دوشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۹۱

ایران امروز ، ایران دیروز

نامه رستم فرخزاد گویا همین امروز نوشته شده است. گویا سرنوشت ماست که پرتاب شویم به گذشته. بیخود نیست که گذشته را بسیار می پرستیم. هیچ وازه و سخنی روزگار امروزمان را بهتر از این نامه بیان نمی کند.

 

 

چو با تخت منبر برابر شود

همه نام بوبکر و عمر شود

ز پیمان بگردند و از راستی

گرامی شود کژی و کاستی

رباید همی این از آن آن از این

ز نفرین ندانند باز آفرین

نهانی بتر زآشکار ا شود

دل مردمان سنگ خارا شود

بد اندیش گردد پدر بر پسر

پسر همچنین بر پدر چاره گر

بگیتی نماند کسی را وفا

روان و زبانها شود پر جفا

از ایران و از ترک و از تازیان

نژادی پدید آید اندر میان

نه ترک و نه دهقان نه تازی بود

سَخُنها بکردار بازی بود

همه گنجها زیر دامن نهند

بمیرند و کشور بدشمن دهند

چنان فاش گردد غم و رنج و شور

که رامش به هنگام بهرام گور

نه جشن و نه رامش نه گوهر نه نام

بکوشش زهر گونه سازند دام

زیان کسان از پی سود خویش

بجویند و دین اندر آرند پیش

بریزند خون از پی خواسته

شود روزگار بد آراسته

دل من پر از خون شد و روی زرد

دهان خشک و لبها پر از آه سرد