاربعدی به سر می بریم. من از همه گی نفرت دارم زمانی که در تاریکی زیرزمین نشسته ایم و وحشت و هراس چهره خانواده و آشنایانم را پر کرده است.
یازدهم آپریل از آنها نفرت دارم ، یک روز سرد خاکستری : روزی که یکی از آشنایانم شوهر ، پس و دختر کوچکش را از دست داد. یک تانک بر روی ماشین آنها رفت و این بخت برگشته گان را که در حال گریز از خانه خود بودند به قتل رساند.
سوم ژوئن از آنها نفرت دارم. زمانی که ماشین ما را بدون هیچ دلیلی در وسط شهر بغداد متوقف کردند و ما ( سه زن ، یک مرد و یک بچه ) می بایست از ماشین پیاده شد و به ردیف در گوشه ای بایستیم و آنها پس از بازرسی ماشین و وسایل شخصی ، به بازرسی بدنی ما پرداختند. من فکر نمی کنم روزی بیاید که من بتوانم برای توصیف آن تحقیر و توهینی که در هنگامه بازرسی بر ما روا داشتند ، واژه ای بیابم. »
« این جنگ با نام مبارزه علیه سلاح های کشتار جمعی آغاز شد. وقتی که هیچ گونه مدرکی مبنی بر وجود چنین سلاح هایی پیدا نکردند به ناگهان جنگ تبدیل شد به جنگ علیه تروریسم . آنگاه که دیگر شواهد و مدارکی دال بر همکاری صدام با القائد نیافتند نام جنگ هم تغییر کرد و به جنگ برای آزادی عراق تبدیل شد. برای من فقط اشغال نام دارد.
زنان تنها نمی توانند از خانه بیرون بروند. هر وقت می خواهم از خانه بیرون بروم باید همراه با برادر، پدر، عمو و یا پسرخاله ام باشد. به نظر می رسد که زمان را پنجاه سال به عقب باز گردانده ایم. ..... پیش از جنگ پنجاه درصد از دانشجویان دانشگاه ها زن بودند. بیشتر از نصف نیروی کار عراق را زنان تشکیل می دادند. امروز از این خبرها نیست. رشد سریع بنیادگرایی در عراق ترس آور است. پیش از جنگ پنجاه و پنج درصد زنان بغداد با حجاب بیرون می آمدند. من هیچگاه حجاب نداشته ام ، اما بسیاری از نزدیکانم حجاب دارند. مسئله این است که پیش ترها برای کسی مهم نبود که چه کسی حجاب دارد یا ندارد. ....اما حالا مشکل بنیادگرایان خیابانی شده است. من هم زن و مسلمان هستم. پیش از اشغال عراق خودم تصمیم می گرفتم چه باید بپوشم و یا نپوشم. .. اما حالا نمی توانم با شلوار Lee بیرون بروم. یک پیراهن بلند و یک بلوز گل و گشاد روی آن لازم است ، تا دچار حمله و یا تحقیر و توهین و آدم ربایی بنیادگرایان نشوی. بنیادگرایانی که آزاد شده اند.
دختر خاله چهارده ساله ام ( که معدل درسی او بسیار بالاست) می بایست یک سال دیگر دوبار همان کلاس قبلی را طی کند. چرا؟ پس از اشغال خانواده اش او را در خانه نگه داشته و از رفتن او به مدرسه جلوگیری کرده اند . چرا؟ برای این که « شورای انقلاب اسلامی عراق » ( کوتاه شده به انگلیسی ( Sciri
اتاقکی کنار مدرسه برپا نموده و به تفتیش و تحقیر بی حجاب ها سرگرم است. مردانی با عمامه های سیاه و فیگورهای مشکوک پوشیده در جامه های از سر تا پا سیاه به پاسداری از دخترها و معلم ها می پردازند. این چهره های خشن، نگاه پرسنده ، محکوم کننده و تحقیر آمیز خود را به سرتا پای دخترانی که حجاب ندارند می اندازند و به آنها هشدار می دهند. در بعضی نقاط به صورت دخترانی که حجاب اسلامی را رعایت نکنند اسید می پاشند. ( Sciri که من Scarey ترساننده را بیشتر ترجیح می دهم ) در سال 1982 در تهران تاسیس شد. هدف آن برپا کردن انقلاب اسلامی به سبک ایران در عراق بود. آرزوی آنها دینی کردن حکومت عراق به رهبری شیعیان است. آنها طوری نشان می دهند که پشتیبانی شیعیان عراق را با خود دارند. حقیقت این است که بسیاری از شیعیان هراس شدیدی از به قدرت رسیدن این جماعت دارند.....»
« ماه پیش یکی از باهوش ترین مهندسین الکترونیک در عراق به نام حنا عزیز جلوی چشم همسر و دو دخترش به قتل رسید. گروه بنیادگرای سپاه بدر او را تهدید به مرگ کرده بود. به او گفته بودند که زن است و باید در خانه بماند. اما او اعتنایی به آنها نکرده بود . کشور به تخصص او احتیاج داشت . نه می خواست و نه می توانست در خانه بماند. در تاریکی شب به خانه اش آمدند و او را با رگبار کلوله به قتل رساندند. او نخستین نبود و آخرین نیز نخواهد بود.»

پنجشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۵

بار و پله

خانه کشی با هزار مکافات تمام شد. بردن بار از هفتاد پله کار آسانی نبود. صد البته اگر دوستان نازنین نبودند که کار بسیار مشکل تر می شد. آن هم با این کمر درد لعنتی. هنوز هیچ احساسی به این زیستنگاه نو ندارم. گویا در این جا غریبم. امروز تازه موفق شده ام که کامپیوتر را روشن کنم و خبری از زنده بودنم به شما بدهم. کارهای بسیاری باید انجام بدهم. از کمدسازی بگیر بیا تا کابل کشی و کارهای خرده ریز دیگر که معلوم نیست تا کی طول می کشند. دلم برای همه عزیزان وب لاگ نویس تنگ شده است، اگر چه در این مدت از خواندن وبلاگ ها کوتاه نیامده ام . به امید پایان این کارهای طاقت فرسا و لعنتی. به راستی که کسالت بارترین و زجرآورترین کار ممکن خانه کشی است.

پنجشنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۸۵

خانه کشی

دارم به خانه نو می روم. خانه ای را که نزدیک به 17 سال از عمرم را در آن گذرانده بودم و همین وب لاگ هم در آنجا پا گرفت فروختم و به اجبار زمان آن جا را ترک کردم. الان که پا در هوا هستم و قرار است تا چند روز دیگر رخت به خانه نو ببریم. تا روزگار چه بخواهد. دارم از خانه رفیقی این را می نویسم که دوستان فکر نکنند زمین خورده ام. آرزوی روزگاران شاد تری را برای همگی دارم. روزهای نوروزی اتان سبزتر و خرم تر باد.

دوشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۴

نوروز


نوروز و بهار با هم می آیند. در گذشته ها هنگام آمدن این دو خجسته کوچه و خانه و خیابان سرشار شادی می شد. سفره هفت سینی بود. عیدانه ما بچه ها بود. سرود و ترانه بود.همبستگی افراد خانواده بود. چهره ها اگر هم با سیلسی سرخ می شدند آن جند روز نوروز خندان بودند. فقر بود . دیکتاتوری بود. نابرابری های اجتماعی بود. اما دل خوش هم بود. هنوز نوروز با عاشورا و تاسوعا قاطی نشده بودند. عزاداری و روضه خوانی جای شادی را پر نکرده بودند. روزگار مردم به این اندازه سیاه نشده بود.آخوند و بسیجی جای سفره هفت سین را نگرفته بودند. بختک اسلامی کشور را به روز سیاه ننشابده بود. نوروز شادی بود. مهر بود. زنده گی بود.
تا روزی که مردم ایران دوباره لبخند هایشان را بیابند و از این دایره تاریک بیرون آیند، نوروز پنهان شده در نهان ترین گوشه جان را به همه عزیزان و به ویژه همکاران وب لاگ نویس شادباش می گویم.

چهارشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۴

نورا باشیم



امسال هشت مارس برابر شده با صد سالگی درگذشت شاعر و نمایش نامه نویس بزرگ هنریک ایبسن. هیچ نویسنده ای به اندازه ایبسن بر اندیشه ی رهایی زنان از قید وبند جامعه مردسالار ، اثر نگذاشته است. او بر این بود که در جامعه مدرن زنان می باید از حقوقی کاملا برابر با مردان برخوردار باشند. زنان دیگر نمی توانند بپذیرند که با آنان به عنوان موجود جنسی، مادر، همسر، دختر و یا عروسک برخورد شود. آنها برای دستیابی به استقلال و رهایی از سنت های کهنه و پوسیده و فرهنگ مذکر حاضر به هرگونه فداکاری هستند. ایبسن درک روانشناسانه ژرفی از روابط جامعه و انسانها داشت. او حرکت تاریخی زنان به سوی آزادی را ، بسیار پیشتر از دیگران و به شکلی درست و منطقی دریافته بود. ایبسن به این نتیجه رسید که اگر زنان به استقلال و خوداندیشه گی دست یابند، آن گاه باید تعریف دیگری از مفهوم عشق و زندگی مشترک به دست داد. برای برپاساختن یک زنده گی ایده آل، زن و مرد مجبور به دگرگونی روابط کنونی و جای گزینی آن با رابطه ای مدرن ، برابر و انسانی هستند. اواعتقاد زیادی به نیروی دگرگون کننده عشق انسانی داشت و این اندیشه را در تمام آثارش بازتابانید. در « خانه عروسک » ، نورا از عروسکی زیبا و دلپذیر و همسری خانه دار به شخصیتی گذر می کند که تصمیم می گیرد بر روی پاهای خودش بایستد و جهان را از نو بکاود و تجربه کند. دیگر برای او کلمات آتشین و سطحی همسرش بی معنا و آزار دهنده می شوند. در پایان نمایش نورا همسر و بچه اش را می گذارد و دل به رهایی می سپرد. این حرکت نورا در آن دوره آن چنان تکان دهنده بوده که در اجرای نمایش در آلمان ، پایان آن را تغییر می دهند. بی شک این گونه تصمیم گیری در ایران کنونی ، جرم بزرگی برای یک زن خواهد بود.
چگونگی عشق ورزیدن دو انسان و احساس احترام عمیق به یکدیگر همان قدر مسئله روز است که در روزگار نورا بوده است. ایبسن سخت درگیر این پرسش بود که برای شناخت، اعتماد و زیستن با انسانی دیگر و اسباب شادی هم دیگر را فراهم آوردن چه باید کرد. او پاسخ این پرسش را در « زنی از دریا» پیدا کرده بود. در این نمایش ما با زوجی روبرویم که درگیر بحران جدایی هستند. شخصیت اصلی نمایش الیدا وانگل سالها عاشق سرسخت مردی بوده که هیچ گاه با او به وصال نرسیده است. در زندگی کنونیش با همسر خود اختلافات جدی دارد. این فشارهای روحی او را به نقطه ای می رساند که تصمیم می گیرد همسرش را ترک کند. در طول نمایش الیدا به بازشناسی خود و همسرش می پردازد. پس از بحث های طولانی و شناخت بیشتر از یکدیگر، زندگی او چشم انداز جدیدی می یابد. این بار الیدا با آزادی و استقلال دست به انتخاب می زند. او وقتی می بیند که همسرش به حرف هایش گوش می دهد بی آن که دست به پیشداوری و یا محکومیت او بزند، دوباره عاشق اش می شود و با او به زندگی مشترک ادامه می دهد. الیدا با این انتخاب آزاد دست رد به سینه ی عشقی می زند که پیش از این سرتا پایش را در آتش خود سوزانده بود. او به جای معشوق ، همسرش را با تمام کم و کاستی هایش بر می گزیند ، چرا که می داند آن عشق هم با تمام شعله های سوزانش در اثر زندگی روزمره خاموشی می گیرد و به امری عادی تبدیل می شود.
ارزش مندترین پیامی که ایبسن برای جامعه انسانی دارد : آزاد بودن زن به عنوان یک انسان برابر با مرد و استقلال او برای گزینش روش زنده گی است. جامعه ای که زنان در آن حق همسرگزینی، باردارشدن و نشدن و جدایی آزادانه ندارند، جامعه دمکراتیک و آزادی نیست. برای دست یابی به چنین جامعه ای زنان باید مانند نورای خانه عروسک ها به مبارزه با جامعه مردسالار برخیزند. ای کاش روزی زنان ایران هم مثل نورا بتوانند دست به انتخاب آزاد بزنند، بی آن که ترسی از پیگرد جامعه مذکر داشته باشند.

پنجشنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۴

ضد حمله



با کاریکاتورهای محمد آغاز و در ادامه به یهودی ستیزی در سایت های اسلامی رسید. روزنامه همشهری برای خود شیرینی و کمک به شهردار سابق و رئیس جمهور کنونی مسابقه ای را تحت عنوان کاریکاتورهای هولوکاست سازماندهی کرد. و برای بهترین کاریکاتور هم 12000 دلار جایزه تعیین نمود.
در پاسخ دو تن از کاریکاتوریست های اسرائیلیآمیتا ساندی و ایال زوسمان به مقابله با این اقدام روزنامه همشهری برخاستند. آنها برای رو کم کنی اعلام کردند که بدترین کاریکاتورها یی را که علیه یهودیان ساخته شده در مسابقه شرکت می دهند : « می خواهیم به جهان نشان دهیم که خودمان می توانیم بهترین، گزنده ترین و توهین آمیزترین کاریکاتورهای ترسیم شده را منتشر کنیم. »
مسابقه چند شرط ویژه دارد که حتما باید رعایت شوند. نخست تاریخ فرستادن کاریکاتورها که 5 مارش است و دوم برای هم یاری هر کسی تنها از سوی خودش می تواند به این مسابقه یاری رساند و سوم این که فقط یهودی ها حق کمک به برگزاری این رقابت ها را دارند.
یکی از کاریکاتورهای فرستاده شده موسی را نشان می دهد که از کوه پایین می آید و با خود لوحه ی اضافه ای به همراه دارد که فرمان یازدهم ( در اصل ده فرمان است ) بر آن نوشته شده است : « توجه ! کنترل رسانه های همگانی را فراموش مکن. » کنایه ای بر کنترل رسانه های همگانی جهان از سوی یهودیان.
واکنش ها بسیار متفاوت بوده است. بسیاری از سازمان های یهودیان خواستار بسته شدن این سایت شده اند . اما مردم از آنها پشتیبانی کرده اند. یکی از مهمانان سایت نوشته است : « ایده ی بسیار عالی ای است . یک خلق یا مذهب که می تواند خودش را به طنز بگیرد، باید دارای روحیه و اعتماد به نفس بالایی باشد. این حرکت به جهان اسلامی نشان می دهد که خنده و طنز تمرین سالم و خوبی برای روان آدمی است . »
دبورا لیپ استاد پرفسور در تاریخ هولوکاست – همان که نویسنده نازیست انگلیسی داوید ایروینگ را به خاطر دروغ پراکنی علیه هولوکاست به پای میز محاکمه کشاند- قرار بود که در ترکیب شورای داوری این مسابقه باشد، اما چند روز پس از آغاز رقابت ها پشیمان شد و خود را کنار کشید. او در وب لاگش از برگزار کنندگان در خواست نمود که مسابقه را لغو کنند. اما آنها این درخواست را به دلیل پشتیبانی بیش از حد بینندگان رد کردند.
برخی از شرکت کنندگان که کاریکاتورهای ضد اسلامی به این مسابقه فرستاده بودند، کارهایشان را با این پاسخ پس گرفتند : « اگر شما عرب هستید و می خواهید کاریکاتورهای ضد عربی بکشید لطف کنید و مسابقه ای برای خودتان ترتیب دهید.»

سه‌شنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۴

سخنرانی مخفی

شنبه چهلمین سالروز سخنرانی مشهور خروشچف در کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی بود. 25 فوریه سال 1956 درست سه سال پس از مرگ استالین.
در پایان کنگره و درز خبر سخنرانی آتشین خروشچف علیه استالین، خود او این خبر را انکار می کرد و می گفت که هیچگاه چنین سخنانی بر زبان او نرفته است و این ها دست پخت روزنامه های غربی است. سپس ترها خروشچف در یادنامه هایش که در سال 1970 به غرب قاچاق شده بود به این سخنرانی اشاره کرده بود. متن این سخنرانی برای نخستین بار در سال 1989 در شوروی سابق به چاپ رسید.جنایات استالین در میان تاریخ نگاران غرب شناخته شده بود اما هیچکس از دامنه وسیع این جنایات شناخت کافی نداشت و ندارد.
خروشچف تنها از تعداد کمونیست های به قتل رسیده سخن به میان آورده بود و هرگز به این پرسش که چند تن از مردمان عادی در این کشتارها جان باخته اند ، پاسخ نداد. حتی گورباچف که اصطلاح پروستریکا ( بازسازی ) را از خروشچف کف رفته بود ، تنها در سال 1987 و در 70 سالگی انقلاب اکتبر سیاست ابلهانه و زورچپان کلکتیو سازی استالین را مورد انتقاد قرار داد.
پس از شورش مردم در لهستان – ژوئن 1956 – و انقلاب مردمی علیه حزب کمونیست در مجارستان -اکتبر همان سال- جای گاه سیاسی خروشچف بسیار به خطر افتاده بود و نزدیک بود که استالینیست های قدیمی او را سرنگون کنند. افشای این جنایات در آن دوره برای کسانی که خود میراث دار آن قدرت بودند کار آسانی نبود. آشکار سازی کشتارها هماره خطر حذف شدن را داشت به ویژه برای خروشچف که خود یکی از استالینیست های قدیمی بود. هم او بود که به دستور استالین دستگاه ترور در اوکرائین را اداره می کرد. شالوده سخنرانی او بر پایه اسنادی ریخته شده بود که توسط یک کمیسیون ویژه در دسامبر 1955 گردآوری شده بود. در میان کسانی که به جنایات خود اعتراف کرده بودند یکی از شکنجه گران مشهور ک.گ.ب بوریس رودوس بود که به دستور مستقیم استالین ، اعترافات دروغینی را به زور شکنجه از دهان صدها کمونیست وفادار بیرون کشیده بود. در اسناد ارائه شده آمده بود که نزدیک به 1920635 تن از زبده ترین اعضای حزب در سال های 1935-1940 دستگیر و شکنجه شده اند. از این ها 688503 تن به جوخه های مرگ سپرده شدند.
هنگامی که گزارش خروشچف از جنایات وحشتناک استالین به پایان رسید ، هیچ کدام از شرکت کنندگان برای او دست نزد. همه از ترس خشکشان زده بود. این سخن رانی پایان قدرت آنها هم بود. خروشچف نظر شخصی خودش درباره استالین را در کنگره این گونه بیان کرد : « او مستقیم به چشمانت خیره می شد و می پرسید چرا امروز چشمانت پر پر می زند؟».
سخنرانی خروشچف در کلوب های حزبی دست به دست می شد. روز سخنرانی او هیچ فردی از احزاب برادر در کنگره حضور نداشت و تنها روز بعد رهبران احزاب کشورهای بلوک شرق از آن آگاه شدند. دیگرانی که از سوی احزاب کمونیست کشورهای آسیا ، آفریقا و آمریکای لاتین – از جمله حزب توده ایران – در این کنگره شرکت داشتند از متن این سخنرانی بی خبر بودند. این احزاب بی خبر تا سالها وجود چنین سخنرانی را انکار می کردند. متن سخنرانی از راه لهستان و توسط یکی از ماموران موساد به دست سازمان سیا افتاد و از آن طریق به نیویورک تایمز راه یافت . این روزنامه متن کامل را در 4 ژوئن سال 1956 به چاپ رساند. غربی ها می دانستند که این آغاز به پایان رسیدن دولتی است که به نام آزادی و برابری خون مردم را در شیشه کرده است . آن ها سالها از این مترسک و تصویر برای سرکوب جنبش های مردمی در سر تا سر جهان سود بردند . مترسکی که امروز جایش را به تروریست های اسلامی و القاعده و بن لادن داده است.

چهارشنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۴

شرم

انسان از شرم به زمین فرو می رود. حمله به سفارت ها و آتش زدن پرچم دیگر ملت ها باز هم آغاز شد. این نادان ها نمی دانند که در کشورهای اروپایی آزادی بیان جزء جدا ناشدنی از فرهنگ آنان است؟ این مرده ریگ خمینی و هدیه ی منحوسی که برای ملت ایران باقی نهاد ، تنها و تنها باعث شرم هر ایرانی آزاده است. آیا با پرچم آتش زدن می توان بحران عمیق داخلی را حل کرد؟ فکر می کنید با آوردن گله های حزب الهی به خیابان و کشیدن نعره های حیوانی جهان چشمش را بر فجایعی که روزانه بر مردم روا می دارید، خواهد بست؟ خودتان آزرمی ندارید چرا آبروی مردم ایران را به قمار می گذارید؟ تا کی می خواهید زیر این ماسک اسلامی پنهان شوید ؟ ننگ تان باد!

جمعه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۴

کارگران اعتصابی و دلار آسمانی



بازی اتمی ادامه دارد. نفت را بشکه ای شصت دلار می فروشند. کیسه گشاد حکومت اسلامی و جیره خواران میلیونی آن پر شدنی نیست. بازار تجارت اسلامی گرم است. رئیس جمهور محبوب سرگرم بازی اتمی است. قیمت نفت دم افزون بالا می رود. کارتل های نفتی فربه تر می شوند و رئیس جمهور را می ستایند. دلار از آسمان فرو می بارد. مردم ایران روز به روز فقیرتر می شوند. کارگران شرکت واحد برای افزایش چندر غاز دستمزد دست به اعتصاب می زنند. دستمزد آنها در رابطه با ثروت انبوهی که زیر دست و پای آقازاده ها تلف می شود شرم آور و ناچیز است. دستگاه سرکوب که با تزریق نفت و دلارهای بادآورده برپاست روانه خیابان ها می شود. به کارگران حمله می برند و با آزار و کتک کاری همایش آنها را درهم می ریزند. رهبران اعتصاب را دستگیر و به زندان مخوف اوین می برند. اعتصاب ادامه دارد. به خانه ی کارگران حمله ور می شوند و زنان و کودکان را به باد کتک می گیرند. آزار اسلامی مرز ندارد. کوچک و بزرگ نمی شناسد. حرمت و حریم انسان برایش پوچ است. نیمه شب به شیوه تروریستی به خانه آقا رضا کارگر با سابقه ی شرکت واحد در محله نازی آباد یورش می برند. از دم همه را به زیر مشت و لگد می برند. فحاشی می کنند. به دختر دوازده ساله ی او که گریه می کند و از وحشت جیغ می کشد رحم نمی کنند. آقا رضا و پسر بیست ساله و زنش را دستبند زده و با خود می برند. همسایه ها به داد بچه هایش می رسند.
پسر خاله ی یکی از اعتصابیون را به گروگان می گیرند و خانواده اش را تهدید به مرگ می کنند و خواستار معرفی او به زندان اوین می شوند. زنان و مردان خانواده را به زندان می اندازند تا از ترس بی سرپرست ماندن کودکانشان به معرفی دیگران بپردازند. مقاومت کارگران ستودنی است. سرداران طلایی و نقره ای حکومت اسلامی که دستشان به خون آلوده است ، کارگران را تهدید به سرکوب شدیدتر می کنند. شهردار خالی بند کارگران را ضد انقلابی می نامد. نمایندگان مجلس اسلامی برای سرداران طلایی و نقره ای هورا می کشند. شورای اسلامی با پخش پول مابین چند تن از کارگران مذهبی به مقابله با سندیکا بر می خیزد. پول نفت از آسمان می بارد. شکم نمایندگان و سرداران را با دلارهای شیطان بزرگ پر می کنند.
در اسلام کارگر خداست و خدا هم کارگر است. خمینی هم کارگر بود و خوراکش نان و پنیر. خامنه ای هم کارگر است. رئیس جمهور محبوب هم کارگر است. با بیل از زمین نفت در می آورند و از آسمان دلار دریافت می کنند. کارگران شرکت واحد ضد کارگرند.ضد انقلابند. ضد اسلام اند. ضد اتم اند. ضد امت اسلامی اند.
حرف ها و موعظه های آخوندی دیگر به گوش کسی فرو نمی رود. اعتصاب ادامه دارد. سرکوبی سخت تر از بازگشت به خانه با دست های خالی و سر افکنده نیست. به گفته سخن گوی سندیکای کارگران در خطاب به خانواده های اعتصابیون دربند : « آنها اسیر شده اند تا دستمزد بیشتری که بتواند فرزندان و همسرانشان را از هر نظر تامین کند، نخواهند. اسیر شده اند تا دیگر حرف از سندیکا و متشکل شدن نزنند و پراکنده بمانند. اسیر شده اند که حرف از اتحاد، حرف از اعتصاب، حرف از حقیقت و دنیایی که شایسته آنها است نزنند.»
آری اسیر شده اند تا سهمی از دلارهای بادآورده نخواهند. سخنی از غارت ثروت های ملی نزنند. اسیر شده اند تا با گوشت و پوستشان عدل اسلامی را بیشتر تجربه کنند. اسیر شده اند تا صدایشان را به گوش دیگران برسانند. صدایشان را بشنویم و بازتابش دهیم. به یاریشان بشتابیم.
بیانیه کانون وب لاگ نویسان ایران

چهارشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۴

نعل وارونه

گویا جریان کاریکاتورها همه را به شعبده بازی واداشته است. از یک سو دولت های اسلامی برای شیره مالیدن بر سر امت این قضیه را علم عثمان کرده اند و از سوی دیگر دمکراسی پنیر و نفت به تلواسه افتاده است و نمی داند سر این ماجرا را چگونه به هم آورد که نه سیخ دمکراسی داخلی بسوزد و نه کباب چرب و چیلی اقتصادی. پنیر سفید دانمارک دارد ورشکسته می شود و امت اسلامی از این پس باید چای شیرنش را تنها با نان تافتون بلمباند. حماس برای عضله نشان دادن به جهان خارج پرچم دانمارک و نروژ را به آتش می کشد و دولت های عربی هم صادرات پنیر را قطع کرده اند. حکومت اسلامی خودمان هم که سرگرم اتم بازیست و به یک اعتراض متقیانه بسنده کرده است. گویا ترس برشان داشته که فردا در نشست های سران اروپایی یقه اشان را نگیرند. پشت ماجرا هم راست های مسیحی - که خط و ربطشان را از دستگاه مذهبی بوش می گیرند - پنهان شده اند. خلاصه آشوب و بلوای خوبیست برای کسانی که مشغول گرفتن ماهی از آب گل آلودند و نعل وارونه می زنند. ماجرا را وب لاگ بیلی و من بازتاب داده است.

سه‌شنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۴

بلوچ نازنین

این عبدالقادر جان نازنین قلم مهرش را برداشته و حسابی ما را نوازیده. باید از این پس مرتب تر و منظم تر باشم تا پاسخی به این مهرورزی داده باشم. به راستی اگر امثال این عزیز در جهان نبود زیستن چه سخت می شد. من بیش از هر چیزی به این نگاه مثبت و خوش بینانه او به جهان لذت می برم و صد البته طنزهای تلخ، گزنده و ساده ی او که از همان ضمیر مهربان و انسانی سرچشمه می گیرند. باشد که چنین اندیشه هایی همواره سبز و خجسته باشند تا جهان زیر بار این فلاکت اکنونی از دست نرود.

چهارشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۴

سایه

دلم لک زده است برای یک دشت باز و پر آفتاب و تک درختی پر شاخ و برگ در میانه دشت، تا زیر سایه اش به آرامش ابدی دست بیابم. آرزوی بزرگی نیست، اما رسیدن به آن چندان ساده نیست. چه آرزوهایی که به گور نمی بریم.

پنجشنبه، دی ۲۹، ۱۳۸۴

بمب اتمی

هیچ کسی نمی توانست نقش یک دلقک را برای شرکت های نفتی مثل احمدی نژاد اجرا کند. با این تهدیدهای بند تنبانی و بازتاب بند تنبانی ترش در رسانه های همگانی غرب نفت را برده اند تا بشکه ای شصت و جهار دلار. کمپانی های نفتی اروپایی و آمریکایی با دمشان گردو می شکنند. هم سودهای افسانه ای می برند و هم دم رشد و توسعه ی کشورهای آسیایی و آفریقایی را قیچی می کنند. این ها سالهای سال است که بحران فلسطین را زنده نگاه داشته اند و تازه کانون های بحران زا مثل عراق و افغانستان را آفریده اند. حالا نقشه دارند که ملت را بیندازند پشت سر احمدی نژاد و مصباح یزدی، یعنی عمر بحران اسلامی را طولانی تر کنند. یعنی ملت های به خواب رفته را بیشتر به چاپند. هیچ کس از خودش نمی پرسد پاکستان که بمب اتمی - آن هم از نوع اسلامیش - را دارد تخم کی را گرفته که حالا این چهار تا آخوند چرک و کپک زده بگیرند. ماجرا چیز دیگریست باز هم کلاه اسلامی را نگذارند روی سرمان. حکومتی که قادر نیست شلوارش را بالا بکشد ، با انرژی اتمی چکار دارد؟

سه‌شنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۴

خانه

این جا درست مثل خانه ی آدم است. گاهی وقت ها از سر و ریخت آن خسته می شوی و دلت از آن می گیرد. دستی به سر و رویش می کشی و دلپذیرش می کنی برای خودت و مهما نانت. چند روزی درش را می بندی و می روی مرخصی و یا حالت خوش نیست و گردش در بیرون را به ماندن در خانه ترجیح می دهی و یا مریض می شوی و بستری می شوی و کسی نیست تا خانه را آب و جارو کند و گل ها را آب بدهد و پنجره هایش را بگشاید تا هوای تازه تری در آن بوزد. یا کلیدش را گم می کنی و تا آن را بیابی چند روزی گذشته و دوستان می آیند و دست خالی بر می گردند. شده است که چیزی در بساط نداری و مهمان هم نمی توانی بپذیری و گوشه گیر می شوی وکم کار. این خانه چون در یک جامعه باز موجودیت دارد بنابراین همسایه ها و دوستان و آشنایان همواره بر درش می کوبند و چه بد است که دست خالی برگردند. اما روزگار است و صاحب خانه همیشه نمی تواند در خانه باشد. این ها را گفتم که بگویم وب لاگ هم درست مثل خانه ماست. از گزند سرما و گرما به آن پناه می بریم و در آنجا احساس آرامش و آسایش داریم و صاحب این خانه باید مهمان نواز هم باشد و گرنه کلاهش پس معرکه است و در تنهایی دق مرگ خواهد شد. بگذریم داشتم آب و جارویی می کردم و گرد و خاکی بپا کرده بودم و این بلاگ رولینگ هم هی ما را پینگ می کرد و دوستان هم هی می آمدند و یا می آیند و ما خجلت زده می شویم و آنها دست خالی بر می گشته و یا برگشته اند و شاید نفرین مان هم کرده باشند. ما مخلص همگی هستیم و در خانه برای همه عزیزان باز است. خوش آمدید.

یکشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۴

شادباش



سال نو را به تمام هم میهنان مسیحی شادباش می گویم.