پنجشنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۳

وای اسلام از دست رفت

در جشنواره تئاتر و موسیقی موسوم به ایران زمین. برادران همیشه در صحنه حزب الله، تصاویری را ضبط کرده اند که آبروی اسلام و مسلمانان جهان را در خطر بسیار وحشتناکی قرار می دهد . خطری که ابعاد فاجعه آمیزش از بیرون افتادن گیسوان زنان بیشتر است. ( قابل توجه روشنفکر مسلمان و رئیس جمهور همیشه در صحنه حضرت ابوالحسن بنی صدر) . البته ناراحتی برادران حزب الهی در این است که این بانوان حمله کننده به اسلام ارمنی هستند و نمی شود آنها را به صیغه در آورد. فرزندان الله در حال انجام فریضه های اسلامی و عکس برداری از پروپاچه این بانوان متوجه خطر عظیم گشتند.
عکسهایی که برادران هنگام عملیات نهی از منکر برداشته اند.
فیلم عملیات هم البته گرفته شده.

چهارشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۳

سوزان سونتاگ

سوزان سونتاگ فمینیست، مبارز حقوق بشر و نویسنده بزرگ آمریکایی دیروز در اثر بیماری سرطان درگذشت. او یکی از برجسته
ترین روشنفکران معاصر جهان و آمریکا بود. مبارزات او علیه تبعیض جنسی و نژادی و مخالفتش با دم و دستگاه جنگ افروزان کاخ سفید زبان زده همگان بود. از سونتاگ هفده کتاب خواندنی به جای مانده است. او در بسیاری از دانشگاه ها تدریس فلسفه می کرد و تا آخرین دقایق زندگی پربارش، دمی از دفاع برای حقوق بشر باز نایستاد.
یادش گرامی باد.


سایت سوزان سونتاگ
زندگی و آثار او در ویکی پدیا
سرخ همیشه باز می گردد
آینه ی شکسته ای از دنیا
نگاهی به زندگی ويكتور سرژ

آزادی ایران

اگر برای آزادی ایران از چنگال آخوندها مبارزه می کنید این بیان نامه اعتراضی را هم امضاء کنید.

جمعه، دی ۰۴، ۱۳۸۳

دانشجو

این نوشته را که درباره مشکلات دانشجو بودن در سرزمین اسلامی است بخوانید. بسیار بامزه است.

شادباش

عید کریمس را به تمامی هم میهنان عزیز مسیحی ام ، شادباش می گویم و روزهای خوشی را برایشان آرزومندم.

پنجشنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۳

باز هم بمب گوگلی

به کسانی که با بمب گوگلی حواس مردم را از واقعیات دور کردند توصیه می کنم این مقاله را به دقت و بی تعصب بخوانند.

سه‌شنبه، دی ۰۱، ۱۳۸۳

سنگسارشدگان جهان

کرکس گفت : - سیاره ی من
سیاره ی بی هم تائی که در آن
مرگ
مائده می آفریند.
(احمد شاملو)

در آن سوی جهان خیابان ها سرشار نورند. کودکان دست در دست مادران و پدران خود، سرگرم خرید هدیه های سال نو هستند. هوا سرد است ، اما شادی و سروری که در هواست ، تن و روان را گرم می کند.
در این سوی جهان در میدانی خاکی ، دختر بچه ای را تا نیمه در خاک سرد فرو کرده اند و جانورانی بیمار بر گرد او حلقه زده و با زمزمه های کرکس وار سنگبارانش می کنند. بهشت زیر پای اوست که سنگی درشتر پرتاب کند.از دهان جماعت کف بیرون زده و چهره های نفرت زده مو را بر تن هر بیننده ای سیخ می کند. گویی دارند حلاج را دوباره سنگسار می کنند.
در آن سوی جهان پسر بچه ای در کنار خانواده اش نشسته است و دارند اخبار روز را از تلویزیون نگاه می کنند. گوینده هشدار می دهد که هم اکنون تصاویر دردناکی پخش خواهد شد که برای کودکان مناسب نیست. مادر دست کودکش را می گیرد و به اطاقی دیگر می برد. صحنه ی انفجار بمب در نجف و سنگسار زنی در ایران است. تصاویر ساده از خشونت های بی حد و مرز.
در نجف پسرکی سیزده ساله - نان آور خانواده ی پنج نفره - به دست فروشی مشغول است . تمام ذهنش گرفتار چهره های گرسنه و بیمار خانواده است. پدرش را در بمبارانهای فلوجه از دست داد و شد نان آور خانواده ، هنوز چشم به جهان نگشوده بود که مسئولیت مادر و خواهرانش به گردنش افتاد. ناگهان جهان در برابر دیده گانش تیره و تار می شود. آخرین تصویر او از جهان ، تکه ای از آسمان سیاه شده ی عراق است.
جهان تکه تکه شده است. انفجار سرمایه جهان را منهدم نموده است. مردم این سوی جهان سنگباران شده اند. آنها هر روز و همواره سنگسار می شوند. مردم در آن سوی جهان خاموشند. رسانه های همگانی شبانه روز به پخش صحنه های جنگ و کشتار و کشورگشایی و اشغال سرزمین های دیگران مشغولند. مردم را مغزشویی کرده اند. آنها را به دیدن این صحنه ها عادت داده اند. دیگر کسی واکنشی به کشتار کودکان و زنان فلسطینی نشان نمی دهد. یک میلیون - کمی دقیق شوید - نفر در رواندا قتل و عام می شوند. از کشته ها پشته می سازند. اما پس از چندی همه چیز به فراموشی سپرده می شود.
سران حکومت سنگسار در وین مشغول مذاکره با اروپائیان متمدن بر سر بمب اتمی اند. پارلمان همان اروپای متمدن مریم رجوی را برای افشاء گری دعوت می کند. گویا همین یک سال پیش نبود که او را به زندان انداخته بودند و چند نفر با خودسوزی ، قربانی این سیاست های دو چهره شدند. پدر نفت بسوزد. از یک سو با حکومت در حال زد و بندند و از سوی دیگر چماق مجاهدین را بالای سر آنها آویزان می کنند.
قرن بیست و یکم است. عصر پیشرفت تکنولوژی . در آن سوی جهان سرعت زمان در ثانیه ها سنجیده می شود. در جهان سنگسار شدگان ، زمان را در هزارو چهارصد سال پیش متوقف کرده اند. ما در عصر سنگسار و شلاق متوقف شده ایم. تناقض عجیبی است. این بیدادگری تا کی ادامه خواهد داشت؟ چگونه مردم ما این وحشیگری را تحمل می کنند ؟ بر ما چه رفته است ؟
بوی نفت همه جا را فرا گرفته است. گرفتار لعنت زمین شده ایم. بوی نغت چشم جهانیان را کور کرده است.
در آن سوی زمین اندک وجدان بیداری هست که هنوز زرق و برق پولهای بادآورده چشم حقیقت بین آنها را بر فجایعی که می رود نبسته است. اما صدای آنها در میان هیاهوی رسانه های مزدبگیر خفه شده است. در این سوی جهان ملت ها دست بسته ایستاده اند و منتظر نوبت سنگسارند. فکر کردن به این سرنوشت غمبار - حتی برای لحظه ای - هر ذهن بیداری را به انفجار می کشاند. جهان زیر پایمان خالی شده است. انگار که معلقیم در بین مرگ و زندگی و زمین و آسمان.
هیچ راهی برای ما نمانده است جز فریاد زدن . بیدادگری را فریاد زدن. فریاد علیه سنگسار ، شلاق ، زندان ، شکنجه ، اعدام ، فقر ، جهل ، استبداد ، بیدادگری ، انصار حزب الله ، چماقداران ، بنیادگرایان ، غارتگران ، رشوه خواران ، دو چهره گان ، فریاد علیه دروغ و ریا ، موعظه های پوچ اخلاقی ، شعارهای تهی و ضد انسانی ، کارتن خوابی ، کودک کشی و کودک آزاری ، زن ستیزی و روشنفکر کشی .
آه که چقدر باید فریاد بکشیم.

رونالدینهو

دیشب در مراسمی که از سوی فیفا برگزار شده بود. رونالدینهو به عنوان بهترین بازیکن جهان در سال 2004 شناخته شد.

در این مراسم علی دایی که از سوی بوریس بیکر به عنوان پیشکسوت فوتبال خوانده شد ، جایزه بهترین بازیکن فوتسال 2004 را به فالکائو بازیکن برزیلی اهداء کرد.

دنبالک کلاغ زنده

این نوشته کلاغ زنده درباره دنبالک و ارتباطات دنبالکی بسیار بامزه است. خواندنش را به آدمهایی که از دنبالک خود دوری می ورزند ، توصیه نمی کنم.

دوشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۳

بمب واقعی

این هم از نتایج بمب گوگلی. عرب ها را حشری کردید؟ به خیالتان که این حکومت اسلامی ذره ای دلش برای ایران سوخته است. حالا جمهوری اسلامی تخم اینها را بگیرد. در دنیای واقعی این نشنال گئوگرافی و شورای شیوخ عرب اند که فرمان می رانند. دلمان را به بمب گوگلی خوش نکنیم.

پنجشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۳

کارتن خواب ها

به این فریاد آی آدمهای هزار حرف ناگفته گوش فرا دهیم و اگر کاری از دستمان بر می آید کوتاهی نکنیم. دست کم می توانیم با پراکندن این لینک ، جمهوری اسلامی را بمباران گوگلی کنیم. جان این آدمها که کمتر از نام خلیج فارس نیست. اصلا بدون وجود این انسانها خلیج فارس معنا ندارد.

چهارشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۳

تو چرا ؟

ای بابا ! گویا این دوستان می خواهند ما را دچار سکته ناقص کنند. عزیز دردونه تو دیگه چرا ؟ پسر خوب تو هم که درب خانه را بستی. پس از این به بعد چه کسی خط لائیک و دین را برایمان از هم جدا کند. بابا دست بردار و بیا. بدون تو وبلاگستان کم می آورد. باور کن امروز که رفتم بخوانم دیدم آن شعر زیبای پروین را گذاشته ای پشت در خانه و رفته ای. امیدوارم که این در بستن موقتی باشد . منتظریم دوست خوب

من خودم نیستم

یکی از شگردهای کهنه شده که سالهاست ریشش در آمده ، وادار کردن زندانی به انکار هویت خویشتن است. لاجوردی جلاد استاد این نوع شکنجه روحی بود. او شاگردان زبده ای چون سعید امامی و حسین شریعیتمداری را در دامان خود پرورش داد. شاگردان آن جلاد هم اکنون در زندان های آشکار و پنهان حکومت اسلامی از شگردهای استادشان بهره گیری فراوان می کنند. آخرین شاهکار این جلادان وادار کردن روزنامه نگاران دستگیر شده به اعترافات سنگینی است که جرم هر کدامشان کمتر از اعدام نیست. آنها بی شرمی را به حدی رسانده اند که این نگون بختان را برای شهادت دادن علیه پدر یکی از همکاران خود ، به دادگاه آورده اند. داستان را بخوانید تا اخلاق اسلامی را بیشتر درک کنید

سه‌شنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۳

رفراندوم

این مقاله شبح بسیار منطقی و خواندنی است. به دوستانی که بیانیه رفراندوم های راامضاء کرده اند، شدیدا توصیه می شود.

چهارشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۳

ویروس ها

چند روزی گرفتار بودیم. گرفتار ویروس. مثل گرفتار شدن در دایره ی جمهوری اسلامی. ویروس سختی بود. درست مانند حکومت اسلامی که رها شدن از دستش تنها به پاک کردن کامل آن و در نتیجه از دست دادن بسیاری از جگر گوشه هایم که به جان داده بودمشان دانه و آب (نوشته هایم را می گویم ) . بگذریم ، آمدیم و دیدیم که دوستان بمب گوگلی منفجر کرده اند. بمبی که کک « نشنال جئوگرافی » را هم نگزانده است. غافل از این که این بمب اینترنتی را باید زیر پای جمهوری اسلامی منفجر کنند ، که سالهاست در درون و بیرون مرزها دارد بمب زیر پای ملت ایران می ترکاند. به نظر من خلیج فارس تنها یک نام است برای خلیجی که ساکنان اطرافش گرفتار حکومتی شده اند که مجبورشان می کند که برای سیر کردن شکمشان، بروند در کشورهای عربی نزدیک به این خلیج برای گدایی و یا کارگری با مزد برده دارانه و یا دخترانشان را بفروشند تا بتوانند از شر فقری که حکومت اسلامی نصیبشان ساخته رهایی یابند. دوستان سوراخ دعا را گم کرده اند. بمب را در جای دیگری باید منفجر نمود. چرا این بمب های اعتراض را برای نجات جان کودکانی که اعدام می شوند ، منفجر نمی کنید. چرا این بمب را زیر پای آنهایی که با پول نفت ملت فلک زده ایران رادیو تلویزیون راه می اندازند و برای جلب تروریست های اسلامی خلیج فارس را خلیج عربی می خوانند ، منفجر نمی کنند. جمهوری اسلامی هم گویا از این بمب گوگلی بدش نیامده. اعتراضات سطحی ، دروغین و ابلهانه اشان را ببینید تا دستتان بیاید که این ها چه جانورانی هستند. از همه اینها گذشته اسلامیت و عربیت دو قلوی جداناشدنی اند. سکه ی دو رویی که بدون یکدیگر بی معنایند. عربیت شیخ های شکم گنده ای که خون مردم عرب را نیز در شیشه کرده اند ، همراه با اسلامی که هر سال میلیاردها دلار از کیسه مردم بدبخت و نا آگاهی که شلوارشان را می فروشند تا به زیارت کعبه بروند ، با هم یکی شده است. همین حضرات اسلامی که موذیانه و برای پرت کردن هوش و حواس مردم سنگ خلیج فارس به سینه می زنند، اجازه انتشار به قرآنی که به زبان پارسی ترجمه و توسط انتشارات علمی به چاپ رسیده ، نمی دهند. اگر چه من مخالفتی با بمب گوگلی ندارم و آن را امضا هم کرده ام ، اما معتقدم که عمق را باید دید. دست های پشت پرده ای که آتش به جان ایران و مردم ایران زده اند. فکر می کنید اینها به خلیج فارس بسنده می کنند ؟ تا این حکومت زپرتی که درخانه شیر و در بیرون روباه است ، حکومت می کند، از این دست بازی ها ادامه دارد. نگران جنگ های ملی و مذهبی باشید. نگران تحریکات زیرکانه ای باشید که می خواهند مردم را به جان یکدیگر بیاندازند. وگرنه آمریکا با آن قدرتش نتوانست پرچم عراق را تغییر دهد تا چه برسد به اینکه نام خلیج همیشه فارس را.

پنجشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۳

نه ! نه

عرفان پاریزی عزیز! قربان آن شکل ماهت. از این کارها نکن که دلخور میشم. نکن این کار رو . دوست مهربانم نبود تو در وبلاگستان فارسی یعنی یک کم بود یک روان پاک اندیش و انسان دوست. رفیق خوبم امیدوارم که این یک شوخی باشه. ما به شادی شاعرانه عادت کرده ایم. دست بردار اولش که لینکستون را بستی حالا کمر به قتل شادی بسته ای. باشد که شوخی بزرگ تو باد با ما

دوشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۳

پوزه زدن

خوشم آمد از سیامند عزیز که چنین مستدل و منطقی پوزه این راشدان را زده است. این جناب غوره نشده ، مویز شده. با خواندن چهارتا مقاله سطحی از روزینامه های محل اقامت فکر می کند که روزنامه نگار شده و بدون داشتن دانشی از روزنامه نگاری و یا شناختی از تاریخ جهان معاصر می تواند به هر قضاوتی دست بزند. این آقای راشدان به حدی سطحی و عوام فریبانه می نویسد که هر بچه مدرسه ای هم می داند که گاف داده اما مگر این حضرت از رو می رود

جمعه، آبان ۲۹، ۱۳۸۳

ببین

از قدیم گفته اند : گل بود به سبزه نیز آراسته شد

پنجشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۳

تراژدی

اگر حرکات بوش را زیر نظر بگیرید ، مایه سرگرمیست. اگرهنگام سخن گفتن به او گوش فرا دهید و با دقت حرفهایش را دنبال کنید، از خنده روده بر خواهید شد. او بهترین مثال، برای بیان کمیک در یک زمینه ی تراژیک است
وودی آلن

سه‌شنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۳

باز هم مرثیه

رضا هم رفت. در اوج میانسالی. دریادلی که روزگار تلخ با او نساخت. رفت با بیداد واندوه. رفیق گرمابه و گلستان ما بود. سفره ی فقیرانه اش بر روی تمام دوستان گسترده بود. یادش بخیر هنگامی که میز کتاب و نشریه داشتیم می ایستاد و می گفت چون برای کارگران تبلیغ می کنید من هم هستم و بود به شیوه خودش. می گفت اگر حزب الهی بیاید و دست بزند به این کتابها و اعلامیه ها تکه تکه اش می کنم. کتک خور ما بود. کارگر مکانیک بود. بعدها که همه چیز به هم خورد و درگیری های خیابانی شروع شد و ما هم به زیر زمین رفتیم ، تنها ماند. بعد هم زمین گیر شد و فقر نابودش کرد. چند روز پیش سرش را بر خاک سرد گذاشت و جان نهاد. یادش گرامی که دلی به فراخی جهان داشت

شنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۳

در سوگ فرهاد

باورم نمی شود . چگونه می توان باور کرد که آن لبخند ، سر بر خاک سرد نهاده باشد؟ هنوز آن قلب بزرگ و فراخ - که جز برای حقیقت و آزادی نمی تپید - جای تپیدن داشت. هنوز آن لبخند مهربان - که تمام پهنای صورتش را پر می کرد - می توانست بسیاری را به آینده امیدوار کند
نخستین بار که دیدمش بر سر قراری بود. می بایست از او می پرسیدم که آقا ساعت چنده ؟ و او هم می گفت ساعتم فروشی نیست. به همین سادگی. اما من تا گفتم ساعت چنده ، آن لبخند نازنین بر چهره اش ظاهر شد و گفت : چیه هاشم جان با ساعتم کار داری یا با خودم؟ همین شوخ طبعی و آرامش او بود که به روحش توان می داد تا در زیر بار سنگین دردها و رنج هایی که به جان می خرید ، نشکند. فرهاد انسان دوست بزرگی بود. هر جا که ستمگری حقوق انسان را زیر پا می گذاشت و یا به آزادی و کرامت انسان توهین می کرد ، او استوار در برابر ستمگر ایستاده بود. فرهاد از دوران نوجوانی تا روزی که جان به مرگ تسلیم نمود ، در مبارزه مداوم با جهل ، فقر ، ستم و دیکتاتوری بود. او بهترین دوران زندگیش را در زندان و تبعید به سر آورد و هیچ گاه آرامشی نیافت تا طعم شیرین یک زندگی ساده را بچشد. ده ها تن از پناهندگان سیاسی با کمک او توانستند در کشور آلمان مستقر شوند و به حقوق پناهندگی خود دست یابند. او هیچ گاه از کمک به دیگران دریغ نمی ورزید. چند سال پیش یکی از دوستانم (که عضو جریان سیاسی ای بود که فرهاد با آنها مخالف بود) به آلمان رفته بود و در آنجا با مشکلات فراوانی روبرو شده بود. به من زنگ زد و درخواست کمک نمود. من به فرهاد زنگ زدم و می دانستم که فرهاد هر کاری از دستش بربیاید کوتاهی نمی کند. فرهاد این دوست را به خانه ی خویش برده بود و بعد هم کار پناهندگیش را راست و ریس کرده بود. از همه مهم تر به او نگفته بود که کیست. من زنگ زدم و خواستم سپاسگذاری کنم. گفت که وظیفه ام را در برابر یک تبعیدی سیاسی انجام داده ام و بس و سپاس گذاری هم لازم نیست. دیشب که خبر را به آن دوست می دادم ، شوکه شد و پشت تلفن زار و زار گریه می کرد. همین دوست از مهربانی های فرهاد روایت هایی برایم گفت که خود فرهاد هرگز از آنها برایم نگفته بود
به راستی که او انسان بزرگی بود و بار غم جهان را به دوش می کشید. باور کنید اینها ستایش نیست و عین حقیقت است. من همواره به او گفته بودم که وجود انسان هایی مثل او به زندگی معنای زیباتری می دهد. فرهاد هنوز در آغاز راه زندگی بود . تیشه ی تبعید و رنج و درد مردم ایران و این جهان خراب آلود فرق او را شکافت و بر خاکش افکند. مردی که شیر آهنکوه بود

پنجشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۳

نخستین بیانیه

کانون وبلاگ نویسان ایران نخستین بیانیه رسمی خود رادر مورد دستگیری وب لاگ نویسان صادر نمود. کانون در این بیانیه خواستار آزادی مجتبی سمیعی نژاد و دیگر وب لاگ نویسان دربند شده است. سیپریسک تشکیل کانون را به تمامی هموندان آن شادباش می گوید و برای این عزیزان که خود هم جزیی از آن است ، آرزوی خجسته گی و پیروی دارد

سه‌شنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۳

انقلاب اکتبر

انقلاب اکتبر امتداد انقلاب بزرگ فرانسه و کمون پاریس بود. اینها جرقه های تلاش انسان برای برادری و دادگری بودند. اگر انقلاب اکتبر در منجلاب استالینیسم و جنگ سرد غرق شد ، اما آرمان ها و ایده های این انقلاب هم چنان زنده اند. انقلاب اکتبر میلیون ها انسان را در سطح جهان به قیام علیه تجاوز و بردگی مستقیم امپریالیسم واداشت.انقلاب اکتبر ماهیت غارت گرانه و بردگی آور سرمایه داری را به جهانیان نشان داد. به مناسبت سالگرد این انقلاب فیلسوف نامدار ژیژک مقاله ای نوشته است که بسیار خواندنی است و به خوبی به نکات ضعف و قوت آن پرداخته است.

یکشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۳

دستگیری

به گفته هاله و نقل از ایسنا، چند تن از وب لاگ نویسان دستگیر شده اند. پدر یکی از بازداشت شدگان از محل بازداشت این وبلاگ نویسان اطلاعی در دست ندارد. دوستان عزیز کانون وبلاگ نویسان ایران تا دیر نشده باید اعتراض علیه این نقض ابتدایی ترین حقوق انسانی را سازماندهی کنیم. این ها گویا دارند کوچکترین صدا ها را نیز خفه می کنند

شنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۳

تکرار

در سال هشتاد و دو گفته بودم که این بوش لعنتی با این همه کثافت کاری ها و افتضاحاتی که به بار آورده درانتخابات گنگره بیشترین نمایندگان را نصیب خود نمود. و در همان دوره هم باز توسری خور ترین اقشار مردم به او رای داه بودند

برگهای خونین

این هم برگی دیگر از جنایات بی شمار جمهوری اسلامی. بی شک هیچ خونخواری در تاریخ نتوانسته است کتابی لبریز از خون مردم سرخ کند. ننگ و نفرت بر محیطی که چنین جانورانی پرورش می دهد. اگر این همه خونریزی از سر ترس نیست پس چیست
به نقل از حسن آقای بیدار

جمعه، آبان ۱۵، ۱۳۸۳

مسابقه

خانوما بفرمایین !
آقایون بفرماین !
طنزهای خوب دارین. نکته های شیرین و با مضمون دارین !
بدوین تا وقت دارین. بدوین که علی تمدن دارد در صندوق را مهر و موم می کند تا تحویل داوران دهد. مسابقه ی طنز تصویری تا یکشنبه . فقط تا یکشنبه ادامه دارد.

چهارشنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۳

بوش برد

در سر تا سر جهان مردم دیده به کاخ سفید دوخته اند . چه کسی برنده نهایی خواهد بود. بوش یا کری؟ در دورترین روستای جهان ، تا آنجا که رادیو و تلویزیون قدرت جادویی خود را گسترانده اند، مردم در انتظار به سر می برند. آمریکا سرمشق یک شیوه ی زندگی شده است. آمریکا تنها یک کشور ابر قدرت نیست. آمریکا یک ایده نیز هست. ایده ایی که در ذهن بسیاری از مردمان کره ی زمین معنای زندگی در رفاه و آسایش را می دهد. بخشی از وجود ما به نوعی آمریکایی شده است و می بایست در این انتخابات دارای حق رای می بود. در کدام دوره تاریخ ، مردم کشور ما سرنوشت شان رااین گونه با مردم آمریکا گره زده بوده اند ، که امروز زده اند؟ در هیچ جای جهان نیست که بحث مخالفت و یا موافقت با سیاست های دولت آمریکا برقرار نباشد. یازده سپتامبر ما را وارد دوران جدیدی از تاریخ جهان کرده است. پس از رویداد یازدهم سپتامبر و حمله آمریکا به افغانستان و عراق ، جهانیان از بیداری غول خفته و قدرت نظامی آن باخبر شدند. قدرتی که در صحنه بین المللی هیچ نیروی نظامی، یارای مقاومت در برابر آن را ندارد. قدرتی که نشان داد می تواند به هر بربریتی دست بزند. تمامی جنگ های تاکنونی در برابر قدرت تخریبی این ابرقدرت ناچیز به نظر می رسند. ویژه گی مهم این انتخابات روشن نمودن سمت و سویی بود که این قدرت نظامی در جهان و به ویژه در خاورمیانه به پیش خواهد برد. انتخاب بوش نشان از این دارد که اکثریت مردم آمریکا از سیاست های جنگ طلبانه دولت او دفاع می کنند. و آگاهانه به ادامه سیاست جهان گیری کشورشان یاری می رسانند. در تاریخ انتخابات در آمریکا ، هیچگاه مردم این کشور تا این اندازه در برابر هم قرار نگرفته بودند. روشنفکران و اندیشه ورزان و هنرمندان این کشور با اینکه می دانستند کری تغییر اساسی در سیاست های عمومی دولت ایجاد نمی کند ، اما به خاطر متوقف نمودن بوش در کنار او ایستادند. این خط در سر تاسر جهان امتداد داشت. کری با وجود پشتیبانی فراوان هنرمندان مشهور از او ، نتوانست چهره ی روشنی از سیاست های خود ارائه دهد. او در دل مردم جا نگرفت. بر عکس بوش با چهره ی یک بنیادگرای عوام پسند و با سیاست های به شدت محافظه کارانه ، راست و مذهبی ، توانست قلب فقیرترین و توسری خورده ترین اقشار جامعه آمریکا را تسخیر کند
مردمی که به بوش رای داده اند از غارت مردمان دیگر به سود خودشان دفاع می کنند. از اشغال عراق و افغانستان دفاع می کنند. از یکه تازی نظامی کشورشان دفاع می کنند. از سیاست های بوش در راستای برچیدن نهادهای سیاسی و حقوقی جهانی مثل سازمان ملل، دفاع می کنند. از سیاست منزوی نمودن اروپا و کنترل نفت خاورمیانه و کمک به سیاست های اشغالگرانه اسرائیل ، دفاع می کنند. آنها
بوش را نماد ابرقدرتی آمریکا و دست خدا در روی زمین می دانند. آنها دیکتاتوری یکه تازانه را به دمکراسی نیم بند ترجیح می دهند
هراس و عصبیت و ترس بی پایه از ترور در خاک آمریکا، وجود این ملت واهمه زده را تسخیر نموده است. در این راستا بنیادگرایی اسلامی بزرگترین خدمت را به بوش انجام داد
در مقاله پیشین گفتم که مردم آمریکا پنج بار در تاریخ این کشور به انتخاب مجدد رئیس جمهور پیشین دست زده اند و هر پنج بار، این کشور در حال جنگ بوده است. این بار نیز بوش انتخاب شد

سه‌شنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۳

آزادی بیان

آزادی بیان و نشر آزاد اندیشه از مهم ترین نکات منشور حقوق بشر سازمان ملل است. بسیاری از دولت ها هم زیر این منشور را امضاء کرده اند. اما تنها تعداد انگشت شماری به این حق حیاتی انسان احترام می گذارند. با وجود تاکید فراوان بر این اصل در قانون اساسی آمریکا ، دولت آن کشور به نقض آشکارش می پردازد. سازمان کنترل کننده اطلاعات خارجی در آمریکا ارگان رسمی ای است که وظیفه سانسور و جلوگیری از نشر آثاری که منافع دولت آمریکا را تهدید کند، به عهده دارد. این سازمان بر خلاف قانون اساسی ادعا دارد که نویسندگان کشورهایی که از سوی آمریکا بایکوت شده اند حق ندارند آثارشان را در این کشور منتشر کنند. این ممنوعیت شامل ادبیات هم می شود. کوبا ، کره شمالی ، ایران و سودان از جمله کشورهایی هستند، که نویسندگانشان حق چاپ آثار خود در آمریکا را ندارند ، مگر با اجازه رسمی دولت
کتاب زندگی نامه شیرین عبادی در ایران اجازه انتشار ندارد. به همین دلیل اوتصمیم گرفته که کتابش را در آمریکا به چاپ رساند. اما کتابش گرفتار این قانون شده است. بسیاری از نویسندگان و منقدان آمریکایی به این مسئله اعتراض نموده و خواهان پاسخگویی دولت شده اند. آنها می گویند این رویداد تنها در کشورهایی می تواند رخ دهد که نوشتن جرمی برابر با شکنجه و زندان دارد و برای ما که در قانون اساسی امان بر آزادی بیان تاکید شده ، شرم آور است. شیرین عبادی شکایت از این سازمان را به دادگاه برده است، ولی تا کنون به شکایت او رسیدگی نشده است. انجمن قلم آمریکا نیز شکایت نامه ای به دادگاه فدرال این کشور و انجمن جهانی ناشران ارائه داده است. آنها هم چنین اعتراض نامه ای مبنی بر پایمالی حقوق بشر برای دولت فرستاده اند.

دوشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۳

بیان نامه

بیان نامه پارلمان اروپا در مورد وضعیت حقوق بشر در ایران منتشر شد. در این بیان نامه کلیه موارد پایمالی حقوق انسان توسط دولت جمهوری اسلامی آورده شده است. این نخستین بار نیست که پارلمان اروپا از جمهوری اسلامی خواستار رعایت حقوق بشر می شود و بی شک آخرین بار نیز نخواهد بود. اگر چه این بیانامه ها در آگاه نمودن مردم جهان نسبت به وضعیت اسفبار آزادی بیان در ایران موثر است ، اما کارکرد سیاسی / اجتماعی آن برای مردم ایران ناچیز است. اگر این بیان نامه ها می توانست ضمانت کارکردی هم داشته باشد و تنها به تذکر خشک و خالی بسنده نمی کرد ، شاید اثر آن بسیار بیشتر می بود. سازمان ملل پنجاه سال است دارد برای اسرائیل بیان نامه صادر می کند، اما کجاست ضمانت عملی این بیان نامه ها؟ در بند الف بیان نامه می گوید که بخشی از دولت - لابد اصلاح طلبان را مد نظر دارد - برای گسترش آزادی های سیاسی و حقوق مدنی کوشش نموده ، اما پس از روی کار آمدن مجلس هفتم اوضاع نامساعد شده است. بیان نامه نمی گوید که بیشترین موارد نقض حقوق مردم - که بخش هایی از آن در بیان نامه هم آمده - در دوره همین دولت اصلاح طلب روی داده است. گنجی ، اشکوری، عبدی و... در دوره حکومت خاتمی و مجلس ششم به زندان افتاده اند. سر زهرا کاظمی در خاتمی به جسم سختی اثابت نموده است
بگذریم، لحن بیان نامه محافظه کارانه است و تنها به درخواست های پارلمان اروپا از مجلس و قوه قضائیه محدود می شود. گویا آنها هم می دانند که دولت خاتمی ماسک خندانی بیش نیست و اصلا کارکرد اجتماعی ندارد

پنجشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۸۳

رنج زمانه

چند روزی نبودم. یعنی بودم اما حضور نداشتم. روانم اینجا نبود. تنها جایی بود که فکر نمی کردم بتوانم بیایم و با شما باشم. یکی از دوستان دوست داشتنیم را از کف نهادم. درست جلوی چشمانم جان پر مهرش را از دست داد و مرا با جهان تنها نهاد و رفت. مرگ تنها واقعیت زندگیست. سایه ی ماست ، اما مرگ دوست باور نشدنیست. نمی دانم چرا انسان مرگ آنها را که می شناسد سخت تر باور می کند و گرنه مرگ که کم نیست در این دنیای گهی که ما داریم در آن میزییم . بگذریم. این هم می گذرد مثل مرگ بیژن ، محسن، حمید، سیامک، همایون و... این نیز می گذرد. تا نوبت ما کی بیاید.
بگذریم عزیزان . نبودم. آمدم دیدم که کانون دارد پا می گیرد. ریشه می زند و می بالد. پس اگر به کار با دیگران اعتقاد داریم و وبلاگ را برای این نساخته ایم که خودمان را از دیگران جدا کنیم و سرکارمان نگذاشته اند که وبلاگ بنویسیم برای وبلاگ و می خواهیم از این راه هم به اندیشه دمکراسی و آزادی و دادگری و حقوق شهروندی و انسان و زندگی یاری رسانیم و هم صدای مستقل خودمان را داشته باشیم . برویم و رای بدهیم

یکشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۳

انتخابات :جنگ و ترور

انتخابات در آمریکاشباهت زیادی به انتخابات در ایران دارد. مردم آمریکا تنها حق دارند به دو حزب دمکرات و کاندیدا های آنان رای دهند. جریانات سیاسی دیگری در آمریکا امکان بروز نمی یابند. آنهایی هم که هستند زیر آوار تبلیغات این دو حزب مدفون شده اند. این دو حزب نیروهای خودی حکومت هستند. یعنی مثل جریانات درون حکومت اسلامی ، حافظ نظام حاکم اند. اگر کری را خاتمی و بوش را ناطق نوری - و یا هر کس دیگری - فرض کنیم آن وقت گستره ی حق انتخاب مردم دستمان می آید. آنها در سیاست های خارجی و سیاست های داخلی نقش چندانی ندارند. در ایران ولایت فقیه، شورای نگهبان ، شورای تشخیص مصلحت نظام ، سپاه پاسداران ، سازمان اطلاعات و صد البته آخوندهای نوسرمایه و گردن کلفت ، پشت تمامی سیاست های داخلی و خارجی ایستاده اند. برای همین تنها کاری که از دست خاتمی بر می آید لبخند زدن است. اگر هم کسی هوس کند که خط قرمزهای این حکومت ها را رد کند ، گوشش را می برند و کف دستش می گذارند. نه خاتمی از این خط قرمز ها گذشته و نه هیچکدام از سران حکومت آمریکا. در آمریکا لابی های سرمایه داری که شالوده های تولید و رسانه های همگانی را در دست دارند ، ریاست جمهور را بر تخت می نشانند. هنگام انتخابات دلارهای خود را به کار می اندازند و طرف را با بوق و کرنا توی گوش مردم می کنند. مردمی که اکثریتشان از همین بیچاره شدگان سیاست های نمایندگان انتخاب شده توسط خودشان هستند. هم خاتمی و هم بوش بیشترین رای خود را از سوی کارگران ، زحمتکشان و طبقات متوسط جامعه دریافت می کنند. فریاد روشنفکران دو کشور که منزوی ترین نیروها هستند ، زیر خروارها دروغ و جهل و بی خبری ناپدید می شود. نمایندگان هر دو کشور تلاش می کنند تا به رای دهندگان بقبولانند که آنها به مذهب، خانواده و سرمایه احترام مطلق می گذارند و نگهبانان واقعی مذهب و وطن و سرمایه اند. هر دو حکومت با تمام دنیا سر جنگ دارند و هرکدام به روش خود تلاش می کند تا سرکردگی ایدئولوژیکش را به دیگر نقاط جهان صادر کند. چرت و پرت هایی هم که به نام دمکراسی به خورد خلق الله می دهند، تنها می تواند دستمایه ی تجزیه تحلیل روشنفکران خودفروخته ای شود که روح خود را به شیطان فروخته اند و می خواهند به مردم بگویند که انتخابات بسیار جدی است و آینده ی آنان را رقم می زند. البته این بدین معنا نیست که می خواهم همه چیز را سیاه و سفید جلوه بدهم ، اما اگر چشم حقیقت بین داشته باشیم و نخواهیم خودمان را به خواب بزنیم ، انتخابات در این دو کشور بر بستر بیهوشی کامل مردم انجام می گیرد
این روده درازی ها را کردم تا مقدمه ای شود بر آنچه می خواهم درباره انتخابات جدید آمریکا بگویم.
انتخابات ریاست جمهوری آمریکا نباید کار خیلی سختی باشد. اکثریت نمودارهای آماری که با زندگی روزانه مردم سروکار دارد، اشاره به فروافتادن بوش دارند. شکاف طبقاتی در آمریکا روز به روز افزایش می یابد. هر ساعت بسیاری از مردم به زیر خط فقر رانده می شوند. تعداد کسانی که توان بیمه کردن خود در برابر بیماری و بیکاری را دارند ، کاهش می یابد. درآمد متوسط خانواده ها کم شده و حداقل دستمزد در سنجش با قدرت خرید به سطح پنجاه سال پیش سقوط کرده است. در سالهای حکومت بوش تنها سرمایه داران هستند که از معافیت های مالیاتی بهره برده اند. اینها را مردم می دانند. بر همین اساس بسیاری از رای دهندگان کری را به جهت وعده وعید های او مبنا بر رفرم های اقتصادی ، بر بوش ترجیح می دهند. کری دوتا و نصفی از چالش های تلویزیونی را برده و به بینندگان قبولاند که او بهترین انتخاب ممکن برای آنهاست . اما بوش هنوز محبوبیت زیادی در بین مردم آمریکا دارد. نخستین علت آن شخصیت کری است . در نظر سنجی های تنها نه درصد گفته اند که حاضرند با کری آبجو بنوشند. بیش از پنجاه درصد ترجیح می دهند آبجوی خود را با بوش تو رگ بزنند. قیافه و روش برخورد در کشوری که رسانه ها مردم را زیر سلطه دارند ، بسیار مهم است. کری دراز و لاغر و کسالت بار به نظر می آید. قیافه اش مثل بزی است که دشمن به او حمله نموده اما حال شاخ زدن ندارد. اگر کلینتون با به کار بردن واژه ها و عبارات احساساتی و سطحی مردم را به بازی می گرفت و می خواست نشان دهد که همراه با آنان از ناعدالتی رنج می برد ، کری تنها می گوید که ناعدالتی را می شناسد. بوش با قلب مردم حرف می زند و کری با کله های آنان . کله هایی که در بست در اختیار رسانه هاست.
از مهمترین شانس های بوش برای انتخاب مجدد سوء استفاده از فاجعه یازده سپتامبر و جنگ عراق است. کار کری در این دو هفته باقیمانده چندان آسان نیست. هر چند کارت های بازی او که بیشتر مشکلات داخلی آمریکا را در بر می گیرند – و در چالش های با بوش بهره زیادی از آنها گرفت - بسیار قوی هستند ، اما بوش انتخابات آمریکا را به انتخابات جنگی مبدل کرده است. جنگ در عراق و افغانستان حرف اول را می زنند. پیام بوش روشن است . او می گوید که آمریکا در جنگ مرگ و زندگیست و او به عنوان بالاترین مقام دولتی به تنها چیزی که فکر می کند جلوگیری از حمله تروریستی به خاک آمریکاست. تمامی پرسش های سیاسی در برابر این هدف بوش در رده های بعدی قرار می گیرند. او با کمک رسانه ها این پیام را در گوش اکثر مردم کشورش فرو کرده است. بوش هنوز از یازده سپتامبر و القاعده نان می خورد.
حمله آمریکا به عراق با هر حیله و نیرنگی که انجام گرفته باشد ، پای آنها را در باتلاق جنگ بی پایان و بی حاصل گیر داده است. صد و چهل هزار سرباز آمریکایی در اشغال عراق شرکت دارند. با توجه به اینکه رسانه ها بر کشته شدگان دم افزون جنگ سرپوش می گذارند و خبرهای مرگ را سانسور می کنند ، اما همین ها هم که به بیرون درز می کنند ، تاییدی می شوند بر حرف بوش که مبارزه انتخاباتیش را بر شالوده مبارزه با تروریست بنا نهاده است. شگفت آنکه در این کشور هر کاندیدایی که از جنگ و وطن بیشتر لاف بزند ، مردم رای بیشتری به او می دهند. همین آقای کری به جنگ عراق اعتراض ندارد ، بلکه به چگونگی پیشبرد آن انتقاد دارد. یکی از افتخارات او شرکت فعال در کشتار مردم ویتنام است و همین افتخار را دستمایه میهن پرستی خودش کرده است. بوش اما تاریخ را با خودش دارد. پنج تن از روسای جمهور آمریکا ، هنگامی برای انتخاب مجدد کاندید شدند که کشورشان در جنگ بسر می برد. هر پنج تن از مردم رای اعتماد گرفتند. آرزوی بوش این است که مردم مثل لینکن فکر کنند. او در میانه جنگ داخلی آمریکا در سال 1864 دوباره به ریاست جمهوری انتخاب شد. او عقیده داشت که هنگام عبور از رودخانه ، وسط آب نمی شود اسبت را عوض کنی.

چهارشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۳

با خویشتن در جنگم

دریدا هم درگذشت و جهان یکی از منقدان انسان دوستش را از دست داد. در سال 1930 در الجزایر زاده شد. 1949 برای ادامه دانش آموزی به فرانسه آمد . تا چند روز پیش سرشناس ترین و پرخواننده ترین فیلسوف فرانسوی زبان بود. دریدا را بیشتر به سبب انقلاب روشنفکری او - « ساختار شکنی » - می شناسند. مدار تفکر فلسفی او را می توان در گفتمان های بی پایان و آشتی ناپذیر او با « متافیزیک » غرب گزیده کرد. گفتمان های او که در برگیرنده نقد فلسفی جهان معاصر، حق فلسفیدن ، برابری و برادری انسانها، رسانه های همگانی ، تروریسم و اتحاد اروپا بود ، تاثیر به سزایی در اندیشه های انتقادی اروپا داشته و دارد
دریدا با کتاب « اشباح مارکس » پا به میدان چالش های سیاسی عصر خود نهاد. او در این کتاب – که با استقبال فراوانی از سوی روشنفکران روبرو شد – ستایشگران لیبرالیسم اقتصادی را به نقد می کشد و بررسی و تحلیل مارکس از جامعه سرمایه داری را هنوز معتبر و زنده می خواند
سازمان گری سیاسی دریدا هنگامی به اوج خود رسید که در ماه می امسال همراه با یورگن هابرماس بیانیه ای را برای وحدت اروپا منتشر کردند. آنها در این بیانیه خواستار اروپای دیگری شده بودند. اروپایی که به حقوق بشر ، آزادیهای سیاسی و دادگری و عدالت اقتصادی احترام بگذارد و به عنوان نیرویی صلح دوست و متحد در برابر نیروهایی که جهان را به تک قدرتی تهدید می کنند ، بایستد. او تا آخرین دقایق زندگی اش برای اروپای نوین مبارزه کرد.
در اینجا فرازهایی از آخرین مصاحبه او را که چند روز پیش در لوموند روزانه به چاپ رسیده بود می آورم . این مصاحبه توسط ژان بیرنبام – که خود فیلسوف و روزنامه نگار لوموند روزانه است – انجام گرفته

پیمان های سازمان ملل و ترکیب آن می بایست دگرگون شوند و مرکز آن تا حد امکان به جایی دورتر از نیویورک انتقال یابد
من هرگز زیستن را نیاموختم. هیچ گاه ! آموزش زیستن می بایست دربرگیرنده ی یادگیری مردن هم باشد. پذیرش مطلق میرندگی.بدون آمرزش ، رستاخیز یا نجات بخشی از سوی مذهب.... از همان دوره افلاطون این پیام کهنسال فیلسوفان بوده است : فلسفیدن یعنی آموزش مردن. من به این حقیقت ایمان دارم ، بی آنکه خود را به آن تسلیم کنم. من پذیرش آن را نیاموخته ام. مرگ را می گویم. ما زندگانی هستیم که به ما مهلت داده اند. اگر از زاویه جغرافیای سیاسی به کتاب « اشباح مارکس » بنگری این حقیقت در مورد میلیارد ها موجود زنده – انسانها و حیوان ها – صادق است . کسانی که در جهانی با نابرابری های گسترده تر از همیشه ی تاریخ ، از دستیابی به سطحی ترین « حقوق انسانی » بازداشته می شوند. حقوقی که دویست سال از پدیداری آن می گذرد و همواره نوتر و گسترده تر می شود. از همه اینها گذشته آنها را از زیستن یک زندگی که ارزشش را داشته باشد ، محروم کرده اند . آری من هم چنان در برابر دانشی که مردن را می آموزد ، نا آموختنی ام . در این زمینه هنوز نه به جایی رسده ام و نه چیزکی یاد گرفته ام. مهلت من دارد با ریتمی افزاینده به پایان می رسد. این را حس می کنم. چرا که من هم مانند دیگران مالک مرده ریگی هستم که همان اندازه چیزهای خوب دارد که چیزهای وحشتناک. از آنجایی که اکثریت اندیشه گرانی که من به آنها دلبسته ام ، درگذشته اند ، بامن مثل بازمانده رفتار می شود. آخرین نماینده ی یک نسل. دهه ی شصتی ها. این موضوع میل اعتراضم را بیدار می کند و هم زمان احساس شورش را در من بر می انگیزد. که البته کمی مالیخولیائیست

از همان آغاز کار نویسندگی ام به شدت ایده ی اروپا- مرکزی ( به گونه ای که در مدرنیته بیان شده ) را مورد انتقاد قرار داده ام. مثلا در آثار والری ، هوسرل و هایدگر. بسیاری به درستی ساختارشکنی را به عنوان بی اعتمادی من به ایده ی اروپا-مرکزی قلمداد کرده اند. اگر این روزها می گویم « ما اروپایی » ها ، تنها در رابطه با رشد و توسعه اجتماعیست و بیان یک ایده کاملا متمایز است ..... در جغرافیای سیاسی امروز ما می توانیم برای یک اروپای دیگر با هم متحد شویم ( این آرزوی قلبی من است ) . متحد در برابر سیاست سرکردگی طلبانه آمریکا ( ولفویتز، چنی ، رامسفلد و دیگران ) و همچنین دین سالاری عربی / اسلامی که تهی ازاندیشه روشنگرانه و آینده ی سیاسی اند
هنگامی که به گذشته ام می نگرم، احساس می کنم بسیار خوشبخت بوده ام. من لحظات تلخ و شیرین زندگی ام را دوست داشته ام و همواره به خوبی از آنها یاد می کنم. هرچند این یادها مرا به سوی اندیشیدن به مرگ و خود مرگ پرتاب می کنند ، اما آنها در گذشته مانده اند ، پایان یافته اند

پنجشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۳

چپ بیچاره

ببینید این ترم های شناخته شده ی جهانی چگونه مورد سوء استفاده یک مشت چماق دار دیروزی و اصلاح طلب امروزی و حزب الهی های دیروزی و امروزی قرار می گیرد. اعترافات این رضوی باید به آن دسته از افرادی که خودشان را « امروز » می کنند و به این چماق داران دیروزی باج می دهند ، حقیقت را نشان داده باشد

چهارشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۳

گم شده

آذر و آیینه اش در بدخشان. نمی دانم چرا نام وب لاگ را به روسی نوشته. یا زبانی است که من نمی فهمم

وبلاگ

این نوشته سیبستان پاسخی بسیار خردمندانه به نوشته داریوش آشوری درباره وب لاگ است. من خود پاسخی به آن نوشته دارم که اگر حالی دست داد می آورم

سه‌شنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۳

اعتراض

این هم بیانیه ای که کانون وبلاگ نویسان ایران در همبستگی با وبلاگ نویسان و روزنامه نگاران دستگیر شده داده است

جنگ

این هم آمار روزانه جنگ آمریکا در عراق. پولی که از کیسه مردم زحمتکش آمریکا به جیب شرکت های بزرگ نفتی و نظامی می رود. مردمی زحمتکش که باز هم با حماقت تمام می روند و رای خود را به صندوق بوش یا کری می ریزند.

دوشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۳

آه

این هم دردنامه ای در سوگ کودکی های از دست رفته. چه دردناک است که انسان این فجایع را می بیند اما نمی تواند ، رک و راست بنویسد که مسئول تمام این رنج ها و فلاکت ها جمهوری اسلامی و سران جنایتکار آن است

پنجشنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۳

گزارشگران

گزارشگران بدون مرز دست به کار زیبایی زده است. آنها از تمامی کاربران اینترنت خواسته اند که با فرستادن پیامهای خود با حرکت گزارشگران علیه سانسور در ایران ، اعلام همبستگی نمایند . گزارش این پیام ها توسط این سازمان برای خانواده های دستگیر شدگان فرستاده خواهد شد. بر تمامی وبلاگ نویسان آزادی خواه و انسان دوست است که از این حرکت گزارشگران پشتیبانی نمایند

دوشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۳

بیداران

شماره جدید بیداران منتشر شد. بیداران که خواستار ایرانی بدون زندان و شکنجه و اعدام است ، توسط چند تن از بازماندگان زندان های رژیم و بستگان خانواده های زندانیان سیاسی که در سال شصت و هفت اعدلم شدند ، اداره می شود. در این شماره مقاله ای دارم بنام خیره بر رنج دیگران ، که کالبد شکافی جنایت های آمریکایی / اسلامی و مقایسه آنها با نقاشی های بیکن است.

چهارشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۳

روده بر شدم

کشوری که الله کرم - سر دسته چماقداران - دکترش باشد و اسدالله لاجوردی استاد دانشگاهش ، حال و روزش که از این بهتر نمی شود. ترسم از روزیست که این الله کرم را دستگیر کنند و ما باید نام وب لاگ هایمان را به الله کرم تغییر دهیم. آی مردم از خنده . خودتان این مصاحبه را با دکتر الله کرم بخوانید و نظرات مشعشعانه اش را ببینید . اگر از خنده نمردید بی شک ذوق زندگی در شما مرده است.

سه‌شنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۳

مثل ارنستو

این طنز تلخ ارنستو - که با همان نیک گفتاری و راست کرداری ارنستو یی نوشته شده است - را بخوانید و لذت ببرید و دست از پس روی هم بردارید.

معرکه امروز

من نام وبلاگم را به « امروز» نگرداندم. چرا این کار را نکردم؟ برای من امر آزادی بیان بسیار با ارزش است . همچون لفظ دری است که ناصر خسرو آن را به پای خوکان نریخت. اینکه اسلامی نویسی بنام حسین درخشان بخواهد درس آزادی بیان به من بدهد، نهایت شرمساری آزادیست. این آقایانی که امروز و در امروز از همقطاران دیروز خود تیپا می خورند ، ارزش دفاع ندارند. اینها کسانی هستند که هنوز که هنوز است بنام خمینی قسم می خورند و برای درس عدالت و آزادی دادن ما را به او رجوع می دهند. رادیکال ترین آدم اینها که نوچه های بسیاری هم دارد ، مسعود بهنود است که رفسنجانی را امیرکبیر و نجات دهنده ایران می خواند. سید ابراهیم نبوی است که پس از سالها هم کاسه گی با امثال حسین شریعتمداری ، هنوز هم در خارج کشور توهم پراکنی می کند و فحش هایش را به اپوزیسیون می دهد. آزرم نیست که اینها مدافع آزادی بیان شده اند و با توهم پراکنی های مداوم تخم نفاق و پراکندگی در میان اپوزیسیون می پراکنند و در زیر لحاف پای امثال ابطحی و خاتمی را لیس می زنند. این اسلامی نویس هایی که هم رفیق دزدند و هم همراه قافله ، چه می فهمند از آزادی بیان. اینها پای منافع رژیم که به میان می آید ، می شوند خودی و ما را غیر خودی می خوانند. آیا در کشورهای متمدن اروپایی به « نو نازیست ها » آزادی بیان می دهند که ما نام خود را برای « نو خمینیست ها » دگرگون کنیم و بشویم کیسه کش حمام اصلاح طلبانی که هنوز حتی یک گام به سوی اصلاح گری بر نداشته اند؟ برای من طبیعی است که مسعود بهنود یا حسین درخشان و شرکای حلقه ملکوتی اش به این عملیات های خودنمایانه و خوش رقصی برای جناحی از رژیم بپردازند. اینها اسلامی نویس بوده اند و خواهند بود. بگذریم از قرطی بازی های سطحی و ابلهانه ای که از فرهنگ غرب ارائه می دهند. و یا در مسابقات رای گیری از ما می خواهد که بین سگ زرد و شغال ، یکی را برگزینیم. انسان خردمند در این دامچاله هایی که بالای سرش نورافکن هم روشن کرده اند نمی افتد. درد من این است که بسیاری از وبلاگ نویسان انساندوست که قرشمال گری این دارو دسته ها را بر گوشت و پوست خود لمس کرده اند چرا در این دامچاله افتاده اند. آیا صرف آزادی بیان می تواند این موضوع را توجیه کند ، که ما برویم و بایستیم در صف « نو خمینیست ها » ؟ چرا هنگامی که دارند نازنینی شانزده ساله را بالای دار می برند و ده ها نوجوان دیگر هم در صف ایستاده اند ، خفقان می گیریم و حاضر نیستیم ، پای یک اعلامیه خشک و خالی را امضا کنیم. و به بهانه سیاسی بودن آن را رد می کنیم . خواب مان این قدر سنگین است. من به هیچ قیمتی نمی روم پشت سر آدمی بایستم که در وبلاگش می نویسید ، خبر اعدام عاطفه رجبی دروغ است. آری آزادی بیان برای کسانی مقدس است که مبنای فعالیت سیاسی و اجتما عیشان گفتگو و رومداری و انسان باشد . فاشیست هایی که دستور آدمکشی داده و می دهند نمی توانند به بهانه آزادی بیان از خود رفع مسئولیت نمایند و تازه مظلوم نمایی هم بکنند. بروید پرونده این آقایان را بخوانید تا بفهمید چرا شاملو می گفت این ملت حافظه تاریخی ندارد. و بیچاره چقدر از دست همین آقایان چوب خورد

دوشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۳

قربان کلامت

این نوشته شبح که گویا از دل من و بسیاری از زخم خوردگان بر می خیزد ، عین عین حقیقت است. شبح راست می گوید ما دیگر ابزار دست هیچ شارلاتانی و با هیچ نام غلط اندازی و به هیچ بهانه به ظاهر انسانی نمی شویم. قربان کلامت شبح جان که از خردت برخاست و بر دل نشست.

چهارشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۳

بازی و شادی ممنوع

شهرداری اسلامی که شادی و بازی کودکان و نوجوانان را بر خلاف نص صریح قرآن و اسلام می داند. شهربازی را تعطیل کرد. حکومت مرگ و ترس تنها کاری که از دستش بر می آید اعدام نوجوانان و دستگیری و سرکوب روشنفکران است. این حکومت پیام آور مرگ و نیستی است. مرگ شادی. مرگ انسانیت. مرگ آزادی. مرگ دادگری و مرگ بازی و سرور. مرگ ترانه و شعر و رقص و موسیقی. تنها پیام این حکومت مرگ است و بس. در بودن این حکومت مردم فقط مجازند که ازبام تا شام بدوند و تفریحشان هم بشود روضه خوانی. سینه زنی و نماز جمعه

یکشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۳

مطلبی را آزاد کنید

جمهوری اسلامی پدر سینا مطلبی را به جرم حقیقت گویی پسرش به گروگان گرفته است. در تاریخ خونبار حکومت اسلامی این نخستین بار نیست که کسی را به جای دیگری مجازات می کنند. اینها فرزندان مردم را به گلوله می بستند و از پدران و مادران داغدار پول گلوله ها را طلب می کردند. مادر را شکنجه می کردند تا پسر و دخترش را لو بدهد. پدر را می زدند و تحقیر می کردند تا بچه هایشان بیایند و خودشان را معرفی کنند. اکنون زورشان نمی رسد، گروگان می گیرند. لابد فردا هم اعلام می کنند که سرش به جسم سختی اصابت کرده و یا قلبش گرفته و یا خودکشی کرده است. ماجرای زهرا کاظمی هنوز از یادها بیرون نرفته است. خانواده پیران هنوز دارند تاوان شجاعت پسرشان را پس می دهند. ساده نباشیم. آنها این پدر پیر و بیمار را تحت بدترین فشارهای تنی و روانی می گذارند. زندگی خود و خانواده اش را به جهنم مبدل می کنند. آری ما بارها و بارها شاهد این ددمنشی ها بوده ایم. ساکت ننشینیم. با هر امکانی که داریم اعتراض کنیم. مراجع بین المللی را با خبر سازیم. هر صدایی ولو کوچک و ناچیز نقش بسزایی در هم صدایی ما علیه بربریتی که بر مردم ایران می رود ، دارد. خاموش ننشینیم

دوشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۳

جمهوری خواهی

هر چند سازمان های چپ در خارج از کشور و در اثر دور افتادن از محیط زیست خود دچار پراکندگی و چند پارگی شدند ، اما می شد با سیاست های بخردانه به شکل گیری احزاب نوین چپ که بازتابگر خواسته های واقعی و منطقی جامعه باشند ، دست یازید. اینها رفتند و بنا به گرایشات سیاسی کهنه شده و از تاریخ افتاده شان ، سازمانهای گوناگون جمهوری خواه را به وجود آوردند . رادیکا ل هایشان شدند « جمهوری خواه لائیک » و لیبرال هایشان « جمهوری خواه ملی » . آنها هنوز همان اندازه از جامعه ایران دور هستند که یک ربع قرن پیشتر بودند. جزنی عزیز راست می گفت که مبارزان خارج از کشور نمی توانند واقعیات جامعه را ببینند و بنابراین تحلیل هایشان واقعی نیست . بگذریم حالا هم که جمهوری خواهی مد شده به نظرم این جماعت راه گارگری که تا دیروز به چیزی کمتر از « دیکتاتوری پرولتاریا » رضایت نمی دادند حالا کمی سر عقل آمده اند.

بیدار شو جانم

این حضرت فرخ نگهدار علیهم السلام هنوز فکر می کند که جمهوری اسلامی دارد راه رشد غیر سرمایه داری را می رود. روزی شعار می داد که این جماعت را به سلاح سنگین مجهز کنید حالا شعار می دهد که سلاح سنگین را عاقلانه زمین بگذارند. این حضرت هنوز در خواب به سر می برد و فکر می کند می تواند با نصایح پدرانه کودک اسلامی را به راه راست بیاورد. بیدار شو جانم . بیدار شو

پنجشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۳

بند چهار منشور

من با این بند چهار کمی مشکل دارم. نخست اینکه وبلاگ بنا به ذات خود بی مرز و مرکزاست و از ویژگی های آن آزادی بی حد و حصر در نوشتن با هر زبانیست که وب لاگ نویس دوست دارد با آن بنویسد. دوم اینکه ما همه شهروندان این جهان مجازی هستیم و هیچ فرهنگ و زبانی از دیگری بهتر و برتر نیست. زبان وسیله اختراعی بشر برای ارتباط است و انسان آزاد است در خواندن و نوشتن به هر زبانی که دوست دارد و در دنیای مجازی اینترنت این یکی حد و مرزی ندارد. سوم اینکه در کانونی که هدفش مبارزه برای آزادی بی حد و حصر اندیشه و قلم است ، مهمترین عنصر برای تقویت همبستگی و تفاهم و پیوند مردمان ، همدلی است نه هم زبانی. این را مولوی عزیز چند قرن پیش گفته است ( در داستان گدایان و خرید انگور و نام نهادن بر انگور به چند زبان و پیدایش اختلاف مابین آنها ) چهارم اینکه این بند مرا به یاد هژمونی طلبی روشنفکرانی می اندازد که از روی دلسوزی می خواهند دست « زبان » های دیگر را بگیرند و به آنها الفبای راه رفتن را بیاموزند. ما همه وبلاگ نویسییم و می خواهیم علیه سانسور و ستم متحد شویم و قرار نیست که بخواهیم کسی را محدود کنیم که به زبان خودش ننویسد. این وظیفه تمام هموندان است که اسناد کانون را به زبان مادری خودشان برگردانند و آن را در وب لاگ کانون بگذارند تا دیگر هم زبانان هم بتوانند استفاده کنند. من نه سررشته در طراحی فونت به زبانهای گوناگون دارم و نه آن را از وظایف کانون می دانم. نشر وبلاگ هم که با سه تقه انجام می گیرد و تلاش کانون را چندان لازم ندارد. از این بند چهار بوی یک ناسیونالیسم قراضه و بدقواره ای می آید که به جای حق برابری شهروندی و برابری حق گزیدن و گزیده شدن می خواهد یک هژمونی پنهان و خزنده ای را اعمال کند ، که وظیفه اش دلسوزی برای « زبان های متنوع کشور» است که باید به زیست خود در کنار « زبان اصلی » ادامه دهند و از اینکه آنها را در بازی راه می دهد ، متشکر و ممنون باشند. رشد و شکوفایی فرهنگ و زبان » نه تحت اوامر کانون که در سایه تحولات دراز مدت و ژرف اجتماعی صورت می گیرد. پس بیائید نیرویمان را بر روی همدلی و همبستگی و احترام متقابل و حق برابر بگذاریم . من پیشنهاد می کنم بند چهار را به صورت زیر بیاوریم و یا با این مضمون در جمله ای وزین تر
« تمامی اعضای کانون حق برابر دارند که با زبان خودشان در وبلاگ های کانون اثرشان را منتشر کنند. بنیاد کانون بر پایه ی همدلی و همبستگی در جهت مبارزه برای اهداف منظور شده در این منشور است »

دوشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۳

مزخرفات

این فلاکت نامه را بخوانید و از ته دل به ریش این مردک بخندید. یکی نیست به این بابا بگوید علی برای شمشیر دو سرش که با آن دمار از روزگار مردم بدبخت در می آورد مشهور است. جمهوری اسلامی نمونه کامل حکومت عدل علی است . این ننه من غریب بازی ها برای فاطی تنبان نمی شود . آن هم در روزگاری که مردم دارند ریشه این خرافات را می زنند و علی مانده و حوضش که حکومت اسلامی باشد.

شنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۳

حاجی ! باور کن

سازمان عفو بین الملل اعدام دختربچه شانزده ساله نکایی ( عاطفه رجبی ) را محکوم کرده است. صدایش مثل توپ توی ایران پیچیده است. زمین آسمان دارند این جنایت بربرمنشانه را- که کاملا ماهیت آخوندیسم تبهکار را نشان می دهد -تقبیح می کنند. بوی کثافتکاری تبهکاران اسلامی مشام جهان را آزرده است ، آن وقت این حاجی پسر می گوید خبر مشکوک است. دردمان را به که بگوییم

جمعه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۳

بند سوم منشور

یکی دو روزیست که از سفر برگشته ام. نخستین کارم این بود که یک راست بروم وبه اصل یک و دو منشور رای بدهم چون بسیار خوب و درست تدوین شده بودند. بچه های کانون وبلاگ نویسان بحث های خوبی را به پیش برده اند. کمی با بند سوم مسئله داشتم که درباره اش خواهم گفت
این که «وبلاگ ها وطن ندارند » یک مفهوم انتزاعی و مبهم است که وبلاگ نویسان را از همین گام نخست دچار چند دسته گی خواهد کرد. بی شک مفهوم « وطن » برای من و شبح یک چیز است و برای حسین درخشان چیز دیگری. اگر می خواهیم کانون در برگیرنده ی گرایش های گوناگون فکری و اندیشه گی باشد باید در این گونه مفاهیم دو پهلو و حساس وارد نشویم. خب این که مثلا « کارگران وطن ندارند» بحث روشن و تدوین شده ای است که در کارکرد روزانه زندگی کارگران جهان آن را می بینیم ( هر چند آن اینترناسیونالیسم پرولتری استالین و شرکا چنان گندی به این مفهوم زد که تا سالهای سال بوی گندش مشام کارگران و آزادیخواهان را آزار می دهد) اما در این دنیای مجازی سخن گفتن از داشتن و یا نداشتن وطن پاسخگویی چیزی نیست. به هر حال همه می دانیم که اینترنت یک پدیده فراوطنی و جهانیست و به واسطه دمکراسی نسبی که بر آن حاکم است هر کسی می تواند تا حدی اندیشه های خودش را در آنجا منتشر کند( البته نباید فراموش کرد که دیکتاتوری جهان وطن سرمایه توسط بیلی گیتس و گوگل و امثالهم بر اینترنت اعمال می شود و در نتیجه این دیکتاتوری نامحسوس به شکل ابرقدرت جهانگیر خودش را تحمیل می کند، چنانکه نیروی واقعی همین دیکتاتوری در حال شکل دادن به یک سلطه تک قدرتی در سطح جهان است ) صد البته هر انسانی که مردم خودش را دوست نداشته باشد نمی تواند مردم دیگری را دوست داشته باشد. اگر من به همسر و کودک خودم احترام نگذارم ، دادن شعار برای آزادی زنان و کودکان از دهان من حرف مفتی بیش نخواهد بود. انسان را کردارهایش نشان می دهد نه شعار و حرف
کانون باید اساس کارش را نه بر آرمان ها و ایده های بسیار زیبا که امروز با این وضعیتی که در جهان و کشور ما وجود دارد ، آنها را بسیار دست نایافتنی به نظر می رساند ، بگذارد. شالوده ی منشور ما باید بر ایده هایی استوار باشد که کانون در همین شرایط لعنتی و درب و داغانی که دچارش شده ایم ، قادر به پیشبردشان باشد. اگر چه این منشور برای دنیای مجازی نوشته می شود اما بند بند آن باید پاسخگوی مبارزه برای اندیشه و بیان فعالیت آزادانه در محیطی دمکراتیک و انسانی باشد. ما در برابر وحشی ترین استبداد قرن داریم می نویسیم و مبارزه می کنیم . به همین جهت تا می توانیم باید نیروی بیشتری را حول خواسته هایی شدنی و واقعی گردآوریم. بنابراین من این بند سه را به این شکل پیشنهاد می دهم
« وبلاگ ها بی مرز و مرکزند. نویسنده ی وبلاگ تنها به قوانیی که در جهت آزادی بیان و اندیشه و فعالیت دمکراتیک انسان و حق زیست او به عنوان شهروند جهان تدوین شده و می شوند ، احترام می گذارد» .این هم از این

شنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۳

سفر

دارم به سفر می روم . دو هفته ای نیستم. نمی دانم آنجا اینترنت در دسترس باشد یا نه ، اگر بود که با شما عزیزان هستم و این امکان را پیدا می کنم که وبلاگ های پربارتان را بخوانم . اگر نه که به یاد شما هستم و جایتان را خالی خواهم کرد. با آرزوی دیدار شما عزیزان. خسن آقا هم دلخور بود و نوشته بود که دیگر خسته شده است. خسن عزیز مبارزه برای دمکراسی دشوارترین وظیفه است. و زمان می برد در کشور ما شاید سالها . اما ما ایستاده ایم و می گوییم و نقد می کنیم و آگاهی می دهیم تا زمان چیدن میوه برسد. این مطلب پایین را هم برایت گذاشتم که ببینی این نخستین اعتراض نبوده و آخرین هم نخواهد بود. مبارزه در راه دمکراسی هم از راه انتخاب آگاهانه می گذرد. اگر قرار بود همه در برابر بیدادگری واکنش سریع انجام بدهند که کار ما به اینجا نمی کشید
یارباقی. دیدار باقی.

روزنامه نگاران و آزادی بیان

این مطلب را نزدیک به دو سال پیش در گویا منتشر کرده بودم و سپس آن را در وبلاگ پیشینم در بلاگ اسکای آوردم و نوشتن آن هم در رابطه با اعتصاب پیشین روزنامه نگاران بود. امروز هم که اعتراضات روزنامه نگاران برای آزادی بیان همچنان برقرار است. امیدوارم که این وضعیت جهنمی هر چه زودتر خاتمه یابد و مردم و نویسندگان و روزنامه نگاران ما هم بتوانند آزادانه بنویسند و زندگی کنند. این دیکتاتوری بیجان دارد نفس های آخرش را می زند. این استبداد متعفن خودش بهتر از مردم می داند که عمرش به سر رسیده ، اما تا مردم این ضعف جبونی را درک کنند و برای برانداختنش به میدان بیایند ، زمانی باقی است

پنجشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۳

پست

چه خنده دار است هنگامی که یک وبلاگ نویس برای نشان دادن تعداد خوانندگانش به این جمله حقیر آویزان می شود : « هنوز صدها ای. میلی را که برایم فرستاده اند را پاسخ نداده ام » . از آن بدتر هنگامی است که از این افراد تخیلی پوزش هم می خواهد

چهارشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۳

باز هم باختیم

از بعداز ظهری که شاهد باخت تیم ایران به چین بودم ، حالم گرفته است. نه برای اینکه باختیم - فوتبال از این برد و باخت ها زیاد دارد. غم من از این استعدادهایی است که مثل همه ی چیزهای دیگر در زیر سلطه استبداد اسلامی به هدر می رود. بچه های ما به ویژه آن جوان ریز نقش - حسین کعبی - و یا مهدوی کیا و یا کریمی و ... دیگران تمام توان خود را به کار بردند تا بتوانند لبخندی از پیروزی بر لب مردم سرکوب شده ایران بیاورند ، اما نتوانستند. بی اهمیتی حکومت آخوندی نسبت به ورزش و فساد بی اندازه ی که سرتاپای ورزش ما را گرفته ، ما را به جایی رسانده که در برابر تیم هایی مثل عمان یا اردن کم می آوریم. دستگاه پرزرق و برق فوتبال آسیا هم که با پول شیخ های نفتی اداره می شود تا بن دندان به فساد آلوده است. اینها با پول توی سر ملت های آسیا می زنند. بگذریم ما اگر می توانستیم همان بازی را که در برابر کره کردیم با چین انجام دهیم بی شک چین را مغلوب می کردیم. بدبختی آن است که در بازی های حساس همیشه داوران عرب را برای ما می گذارند، داورانی که در جهان به رشوه خواری مشهورند. داور لبنانی بازی امروز با دادن یک کارت قرمز بی خود و بی دلیل به ستار زارع باعث شد که ما ده نفر بشویم و نتوانیم به فینال برویم. با این حال تیم ما تا دقیقه صد و بیست مقاومت کرد. بردن یا نبردن : مسئله این نیست . مسئله اصلی دستگاه ورزشی ماست که سرتا پا آلوده است و این وقایعی هم که در عرصه مسابقات ورزشی ما با دیگران رخ می دهند از همان فساد سرچشمه می گیرد. حالا هی نفت را بفروشید و بدهید به حزب الله لبنان تا داورشان بیاید و حالاتان را بگیرد. سوریه و پسر اسد را فراموش نکنید؟

سه‌شنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۳

خودکشی

چند روز پیش جوانی بیست و هشت ساله که یک پای خود را در جنگ خانمان براندازعراق و ایران از دست داده بود، با انداختن خود به زیر چرخ های قطار مترو خودکشی کرد. مرگ این جوان تیتری شد در روزنامه های صبح و عصر و دیگر هیچ. کسی از خودش نپرسید که چرا این انسان درمانده دست به این خودکشی دردناک زده است. از این گونه قربانیان جنگ که دچار روان پریشی شده اند بسیارند. تعداد زیادی از آنها در فقر و فلاکت زندگی می کنند و از هرگونه کمک روانی و جسمی بی بهره اند. مرگ این جوان در روزهایی رخ می دهد که پسران رفسنجانی و دیگر آقازاده ها سرگرم غارت و چپاول ثروت های مردم ایرانند. ننگ بر حکومتی که شب و روز موعظه اخلاقی می کند ، اما در عمل به ستم روحی و اقتصادی مردم مشغول است.

پنجشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۳

بوف

بوفی
در هنگامه ی  نگریستن
از شکاف چشم خویش
 
در بسته می شود
دیواری نازک
جنگل را می پوشاند

سه‌شنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۳

از کیسه خلیفه

این هم وزیر مترقی خاتمی و قهرمان مبارزات آزادیبخش آقای حسین درخشان . نگاه کنید به بذل و بخشش های عقدنامه ای ایشان. در دیزی ملت باز است حیای گربه مترقی کجا رفته است ؟ تازه این زن پنهانی آقای وزیر ارشاد خاتمی بوده ،  آشکاری هایش چه هدایای از کیسه ملت گرفته اند

پایان یک آغاز

اعتصاب زندانیان اوین پایان یافت. تنی چند از زندانیان تلاش کردند با همکاری بلندگوهای خودشان در خارج کشور صدای اعتصابیان را خفه کنند. خوشبختانه آنها موفق نشدند و رو سیاهی به ذغال ماند. زندانیان خود با اراده خودشان به اعتصاب خاتمه دادند. اگر چه آنها به خواسته های خود نرسیدند ، اما زمین زندان را زیر پای حکومت استبدادی لرزاندند. آنها می دانستند که این حکومت وحشی تر از آن است که به خواسته هایشان پاسخ دهد، امامی خواستند نیروی خودشان را بسنجند. آری تیغ حکومت  هنوز برنده است  اما زندانی هم دیگر فهمیده که می شود به مقابله با آن رفت. اگر این اعتصاب نتوانست به خواسته هایش دست یابد  و به پیروزی برسد ولی پایانش ، 
آغاز یک درس بزرگ است و آن هم این است که می توان این حکومت را با همبستگی مردمی از میان برداشت
 
دیشب فیلم مارمولک را دیدم. فیلمیست بسیار آخوندی. اگر چه در تمام طول فیلم آخوند را به مسخره می گیرد، اما در پایان فیلم همان
درس های مسخره اسلامی را که سالهاست آخوند های دزد و مفت خور می خواهند به زور دگنگ به گوش مردم فرو کنند ، تحویل جماعت می دهد. شاید مردم هم به خاطر تنفر از آخوند ها برداشت دلخواه خودشان را از این فیلم دارند و در حقیقت به ریش آخوندها می خنندند. بازی پرستویی الحق که بسیار خوب بود. این فیلم هم مصادق همان شعار معروف دوران انقلاب است : ما میگیم خر نمیخوایم ، پالونش عوض میشه. تقسیم آخوند به بد و خوب هم از آن کارهای اغوا کننده ایست که بعضی روشنفکران اسلامی تلاش می کنند به خورد ملت بدهند. آن بحث راه های رسیدن به خدا هم  از حرفهایی است که محسن مخملباف حیله گر توی دهن این جماعت اسلامی انداخت

جمعه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۳

نبودم اما هستم

رفته بودم مسافرت و دیدن دوستان. دوستانی که سالها ندیده بودمشان . بهتر است بگویم گمشان کرده بودم و یا نگذاشته بودند که ببینمشان . حیف که سفر کوتاه بود و جانکاه. کوتاه برای اینکه تا آمدم خوش و بشی با آنها کنم و یادمان های روز های نوجوانی را با هم مرور کنیم ، تعطیلات تمام شد و ما می بایستی هر کدام بر گردیم سر زندگی روزمره . به هر حال همان یکی دو روز هم غنیمتی بود بس گران در راه برگشت هم این شعر از نظرم گذشت که برایتان یادداشتش کردم . ما همه به نوعی شاعریم . تنها می ماند آن که بتوانیم تصویرهای ذهنی امان را با واژه های زیبایی بر روی کاغذ بیاوریم تا دیگران هم از آن لذت ببرند
هر بار که به تو عشق می ورزم
آنجایند
مرگ و زندگی
صبح  آفتابی
شب تیره
بهشت
گورستان

چهارشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۳

اعتصاب غذا دراوین

زندانیان بند یکم اوین (بند زندانیان سیاسی) همچنان در اعتصاب غذا به سر می برند. از دوستانی که در کار ساختن لگو و تهیه تومار اعتراضی سررشته دارند خواهش می کنم که کار در این زمینه را فراموش نکنند

بیدادگاه گوانتنامو

هفته گذشته رفته بودم لندن دیدن یکی از دوستان . او مرا به دیدن نمایشنامه ای برد که از سوی منقدان تئاتری انگلیس ، عنوان « بهترین تئاتر سیاسی » را گرفته است. نظری که هر تماشاگری با دیدن این نمایشنامه بر آن صحه می گذارد. پس از دوساعت نمایش بیداد ، هنگامی که چراغها روشن می شود ، مات و مبهوت می مانی که این نمایش بود یا واقعیت تلخی که بارها و بارها درباره اش خوانده و شنیده بودی و حالا دارد در جلوی چشمانت رخ می دهد. ناگفته نگذارم که اجرای این نمایش بیشتر به گزارشی مستند می ماند تا به تئاتر سیاسی سنتی که می شناسیم
موضوع نمایش بر محور زندانی می چرخد که آمریکایی ها در گوانتنامو ( خاک اشغال شده ی کوبا ) بر پا نموده اند و دوسال و اندیست که بی هیچ حکم و قانونی ، صدها تن از افراد منسوب به طالبان و القاعده را به بدترین شیوه های غیر انسانی نگهداری می کنند. هدف از برپایی این زندان این است که به عنوان « نهانگاه سیاه عدالت » عمل کند. جایی که نه تنها زندانیانش از هیچ گونه حقوقی برخوردار نیستند، بلکه حق دانستن این مسئله که چرا آنها را به آنجا آورده اند را نیز ندارند
گوانتانامو توسط روزنامه نگار مشهور ویتوریا بریتاین و گیلیان سلوو که نویسنده است ، نوشته شده. داستان نمایش بر اساس مصاحبه با زندانیان انگلیسی که از زندان گوانتنامو آزاد شده اند و خانواده ها ی آنها ، همچنین فعالان حقوق بشر و نامه های زندانیان ، شالوده ریزی شده است. هیچکدام از مقامات مسئول آمریکایی و انگلیسی حاضر به مصاحبه و دادن اطلاعات به نویسندگان نبوده اند. آنها هم از سخنرانی ها و نوشته های وزیر دفاع آمریکا دونالد رامسفلد و وزیر خارجه انگلیس جک استراو بهره برده اند
نمایش با سخنرانی جان استین نماینده پارلمان انگلیس آغاز می گردد و با سخنان او نیز پایان می گیرد. جان استین از جمله نمایندگانیست که آنها را لرد های قانون دوست می نامند. او در سخنرانیش بر این تکیه می کند که قانون حاکم بر اردوگاه گوانتنامو در مقایسه با ابتدایی ترین قوانین بین المللی حقوق بشر ، در سطح بسیار نازلی قرار دارد و هرگز نمی تواند پایه ای برای یک محاکمه دادگرانه باشد. لرد استین همچنین به سرنوشت زندانیان اشاره می کند که در دست های نظامیان و فرمانده کل آنها جرج بوش قرار دارد. بوش در سخنرانیهای عمومی خود این اسیران را « قاتل » معرفی می کند. او با همین واژه سرنوشت آنها را پیش از یک محاکمه ی حقوقی و در دادگاه رسمی ، رقم زده است. چندان تعجب آور نیست که نویسندگان نمایشنامه آن را در موازات رمان « فرایند » کافکا قرار می دهند. وکیل رمان کافکا خاطر نشان می کند که دفاع در دادگاهی که همه چیز آن پنهانی و در پشت پرده می گذرد ، دشوار است . نه تنها برای عموم که برای شخص مظنون . در گوانتنامو یکی از زندانیان می گوید : « نمیدانم به چه جرمی دستگیر شده ام که هم خود و هم خانواده ام قصاص آن را پس بدهیم». نمایشنامه به زندانیان چهره ای انسانی می دهد . در آن از شکنجه و برخوردهای فیزیکی و خشونت های انجام گرفته در زندان ، خبری نیست. اما به مرور که نمایشنامه به جلو می رود ، احساس همدردی و خشم را در بیننده بیدار می کند. به ویژه اگر تماشاچی از پرونده آمریکائیان در آزار و شکنجه زندانیان خبر داشته باشد و رفتار آنها را در زندان ابوغریب عراق بیاد آورد ، خشم چند برابر می شود
اخیرا" روزنامه نیویورک تایمز مصاحبه ای با متخصصان ویژه امور امنیتی انجام داده بود ، که نتایج آن مهر تائیدی بود بر نمایشنامه گوانتانامو. در آنجا همگی بر این قول بودند که تنها تعداد انگشت شماری از 600 زندانی گوانتانامو تروریست وافعی هستند. نویسندگان نمایشنامه در جستجوی گناهکار و یا بیگناه نیستند . آنها بر این نکته که هر حکومت دمکراتی حق دفاع از خود را در برابر تروریست ها دارد، تائید می کنند. اما معتقدند که چنین دفاعی می بایست بر اساس مدارک و اسناد صد در صد حقیقی و با قواعد کامل حقوقی و انسانی انجام گیرد. پدر یکی از زندانیان می گوید : « من برای بخشش پسرم التماس نمی کنم. تنها خواهش من از شما این است که دادگری را رعایت کنید ». چه آرزوی برآورده ناشدنی

GUANTANAMO
New Ambassadors Theatre
West Street, London, WC2H 9ND.

Previews 16 June, Opens 23 June 2004
Booking to 4 September 2004

http://www.albemarle-london.com/guantanamo.html



پنجشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۳

دانشجو بیدار است


این متن را پیشتر در گویا
منتشر کرده ام

دانشجویان گل های سرسبد هر کشوری هستند. آنها بیدارترین و آگاه ترین افراد ملت اند. تا بوده محیط دانشگاه ها در سرتاسر جهان مرکز پیدایش و پرورش اندیشه های نوین بوده است. پس از روی کار آمدن حکومت اسلامی ، نخستن اقدام رهبری آن دستور به شکستن قلم ها و بستن دهانها بود. او می دانست که دانشگاه مرکز دانش و اندیشه است و خرافات و مذهب و عقب ماندگی را تاب نمی آورد و دیر یا زود فریاد اعتراضش را علیه فریب و حیله گری و کلاهبرداری اسلامی بر می آورد. نخست با فرستادن گله های حزب الهی و تیغ کشی بر روی دانشجویان تلاش نمود که دامنه ی حکومت جهل را بر روی دانشگاهها بیفکند، اما کور خوانده بود. اینجا کانون مقاومت اندیشه بود. دستور به بستن دانشگا ه ها دادند. دانشجویان سنگرهای خود را به میان مردم آوردند. سرکوب آغاز شد. رهبران دانشجویی را دستگیر کردند ( بسیاری از آنها پس از تحمل چند سال شکنجه و آزار در سال شصت و هفت اعدام شدند) . زندانها لبریز از دانش آموختگان و گل های سرسبد ملت شد. لاجوردی دانشگاه تهران را به زندان اوین آورد. او زندان را دانشگاه کرد. دانشگاهی که خمینی می خواست. در این دانشگاه جدید، دائرالمعارف خرافات اسلامی را به زور شکنجه و آزار و تهدید اعدام ، به زندانیان می آموختند. اما باز هم نتوانستند شعله ی مقاومت را خاموش کنند. پس از چندی به این نتیجه رسیدند که توان علمی کشور در حال پوسیدن و فروریختن است. آخوندزاده ها و ماموران اطلاعاتی را با ارزهای نفتی و کیسه ملت سرکوب شده به خارج فرستادند که هم تحصیل کنند، هم نیروهای اسلامی را در خارج سازماندهی نمایند و هم به عملیات جاسوسی و ترور بپردازند. در داخل هم دادگاه های قرون وسطی تفتیش عقاید را بنام « گزینش » به راه انداختند. بسیجیان و معلولین جنگی و اعضای خانواده های شهید و نخبه گان باندهای سیاه سرکوب ، بی هیچ شرطی ( حتی سواد کافی ) وارد دانشگاه ها شدند. دیگران را نیز صد ها بار از غربال اسلامی گذراندند و به خیال خودشان دانشگاه ها را اسلامی کردند. اما مگر می شود خرافات را جیگزین دانش نمود؟ تاریخ نشان داد که امکان چنین کاری در کوتاه مدت ممکن اما در دراز مدت ناشدنی است. همین دانشجویانی که از سد گزینش حکومت گذشته بودند ، خود بلای جان آن شدند
آنها تا زمزمه های سازماندهی اعتراض را در دانشگاه ها شنیدند، بسیجیان را وادار به تشکیل انواع گرو ه ها و دسته جات دانشجویی با نام های دهان پرکن نمودند. . این دست و پا زدن ها هم کاری را پیش نبرد. دانشگاه کار خودش را کرده بود
دانشجویان تازه چشمشان بر جهان گشوده شده بود. فریب دیگر کاربردی نداشت. مگر دانشجو از سنگ بود. او هنگامی که به خیابان می آمد ، فقر و ستم و سرکوب و جهل و بیدادگری را می دیدید. چیزی دگرگون نشده بود. پس اگر دره ای وجدان علمی و انسانی داشت می فهمید که پشت پرده ی این فلاکتی که کشور را گرفته چه کسانی ایستاده اند. این چنین بود که هیجدهم تیر آفریده شد. هیجدهم تیر پی آمد چندین سال خفقان و سرکوب و استبداد در جامعه بود. آتش فشانی بود که دیگر تاب خفتن در زیر خاکستر استبداد و دیکتاتوری را نداشت. اگر شانزدهم آذر آغازی بر پایان رژیم ستم شاهی بود، هیجده تیر نیز نویدی بر پایان حکومت اسلامی است. برای همین است که می باید هیجده تیر را- با همایش های اعتراضی خود علیه استبداد- گرامی داریم





سه‌شنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۳

المعجم في معاير الوبلاگ عجم 3

این هم بخش سوم تذکره نویسی که مربوط به حامد بنایی است. این تذکره هم سالها پیش در « از دیده شوخ » درآمد. آن روزها قیل و قال آقایان اصلاح طلب هم بود که اشاره ای بدان شده است

تذكره مولانا الحامد البنايی

آن صاحب اسرار پشت پرده وحدت ، آن جوان كوشا و با همت، آن خداوند يقين بی گمان، آن خلوت نشين بی نشان ، آن فقير عدمی، صاحب يونيكد عجمی . مولانا شيخ الحامد البنايي. به نقل بيشتر مورخان و تذكره نويسان صاحب صد ها وبلاگ بودی و گويند « یونیکد لامپ » هم از كارهای اوست. نام او در جاهايی ابوطالب آمده كه قولی ناراست است و خود بر حامد يت خود اشاره كرده است
آنچه آن را سايت ياهو گويد به نام
ختم شد بر الحامد، والسلام
من حامد نامم و اين شيوه نيز
ختم كردم چو حامد، ای عزيز


الشيخنا ريقماسی در رساله خود « العلوم الرايانه و الوجود اي مايل آنه » آورده است كه در وبلاگستان چند تن بوده اند كه حقی عظيم بر گردن خلايق دارند. از جمله اين حضرات آيت بي نظير ، شيخ كبير «الحامد البنايی» است. گويند عجايبی خلق كردی كه زبان بی زبان پرشيا را به رمز واسرار مبدل نمودی ، چنانكه خلق در كل عالم توانستی با يك اشارت موشك خود آن رموز به زبان عجم برگرداندی. خدايش رحمت كناد. بخشنده بزرگي بود و به خلايق بسيار چيزها آموختی از جمله كش رفتن اسرار ديگران. يكي از وي پرسيد كه :« ما پيش تو جمعی مي بينيم مانند زنان . ايشان چه قوم اند؟.» گفت : « فريشتگان اند كه می آيند و سوالات رايانه ای دارند و من ايشان را جواب مي دهم.» نقل است كه منكری پيش وی آمد و با طعنه گفت : « فلان مشكل جاوه اسكريپت من كشف گردان » . شيخ آن انكار در وی بديد. گفت :« به فلان وبلاگ كه از آن يكی از دوستان ماست برو و از او سوال كن كه شاگرد ماست تا بر تو كشف كند». منكر بر خاست و بدان وبلاگ لوگ شد. هيولايي بديد سيب در دهان كه كرم ها از سيب بيرون زده بود و بر آنجا نوشته ای به خطي مرموز «ماي ، مای سلف، و ايرنه» نوشته بود. چون اين هيبت بديد بی هوش شد و جامه نجس كرد و بی خود ، و خود را از آنجا با سرعت لوگ اوت كرد و كفش آنجا باز گذاشت و باز خدمت شيخ الحامد آمد و در پايش افتاد و توبه كرد. شيخ گفت « سبحان الله ! تو كفش نگه نمي توان داشت و طهارت ، از هيبت مخلوقی . اسرار خالق يونيكد چگونه كشف توانی داشت. كه به انكار آمده ای كه مرا فلان سخن كشف كن !؟ » روايت آورده اند كه مريدی شيخ حامد بخواب ديد. گفت : « از منكر و نكير چون رستی ؟» شيخ گفت : « چون آن عزيزان از پاسوردم سوال كردند، گفتم : شما را از اين سوال مقصودی بر نيايد. به آن جهت كه اگر گويم، وبلوگم را هك كنيد. آنها از من گذشتند.» از شيخ پرسيدند:« لذت چيست ؟» گفت : « در آسايش بر خود بستن و در پس رايانه نشستن‌ » در وبگردی قدمی راسخ داشت و همه ی عمرش در وبلاگری گذشت. در علوم رايانه كامل بود و تصانيف بسيار داشت در خلق عجايب و غرايب. از او به فرزندانش يك ای مايل آدرس ياهو كه به صنار نيرزيدی و يك لوگوی وبلاگی كه هيچكس به ديناری نبرد - به ارث رسيد. گفت : « چهل سال آنچه آدميان می خوردند، من نخوردم . يعني قوت من از جای دگر بودی - گفت: « سال های ديده بانی ياهو می كردم » نقل است كه از او پرسيدند:« كدام خصلت در آدمی نافع تر است ؟ » گفت، « وبلاگ سازی » گفتند: « اگر نبود » گفت: « لينك دادن به آنان كه به تو لينك می دهند » گفتند: « اگر نبود » گفت:« يونيكد سازی » گفتند: « اگر نبود » گفت: « خاموشی دايم » گفتند: « اگر نبود » گفت: « مرگ در حال ». روايت است كه در بلاد پرشيا شری بس عظيم افتاد. خلايق تظاهرات مي كردند براي از بند رستن. و جنگی گرفت مابين اصول گرايان و اصلاح گرايان. چنان كه يكديگر را می خوردندی. حامد را ديدند در بازار شادمان و خندان . گفتند: « ای حامدا ! چه جای خرمی و شادكامی است؟ مگر نمي بينی چه شری خلايق را در گرفته است؟ حامد البنايی گفت: « مرا چه باك؟ من بنده وبلاگم، تا نت اسكيپ و اينترنت اكسپلورر هست مرا غم نيست ». خدايش بيامرزاد با همه عشقی كه به وبلاگ داشت از بهر طلب علم دكان وبلاگش را تخته نمود و خلق را در انتظار به روز قيامت گذاشت

خوابگرد بیدار شد

رفتم سری به خوابگرد بزنم و ببینم که کتابی، روزنامه ای جدید را معرفی و یا نقد کرده است . دیدم که از خواب بیدار شده و می خواهد ما را از دنیای رویا های خودش محروم کند. غصه ام گرفت که خوابگرد را غم نان و زندگی از خواب بیدار کرده است. بیداریی که در کشورهای دیکتاتوری زده و در چنگ استبداد تنها و تنها به زور شلاق انجام می گیرد. شکرالهی که سید هم هست و لابد از این راه با پیغمبر خدا و نمایندگان کنونیش بر روی زمین پیوند هایی هم دارد و این نام سید را هم با افتخار پشت اسمش می آورد و هی تکرار می کند که از سوی هیچ کسی به او فشاری وارد نیامده و تنها غم نان است که او را وادار به بستن وبلاگش نموده و نمی گوید غم نان در مملکتی که ثروتمندترین کشور جهان است از کجا پدید می آید . فکر نمی کنم ایشان آدم تنبل و لاابالی باشد. پس چرا پسران رفسنجانی و هزاران سید دیگر نه وبلاگ می نویسند و نه غم نان دارند. چرا سید جان اعتراف نمی کنی که این جاکش ها بلایی بر سر کشور ما آورده اند که نویسندگان ، روزنامه نگاران ، هنرمندان ، دانش آموختگان و وبلاگ نویسان باید در بدترین شرایط زندگی کنند اما آقازاده ها و آخوند زاده ها و سید زاده هایی که وبلاگ نمی نویسند و هیچ گهی نمی خورند باید در رفاه کامل بلولند. این ها نه تنها قاتل انسانهایند بلکه قاتل هنر و فرهنگ و ادبیات کشور ما نیز هستند. به هر حال از خواندن نامه ی خداحافظی خوابگرد بسیار غم زده شدم. خشمم را هم در این نوشته ریختم

دوشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۳

پرومته های فوتبال


جام ملت های اروپا هم چنان که حدسش را زده بودم و درمیان نود و نه در صد از دوستان و
آشنایان در این حدس تنها بودم ، نصیب یونان عزیز شد. در روز بیست هشتم ژوئن و در همین جا نوشتم که بازی فینال را یا یونان و یا چک با پرتقال بازی خواهند کرد. پس از پیروزی یونان بر جمهوری چک دیگر مطمئن شدم که یونان قهرمان اروپا است . به همین دلیل در یک شرط بندی که صد هزار تومان ارزش داشت شرکت کردم و الان پولها دارند در جیبم آواز می خوانند. بسیاری مرا دست میانداختند و اصلا یونانیان را به حساب نمی آوردند. غافل از اینکه یونان تنها تیمی بود که بازی کهن و کلاسیک فوتبال را ارائه می کرد. تکنیک فردی همراه با بازی جمعی و دفاع مستحکم. پرتقالی ها نزدیک به سی دقیقه تلاش کردند که در دیواره دفاعی آنها رسوخ کنند ، اما سرشان به دیوار کوبیده شد. حق کامل یونان بود که جام را به خانه اش ببرد. مربی کارکشته و با برنامه آنها را نباید فراموش کرد. این مربی را باید ستود. آری جام ملتها تمام شد. در این جام چند بازی زیبا دیدیم که بازی انگلیس با فرانسه. چک با هلند. سوئد و بلغارستان. پرتقال با انگلیس از بازی های دیدنی و عالی جام بودند

یکشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۳

براندو، آه براندو


مارلون براندو هم رفت. سرمشق آن چه بازی خوب در تئاتر و سینما بود ، در دل خاک جای گرفت. پس از براندو تمام بازی های خوب تنها کپی کارهایش خواهد بود. سالهای آخر عمرش را در فقر مطلق زیست . بازیگری که در سالهای دهه ی پنجاه مابین تئاتر کلاسیک وسبک مدرن بازی خط روشنی ترسیم نمود و تئاتر و سینما را یک گام به جلو برد.براندو به عنوان یکی از بزرگترین کارکشته گان هنر بازیگری در دوران خودش همواره در یاد تماشگران خواهد ماند. چریکی آشوبگر از تئاتر برادوی که هالیوود را با بازی درخشانش تسخیر نمود.دو بار برنده جایزه اسکار شد. یک بار برای « بارانداز: 1954» و بار دوم « پدر خوانده 1972 » که بار دوم دختر جوان سرخپوستی را برای گرفتن جایزه اسکار فرستاده بود و با این کار خود جامعه ی نژادپرستانه هالیوود را به چالش فرا خواند. پس از براندو شکاف بزرگی در دنیای بازیگری به وجود می آید. هنگام بازی از اسرار نهفته ای در کارش استفاده می کرد، که همواره تماشاگران را به شگفتی وامیداشت. پیش از مرگ صدو چهل میلیون به بانکها بدهکار بود. پول ها را برای رهایی پسرش از حکم اعدام به وکلا داده بود. پسری که به جرم کشتن معشوق خواهرش در زندان به سر می برد. دخترش پس از کشته شدن معشوفش خودکشی کرد. براندو طاقت کشیدن بار این دردها را نداشت. از او هشت فرزند بر جای مانده است. زندگیش سرشار از مشکل بود. روزهای آخر عمرش را در یک آپارتمان دو اطاق و با گرفتن کمک های اجتماعی می گذراند
برای روزشمار زندگی او می توانید به وبلاگ ضمیر سرخ بروید و از مطلب خوبی که نوشته استفاده کنید
در روزنامه شرق هم مقاله جالبی به چاپ رسیده است

جمعه، تیر ۱۲، ۱۳۸۳

یونان یک گام دیگر


این هم یونان که با بازی زیبا و حساب شده و طراحی شیک مربی توانست یک گام دیگر خود را به قهرمانی اروپا نزدیک کند. من پیش بینی این روز را کرده بودم و می خواهم با اجازه دوستان بگویم که پرتقال تنها عامل تماشاچی را دارد و امیدوارم که یونان آنها را مثل نخستین بازی در هم بکوبد. هر چه نباشد یونانیان برای اولین بار تا اینجا آمده اند و علی رغم همه ی جنگ هایی که با هم داشته ایم هر وقت می رویم خدمتشان چنان ما را تحویل می گیرند که همشهریان خودمان نمی گیرند. برایشان آرزوی قهرمانی دارم

پنجشنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۳

پرتقال فینالیست شد



روز دوشنبه گفتم که هلند مالی نیست و پرتقال یا با یونان و یا چک فینال را بازی می کنند. دوستی آمده بود و ما را به سخره گرفته بود که چرا انگلیس را تیم مزخرفی نامیده ام و بر گنده گویی های مربیش ایراد گرفته ام و از آن بدتر به حدس ما- که بر عمری تجربه استوارست - بسیار خندیده بود، که ما زیر سبیلی در کردیم و پاسخ این دوست را گذاشتیم به عهده ی پرتقال و یونان و جمهوری چک که با قدرتمندی ، تیم های آلمان، فرانسه، انگلیس و هلند را از جام بیرون انداختند. ناز شستشان فوتبال را خوب یاد گرفته اند و خوب بازی می کنند و به همین دلیل ساده پیروز هم می شوند.مرده شور تیم انگلیس و آن نخست وزیر مرده خورش را ببرد

چهارشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۳

المعجم في معاير الوبلاگ عجم [2

این هم بخش دوم کتاب تذکره وبلاگ نویسان . که دو سال پیش در «از دیده شوخ » آوردم و حالا دوباره می گذارم شاید لبخندی بر لبان سینای غریب غربت بیاورد و بر دوستی نانوشته امان بیافزاید
ذكر السينا المطلبي
آن متمكن هدايت، آن متوكل وكالت، آن وبگرد راستين، كه هيچكس بدو نداشت يقين. از بزرگان اين طايفه بود. او را كرامات مشهور است و رياضت مذكور. نقل است كه خود چيز نمي توانست نوشت ، اما لينك خوب مي داد. و گويند به وبلوگري كرم عجيب داشت چنان كه اطرافيانش را نيز آلوده بود. و گويند كه در عمر خود هرگز شب نخفتي. از وي پرسيدند كه : “ خشوع در وبلاگ نويسي چيست؟ “ گفت: “ آن كه اگر همسرت با قابلمه هم بر سرت بكوبد از پشت رايانه بر نخيزي“ . روايت است كه نسب به حضرت موسي عليه السلام مي برد و اجدادش در اطراف كوه طور و در صحراي سينا به چوپاني روزگار مي گذرانده اند. محفلي ساخته بود از وبلاگيان در بلاد پرشيا وبلوگ كه هيچ جنبنده اي را بدان راه نبود. نقل است كه از سرزمين چين و ماچين جانوراني به شبكه اش حمله مي كردندي و روزگارش سياه مي نمودي. شيخنا ابوالفضول در تذكرة خود “ كشف الاسرار “ آورده است كه اينها لافي بيش نيستند براي مشتري جمع كردن . الله اعلم وبالصواب.گويند عيالش از روي حسادت وبلاگي ساخت كه در جهان كس نديده بود. و گويند بچه اش را تحريك مي نمودي كه حال السينا را گرفتي و او را از وبلاگ نويسي بيانداختي. آورده اند روزي كه فرزند خرد خود را در كنار گرفت و مي نواخت، چنان كه عادت پدران باشد. كودك گفت: “ اي پدر ! مرا دوست داري ؟ “ گفت : “ دارم “ . گفت: “ وبلاگت را دوست داري “ . گفت : “ دارم “ . گفت: “ چند دل داري؟ “ . گفت: “ يك دل “. گفت: “ به يك دل دو دوست تواني داشت؟ . تازه مادر را نمي گويم كه سه دل بايدت“. سينا دانست كه اين سخن از كجاست. و غيرت حق - تعالي - تعريفي است، به حقيقت. دست بر سر ميزد. پنجره باز نمود و كودك به كوچه انداخت و به وبگردي مشغول گشت. و مي گفت : “ نعم الواعظ انت يا بني“ - نيكو واعظي تو اي كودكم ! نقل است كه اصلاح طلبان را بسيار نواختي و آنها را معظم داشتي اما خيري از آنها بدو نرسيد جز نوشتن مفتي در وقايع نامه هايشان. گويند از انقلاب بسيار ترسيدي و هيچگاه در تظاهرات شركت نكردي. از خشونت هراس داشتي و هيچگاه ميوة كال از درخت نچيدي بدان سبب كه دل درد آورد. روايت است آنقدر بماند تا فرزندش او را از كار بركنار نمودي و خود برجايش نشستي
در بخش سوم ذكر الحامد البنايي مي آوريم

سه‌شنبه، تیر ۰۹، ۱۳۸۳

المجم في معايرالوبلاگ عجم

این طنز گونه را در رسم وبلاگ نویسی دو سال پیش هنگامی که تازه به وبلاگ نویسی روی آورده بودم و عشق داشتن صد وبلاگ را در سر می پروراندم ، نوشتم و در وبلاگ « از دیده شوخ » منتشر کردم . از این آدمها که آن موقع سرجنبانان وبلاگ نویسی بودند ، عده ای همچنان فعالند و برخی هم نیمه فعال. اینها فقط برای شوخی و خنده بود که نوشته شدند. بسیاری هم در همان دوران به تقلید از آن شوخی ها پرت و پلا هایی بافتند. تا اینکه دیروز دیدم رفیق عزیزم نقطه ته خط برداشته و طنزی در همان مایه نوشته و صد در صد از کار من هم خبر نداشته است. چون شوخیش مایه ی دیگری دارد. به درخواست هاله عزیز این طنزها را یک بار دیگر اینجا می آورم شاید لبخندی بر چهره ی کسی بیاورد و ما پاداش خود را گرفته باشیم


المقدمه

حضرت حق شيخنا الشوخ كتابي تاليف نموده كه درآن ذكر بزرگان قوم وبلاگستان آورده شده است و ما گوشه هايي از كتاب او بر شما نقل كنيم كز آمخت هاي اينان بهره اي برگيريد و توشة آخرت نمايد. مولانا شوخ گويد:‌“ هيچ سخن در عالم بالاي سخن مشايخ طريقت وبلاگ نويسي نيست، كه سخن ايشان نتيجة كار و حال است نه ثمرة حفظ وقال، و از عيان است نه از بيان، و از اسرار است نه از تكرار، و از علم لدني است نه از علم كسبي ، و از جوشيدن است نه از كوشيدن. كه ايشان از ورثه انبيا و سلوك اند- صلوات الرحمن عليهم اجمعين - جماعتي از دوستان خود را رغبتي تمام مي ديدم به سخن اين قوم، و مرا نيز ككي در تنبان افتاد و ميلي عظيم بود به مطالعة احوال و سخن ايشان. اگر همه را جمع مي كردم دراز مي شد و اگركسي سخن ايشان زيادت از اين خواهد، در فهارس متقدمان و متاخران اين طايفه بسيار يافته شود. از آنجا طلب كند. و اگرطالبي شرح كلمات اين قوم مشبح طلب كند، گو: وبلاگ سردبير خودم را بازديد فرمايد. كه گمان ما آن است كه هيچ سخن اين طايفه - الا ماشالله - بر وي پوشيده نماند. و اگر اينجا شرح آن ليست ها دادمي هزار آپديت بايستي. اما طريق ايجاز و اختصار سپردن سنت است. از اساتيد بسياري نيز بيفگندم. ديگر سبب شرح نادادن آن بود كه سخن خود در ميان سخن ايشان آوردن ادب نديدم و ذوق نيافتم. ديگر سبب اين بود كه اوليا وبلاگستان مختلف اند. بعضي اهل معرفت اند و بعضي اهل دل، و بعضي اهل معاملت و بعضي اهل محبت و بعضي هم اهل بخيه. اكنون اسامي برخي از اين بزرگان ياد كنم. بعد از آن شرح مقامات و كرامات و حالات و اوقات و اشارات ايشان آغاز نهم ، بعون الله و حسن توفيقه. حسين بن الدرخشان . سينا ابن المطلبي . حامد بن البنايي . حسين بن نوش آدر ( كه گويا زرتشتي بوده بوده است) . آذر البنت آيينه . احسان بن القا لبي. مرتضي ابن النگاهي

المعجم في معاير الوبلاگ عجم
ذكر حسين بن الدرخشان

آن سلطان ملت وبلاگي . آن برهان حجت اينترنتي، آن عالم تحقيق در ويندوز، آن متخصص فايل هاي ويروس سوز. حسين بن حسن بن حسين الدرخشان . سبب كه ذكر ايشان ابتدا كنيم ، اينست كه چون از اهل وبلاگستان بيشتر سخن طريقت او گفته است و روايت از او بيش آمده و او را روح القدس وبلاگستان ناميده اند. و بسيار او را عظمت و جلالت و شوكت داده اند كه در پوست خود نمي گنجيدو مجبور گشتند او را به ولايت جابلقا ( كه امروز كانادا گويند) فرستند. كه آنجا را زميني بسيار فراخ و عظيم بودي و جاي جولان براي او بسيار. گويند در آنجا چنان كاهل و سست گشتي كه حتي رخصت نكرد كه فهارسش را اوپدايت كند. كلمه يي چند از آن حضرت بيارم كه ايشان همه يكي اند. چون ذكر او كرده آمد، ذكر همه بود. نبيني كه قومي كه مسلك او دارند كرم او نيز دارند و كرم وبلاگيان دارند. در جملة علوم خفيه و اشارات و عبارات بي تكلف به كمال بود. و قدوة جملة مشايخ بود، و اعتماد همه بر او بود. و مقتداي مطلق بود و همة وبلاگ نويسان را شيخ بود. هم اهل ذوق را پيشرو بود و هم اهل عشق را پيشوا. گويند سبب روي آوردن حسين به بلوگري آن بوده كه : “ روزي در دكان سبزي فروشي مشغول و مشعوف معامله بود. درويشي آنجا رسيد و چند بار “ وبلوگ الله ، وبلوگ الله “ گفت . وي به درويش نپرداخت. درويش گفت : “ اي خواجه ميداني كه تو چگونه وبلاگر خواهي شد؟ “ حسين گفت : “ چنان كه تو خواهي شد “. مرد گفت : “ آيا تو مي تواني همچون من وبلاگر شوي؟ “ حسين گفت : “ بلي “. درويش تخته كليد چوبيني داشت ، زير سر نهاد و گفت “ وبلاگ اللة “ و جان بداد. حسين را حال متغيير شد و دكان بر هم زد و به اين طريق به حلقة وبلاگ نويسان در آمد “. عده اي نقل كرده اند كه آن درويش سلمان بن الهراتي بود ، كه نقل نادرستي است، به گواه شاهدان. نقل است كه روزي حسين بر درب بلوگ اسپوت كوم ايستاده بود و در خلق بيكار نظاره مي كرد و تضرع و زاري خلايق را به جهت قالب مي شنيد. گفت : “ سبحان الله . اگر اين خلايق به نزد بلوگر روند و از وي دانگي جا براي چرت و پرت هايشان خواهند ، ايشان را نااميد مگردان“. معروف است كه گفته : “ دو خصلت است كه وبلاگ را فاسد كند. بسيار خفتن و در مسابقات وبلاگ شركت داشتن “ . اما خود به هيچ كدام عمل نكردي. دربارة او روايت بسيار است گويند روزي در كنار رايانه نشسته بود چنان كه شستن ظروف و پختن اطمعه را از ياد فرو نهاده بود. عيال او كه به صبر و طاقت مشهور عالم است، كاسة صبرش لبريز نمود و مبالغي ضربات با ماهيتابه بر فرق او بكوفت كه از پشتة تپل مادر فولاد زره ( جنيفر لوپز كنوني) بيزار گشت.او را حكمت بسيار بوده است . از جملة اين حكمت ها ترسيم قالب هاي المكعب و المربع بوده كه خشت زنان را فايده بي اندازه رسانده بودي. چون سلطنت خسرو خوبان ، حسين الدرخشان در عالم ظاهر گشت و اسرار وبلاگ نويسي در جهان بپراكند، بسيار وبلاگ پديد آمد كه در مفردات خوب اما مرده شور تركيب شان را ببرد. بنابر گفته دولتشاه شلغم فروش وقتي كه مولانا به همراه عيال خود از بلاد پرشيا هجرت گزيد، در بلاد جابلقا (كانادا) با شيخ وبلاگ نويسي ملاقات نمود و او كتاب اسرار نامة وبلاگري را به او داد. هنوز آن جايگاه زيارتگاه وبلاگيان است. نقل است روزي حسين به كمك دوستي شتافت كه رايانه اش مريض گشته بودي. حسين بر بالاي سر آن رايانه نشست و چندان بگريست كه خاك را گل كرد. پس گفت : “ اي مردمان ! اول و آخر كار ما اين است. آخر دنيا نگري وبلاگ است. و اول آخرت نگري وبلاگ است . كه ( البلاگ اول منزل من منازل الاخرة ) . چه مي نازيد به عالمي كه اولش اين است. چون اول و آخر شما اين است. اي اهل غفلت! كار اول و آخر بسازيد. جماعتي كه آنجا بودند چندان بگريستند كه همه يك رنگ شدند. حضرت شهاب حق الشيخنا البوق در رسالة معروف خود “ الشلاغم و الخاصيت من حيث الشكم “ آورده كه اين حضرت حق كه نور حق در پيشانيش مي درخشيد و از همين روي او را الدرخشان نام دادندي. محافظه كار بودي و دم به تله ندادي. از بوي گند زير بغل بسيجيان و لباس شخصي ها آزردي و براي آنها عطر فرستادي كرور كرور. از سياست چندان لذتي نبردي ، هر چند خود سياستي داشت خاص . شنيده ام كه البوش گفته : “ در ولايتي كه چنين وبلاگ نويسي پرورش دهد من نتوانم كه بمب بر سر مردمش ريزم“. الله اعلم وبلصواب.
سرگذشت سينا ابن المطلبي را پس از او خواهيم آورد

دوشنبه، تیر ۰۸، ۱۳۸۳

جام ملتهای اروپا



از آغاز بازیهای جام ملتهای اروپا تا امروز حدس هایم در مورد بازیها درست از آب درآمده اند. من فوتبال را بسیار دوست دارم . هم بازی جمعی است و هم هر کسی می تواند با داشتن یک توپ آن را بازی کند و هم سرگرمی سالمیست. اگر چه مافیای سرمایه دارد از فوتبال بیشترین سود را می برد و ما تماشاگران نیز با ابزار خود به مبارزه با این فساد برخاسته ایم ، اما خود فوتبال برایم عزیز است. من مثل هر چیز دیگری فوتبال را از زاویه سیاست نگاه می کنم. هنگامی که یک کشور فقیر پوزه ی کشوری قدرتمند را به زمین می ساید ، لذت می برم. آنگاه که خداد عزیزی با آن گل زیبایش استرالیا را ادب می کند و یا مارادونا با گل دستیش انتقام روحی مردم آرژانتین را از پیرکفتار انگلیس می گیرد از شادی سرشار می شوم. این را هم بگویم که بسیاری از دیکتاتورها و ناسیونالیست های افراطی و سرمایه داران از فوتبال برای پیشبرد اهداف خود سوء استفاده می کنند ، اما گناه فوتبال چیست ؟ آنها هر چیزی را به گند می کشند
روده درازی کردم ، برویم سر داستان خودمان. گفتم که نتیجه اکثر بازیها را حدس زده بودم و البته نزدیک به صدو بیست هزار تومن هم از راه شرط بندی با دوستان نصیبم شده که خرج شکم خودشان به هنگام تماشای بازیها می شود

انگلستان باخت چرا که آنها سالهاست که اثیر فوتبال مزخرف خودشان شده اند. فوتبالی که شالوده اش بر پاس های هوایی بلند وکرنر و توپ های از زمین خارج شده است. این فوتبال که به بسکتبال بیشتر شباهت دارد راه صعود انگلیس را در تمامی بازیهای بین المللی بسته است. گنده گویی های مربی سوئدی این تیم هم درباره بازیکن جوانش « رونی » نتوانست آنها را از سقوط نجات دهد. تا اینجا هم که آمده بودند زیادیشان بود. سوئد و دانمارک هم که سبک انگلیسی را کپی برداری می کنند به سرنوشت اصل خودشان گرفتار شدند
تیم یونان یکی از بهترین های این جام بوده است. این تیم فوتبال کلاسیک را ارائه می کند. مربی آلمانی آن بسیار کار کرده و نتایج زحماتش را هم دریافت کرده است. یونان تیم منضبطی است که فوتبال دسته جمعی را به نمایش می گذارد. اینها ستاره نیستند ، اما چون با یکدیگر بازی می کنند و هدفشان بالا رفتن تیم است ، موفق شده اند
از تیم چک هم بسیار خوشم می آید ، آنها هم فوتبال تیمی را با سرعت و ابتکار فردی در هم آمیخته اند و قهرمان شدنشان در این دوره بعید نیست. من حدس می زنم که بازی فینال را یا یونان با پرتقال و یا چک با پرتقال بازی خواهند کرد. هلند مالی نیست و تا اینجا هم که آمده شانس آورده است
از صمیم قلب آرزوی پیروزی یونانیان عزیز را دارم

یکشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۳

سانسور در اینترنت

در کشور ما سانسور پدیده تازه ای نیست. از همان بدو پیدایش چاپ و نشر کتاب و روزنامه در ایران سانسور هم چون شمشیر برنده ای بر روی گردن پدیدآورندگان اندیشه و هنر و فرهنگ انسانی آویزان بوده است. تاریخ سانسور و خونی که بر سر مبارزه با آن به زمین ریخته شده ، بی شک از تلخ ترین صفحات مبارزات مردم ایران علیه استبداد و دیکتاتوری است. سانسوردر ذات حکومت های استبدادی و تمامیت خواه است. هرگونه اشاره ای به مسائل و مشکلات اجتماعی ، از سخن گفتن درباره محیط زیست تا به زیر پرسش بردن ساختار قدرت ، پا نهادن بر روی خط قرمز حکومت است. این حکومت چیزی جز تعریف و تمجید و بادمجان دور قاب چینی را بر نمی تابند. هر اشاره ای به کوچکترین نهاد قدرت برابراست با به چالش فراخواندن تمامیت استبداد. تاریخ ادبیات و هنر و فرهنگ ما سرشار از کنایه ، نماد و استعاره و به در بگو تا دیوار بشنود است. استبداد فرهنگ و تاریخ ملت را به گند می کشد. ابتکار و پویایی و رشد را نابود می کند.
در جمهوری اسلامی سر تا پای زندگی روزمره مردم به تابو ها و خط قرمز ها مبدل شده است. هر سخنی و نوشتنی درباره این تابو ها جرم بزرگیست که نخست با سانسور و سپس با زندان و شکنجه و مرگ پاسخ داده می شود. سخن گفتن از شادی و زندگی و عشق و دوستی و آزادی بزرگترین تابوست. تمامی اندیشه و هنر و فرهنگ اجتماعی مردم ایران که رنگ و بوی اسلامی ندارد تابوست. سانسور و جمهوری اسلامی از هم جداناشدنی اند. با پند و اندرز نمی توان سانسور را به راه راست کشاند یا برای آن سقف گذاشت . سانسور را نمی توان رام کرد. سانسور باید برچیده شود.
جمهوری اسلامی یک ربع قرن است که دارد ملت ایران را سانسور می کند. از چند سال پیش تا کنون و همزمان با عوام گیر شدن پدیده اینترنت ، دست سانسورگرها به اینجا هم دراز شده است. آنها فهمیده اند که اینترنت تنها دریچه ای است که جوانان ایرانی می توانند با نگاه کردن از درون آن با جهان بیرون پیوند برقرار کنند و گریزی بزنند به جهانی خالی از پیشداوری ها و دروغ ها و گندو کثافت حکومت آخوندی. آنها از پیوند مابین ایرانیان درون و برون مرزی هراس دارند. به همین سبب میلیاردها تومن از کیسه مردم ایران را خرج سانسور در اینترنت می کنند. حکومتی که راه نفس را بر مردم بسته است ، از کوچکترین روزنه هم می ترسد.
مزدبگیران و مرده خورهای این حکومت استبدادی تمام عقلشان را روی هم ریخته اند و پیش نویس برای سانسور در اینترنت تهیه کرده اند. پیش نویسی که خواندنش آدم را به خنده می اندازد. چین با تمام قدرت علمی و فکریش نتوانسته است در اینترنت را بر روی مردم ببندد حالا جمهوری اسقاطی اسلامی می خواهد همان طرح شکست خورده را در ایران پیاده کند. طرحی که دانشمندان آخوندی برای سانسور اینترنت تهیه کرده اند، صورت قانونی دادن به عملی است که سالهاست دارد انجام می گیرد و هیچ غلطی هم نتوانسته بکند. در بند بند این طرح رذالت آخوندی نهفته است. آنها می خواهند با قانونی کردن سانسور جنایت خود علیه فرهنگ و تبدل آزاد اندیشه و آگاهی را به دنیای مجازی اینترنت نیز بکشانند. اما اینجا را دیگر کور خوانده اند. البته تهیه این پیش نویس تنها و تنها برای این صورت گرفته که از این پس با اشاره به بند های آن بتوانند هر کاربر بخت برگشته ای را که اراده کنند به مجازات تهدید نمایند. بر تمامی کاربران ایرانی اینترنت در ایران و جهان است که با اقدامات ایذایی و افشاگرانه خود دست حکومت آخوندی را در حنا بگذارند.
علیه این پیش نویس ضد آزادی و اندیشه بر خیزیم
بیانیه علیه سانسور در اینترنت را امضا کنیم
با تلاش و ابتکار خود را ه های شکستن فیلتر ها را پیدا کرده و بگوش دیگران برسانیم
سانسور اینترنتی را در سراسر جهان اینترنت و با اقدامات دسته جمعی افشاء کنیم
سانسور و راه های مبارزه با آن را بیاموزیم
سانسورچیان را به مردم معرفی کنیم

پنجشنبه، تیر ۰۴، ۱۳۸۳

سانسور2

به سانسور و سانسورچیان اعتراض کنیم. این بیانیه های زیر را اگر دوست دارید امضا کنید. البته و صد البته این کار را با آزادی کامل و با وجدان آرام و آسوده انجام دهید. لطف یک امضا در این است که از جان برآید و شخص امضا کننده کارش را با آگاهی کامل انجام دهد

بهر حال اعتراض است و مثبت. اگر هم فکر می کنید که این کارها اثری ندارند و آب در هاون کوبیدن است ، لطف کرده و با خویشتن خودتان رو راست باشید و مثل بعضی ها نباشید که در نکوهش اعتراض می نویسند اما می روند و بیانیه هایی را که به مذاقشان خوش می آید امضا و تبلیغ می کنند. دم خروس و قسم حضرت عباس نشود
این هم بیانیه

سه‌شنبه، تیر ۰۲، ۱۳۸۳

سانسور

به سانسور و به جمهوری اسلامی نه می گوییم

یکشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۳

گرفتار

این روزها بسیار گرفتارم. گرفتار کار، زندگی روزمره ، بچه ها و از همه بدتر فوتبال. تا به امروز نود در صد حدسم درباره تیم ها درست از آب در آمده است. نیم ساعت دیگر پرتقال با اسپانیا بازی دارد. اسپانیا و پرتقال بسیار ضعیف شروع کردند. این بازی برای پرتقال حیاتی است. آنها به میدان می آیند تا در برابر همسایگان اسپانیایی خود با تمام قدرت بازی کنند. بازی امشب بی شک تماشایی خواهد بود. به جز بازی های خوب سوئد و بازی فوق العاده زیبای جمهوری چک و هلند چیز دندان گیری ندیده ام. من حدس می زنم پرتقال با وجود تیم سرهم بندی شده اش امشب بازی خوبی را ارائه دهد. باقیش را خودتان حدس بزنید

پنجشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۳

چهارچوب نو

از ریخت کهن شده ی سیپریسک خسته شدم. طرحی نو ریختیم ( یا بهتر بگویم ، ریختند ) و ما هم در کمال خونسردی ربودیم و چهره اش را کمی این ور آن ور کردیم و امیدواریم بتوانیم محتوایی نو هم در آن بریزیم.

جمعه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۳

مسیح باز مصلوب و جنگ تمدنها

مسیح باز مصلوب و جنگ تمدنها

این مقاله را پیشترها در
گویا منتشر کرده ام.


«مصایب مسیح » ساخته مل گیبسون ، فیلمی جنجالی و به شدت هالیودی است که با دیدی بسیار آگاهانه و در زمانه ای حساس ساخته شده است. تولید این فیلم با هدفی گیشه پسند و در راستای توجیه خشونت مذهبی و جنگ تمدن ها – که ساموئل هانینگتون تئوری ساز آن و دستگاه سیاسی بوش مجری آن می باشد – انجام گرفته است.
فیلم مصایب مسیح از معدود آثار سینمای مذهبی است که مورد تشویق راست ترین و جنگ افروزترین و محافظه کارترین نیروهای سیاسی آمریکا قرار گرفته است. گویا سرمایه اندوزی در زمانه ما از راه به تصویر در آوردن نهایت خشونت و وحشی گری می گذرد. از آن بدتر این خشونت را به ما هم القاء می کنند و ما با رضایت خاطر به دیدن آن می رویم. چنین است تمدن شگفت انگیز زمانه ما.
اگر به تصویر کشاندن خشونت و بربریت در سر تیتر اخبار رسانه های همگانی جهان چیز پیش پا افتاده ای شده و اگر ما هنگام خوردن مک دونالد و پپسی کولا و یا قورمه سبزی و دوغ آبعلی این تصاویر را از تلویزیون تماشا می کنیم و به رسم عادت واکنشی نشان نمی دهیم ، حالا در سینما هم باید شاهد آنها باشیم.
آیا زندانیان عراقی که با آن روش های تحقیرآمیز شکنجه شده اند و یا سرباز بخت برگشته آمریکایی که در برابر چشمان ما سربریده می شود ، مسیح زمانه ما نیستند؟ واکنش ما به این جنایتی که در کنار ما دارد رخ می دهد چیست؟ مگر اینها همان کسانی نیستند که از یک سو سنگ مسیح و محمد را به سینه می زنند واز سوی دیگر چنین جهنمی را در عراق و افغانستان به راه انداخته اند؟
فیلم مصایب مسیح نمایش گر دوازده ساعت از لحظات آخر زندگی مسیح است . دوازده ساعتی که در دو ساعت خود آزاری و دیگر آزاری به شکل شکنجه ی مداوم ، در برابر چشمان به اشک نشسته ملت بیچاره به نمایش در می آید.
این فیلم مانیفست بنیادگرایان مسیحی آمریکاست. ساختن این فیلم توسط یک کاتولیک بنیادگرای سنتی و محافظه کار اتفاقی نیست. در این زمانه که ماشین جنگی سرمایه داری لجام گسیخته غرب با نام « جنگ تمدن ها » ، به مردم فلک زده ی جهان پیرامونی چنگ و دندان نشان می دهد و در عراق و افغانستان به خونریزی سرگرم است ، فیلم مصایب مسیح تنها یک شوخی بی مزه و خوراک تبلیغاتی برای نادان ترین و ابله ترین مردمان جهان ( از جمله من که به دیدن این فیلم رفته ام) است. جالب این است که اکثر پروتستان های آمریکا و اروپا و بنیادگرایان اسلامی هم از این فیلم استقبال کرده اند. در همین راستاست که جمهوری اسلامی با ذوق و شوق این فیلم را در ایران به نمایش گذاشته و تمایلات ضد یهودی آن را می پسندد.
شگفتا که این فیلم در کشوری ساخته شده که هنوز اعدام از اصلی ترین ابزار قانون مجازات است ودر هر چهار روز یک نفر در آن اعدام می شود. چگونه می توان اعدام دردناک مسیح را به تصویر کشاند اما درباره ی همان روش که در ساختار حقوقی آمریکا هنوز حرف اول را می زند ، خاموش ماند. اگر مسیح را در روز روشن ودر برابر دیدگان عموم اعدام کردند و مردم می توانستند ببینند و واکنش نشان دهند ، از اعدام شدگان در زندان های آمریکا که در پشت درهای بسته و بدون تماشاچی انجام می گیرد ، چه کسی باخبر می شود.
چگونه است که بنیادگرایان مسیحی و عاشقان سینه چاک فیلم مل گیبسون از یک سو برای مسیح اشک تمساح می ریزند و از سوی دیگر هواخواه سرسخت بوش و مجازات اعدام و جنگ و نژادپرستی اند؟
ارتجاع نهفته در این فیلم را مقایسه کنید با فیلم زیبای پازولینی بنام « زندگی مسیح » ، که در آن مسیح نماد مبارزه با « قدرت » است . او مرگ مسیح را دستمایه ی افشاء سوء استفاده از قدرت و خشونت می کند. بر خلاف گیبسون مسیح را ابرمرد خدایی و مردی که برای پاک کردن گناهان ما از شکنجه لذت می برد ، معرفی نمی کند. او داستان زندگی مسیح را به نقدی سیاسی علیه ساختار قدرت و خشونت در زمانه خویش بدل می کند. فیلم مل گیبسون حتی فیلمی تاریخی هم نیست که در آن به علت واقعی به صلیب کشیده شدن مسیح پرداخته باشد. چه چیزی باعث شد که مسیح برای رومی ها آنقدر خطرناک شود که با شکنجه و اعدام او در ملاء عام بخواهند به دیگران درس عبرت بدهند؟
داستان فیلم بر پایه ی افکاریکی از حواریون مسیح و تاویل سنت کاتولیکی از آن افکار بنا شده است. بر اساس این داستانها ، شیطان در جتسمانی حضور پیدا می کند و می خواهد مسیح را وسوسه کند و او را از رنج بردن برهاند. اما مسیح چون برای پاک کردن گناهان انسان رنج می برد ، به حالتی قهرمانانه می ایستد و ضربه های دردناک شلاق را به جان می خرد. او صلیب را بر دوش می کشد. صلیبی آن چنان سنگین که وقتی یوسف آرمیتایی را مجبور می کنند که آن را بر دوش برد ، زیر آن از پای در می آید. این صلیب و آن شلاق ها و شکنجه ها و خشونت ها و خونریزی ها تنها یک پیام دارند : این نهایت رنج را من برای پاک کردن گناهان شماست که به جان می خرم . یعنی خشونت و شکنجه بیشتر ، بخشش بزرگتر. به راستی اگر تحمل آن همه خشونت و قساوت باعث بخشش گناهان دیگران می شود ، پس چرا مل گیبسون قتل مسیح را به گردن یهودیان می اندازد و آنها را مقصر می داند؟ اگر شکنجه و خشونت خوب است و خدا آن را برای مسیح مقرر کرده ، باید دست شکنجه گر را بوسید . یک بام و دو هوا نمی شود. یا یهودیان با توطئه پیلاتوس را وادار کرده اند که مسیح را به صلیب بکشد و یا مسیح خود به امر خداوندش داوطلبانه و با پشت کردن به شیطان و برای گناهان ما به این رنج ها تن داده است. هم خر و هم خرما نمی شود. این جاست که دم خروس بنیادگرایی دینی از زیر عبای مل گیبسون بیرون می زند.
وظیفه هر انسان سکولار و آزاداندیشی این است که به نقد این فیلم و تبلیغات دروغین و نژادپرستانه ای که در پشت آن نهفته است ، بر خیزد. روشنفکران سکولار غرب باید با فاصله گرفتن از این فیلم نشان دهند که مبارزه ی آنها نه تنها در برابر بنیادگرایی اسلامی که علیه هر گونه بنیادگرایی مذهبی است که می خواهد با نمایش و اجرای خشونت جهان را به ویرانی بکشاند ، جز این سکولاریسم آنها تنها بوی نژادپرستی به خود می گیرد.

شنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۳

این نگارش را پیشتر ها در گویا منتشر
کرده ام

با عاشقان سینما در کن


مشهورترین و مهم ترین جشنواره جهانی فیلم دیروز برای پنجاه و هفتمین بار و با فیلم ستودنی پدرو المدووار گشایش یافت. نزدیک به سی هزار تن از دست اندرکاران فیلم و سینما در این جشنواره شرکت دارند. هزار کارگردان ، چهار هزار پخش کننده ی فیلم ، پنج هزار تهیه کننده ، چهار هزار خبرنگار و کوئنتین تارانتینو از جمله افراد شرکت کنندگان در جشنواره کن هستند.
وظیفه ی مهم رئیس هیئت داوران این جشنواره به گردن تارانتینو افتاده است. امسال 3562 فیلم برای رقابت در جشنواره فرستاده شده که افزایشی چهل درصدی را نسبت به سال گذشته نشان می دهد. برای دیدن بخش کوچکی از فیلم های جشنواره باید چند جفت چشم دیگر قرض نمود.
از جنجالی ترین رویدادهای کن ، گزینش فیلم جدید مایکل مور – فارنهایت 9/11 – برای بخش رقابت هاست. موضوع این فیلم که جنجالش هم اکنون در رسانه های همگانی سراسر جهان رواج دارد، به رخداده های یازدهم سپتامبر 2001 بر می گردد. شرکت والت دیسنی به یکی از شرکای خود – میراماکس – دستور داده که از پخش فیلم در آمریکا خودداری نماید. مایکل مور که یکی از سرسخت ترین مخالفان دستگاه سیاسی بوش است ، می گوید که فیلم بر اساس واقعیت ها ساخته شده و کاملا بیطرفانه است . او می افزاید : « اگر این فیلم بخواهد طرف کسی را بگیرد ، تنها طرف کارگران زحمتکش و فقیرانی را می گیرد که باید خوراک توپ های جنگ عراق را فراهم آورند » . مایکل مور در فیلم تازه اش پرده از روی روابط پنهانی مابین خانواده بوش و شیوخ پولدار عربستان سعودی بر می دارد. او نشان می دهد که چگونه پیوند خانواده بوش و بن لادن باعث شد که روز پس از فاجعه 11 سپتامبر ، آنها را با هواپیما به عربستان انتقال دهند. آن روزها پرواز بر فراز خاک آمریکا ممنوع بوده است.
فیلم های سیاسی در جشنواره امسال کم نیستند. فیلم « یادداشت های روزانه موتورسیکلت » ساخته کارگردان برزیلی والتر سالس ، درباره سفر چه گوارا ی بیست وسه ساله و دوستش آلبرتو گرانادو در قاره ی آمریکای لاتین است. در سالهای دهه ی پنجاه این دو تن با موتورسیکلت نورتون سراسر آمریکای لاتین را گشته اند. سفر از کوره راه ها و مشاهده ی فقر و فلاکت مردم این قاره بود که سپس ترها آتش انقلاب را در دل چه گوارا شعله ور نمود. نقش چه گوارا را هنرپیشه مشهور اسپانیایی گارسیا برنال بازی می کند.
این هنرپیشه همچنین نقش اول فیلم پدرو المدووار بنام « تربیت بد » را نیز بازی می کند. این فیلم که گشاینده ی جشنواره بود ، در بخش رقابت ها شرکت نکرده است. داستان فیلم چیزی در همان مایه های « همه چیز درباره ی مادرم» و « با او سخن بگو» است . این بار اما قصه بر محور زندگی دو مرد میانسال می گذرد که در دوران کودکی توسط آموزگاران مذهبی خود در مدرسه شبانه روزی کاتولیک ها ، مورد تجاوز قرار می گرفته اند.
فیلم جدید ژان – لوک گدار هم با موسیقی و تصویر جهنم و برزخ و بهشت را در جهان واقعی برای تماشاگران ترسیم می کند. نماهایی درشت از سربازان آمریکایی ، صحنه های جنگ ، نبرد خونین فلسطینیان با دولت اسرائیل و جنگ یوگسلاوی ، همراه با موسیقی زیبا شاهکاری دیگر بر شاهکارهای گذشته او افزوده است.
11 سپتامبر شیلی و کودتای خونین علیه سالوادور آلنده موضوع فیلم مستد پاتریسیو گوزمن است . او پیش ترها مستند جالبی درباره ی دشمن آلنده - پینوشه – ساخته است. این فیلم مستند همراه با « ترویا » ، « بیل رو بکش – بخش دوم » و « بابانوئل بد » در بخش جنبی جشنواره به نمایش در می آیند.
برادران کوئن هم با فیلم « زن کش » که باسازی یک کمدی انگلیسی به همین نام و ساخته شده در سال 1955 است ، به کن آمده اند.
از ایران کیارستمی با فیلم های « پنج » و « ده روی ده » ، بهروز افخمی با فیلم « گاو خونی » و محسن امیر یوسفی با فیلم « خواب تلخ » در جشنواره حضور دارند.