پنجشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۴

روانی



باز هم احمدی نژاد تخم جدیدی گذاشت. آن وقت می گویند خر تخم نمی گذارد. بابا این مردک روانی آبروی تاریخ را برد. شاید می داند که رفتنی هستند باز می خواهد ملت را وارد یک شهیدبازی دیگر کند.

چهارشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۴

با درود

با درود بر این صدای زیبا و این آوازها و سرودهای زیباتر که به گونه ای مدرن و با هم آوایی سازهایی از غرب و شرق چنین ترکیبی را درهم آمیخته اند که تنها با رنگین کمان می توان مانندش دانست. این خواننده ها و نوازندگان لوس آنجلسی که از سی سال پیش خودشان هم عقب تر رفته اند کمی یاد بگیرند. در ضمن کسانی که فکر می کنند سرودها و آوازهای مردمی و کهن را نمی شود نوسازی کرد ، توجه کنند. و صد البته نباید دوست خوش ذوق و هنردوستم سیاورشن عزیز را که به این سو رهنمودمان فراموش کنم . درودی هم بر او می فرستم . و سر آخر این آخوندهای کپک زده هم ببینند و یاد بگیرند که مسجد فقط جای عرعرکردن نیست.

سه‌شنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۴

هواپیما

جریان هواپیما بالاخره به کجا کشیده شد. موتورش خراب بود. ساخت پنجاه سال پیش بود. آمریکا مقصر بود یا اسرائیل؟ بسیجی ها برای چی جعبه سیاهش را دزدیدند؟ از رنگ سیاه خوششان می آید یا برده اند تا روی هواپیمایی دیگر نصب کنند؟ شاید هم مثل اتوبوس کذایی نویسندگان بود که قرار بو برود توی دره؟ پرتقال فروش ماجرا کجاست؟ یا اصلا نکند چند تا خبرنگار فضول و کنجکاو توی این جمع بود و باید سقوطشان می کردند؟ واقعیت را چرا پنهان می کنند؟ درنیایند بگویند که ما پیرو تئوری توطئه هستیم. اگر کاسه ای زیر این نیم کاسه نیست پس چرا حقیقت را به بخت برگشتگانی که به هواپیماهای شما اعتماد می کنن، نمی گویید. نکند این هم مثل قتل های زنجیره ای سال ها ماجرایش به درازا کشیده خواهد شد. قتل هایی که فرمان دهندگان و فرمانبردارانش همه وزیر و وکیل و رئیس جمهور مملکت شده اند.

شنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۴

هارولد پینتر



امروز نوبل ادبیات را به هارولد پینتر نمایشنامه نویس و شاعر انگلیسی می دهند. پینتر آخرین بازمانده نسلی است که تئاتر نوین را به جهان ارائه دادند. نسلی که با ساموئل بکت ، تنسی ویلیامزو آرتور میلر آغاز و به خود پینتر ختم می شود. او به بیماری سرطان حنجره گرفتار و در بیمارستان بستریست. پینتر چندی پیش در سخنرانی کوتاهی خواستار محاکمه تونی بلر – به عنوان جنایتکار جنگی شده بود- او اشغال عراق را « تروریسم دولتی » خواند ، که بر پایه دروغ های بوش و همکارانش بنا شده است. پینتر همواره از آزادی و حقوق بشر دفاع نموده و در سال های اخیر یار و یاور نویسندگان و روشنفکران ایرانی بوده. اگر چه تن بیمار پینتر اجازه حضور او را در مراسم اعطای نوبل نمی دهد، اما کلمات آتشین او در آنجا به دفاع از حقیقت بر خواهد خواست.

زیست نامه و آثار هارولد پینتر
ویدئوی سخنرانی او در 7 دسامبر در سوئد
پینتر در ویکی پدیا
شعر پینتر
شعر پینتر
درباره کارهای پینتر
درباره کارهای پینتر

پنجشنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۴

سپاس

نخست سپاس بگویم به این رفقای وب لاگیم که آمدند و مثل همیشه دل داری دادند و با خودشان دنیایی از مهر و دوستی بر جای نهادند. سپاس !
این تک گویی ناصر را خواندم و کلی حال کردم . گفتم که شما هم بخوانید و حال کنید. طنز تلخ نوشته های او به ویژه نوستالژی نهفته در درون آنها لذت زیادی به خواننده می دهد .

چهارشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۴

بیماری

چندیست که نمی نویسم. یعنی روحیه اش را ندارم. بیمارم. هم روانم در بند است و هم جسم ام توان کشیدن این بار گران را ندارد. نخست کمر دردهای مزمن و طاقت فرسا و سپس بیماری های رنگارنگ. شاید هم کمی خودم را باخته ام . شاید برای خودم ناز می کنم و یا این جوری خودم را برای خودم طفللکی جا می زنم. نمی دانم. اما آن چه که می دانم ناتوانی و رنج است. دست به نوشتن نمی رود. بار دل زیاد است اما. بگذریم می خواستم بگویم که عشق من به نوشتن و به ویژه وب لاگ نویسی هم چنان سر جایش هست و روز به روز بیشتر هم می شود. خیال ورتان بر ندارد که آمده ام وداع بگویم . نه . که آمده ام بگویم زنده ام و به عشق شما عزیزانم می خواهم بیشتر زنده بمانم. کار من به گونه ایست که شبانه روز با بیماران سرطانی سر و کار دارم و می دانم که زنده گی چه ارزش بزرگی دارد و از آنها درس های بسیاری آموخته ام. اگر چه در کشور ما متاسفانه آدم بیمار را مرده حساب می کنند، اما یاد گرفته ام که خود بیماران چگونه برای یک ساعت بیشتر زنده ماندن تلاش می کنند. آری من با انسان هایی که مرگشان را با تاریخ به آنها می گویند سر و کار دارم. واکنش انسان ها در برابر خبر مرگ زودرسشان را دیده ام. واکنش هایی که یکی از آنها مثل دیگری نیست. همه جورش را هم دیده ام . پیر را جوان را بچه را . واکنش ها بسیار متفاوت است. یکی آن چنان روان پریش می شود که همین روان پریشی او را پیشاپیش می کشد . دیگری با ظاهر خونسرد اما با درونی پر آشوب و غوغا به مرگ می نگرد و یکی هم با داد و فریاد و فحش به زمین و آسمان. همه جورش را دیده ام. اما بدترین برخورد با بیمار بازپس گرفتن نقشی است که او در اجتماع بازی می کند. مثلا امروز استاد دانشگاه است و پس از بیماری می شود « طفلک فلانی » . جامعه ما بیمار را پیشاپیش می کشد. بگذریم آمدم بگویم که من هم به نوعی بیمار شده ام. اما به هیچکس اجازه نخواهم داد که نقش وب لاگ نویس را از من بگیرد. نقش های دیگرم را فعلا دارم. این یکی اما نقش عشق است. یا شاید خود خود عشق.

چهارشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۴

وب لاگ

وب لاگ ها چراغ های همبستگی و رابطه اند. شب تاب های امید و آزادی در سیاهی استبداد و اختناق اند. وب لاگ ها زبان گویای ده ها هزار صدای در گلو خفه شده اند. صدای زنان، دانش جویان و روشنفکران اندیشه ورزند. در حالی پای در آستانه چهار سالگی وب لاگم می گذارم که فیلترینگ و سانسور و خفقان در کشورمان بیداد می کند. وب لاگ نویسان دستگیر و به زندان افکنده می شوند. آن ها را به جریمه های سنگین محکوم می کنند و به جرم بیان اندیشه شلاقشان هم می زنند.
تلاش برای سد کردن این پدیده مدرن انتقال آگاهی خوش بختانه موجب رشد فزاینده آن در میان جوانان شده است. وب لاگ های ایرانی از همان بدو پیدایش خود گرایش زیادی به مبارزه اجتماعی، سیاسی و فرهنگی صلح آمیز داشته و از این راه به افشاء سیاه کاری نیروهای ضد دمکراسی یاری فراوان رسانده اند. مهم ترین ویژه گی این وب لاگ ها شکستن مرزهای تبعیض گرایانه جنسی ، قومی ، نژادی و عقیدتی و فرا رفتن از خط قرمزهای بیدادگری و استبداد بوده است.
سه سال و اندیست که می نویسم و با این امید زنده ام که روزی ما هم بتوانیم مثل همگنان خود در دیگر جای ها، آزاد بنویسیم و دلهره نداشته باشیم که بیایند و بر سرمان بریزند و اندیشه هایمان را تاراج کنند. بنویسیم آن گونه که می اندیشیم و مجبور نباشیم که نقاب بر چهره ی خود بزنیم. بنویسیم آن چه را که دل تنگ مان می خواهد. بگوییم بی آن که ترسی از استبداد و خودکامه گی داشته باشیم. آن روز بی شک خواهد آمد. مردم ما هم روزی کبوتر آزادی را به هوا می پرانند. اما تا آن روز باید نوشت و اعتراض کرد. اندیشه را در میدان فرهنگ و هنر و سیاست به جولان در آورد و امید داشت که کسی حرف و حدیث تو را خواهد خواند و چشمی گشوده خواهد شد و گوشی خواهد شنید.
من می نویسم پس هستم. بودن یا نبودن. پرسش این است !

جمعه، مهر ۰۱، ۱۳۸۴

در برابر سانسور

گزاشگران بدون مرز دست به ابتکار بسیار جالبی زده است. نوشتن یک راهنمای عملی برای فرار از فیلترینگ و راه های به دام نیفتادن وب لاگ نویسان. این حرکت گزارشگران در راستای مبارزه ای است که کانون وب لاگ نویسان ایران با سانسور و فیلترینگ اینترنت آغاز کرده است. همبستگی فن آوران و همکاری آنان با یک دیگردست سانسورچیان حکومت اسلامی که گفتن حقیقت را حتی در زیر لحاف بر نمی تابند در گردو خواهد گذاشت.

یکشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۸۴

نبوی

من بارها گفته ام که این ابراهیم نبوی آدم درستی نیست. بگذریم از ماموریت مخفی اش به عنوان سخنگوی حکومت اسلامی و فعالیت های بو دارش در جهت عادی جلوه دادن حکومت اسلامی در خارج کشورو آدم خریدن برای حکومت و سر کشیدن توی خشتک اپوزیسیون و راه انداختن « روز» نامه و هی قربان صدقه خاتمی رفتن . از این ها بگذریم. اما از این یکی نباید گذشت. هشدار بدهیم به مسعود بهنود و فرخ نگهدار و دیگر دوستان ابراهیم خان نبوی که مواظب خواهر مادرشان باشند. این آدم ها پشت و رو ندارن. مواظب باشید.

چهارشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۴

پن لاگ در پالتاک

همایش کانون وب لاگ نویسان ایران (پن لاگ ) در پالتک. با شرکت فعال در این همایش به مبارزه همبسته با سانسور و فیلترینگ در ایران برخیزیم.

سه‌شنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۴

خاوران : نماد ایستاده گی

خاوران دشتی خشک در کناره ی شهر جنگل آهن و سیمان. شهر برج و باروهای بلند نوکیسه گان – که به قیمت جان هزاران تن انسان بی گناه بر پا شده است. شهر زندان ها و شکنجه گاه ها. شهر اوین و جماران. شهر گورستان ها و مقبره ها. شهر اختناق و سرکوب. شهر تهی از زندگی و شادی.
گل زار خاوران : گورستان کافران. چون لکه ای سفید و درخشان بر دامن سیاهی این شهر افتاده است و هماره چونان آزاری بی انتها خواب حاکمان شهر سرکوب را می آشوبد. خاوران آرام گاه جان باختگان بی کفن و دفن است. جان باختگانی که در گورهای دسته جمعی جای داده شدند تا ارزش گورهای آنان از مزد افراد جوخه ی مرگ بیشتر نشود. نخست با اعدام فرزندان نمک بر زخم گشوده ی مادران، پدران و همسران پاشیدند و سپس زمین گورستان را به شوره زار تبدیل کردند، تا گلی یا سبزه ای بر آن نروید. خاوران اما گلزار و گلستان شد. نماد استواری و ایستاده گی جنبش ضد استبداد و دیکتاتوری شد. خاری شد در چشم جلادان. داروغه ها و عسس های حکومتی به مردم حمله ور شدند. مراسم تجلیل از اعدام شدگان را به هم زدند. چند بار گورستان را با خاک یکسان کردند. اما گل ها دوباره روییدند و رویای حاکمان را برآشفتند.
حکومت گورستان آفرین و گورستان ساز از گورستان های خود ساخته به وحشت افتاده است. این بار با ترفند تازه ای وارد میدان شده. می خواهند خاوران را از میان بردارند. دست اندکاران کشتارهای سال 67 حالا وزیر و وکیل شده اند. آنها چشم دیدن شاهکار خود را ندارند. خون اعدام شدگان بر دست هایشان نمایان است. دست ها را که نمی شود پنهان کرد . پس باید آثار جرم را از بین برد. بی خبر از آن که گل زار خاوران دیگر به یادگار ماندگاری از حکومت وحشت مبدل شده است. خاک را می شود به توبره کشید، اما ذهن و زبان مردم را نمی توان کور نمود.
پدران و مادران ستم کشیده را تهدید می کنند. شب نامه های جعلی پخش می کنند. مامورانشان را برای اذیت و آزار به خاوران گسیل می دارند. مادران و پدران درهم شکسته در برابر ماشین استبداد قدرتی ندارند. اما ایستاده اند و از تنها یادگاری که حکومت اسلامی برای آنها باقی گذاشته دفاع می کنند.
بر هر ایرانی انسان دوست و آزادی خواهی است که به یاری داغ دیدگان خاوران بشتابد و با عتراض خود به تخریب این گورستان در حرکت جمعی خانواده های رنج دیده سهیم شود.
اگر ژنرال ها در شیلی و آرژانتین نتوانستند خاطره ی کشتارهای دسته جمعی را از ذهن مردم بزدایند ، بی شک با اعتراض ما ، هم فکران آنها در ایران موفق به از بین بردن آثار جرم خود نخواهند شد.

جمعه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۴

نرایمان

احمدی نژاد گفته است که نام ایران بایستی به دلایل زیر تغییر کند
- ایران، اسم دختر است
- عراق به آن تجاوز کرده
- آمریکا و انگلیس به آن نظر دارند.
اسم پیشنهادی آقای احمدی نژاد برای نام ایران "نرایمان" است هم اسم نر است و هم ایمان دارد

سه‌شنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۴

سلام

بالاخره ستون فقرات را دادیم زیر تیغ جراحی و اندکی از کژ و مژی درش آوردیم. این حضرات پزشک هم آن قدر مرفین به خوردمان دادند که به برادران تریاکی گفتیم زکی! صد البته دستور هم گرفتیم که نشیمن گاه مبارک را زیادی روی صندلی میخ کوب نکنیم و سوء استفاده از اینترنت را به حداقل کاهش دهیم. کیه که گوش بده.
در مدت غیبت صغرا رویدادهای بسیاری هم رخ داد. باز هم مردم کردستان به دست پاسداران اسلام و ولایت سرکوب شدند. گنجی را تا دم مرگ بردند و کک شان هم نگزید. یکی از مهره های حساس اطلاعاتی را مثل لاجوردی سر به نیست کردند تا بخش عظیمی از اطلاعات و جنایتی را که انجام داده اند به زیر خاک بفرستند. و این بازی موش و گربه ادامه دارد.
در این چند هفته ای که نبودم دوستان عزیز و همکاران گرامی ام یادداشت های سرشار از مهر و محبت گذاشتند که از همین جا دست تک تکشان را با صمیمیت و دوستی می فشارم . باشد که سزاوار این همدلی ها باشم. دلم برای همه شما عزیزان نادیده تنگ شده بود و تازه فهمیدم که چه قدر به شما وابسته هستم. با آرزوی تندرستی و ادامه کاری برای همه عزیزان وب لاگ نویس و وب لاگ خوان.

پنجشنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۴

آرامش



دکتر می گوید باید بروی زیر تیغ جراحی. نشستن پشت رایانه و وب لاگ نویسی این مرض ها راهم با خودش می آورد.تا این دیسک های لعنتی سامانی پیدا کنند، دست ما کوتاه و خرما بر نخیل است. دو سه هفته ای درگیر دیسک ها هستم و نمی توانم بنویسم و خواندن پست های دوستان هم امکان پذیر نیست. اگر عمری ماند پس از سه یا چهار هفته باز هم نوشتن را از سر خواهم گرفت. امیدوارم که نزنند و کژ و مژم کنند. خواننده گان عزیز و دوستان را چند هفته ای نمی بینم. برای همگی تان شادکامی و بهروزی و تندرستی آرزو دارم.
یارباقی. دیدارباقی.
پس نویس
تا یادم نرفته بگویم که این علیرضا تمدن همراه با تنی چند از دوستان یک مسابقه متن نویسی گذاشته اند درباره موافق یا مخالف بودن با حکم اعدام. البته بهتر بود می گذاشتند مخالفت با اعدام. چون خامنه ای و دارو دسته اش هم شرکت می کنند و درباره موافقت با اعدام موعظه می فرمایند. بگذریم موضوع روز است و بر تمامی امت اسلامی و غیر اسلامی واجب کفایی است که شرکت کنند. البته هیئت داوریش از تنها چیزی که سر رشته ندارد مسئله اعدام است و فلسفه بافی های حول و حوش آن . به تمدن پیشنهاد می دهم که برای داوری درباره متن های ارسالی از نمایندگان سازمان های حقوق بشری و از جمله دکتر لاهیجی به عنوان داور سود ببرند. ما گفتیم خود دانید.

شنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۴

تیرباران آزادی



18 تیر روز تیر است. روز پرتاب تیرهای زهرآگین استبداد بر روی چهره ی آزادی خواه جنبش دانش جویی است. روز تیرباران نوجویی و نوپویی است. روز پرتاب تن های آش و لاش شده ی دانش جویان از بلندای ساختمان دانشگاه و به نام خدا و حسین و زهراست. روز هلهله و شادی سعید عسگرها و احمدی نژادها و ده نمکی ها و حسین شریعتمداری هاست. روز کرگدن های پوزه پهن و وحشیست که به خاطر بادمجان چیدن به دور بشقاب ولایت فقیه از هیچ درنده خویی فروگذاری نکردند. روز 18 تیر روزترس و دلهره ی بارگاه معظم ولایت هم هست. روز پیراهن خونین آزادی و دمکراسی بر دستان درهم شکسته اما استوار باطبی است. روز نگاه های در بغض شکسته مادران و پدرانی که با چشمان خود شاهد سرکوب هولناک فرزندان خود بودند، اما توان هیچ پادرمیانی را نداشتند.
روز هیجده تیر روز به آتش کشاندن کتاب و دانش و فرهنگ است. روز عزت ابراهیم نژاد روستازاده ساده و پاک دل لرستانی است که خون خود را پرچم آزادی و سربلندی دانشجویان ایران کرد. روز 18 تیر روزیست که حکومت اسلامی با تمام اجزا و احشامش نشان داد که هیچ گونه آشتی با دمکراسی و قرتی بازی های مثل اصلاحات و پیشرفت ندارد. روز لبخندهای دروغین و بی مهر و محبت رئیس جمهوریست که بر دستان همین دانشجویان به تخت قدرت رسید ، اما دریغ از هیچچ گونه پشتیبانی از این سرکوب شدگان. هنوز خون دانش جویان بر دیوارهای دانشگاه تهران و اوین بر دیوارها نمایان است.
سردسته کرگدن ها نه تنها هیچچ گاه به مجازات نرسید که به پست های مهم تری گمارده شده. مزد کرگدن های پادو بارگاه ولایت همواره پست های بالاتر و چرب و چیلی بوده است. یکی اشان که به ریاست جمهوری هم رسیده است. در این سرای وحشت زده ما تا بوده همین بوده است.
روز 18 تیر اما به ما آموخته است که آزادی و دمکراسی آسان به دست نمی آید. به ما یاد داد که با همبستگی چگونه می شود مقام معظم را هم به گه خوری واداشت. بی شک جنبش دانشجویی بار دیگر با قدرت بیشتر سر بر خواهد آورد و طلایه دار صف مردم ایران به سوی آبادی و آزادی خواهد شد.
یاد تمامی جانباختگان و زندانیان و سرکوب شدگان 18 تیر گرامی باد.

پنجشنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۴

ترور

باز هم جنایت کارهای اسلامی و هم صدایان بوش و بلر جنایت آفریدند. آنها باز هم مثل موش های ترسو و بزدل دست به ترور مردم بی گناهی که برای کار روزانه اشان در رفت و آمد بودند ، زدند. باز هم عده ای بنام سیا ساخته القاعده این عمل ننگ آور را پذیرفتند. بوش که شدیدا زیر فشار افکار عمومی آمریکاست این انفجارها را دست مایه ای برای اثبات مبارزه اش با تروریست ها و بهانه ادامه جنگ عراق و افغانستان دانست. به راستی این جنایات تنها از بنیادگرایان دینی بر می آید. خواه مسلمان یا مسیحی یا یهودی. بنیادگرایان دینی از دست زدن به هیچ عملی برای پیش برداهدافشان ابایی ندارند. نمونه هایش را در ایران زیاد دیده ایم. البته این انفجارها می تواند مقدمه حمله به ایران هم باشد. برخی می گویند که حسین درخشان برای خاطر حکومت اسلامی دست به انتحار زده است. گناهش گردن خودش.

یکشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۴

جهان برادر بزرگ

بسیاری از مردمان جهان پس از گذر سال 1984 به 1985 نفس راحتی کشیدند. اگر چه خوش باوری بود، اما آنها خوشحال بودند که روایت جورج اورل جامه ی عمل به خود نپوشانده است. در آن سالها ما تازه داشتیم وارد جامعه ی توتالیتر و پاسداری می شدیم.
داستان اورل به دست فراموشی سپرده شد. دیگر کسی از « برادر بزرگ » - که همه چیز را می بیند و می شنود و کسانی را که مثل او نمی اندیشند مجازات می کند – سخنی به میان نیاورد. اما ، آن فراموشی برای به خواب رفته گان گران تمام شده است.
در رمان 1984 اسمیت و تمام کسانی که در زیر سلطه ی برادر بزرگ زندگی می کنند باید در خانه هایشان تلویزیونی نصب کنند که تبلیغات بی مصرف سیستم را دریافت کنند و هم زمان برادر بزرگ و حکومت اش کنترل کامل بر روی آنها داشته باشند.
در سال 2005 ما کامپیوترها را داریم که به اینترنت وصل می شوند. تا چند سال دیگر اکثر کشورهای جهان مجهز به اینترنت با سرعت زیاد خواهند شد و در نتیجه شتاب رد و بدل کردن اطلاعات به اوج خود می رسد. ما دیگر به این موضوع که چه اطلاعاتی از راه اینترنت به بیرون از محدوده ی شخصی خودمان می فرستیم ، فکر نمی کنیم. فرستادن پست الکترونیکی، خرید و فروش ، پرداخت حساب های بانکی، گفتگو، استفاده از دوربین های دیجیتالی و نوشتن وب لاگ به بخشی از زنده گی روزمره ما تبدیل شده است. تمام این جنبنده گی های ما در دنیای اینترنت به نوعی در این شبکه ثبت می شوند.
دهشتناک ترین سلاح برادر بزرگ علیه شهروندان تحت ستم، « پلیس اندیشه » است که کوچک ترین جنبش شهروندان را در هنگام سخن رانی برادر بزرگ زیر نظر می گیرد و مخالفان را شناسایی می کند. کاری که حکومت اسلامی با کودکان بی گناه می کرد. سالها دانش آموزان را مغزشویی می کردند و از آنها می خواستند تا هرگونه مخالفتی با حکومت اسلامی را – به ویژه در میان اعضای خانواده – به مدرسه گزارش دهند. یا شناسنامه های ملت را زیرو رو می کردند تا اگر در انتخابات شرکت نجسته اند، از کوپن و دانشگاه محروم اشان کنند.
به پیش بینی فن آوران کمتر از بیست سال دیگر رایانه ها ما را به زیر کنترل خود در می آورند. به گونه ای که با وصل کردن دستگاه ویژه به کله آدمی زاد قادر به خواندن افکار و اندیشه های او خواهند شد. روندی که کار « پلیس اندیشه » را آسان می نماید.
وینستون اسمیت شخص اول رمان اورل هراس زیادی از دوربین های مخفی برادر بزرگ دارد. رژیم تمامیت خواه برادر بزرگ و دستگاه پلیسی اش از این دوربین ها برای کنترل شهروندان بهره می گیرند. امروز در تمام کشورهای جهان از این گونه دوربین ها برای نگهبانی از شهرها استفاده می شود. نمی دانم بازجویی از همسر سعید امامی را دیده اید یا نه ؟ حکومت اسلامی از این تکنولوژی بهره فراوان می برد. پیشرفته ترین این دوربین ها قادرند که چهره ما را از چند صد متری شناسایی کنند. اگر موفق شویم از دست این دوربین ها فرار کنیم، فنون بسیاری برای پیدا کردن ما موجود است. پیش پا افتاده ترین آنها تلفن همراه ماست. اوجلان – رهبر پ.پ.کا. را ماموران امنیتی به توسط تلفن همراهش به دام انداختند.
برای پاییدن امکانات زیاد است. کارت های اعتباری، تلفن ها، پست الکترونیکی، آدرس های اینترنتی و... به این ها شرکت های تلفن و خدمات اینترنتی – به ویژه در ایران – را اضافه کنید. کنترل «هات میل» توسط پنتاگون یک نمونه ساده گردآوری اطلاعات است. البته تمامی این ردیابی ها هدف امنیتی ندارند. بسیاری از آنها برای شناسایی علایق و خواسته های روزمره ماست. شناسایی این خواسته ها توسط شرکت های بزرگ تبلیغاتی – مثل گوگل، یاهو، آمازون و .. – جهت فرستادن تبلیغات مناسب با خواسته های مشتریان بالقوه است.
برادر بزرگ تلاش می کند تا مقاومت اسمیت را در هم شکند و او را به جایی می رساند که به برادر بزرگ عشق بورزد. مقاومت های ما هم در برابر کنترل روز به روز کاهش می یابد. پژوهش گران و منقدین جامعه ی تمامیت خواه به ما هشدار می دهند و از عواقب ترسناک جامعه ی کنترل شده ما را می هراسانند. اما مگر کسی گوشش بدهکار این حرفهاست. اگر چند روز به اینترنت دسترسی نداشته باشیم و یا پست های الکترونیکی خود را نخوانده باشیم، عین آدم های خمار دست و پایمان به لرزه در می آید. ما در برابر تکنولوژی فلج شده ایم و اعتراضی به سیستم کنترل و نگهبانی نمی کنیم. از همه بدتر هراسی از گذاشتن اطلاعات شخصی خود بر روی شبکه نداریم. دیریست که به برادر بزرگ ها تسلیم شده ایم.
اینترنت آمده بود تا دمکراسی باز و بی سانسوری را گسترش دهد، اما سرمایه داری که قدرت و توان عظیمی در استفاده از آن دارد، می کوشد تا آن را علیه تمام اندیشه های انسانی به کار گیرد. در یک کلام اطلاعات کاربران را گرد می آورد و سپس آن را علیه خودشان به کار می برد.
شاید اورل حق داشت ما را از چنین جامعه ای بترساند

سه‌شنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۴

دیوار سانسور

دو هزار سال پیش نخستین قیصر چین دستور داد : « دیوار بزرگ را بسازید ». میلیونها تن از دهقانان و سربازان چینی برای ساختن دیوار بزرگ سازماندهی شدند. زنان و کودکان را به زور وادار به کار کردند. هدف از ساختن دیوار جلوگیری از حملات بربرها بود. سخن قیصر مثل سخن ولایت فقیه خودمان قانون بود و کسی را یارای سرپیچی از آن نبود. او از ترس اقوام صحرانشین شمال و شمال غربی چین ، سیصد نفر از ستاره شناسان خبره ی چینی را گردهم آورد و امر فرمود تا به ستارگان خیره شوند و آینده ی امپراطوری را گمان زنند. این ستاره شناسان از ترس قیصر توان گفتن حقیقت را نداشتند. حتی نمی توانستند اشتباهات او را گوشزد کنند. این قیصر درست مثل رهبر فرهمند و همه چیزدان ما در تمامی امور ریز و درشت امپراطوری حرف اول و آخر را می زد.
امروز ادامه دهندگان سنت قیصری دستور می دهند: « بزرگترین دیوار آتشین را بسازید». این بار نه برای حمله ی مغول ها که برای پش گیری از نفوذ « واژه » هاست
در دوران قیصر بر پا کردن آتش کار ساده ای بود. در دوران انقلاب فرهنگی مائو و انقلاب فرهنگی اسلامی نیز کتاب سوزی همان سنت قیصری را دنبال می کرد. اما امروز ساختن دیوار آتشین در برابر نفوذ شبکه جهانی اینترنت کار آسانی نیست. نه برای قیصران جدید چین و نه برای ولایت مداران ایران.
قیصر جدید چین ، رئیس جمهور و رهبر حزب آقای « هو جین تائو » می خواهد برای سد بستن بر عبور واژه های خطرناک دیوار آتشین دیجیتالی برپا کند. کاری که حکومت اسلامی در ایران سخت بدان مشغول است. این بار دهقانان و سربازان چینی از کار معافند. کار به فن آوران و برنامه ریزان تیزهوش چینی واگذار شده است. مغزهای کاردان چینی را از سنگاپور، فرانسه و آمریکا فراخوانده اند. گروهی متشکل از پنجاه هزار زن و مرد فن دان ، ساختن دیوار آتشین را سازماندهی می کنند. برپایی این دیوار کاری طولانی تر و پرخرج تر از دیوار بزرگ چین خواهد بود. باید بیست و چهارساعته در حال پاسداری به سربرد.
نبرد فنی حکومت چین و حکومت اسلامی در برابر اینترنت ، بی شک طولانی خواهد شد ، چرا که اینترنت آمده و می خواهد بماند. امروز نزدیک به صد میلیون چینی به اینترنت سانسوری دست رسی دارند و این رقم با چهار میلیون کاربر در ماه افزایش می یابد. صد البته تمامی این کاربران تنها به خواندن روزنامه اینترنتی « مردم » - متعلق به حزب – بسنده نخواهند کرد. بسیاری کنجکاوند که درباره جهان بیرون از کشورشان آگاهی به دست آورند. صدها هزار نفر نوشتن وب لاگ را آغاز کرده اند. دولت چین مانند حکومت اسلامی از واژه های آزاد می ترسد و از وب لاگ نویسان در هراس است. زندانیان جدید چین را روشنفکران اینترنتی تشکیل می دهند. یکی از وب لاگ نویسان به یازده سال زندان محکوم شده است . درست مثل مجتبی سمیعی نژاد که آشکار نیست تا چه زمانی در زندان خواهد بود. تازه گی ها به تمامی وب لاگ نویسان چینی اخطار داده اند که تا روز سی ام ژوئن باید خود را به اداره اطلاعات – ولابد اماکن – معرفی کنند و نام و آدرس و لینک وب لاگ خود را در دفتر ویژه ای ثبت نمایند. کسانی که از این دستور سرپیچی کنند مجازات خواهند شد.
راستی چه بر سر آن دیوار بزرگ آمد؟ هیچ. چنگیزخان مغول با پیدا کردن سوراخی در دیوار به سرزمین قیصر حمله آورد و آن سرزمین را پس از مدت کوتاهی به تسخیر خود در آورد. قیصر نبود که ببیند. دیوار آتشین هم سرنوشتی جز این نخواهد داشت. واژه آزادی از قیصرها و ولایت فقیه ها و چنگیزخان ها زورمندتر و خواستنی تر است.

چهارشنبه، تیر ۰۱، ۱۳۸۴

طنز تلخ

طنزی به این زیبایی و تلخی درباره انتخابات نخوانده بودم. نظر شما چیه ؟

سه‌شنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۴

آموزش های انتخابات

* انتخابات در ایران تنها نمونه ای در جهان است که کاندیداهایش از غربال بیرون می آیند. آنها نخست انتصاب و سپس توسط ملت غیور و همیشه در صحنه انتخاب می شوند.
* تنها انتخاباتی است که در آن هفتاد میلیون برگه رای برای سی میلیون رای دهنده پخش می شود.
* بی نظیرترین انتخاباتی است که در آن جماعت بیشترین رای را به دو تن از نفرت انگیزترین افراد تاریخ معاصر ایران می دهند.
* شگفت انگیزترین انتخاباتی است که بسیجیان و پاسداران از رای دادن به فرمانده ی خود سرباز می زنند و رای خود را به حساب شهردار به صندوق می ریزند.
* شایع است که ملت از ترس حزب توده و فرخ نگهدار که باز هم آمده بودند تا « پاسداران را به سلاح های سنگین مجهز کنند » رای خود را به رفسنجانی داده اند. گویا این جماعت معین را هم از « حیض انتفاع » انداخته اند.
* تنها انتخاباتی در جهان است که رئیس جمهور اصلاح طلبش اجازه می دهد که علیه کاندید اصلاح طلبان تقلب آشکار و علنی صورت گیرد.
* عجیب ترین انتخاباتی است که همه با هم از حضور یکپارچه مردم خبر می دهند، اما عامل شکست خود را به گردن تحریم کنندگان - که درصدی بیش نبوده اند - می اندازند.
*خنده دارترین انتخاباتی است که نویسنده ی تبعیدی - آقای نبوی - با افتخار و سربلندی به سفارت رژیمی که تبعیدش کرده می رود و به تبعیدکنندگانش رای می دهد و سپس با عصبیت به کسانی که انتخابات را تحریم کرده اند ناسزا می گوید.
* نمایشی ترین انتخاباتی است که سردار وب لاگ نویسان - حسین درخشان - به رفسنجانی می تازد، لاریجانی را ستایش می کند، به معین رای می دهد و سپس به ملت دستور می دهد که به رفسنجانی را دهند و اگر رای ندهند خائن و کودتاچی هستند و حق ندارند فارسی حرف بزنند. گیجی تاریخی را می بینید؟ از ملت سرکوب شده چه انتظاری دارید؟
* مسخره ترین انتخابات تاریخ است چرا که فاشیست ها در آن انتصاب می شوند برای انتخاب و تازه بخشی از روشنفکران در آن شرکت می کنند و وقتی از دست فاشیست ها شکست می خورند یاد « صدای پای فاشیسم » می افتند. بی خبر از آن که بیست واندی سال است که فاشیست ها دارند در خیابان ها رژه می روند.

دوشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۴

زرافشان

ناصر زرافشان هم چنان در اعتصاب غذا به سر می برد. جان او به طور جدی در خطر است. نزدیک به یک هفته است که روشنفکران و هنرمندان مبارز ایران در همبستگی با او جلوی درب زندان مخوف اوین گرد آمده اند و خواستار آزادی او و دیگر زندانیان سیاسی شده اند. حکومت اسلامی که سخت در تب و تاب گرم کردن تنور انتخابات است و این کار را با رقص بابا کرم و بمب گذاری به پیش می برد، هیچ واکنشی در مقابل اعتصاب غذای زرافشان نشان نداده است. گویا بوی الرحمان حکومت بلند شده و این گونه عقب نشینی ها را مرگ خود می بیند. اما این جنبش اعتراضی را سر باز ایستادن نیست.
فراخوان کانون نویسندگان ایران در همبستگی با زرافشان
ما را به جای زرافشان زندانی کنید!
فردا خيلی د ير است !
نوشته شبح درباره زرافشان

در انتخابات شرکت نمی کنم

حکومت اسلامی تا چند روز دیگر انتخابات فرمایشی اش را برگزار می کند.کاندیداهای انتصابی با هیاهوی بسیار بر سر یکدیگر می زنند تا بازار انتخابات را گرم کنند. انتخاباتی که به سیرک نمایشی بیشتر شباهت دارد تا گزینشی دمکراتیک و واقعی که قرار است سرنوشت یک ملت در بن بست را رقم بزند. در بازار مکاره انتخابات همه چیز یافت می شود جز گفتار و کرداری که با واقعیت جامعه و جهان امروز هم خوانی داشته باشد. در گرداگرد این هیاهو، نیروهای سیاسی درون و برون مرزی تعزیه خود را می گردانند و دچار پراکنده گی و سر درگمی غمناکی شده اند. برخی نسبت به حکومت اسلامی دچار توهم هستند و از گذشت روزگار هیچ نیاموخته اند و هنوز در درون این حکومت به دنبال « دمکرات های انقلابی » می گردند تا سیاست « اتحاد و انتقاد » را با آنان به پیش برند. این بار در جامه ی اتحاد جمهوری خواهی و نقش و نشان های دیگر.
برای انسان آزاد و دمکرات منش که با کله خودش می اندیشد و با چشمان خودش می بیند، موضع گیری در برابر انتخابات فرمایشی کار دشواری نیست. نخستین شرط هر گزینشی این است که انسان حق گزیدن داشته باشد و بتواند به آن چه می داند درست است ، رای دهد. رای دادن به افرادی که از پیش انتصاب شده اند - و به ما دستور داده اند که تنها به آنها می توانیم رای دهیم - یعنی توهین به حق گزینش انسان، یعنی مهر تایید زدن بر رابطه ی شبان- رمه گی، یعنی آری گفتن به چیزی که انسان از دروغ و جعلی بودن آن پیشاپیش آگاهست، یعنی توهین به خرد و وجدان آدمی.
به همین دلیل ساده و دلایلی که می آورم، هیچ گاه در انتخابات حکومت اسلامی شرکت نجسته و نخواهم جست.
- قانون اساسی حکومت اسلامی تمام قدرت را در دستان ولایت فقیه متمرکز کرده و بنابراین دیگر ارگان های حکومت بنده ی این ولایت مطلقه هستند.
- شورای نگهبان به عنوان دست راست ولایت فقیه کاندیداها را غربال می کند و تنها افراد انتصابی این شورا می توانند برگزیده شوند.
- در انتخابات هیچ نظارت سالمی بر صندوق های رای و شمارش آرا وجود ندارد.
- دگراندیشان و نیروهای بیرون از حکومت اسلامی حق کاندید شدن را ندارند.
- گزینش یک رئیس جمهور انتصابی به این معنا نیست که او قدرت اجرایی دارد.
- هنگامی که رئیس جمهور قدرت اجرایی ندارد ، پس شرکت در گزینش او چه دردی را دوا می کند.
- گزینشی که درد کسی را دوا نکند، تنها به درد طولانی کردن عمر استبداد می خورد.
-هنگامی که خاتمی (اولاد پیغمبر) در هشت سال دوره ی ریاست خود جز لبخند ملیح به مردم چیزی نداده، معین چه گلی بر سر آنها می زند؟
- تبلیغات بی مزه ی انتصابیون، قدرت مداران اصلی حکومت را در پشت پرده نگه می دارد و هدفی جز خاک پاشاندن در چشم مردم ندارد. در ایران هیچ کسی بدون اجازه ی ولایت فقیه و دم و دستگاه اطلاعاتش حق آب خوردن ندارد.
گزینشی که خالی از تمام قوانین دمکراتیک باشد تنها پایه های موریانه خورده استبداد و دیکتاتوری را رنگ آمیزی می کند.

جنایت کاری

بمب گزاری های اخیر در خوزستان منجر به کشته و زخمی شدن بسیاری از هم میهنان بی گناه شده است. در پی افزایش جنبش های دمکراتیک و مردمی علیه نمایش انتخاباتی رژیم، جنایت کاران بنیادگرا دست به حرکاتی می زنند تا جو آشوب را بالا برده و راه را برای بازگرداندن لاجوردی ها و سعید امامی های درون حکومت فرش نمایند. این بمب گذاری ها تنها می تواند کار کسانی باشد که می خواهند با روی کار آوردن نظامیان کشور را به دوران خمینی برگردانند. غافل از این که مردم بیدار شده اند و به هیچ قیمتی نمی توان جامعه را به آن دوران برگرداند. این بمب گذاری های تروریستی کاری از پیش نخواهد برد. مردم و روشنفکران باید یک صدا این حرکات بربرمنشانه و ضد بشری را محکوم نمایند.

خر

خر که نه در راه عزیزان بود
بار گرانیست در طویله

چهارشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۴

زندانی سیاسی



مجتبی سمیعی نژاد را به دو سال زندان محکوم کرده اند. جرم او چیزی نیست جز داشتن دلی دانا و چشمی بینا که نمی تواند آن را در برابر فلاکت و ستمی که بر مردم می رود ببندد. شبح در این باره مفصل نوشته است و پن لاگ هم بیانیه ای داده که شما را به خواندنشان فرا می خوانم.

نامه ی دردناک و افشاگرانه ناصر زرافشان روح هر انسان آزادی خواه را به درد می آورد. این انسان آگاه و مبارز که یکی از افتخارات جنبش روشنفکری مردم ایران است ، سالهاست که به جرم دفاع از حقیقت مورد آزار و اذیت حکومت استبداد قرار گرفته است. وکالت بازماندگان قتل های زنجیره ای و افشای گردانندگان و مجریان این قتل ها ( از جمله احمدی نژاد کاندید ریاست جمهوری حکومت اسلامی ) گناه بزرگیست که زرافشان باید عقوبت آن را تحمل کند.
وقت آن نشده که شعار « زندانی سیاسی آزاد باید گردد » را به شعار روزمره تبدیل کنیم ؟

سه‌شنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۴

قاتل

کاندید ریاست جمهوری. یار غار سعید امامی. پای ثابت قتل های زنجیره ای که جایزه اش را با شهردار شدن گرفت. آدم باید خیلی ابله باشد که به این جور آدمی رای بدهد. ابله به تمام معنا.

چهارشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۴

اکبر گنجی

اکبر گنجی هم چنان در حال اعتصاب غذا است. حکومت اسلامی با دروغ ادعا می کند که او اعتصاب نکرده است. گنجی در نامه ای بر اعتصاب غذای خود تاکید کرده و مسئولیت جان خود را به گردن حکومت اسلامی انداخته است. وظیفه ی تمام آزادی خواهان و بشر دوستان است تا صدای سرکوب شده ی گنجی را به گوش جهانیان برسانند. همبستگی با گنجی و دفاع از آزادی او بخشی از مبارزه ی آزادی خواهان برای رشد و توسعه ی حقوق بشر در ایران است. اگر چه ممکن است که ما با گذشته ی گنجی به عنوان یکی از معماران رژیم خفقان و سرکوب مسئله داشته باشیم ، اما نمی توانیم وظیفه ی دفاع از زندانی سیاسی را از شانه خود به زمین بگذاریم. دوست نازنین و رفیق گرمابه و گلستانم رضا معینی مقاله مستدل و جالبی در این مورد نوشته است که خواندنش را به همه ی عزیزان پیشنهاد می کنم.

شبح نازنین هم مقاله جالبی در مورد شرکت در انتخابات نوشته که خواندنش توصیه می شود . البته گویا شبح این عکس کاندیدا ها را دیده است و از روی آن حدس زده که این جماعت بیشتر به روسای دزدان دریایی شباهت دارند تا کاندیدای ریاست جمهوری. بدبخت ملتی که اینها می خواهند رهبریش کنند.

دوشنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۴

نقاش رنج ودرد



پس از افشای رفتار وحشیانه با زندانیان و مردم عادی افغانستان توسط نیروهای اشغالگر ، بالاخره صدای کرازی هم در آمد. او که خود را به بی خبری می زند ، گفته است که با خواندن گزارش سازمان های حقوق بشری دچار شوکه شده است و قرار است که این موضوع را در ملاقات با بوش با او در میان بگذارد. البته این شکر خوردن ها بازی جلوی صحنه است و گرنه کدام رئیس جمهوری - به جز رئیس جمهور خودمان - است که نداند در کشورش چه می گذرد؟ رفتار ضد بشری و نژادپرستانه با زندانیان در گوانتانامو و ابوغریب و زندان های افغانستان وجدان های آزاد را به لرزه در آورده است. اگر شهروندان آزادی خواه جهان در برابر این رویداد های دهشتناک ایستاده گی نکنند، این ها به رفتار روزانه قدرت های بزرگ با مردمان جهان پیرامونی مبدل می شود. هنرمندان، نویسندگان و روشنفکران باید به اعتراض برخیزند. کاری که فرناندو بوترو کرده است.
فرناندو بوترو یکی از سرشناس ترین نقاشان آمریکای لاتین است. او نگاه جهان را به وحشی گری هایی که در زندان ابوغریب عراق رخ داده فرا می خواند. بوتروی کلمبیایی در تمام عمر هنرمندیش همواره بر این عقیده بوده که هنر نباید تحت تاثیر سیاست قرار گیرد. اما با دیدن تصاویر زندان ابوغریب تغییر عقیده داده و قصد دارد تا از هنر خود برای مبارزه با رنج ودردی که بر انسان معاصر می رود، استفاده کند. آثار جدید او بر شالوده ی وقایع تلخی که در زندان ابوغریب رخداد ، استوار است. زندانیان بی دفاع و چشم و دست بسته که در خون خود غوطه ورند و در هراس رعشه آوری که ضربه ی بعدی بر کجای تنشان فرود خواهد آمد.
او درباره دیدگاه جدید خود نسبت به سیاست می گوید : اگر پیکاسو تابلوی « گوئرنیکا » را نکشیده بود، امروز از این روستای باسکی تنها خاطرهای در تاریخ جنگ باقی می ماند.

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۴

خرده بورژوایم. خرده بورژوا

خرده بورژوایم : کش آمده ام مابین طبقاتی که در خوش باوری خود مانند جانوران می زیند. خرده بورژوایم ، آن که انتخابات را راه می اندازد و اداره می کند، تا هستی خود را به دیگر طبقات به باوراند. بر سر بورژوازی و طبقه کارگر شیره می مالم و اراده ام را به آنها تحمیل می کنم. من تاریخ را یافتم و نوشتم. آن چه را که من در هیبت واژه در نیاورده باشم، یافت نمی شود.
من بورژواها و کله گنده هایی را که نادیده ام می گیرند و تحقیرم می کنند، می پرستم. خود را به هیبت کارگرانه می آرایم . تا زیردست ترین و برده ترین کارگری که به من می خندد و خیره می شود به تعریف و تمجید های پوچ و تو خالی من از طبقه ی کارگر.
خرده بورژوایم : مرزها، بایگانی ها، موزه ها، زندان ها، سربازخانه ها، توالت ها و هزارتوی تقسیم قدرت را آفریده ام. خدا را کارگر کرده ام و اقتصاد را مال خرها. بورژوازی چه آفریده است؟ پادشاهان، ملایان، ارتشی ها، دلالان، روسپی ها و آدمهایی که در شور و شهوت گونی های اسکناس چنان سرخوشند که باورشان می آید پاک ترین موجودات کره ی زمین اند.
خرده بورژوایم : آزادی و زنجیر را من یافته ام. آزادی را پیدا کردم تا به استبداد زنجیرش کنم و آن گاه دوباره در سایه ی استبداد تعریفش نمایم. بیان من که در لفافه عقل پوشیده شده دلفریب و دل انگیز است.
بسیاری از سیاست مداران بی سیاست را من از صندوق شعبده بیرون آورده ام. هزار سال است که می پرسم : جمهوری اسلامی آری یا نه ؟ و خود همواره پاسخ می دهم : آری !
خرده بورژوایم : من تمام « ایسم » ها را ساخته و خود هم به نقدشان پرداخته ام. سرداران بی سر، شکنجه گران بی نام، سربازان منکرات، امام زاده های معجزه گر، نوکیسه گان برج و بارو ساز، ملاهای اتم پرست و کاندیداهای آبادگری و سازنده گی - که زندان را وسعت می دهند - از شاه کارهای من اند. سیم خاردار را من کشف کرده ام. طبقات بالا دست و پایین دست من چه چیزی به گنجینه ی بشریت افزوده اند؟ آنها به من می خندند. همیشه دست مایه ای برای خنده و مسخره گی می یابند. خرده بورژوایم و هرگز نمی خندم. تاریخ خنده را من نوشته ام. دلقک طبقه کارگر و عروسک بورژوازیم. از تنهایی بیزارم و از توده ها نفرت دارم. سمینارها، کنفرانس ها، همایش های عمومی، مجمع تشخیص مصلحت مردم، شورای نگهبان، روضه خوانی، قمه زنی و نماز جمعه را بنیاد نهادم تا از تنهایی بیرون آیم.من عقل کل هستم و به جای همه می اندیشم. روح زمانه ام که در تمام زبان ها می تپم و آن جه که در زبان نباشد، یافت نمی شود.
خرده بورژوایم : استاد باز کردن دکان های سیاسی. خدای زبان. شما را به شرکت در گزینش دیگری دعوت می کنم : جمهوری اسلامی ، آری یا نه ؟

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۴

پادشاهی آسمان

هالیوود همواره به عنوان مرکز تولید فیلم هایی که با اندیشه ی حاکم روز آمریکا هم سو بوده، مشهور است. آخرین دستاورد این مرکز ، فیلم « پادشاهی آسمان » ساخته ریدلی اسکات است. داستان فیلم بر اساس روایات تاریخی بنا شده که در اواخر قرن دوازدهم میلادی در اورشلیم رخ داده است. روایتی که در تاریخ به نام « جنگ های صلیبی » شناخته شده : درگیری های خونینی که نزدیک به صد سال - مابین مسلمانان به سرکرده گی صلاح الدین ایوبی و مسیحیان اروپا - ادامه داشت. جنگی مذهبی که به پیروزی ارتش صلاح الدین ایوبی در سال 1187 و به تسخیر اورشلیم منجر شد.
اگر چه در فیلم از صلاح الدین به عنوان جنگجویی استوار و شریف یاد می شود، اما نمی توان شباهتی راکه این فیلم با اوضاع روز جهان دارد، نادیده گرفت. بسیاری از منقدان این فیلم را بخشی از جنگ های اندیشه ای هالیوود و دم و دستگاه دولت محافظه کار آمریکا علیه کشورهای به اصطلاح « اسلامی » دانسته و از آن به عنوان نماد تصویری « جنگ تمدن ها » نام برده اند.
ریدلی اسکات می گوید : تلاش کرده ام که بی طرفی را مابین این دو دسته رعایت کنم. او می افزاید که همکار و مشاور او در روند ساختن فیلم یک پرفسور ایرانی دانشگاه کلمبیا بوده و روایت تاریخی فیلم را تایید کرده است. او از این استاد نامی نبرده است.
در بین منقدین بحث داغی بر سر فیلم در جریان است. برخی فیلم را « ضد اسلامی » و عده ای آن را هوادار اسلام می دانند. اگر چه بنیادگرایان افراطی در دو سوی ماجرا فراوانند، اما به هیچ شکلی نمی توان فیلم « پادشاهی آسمان » را در راستای بهبود روابط صلح آمیز مابین مسلمانان و مسیحیان دانست. متاسفانه آن چه که امروز به نام اسلام و مسلمین مورد حمله ی محافظه کاران مسیحی است نه خود مذهب که پیروان آن است. پیروانی که توسط قدرت های بزرگ و با توسل به همین مذهب ، مورد غارت و چپاول قرار گرفته اند و همواره کوشیده اند تا آنان را در جهل و عقب مانده گی نگه دارند و گر نه هیچ کدام از مذاهب امروزی از دیگری برتر نیست و هیچ کدام گلی بر سر بشریت نزده اند. Joanne Bourke پرفسور تاریخ در کتابی زیر عنوان « هراس ، یک فرهنگ تاریخی » می نویسد : از سال 1896 مسلمانان همواره به عنوان « راهزن » معرفی شده اند. در انگلستان از 900 فیلمی که در همین رابطه مورد پژوهش و بررسی قرار گرفته اند، تنها انگشت شماری از آنها مسلمانان را مورد توهین و تحقیر نداده اند. در این آثار سینمایی مسلمانان را به عنوان دشمنان شماره یک جامعه معرفی می کنند. انسانی خشن، بیرحم، نامتمدن و بنیادگرا که قصد دارد جامعه متمدن غرب و به ویژه مسیحیان و یهودیان را نابود کند. درست مثل تصویری که پس از یازدهم سپتامبر از مسلمانان ترسیم شد. بزرگترین خطای بوش این بود که جنگ با تروریست ها را « جنگ صلیبی » نامید.
اسکات در مصاحبه ای می گوید : در دوسوی جنگ آدم های شریف و خوب زیادند. و در پاسخ به این پرسش که : آیا ساختن چنین فیلمی به کینه و نفرتی که هم اکنون مابین این گروها در جریان است ، دامن نمی زند؟ می گوید : انتظار بی جایی است که فکر کنیم فیلم می تواند رفتارضد مسلمانان را که در جریان است ، کاهش دهد، اما شاید کمکی هر چند ناچیز به بهبود روابط نماید. فیلم ها بایستی دگرگونی ایجاد کنند اما متاسفانه امروز فیلمی را نمی توان دید که چیزی برای گفتن داشته باشد. بیشترین آنها آشغالند. نیستند ؟
باید سخن ریدلی اسکات را باور کنیم یا منقدان فیلم را ؟ یا چیزی که امروز در واقعیت وجود دارد : نفرت مذاهب از یکدیگر و عمومی کردن این نفرت و به باد دادن تمامی دستاوردهای بشر در زمینه اندیشه ی جهانی دمکراتیک و خالی از کینه و نفرت دینی.

شنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۴

سرود بین الملل



گفتار از : اوژن پوتیه
آهنگ : پیر دو گیته
برگردان : احمد شاملو

برخیزید، دوزخیان روی زمین!
برخیزید، زنجیریان گرسنگی!
عقل از دهانه ی آتشفشان خویش تندروار می غرد
اینک ! فوران نهایی ست این.
به پا خیزید ! خیل بردگان ! به پا خیزید !
جهان از بنیاد دیگرگون می شود
هیچیم کنون، « همه » گردیم !
نبرد نهایی ست این.
به هم گرد آییم
و فردا «بین الملل»
طریق بشری خواهد شد.
رهاننده ی برتری در کار نیست ،
نه آسمان، نه قیصر، نه خطیب.
خود به رهایی خویش برخیزیم، ای تولیدگران!
رستگاری مشترک را بر پا داریم!
تا راهزن، آنچه را که ربوده رها کند،
تا روح از بند رهایی یابد،
خود به کوره ی خویش بر دمیم
و آهن را گرما گرم بکوبیم!
نبرد نهایی ست این.
به هم گردآییم
و فردا « بین الملل »
طریق بشری خواهد شد.
کارگران، برزگران
فرقه ی عظیم زحمتکشانیم ما
جهان جز از آن آدمیان نیست
مسکن بی مصرفان جای دیگری است
تا کی از شیره ی جان ما بنوشند؟
اما، امروز و فردا،
چندان که غرابان و کرکسان نابود شوند
آفتاب ، جاودانه خواهد درخشید.
نبرد نهایی ست این.
و فردا « بین الملل »
طریق بشری خواهد شد.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۴

پرت و پلا

یکی از پرفروش ترین کتاب های سال آمریکا، کتاب کم حجم و کوچکیست نوشته هری فرانکفورت : استاد فلسفه در دانشگاه پرینستون. کتاب بررسی و پژوهشی در فلسفه ی زبان روزمره است. هیچ کدام از روزنامه های آمریکایی که در باره این کتاب نوشته اند ، نام کتاب را به درستی ذکر نکرده اند. برخی آن را "on BS" و برخی دیگر "on Bul***" . نام واقعی کتاب " on Bullshit " است. به فارسی نام کتاب را می توان به « چرند » ، « ژاژ » ، « مزخرفات » ویا « گه خوری » برگرداند. اما این ها معنای واقعی واژه را بازتاب نمی دهند. من فکر می کنم « پرت و پلا » بار معنایی این واژه را بهتر می رساند.
نویسنده اگر چه با لحنی طنزگونه به بررسی کارکرد روزانه ی واژه « پرت و پلا » در درون جامعه می پردازد ، اما در نتیجه گیری از پژوهش خود بسیار جدی است. او معتقدست که ما در جهانی زندگی می کنیم که با فرهنگ پرت و پلا گویی اداره می شود. این پرت و پلا گویی تنها ویژه سیاست مداران نیست ، مردم ساده نیز به این بیماری مبتلا شده اند. پس از خواندن کتاب بسیار سخت است که با نویسنده در این زمینه هم عقیده نبود.
پرت و پلا گویی چیست ؟ چگونه می توان آن را از دروغ تشخیص داد؟ او می نویسد : هم کسی که دروغ می بافد و هم کسی که راست می گوید، برایشان مهم است که چه چیزی دروغ و چه چیزی حقیقت است. آنها به گفتار خود آگاهند. می دانند درباره چه چیزی دارند حرف می زنند. اما پرت وپلا گو در بند این نیست که چه چیزی راست و چه چیزی دروغ است. به همین دلیل سخنان او می تواند همان اندازه راست باشد که پرت وپلا. « پرت و پلا » به هیچ وجه نمی تواند سخن راست و درست باشد، اما ممکن است در اثر حادثه راست از آب در آید. مثل ساعتی که از کار افتاده ، اما در روز دوبار زمان را دقیق نشان می دهد. نویسنده برای باز کردن موضوع مثال بوش و کلینتون را می آورد. دروغ کلینتون مثال روشن برای جدا کردن دروغ از « پرت وپلا » ست. هنگامی که کلینتون می گفت که با « مونا لوینسکی » رابطه ای نداشته ، دروغ می گفت. اما آن گاه که بوش درباره سلاح کشتار همگانی در عراق داد سخن می داد پرت و پلا بود. چرا که بوش هیچ دلیل روشن و دادگاه پسندی برای بودن یا نبودن این سلاح ها در عراق نداشت. به گفته فرانکفورت پرت و پلا برای جامعه - به ویژه جامعه ای که حداقل دمکراسی در آن وجود دارد - بسیار خطرناک تر از دروغ است. چرا که پرت و پلا به راست گفتاری و اعتماد و علنیت و شفافیت صدمه می زند. آن که دروغ می گوید می داند که چه چیزی حقیقت است، اما آن را انکار می کند.
در این روزگاری که ما در آن به سر می بریم، پرت و پلا گویی از همه ی زمان های تاریخ بشر بیشتر شده است. افزایش این پدیده ی زشت رابطه مستقیمی با « انقلاب ارتباطات » دارد. این انقلاب به سمتی می رود که هر روزه هزاران کانال ارتباطی ایجاد می کند. این کانال های ارتباطی - که کل رسانه های همگانی را از رادیو و روزنامه تا اینترنت در بر می گیرد - باید روزانه با ملات فراوانی پرشوند. انبوه پرت و پلا که ملات پرکننده ی این رسانه هاست به جایی رسیده که کم بود شدید آگاهی و اطلاعات حقیقی به شدت احساس می شود. البته تنها رسانه ها نیستند که در آنها پرت و پلا گویی به نهایت رسیده ، بلکه یک آدم زنده پیدا نمی شود که روزانه پرت و پلا به مقدار فراوان تولید نکند. پرت و پلا هنگامی پدید می آید که ما در مورد چیزهایی که هیچ گونه آگاهی از آنها نداریم - ویا اطلاعات امان درباره آنها ابتر است - بدون وقفه نظر می دهیم.
این پدیده زشت در ایران خودمان نیز بسیار شایع است. درباره هر چیزی از ما بپرسند، نمی گوییم که نمی دانیم، بلکه تا می توانیم « پرت و پلا » تولید می کنیم. از یک راننده تاکسی درباره پزشکی، ستاره شناسی، تاریخ، موسیقی و ... بپرسید. درباره همه آنها نظر خواهد داد. در بسیاری از موارد ما از پرت و پلا گویی - مثل چسب - برای برقراری رابطه ی اجتماعی سود می بریم. بروید در قهوه خانه بنشینید تا با این پدیده بهتر آشنا شوید.
با نگاهی به کارکرد سیاسی و اجتماعی حکومت اسلامی در این بیست و اندی سال آیا به جز پرت و پلا سخنی از حقیقت به گوشتان خورده است ؟ در همین ماجرای شورش مردم در خوزستان ما شاهد تولید انبوه پرت و پلا بودیم. موسوی لاری گفت :اصل ماجرای خوزستان توطئه است و جعل نامه ریشه در برون مرزها دارد. دری نجف آبادی گفت : توطئه انگلیسی هاست. روزنامه جمهوری اسلامی تقصیر را گردن سایت های اینترنتی انداخت. بعد گفتند کار الجزیره است. حالا هم یوسف بنی طرف را گرفته اند به عنوان مسئول توطئه. به جز پرت و پلا گویی چه نامی می توان بر این داده ها گذاشت.
پدیده پرت و پلا گویی در بحبوهه ی انتخابات گسترش بیشتری می یابد. برای گرم کردن تنور انتخابات آن چه که به مردم گفته نمی شود حقیقت است. اگر با چشم واقع بین به روند انتخابات در ایران نگاه کنید، انبوه پرت و پلا را - که ذاتی حکومت اسلامی است - مشاهد خواهید کرد. به گفته فرانکفورت افشای پرت و پلا و نشان دادن پوچی آن به دیگران ، در خدمت بهتر نمودن جهانی است که در آن زندگی می کنیم.

جمعه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۴

بیدار شویم

حکومت اسلامی در بحران عمیقی به سر می برد. از یک سو دشمنی این حکومت با تمام جهان بیرون از مرزهایش و از سوی دیگر دشمنی با مردم ایران ، راه فروپاشی آن را بی برگشت کرده است. حکومت اسلامی بیش از یک ربع قرن است که دارد با مردم ایران می جنگد. این حکومت هیچگاه روی ثبات را ندیده و نخواهد دید. دنیای امروز دنیای بیداری است. چنین حکومتی که از اعماق قرون وسطی برخاسته، جایی در جهان امروز ندارد. تا کنون با سرکوب و کشتار و شکنجه و بازداشت مردم توانسته بر نارضایتی های آنها سرپوش موقتی بگذارد. بیست و پنج سال است که درآمد نفت لعنتی خرج ابزار سرکوب مردم و پر کردن جیب آقازاده ها می شود. فقر و فلاکت به نهایت خود رسیده . فرزندان خدا ایران را به جهنم واقعی تبدیل کرده اند. تاب و توان مردم به آخر رسیده است. حکومت اسلامی که یک دوره با به جلو ی صحنه آوردن نیروهای خندان و شیرین زبانش می خواست الطاف و مراحمش را به مردم نشان دهد، دوباره چهره ی واقعی اش را رو کرده است. باز هم جنتی را فرستاده جلوی صحنه تا مردم را به اعدام تهدید کند - گویا در این بیست و اندی سال حلوا پخش می کرده اند.
ذات و گوهر این حکومت با هرگونه پیشرفتی در تضاد است. سال هاست که اندیشه مندان و خردمندان دارند می گویند که : گوهر حکومت اسلامی با دمکراسی و پیشرفت ناهم خوان است، اما برخی از به اصطلاح روشنفکران، چسبیده اند به این امامزاده و می خواهند از توی کلاه شعبده بهشت روی زمین را بیرون بیاورند. هم اکنون دو نفر از فعالین سیاسی به نام های اسماعیل محمدی و حجت زمانی زیر چوبه دار قرار گرفته اند. روز از نو ، روزی از نو. درگیری های خوزستان که ریشه در فقر و فلاکت و نارضایتی های مردم دارد- و متاسفانه مورد سوء استفاده ناسیونالیست های دو آتشه قرار می گیرد. هشدار جدی مردم به حکومت اسلامی است. دیروز لرستان و کردستان بود و امروز خوزستان است. حکومت اسلامی هویجش را دوباره برده زیر عمامه و چماقش را در آورده است. چماقی که همواره از همان آغاز بر سر کار آمدن این حکومت بالای سر مردم آویزان بوده است.
کی بیدار می شویم؟ کشور در آستانه فروپاشیست. فقر ریشه مردم را درآورده است . بیداد و ستم و بی حقوقی ملت را از پا انداخته است. اگر کسی فکر می کند با سر کار آمدن یک رئیس جمهور خندان ایران گلستان می شود، یا از روزگار چیزی نیاموخته و یا خودش را به خواب می زند. در هیچ کدام از کشورهای اسلامی در جهان امروز، نه از دمکراسی خبری هست و نه از حقوق شهروندی و نه از حقوق زنان و کودکان. هر چه هست اختلاف شدید طبقاتی و فقر و استبداد و سرکوب بر روی انبوهی از ثروت های باد آورده. ایران استثناء نیست. خودمان را به خواب نزنیم.

یکشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۴

انتخابات

خورشید خانم گفته که در انتخابات می خواهد به معین رای بدهد. شادی شاعرانه نیز ابراهیم یزدی را کاندید کرده . شبح پاسخ مستدل و خوبی به خورشید خانم داده ، هدفم تکرارحرف های او نیست . من خودم هیچ گاه در هیچ کدام از بازیهای انتخاباتی حکومت اسلامی شرکت نجسته ام و همواره هم گفته ام که در زیر سایه ی استبداد دینی هیچ گونه گزینشی که ذره ای با منافع ملی و مردمی ما هم خوانی داشته باشد، امکان پذیر نیست. شرکت در انتخابات حکومت اسلامی تنها و تنها تنور استبداد را داغ تر و عمر آن را بیشتر می کند. هم عرفان و هم خورشید عزیز آزادند که در انتخابات شرکت کنند و یا نکنند. برای من چند پرسش اساسی مطرح است که امیدوارم این دوستان بتوانند به آن پاسخ دهند و یا دست کم به آنها بیاندیشند.
آیا حکومت اسلامی را حکومتی دمکراتیک می دانید؟
آیا تا کنون در طول عمر این حکومت انتخاباتی دمکراتیک در ایران رخ داده است؟
آیا انتخاباتی که کاندیداهایش از سد ارتجاعی ترین نهاد موجود در جهان - شورای نگهبان - عبور کنند، هیچ هم خوانی با گزینش دمکراتیک دارد؟
آیا باز می خواهید مابین بد و بدتر ، بد را برگزینید؟
در کجای جهان انسان دوستان و روشنفکران آزادی خواه دست به چنین گزینشی می زنند؟
آیا شرکت در انتخابات مابین بد و بدتر یاری رساندن به ادامه استبداد اسلامی نیست ؟
آیا شما کارنامه ی عمل کردهای معین و یزدی را در دست دارید؟ اگر دارید ، چرا برای ما شرح نمی دهید؟
ایبسن بزرگ راست می گفت : اکثریت زور دارد اما حق ندارد. اگر چه در ایران ما اکثریت خاموش هماره نه زور داشته و نه حق.

پنجشنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۴

آزادی؟

شهردار تهران گفته است که آزادی شهروندان در هیچ کجای دنیا به اندازه شهروند حکومت اسلامی نیست. این شهردار ابله حقیقت را می گوید. آزادی مردن. آزادی سینه زنی و روضه خوانی.آزادی ترس و هراس روزانه. آزادی بیکار شدن. آزادی سنگسار شدن. آزادی مردن در هنگام تماشای فوتبال. آزادی توسری خوردن برای روسری. آزادی دستگیر شدن برای وب لاگ نویسی. آزادی تحقیر و توهین اسلامی. آزادی بی آیندگی. آزادی رای دادن به منتصب شدگان شورای نگهبان. آزادی فقر و فلاکت. آزادی همواره مجرم بودن. آزادی اوین و گوهردشت. آزادی پوشش اسلامی. آزادی جوان مرگ شدن. آزادی سانسور و خودسانسوری... این لیست آزادی ها را تا بی نهایت می توان ادامه داد. به راستی این شهردار ما حرف هایش طلاست. عین کلمات قصار امامان و پیغمبران ، باید در کتاب های دینی آورده شوند. این شهردار خودش خرست یا جماعت را خر گیر آورده است؟

جمعه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۴

آه

چند روزی بود که دچار یک نوع روان خستگی شده بودم.در درون من خاموش ، هراسی بی دلیل و بی معنا ( که لابد بسیاری از شما هم به آن دچار شده اید) در فغان و در غوغا بود. دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت. تنها کارم شده بود کار اجباری روزانه برای یه لقمه نون و پرت کردن حواسم با فیلم های شندر غاز ایرانی و خارجی. احساس غریبی بود. گاهی وقت ها دچار این روان پریشی می شوم. دویدن و دویدن در طبیعت بهاری کمک زیادی به من کرد. از دیروز کمی بهتر شده ام. گشت و گذاری زدم و چند تا مقاله خوب خواندم که لینک شان را می آورم.
نخستین مقاله مصاحبه ای است با یرواند ابراهامیان. او آدم آکادمیکی است و حرف از روی معده نمی زند. پژوهش گر اندیشه ورزیست که می توان به او اعتماد نمود.
گزارشگران بدون مرز هم درباره وضعیت آزادی بیان نوشته اند که خواندنی است.
من نوشته بودم که این نیروهای انتظامی با چوب و چماق توی سر مردم زده اند ، یه عده آمدند گفتند چرا شایعه پراکنی می کنی . جماعت خودشان خودشان را زیر دست و پا له کرده اند. پدر یکی از کشته شدگان گفت که پسرش تنها از ناحیه سر ضربه خورده است و جای پا روی بدن او نیست. پسر ایشان هم مثل زیبا کاظمی سرش به جسم سر سختی اصابت کرده است. البته نیروی انتظامی باز هم خودشان گفته اند که آنها همان جسم سرسختند و اصابت با آنها مایه ی مرگ است.

پنجشنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۴

بادگیرهای بادآورده

یک هنرمند چیره دست جنوبی دست به کار جالبی زده است. او بادگیرهای سنتی را که هزاران سال مردم جنوب و مناطق کویری را از هجوم بادهای شنی رها بخشیده و به آنها خنکی و هوای دلپذیر تقدیم نموده - بازسازی کرده و در اندازه های گوناگونی ارائه داده است. این هنرمند عزیز که مثل بقیه هنرمندان و آفرینندگان ادب و هنر در کشورما، خوراکش نون و پنیر است و باید همواره از جان و مال مایه بگذارد تا بتواند تخیلش را به یک مشت مردم قدر ناشناس ارانه دهد، مثل همه انسان های دیگر احتیاج به زیست دارد و زیست هم در گرو این است که هنرمند هم بتواند مثل کارگر و کارمند از راه آفرینش ادب و هنر زندگیش را نیز بگذراند. این همه عبارات مثل روز روشن را آوردم که سری به اینجا بزنید و این آثار را ببینید و سپس فکر کنید که چه کاری از دستتان می آید.

شنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۸۴

شادی مرگ آفرین

یک بار از مارادونا پرسیده بودند که چرا در میادین فوتبال در آرژانتین هموار مابین تماشاچیان با خود و یا با پلیس درگیری رخ می دهد؟ مارادونا پاسخ جالبی داد . او گفت « درگیری در میادین فوتبال بازتاب نارضایتی های سیاسی و اجتماعیست. مردم آزادی اعتراض ندارند به همین سبب در چنین شرایطی به بهانه فوتبال نفرت خودشان را از نظم موجود بیان می کنند. » . در ایران هم وضع به همین گونه است. تاریخ فوتبال در ایران با اعتراضات وسیع اجتماعی و سیاسی علیه استبداد و دیکتاتوری گره خورده است. چه زمانی که مردم با عینک های کاغذی یک چشم ( که نماد چشم بند موشه دایان ) بود ، در مسابقه ایران و اسرائیل به تقبیح حمله اسرائیل به فلسطینی ها پرداختند و چه آن گاه که زنان درب های استادیوم آزادی را شکستند و به استادیوم هجوم بردند و چه دیروز که مردم علیه رهبر شعار دادند و مورد حمله مزدوران اسلامی قرار گرفتند ( که با تیرندازی هوایی آن وضعیت اسفبار را آفریدند). همه و همه نشانگر نفرت مردم از وضعیت موجود است. هنگامی که نتوان آزادانه سخن گفت ، تنها راهی که باقی می ماند، مقابله به مثل است. بهترین شرایط برای پرتاب این نفرت در گلو خفته زمانی است که در جمع باشی و احساس همبستگی دیگران را نیز با خود داشته باشی. حکومت اسلامی راه فراری ندارد . این جنبش های پراکنده به دریا تبدیل می شوند. یا باید فوتبال را تعطیل کند و یا بساطش را جمع کند و برود.

جمعه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۴

فوتبال

ادواردو گالیانو
برگردان: پولاد همایونی
این نوشته به مناسبت بازی ایران و ژاپن برگردانده شده و امیدوارم که تیم ایران یک بازی دیدنی به تماشاگران ارائه دهد.

تاریخ فوتبال سفر غمناکیست از شادی به سوی وظیفه. هنگامی که ورزش به صنعت مبدل شد، زیبایی شادی آفرین بازی برای بازی از ورزش رخت بر بست. در جهان و پس از پایان قرن، فوتبال حرفه ای آن چه را که سودآور نیست از عرصه ورزش زدوده است. سودآوری در این جا به معنای پر کردن کیسه های پول است. امروز هیچ کس حاضر نیست دستمزد به بازیکنی دهد تا لحظه ای کودک شود و با توپ چنان هنرنمایی کند که نوجوانی با بادبادکش و یا گربه ای با گلوله نخی : مثل بالرینی با یک توپ به سبکی بادبادک که در میان زمین و آسمان چرخ می خورد و یا گلوله ی نخی که گشوده می شود. او بازی می کند، بی آنکه بداند که دارد بازی می کند. بدون گل. بدون ساعت و بدون داور.
بازی به شکل نمایش درآمده است : تعداد کمی بازیگر و توده ی انبوه تماشاگر و نمایشی که آدم آن را تماشا می کند. این نمایش پردرآمد ترین تجارت جهانیست و سازماندهی آن نه برای بازی و شادی ، که برای جلوگیری از « بازی کردن » است. فن آوران و دست اندرکاران ورزش حرفه ای، فوتبالی را آفریده اند که شالوده اش بر سرعت زیاد و قدرت بدنی استوار است. شادی ، تخیل و جسارت جایی در این نمایش ندارند.
خوش بختانه گاها یک آدم شوخ و شنگ پیدا می شود که متن نمایش را زیر پا می گذارد و به عبث تمام بازیکنان حریف و داور و تماشاگران را دریبل می زند تا با شادی جسم خود را در سرزمین ممنوع شده آزادی پرتاب کند.

پنجشنبه، فروردین ۰۴، ۱۳۸۴

کتاب کودک

این نوشته ناصر بسیار خواندنی است. ناصر راست می گوید، بهترین هدیه ای که می توانیم به کودکان امان بدهیم. آگاهیست. متاسفانه در ایران می گفتند اگر کتاب به بچه ها بدهی چشم و گوششان باز می شود و شر دست آدم می دهند. البته این حرف پر بیراه هم نبود. بیداری و آگاهی در ایران همواره با زندان و شکنجه و رنج همراه بوده و هست. یادم می آید که کتاب خانه کانون پرورش را تازه گشوده بودند ( تنها اقدام بسیار مثبتی که رژیم گذشته انجام داد)من عضو هفدهم بودم. کناب های کانون هم بی نظیر بودند. کتاب طلا در مس براهنی را آورده بودم که بخوانم، همسایه ای داشتیم که مامور پیش و پا افتاده کمیته مشترک شهربانی و ساواک بود. چشمش که به کتاب افتاد انگار مار دیده باشد گفت : « این کتاب را از کجا آوردی؟ » گفتم : « از کتاب خانه گرفته ام » گفت : « می دانی که این کتاب جرم دارد ؟ » گفتم : « اگر جرم دارد چرا در کتاب خانه دولتیست ؟ » گفت : « این ها تله است برای به دام انداختن افراد ضد مملکت و خائنین به وطن است. بدو سریع پس بده » به او گفتم که می روم و پس می دهم، نامرد رفته بود به پدرم هم گفته بود و کلی دعوای خانگی برای من درست کرد. البته عشق و کنجکاوی باعث شد که من کتاب ها را در خفای کامل بخوانم . بارها کتاب هایم سوخته شد و بارها مجبور شدم که در تاریکی شب یا کناب سوزان راه بیندازم و یا کتاب ها را به رودخانه بریزم. بعدها خفقان به جایی رسید که مجبور شدیم خودمان هم به زیر زمین برویم. آری سرنوشت کتاب خواندن در کشور ما این گونه بوده و هست.

چهارشنبه، فروردین ۰۳، ۱۳۸۴

دگرگونی

چند ماهیست که با توجه به تحولات جهانی و وضعیت اسفبار حکومت اسلامی در ایران، بوی سال های پنجاه و شش به مشامم می رسد. باور کنید که خیالاتی نشده ام. حکومت اسلامی را دیگر کسی نمی خواهد. دگرگونی های روزافزونی که در خاومیانه در حال شکل گیریست، بن بست حکومت اسلامی را بیشتر و بیشتر می کند. این رژیم استبدادی توان هیچگونه دگرگونی را ندارد. آخرین زور آنها جریان دوم خرداد بود که شاید می توانست رژیم را از این بن بست فلاکت بار بیرون آورد که آن هم یخش نگرفت . برای خایه لیسی آمریکا به جز رفسنجانی کس دیگری را ندارند . او هم مثل مرده ایست که پیش از مرگش ، ناقوس پایان زندگیش را سال ها قبل به صدا در آورده اند. عقب نشینی در برابر غرب برای آنها ممکن نیست. مردم انتقام این همه سال های از دست رفته را از آنها خواهند گرفت. حکومت اسلامی برای غرب هم مرده است ، چون آنها می دانند که آشتی با این رژیم یعنی دشمنی با مردم . این راه هم از پیش به بن بست رسیده است. بوی سال پنجاه و شش می آید. اگر چه دگرگونی این بار به گونه ای دیگر خواهد بود، اما ناگریز است و دیگر راه بازگشتی باقی نیست. بر نیروهای آزادی خواه و دمکرات است که خود را سازماندهی کنند و آماده اثر گذاری بر تحولات نه چندان دور باشند.
بوی سال پنجاه شش به مشامم می رسد. شما چطور؟

سه‌شنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۸۴

قصه

این قصه بامزه گرگم و گله می برم را بخوانید . قصه جالبیست . قصه ی غصه ی مردم فلک زده ما که به رمه و گوسفند تشبیه شده اند. تمی دانم این قصه گو مرشد است یا خودش هم بخشی از این رمه هاست.صد البته گوهر قصه حقیقت تلخیست.

یکشنبه، اسفند ۳۰، ۱۳۸۳

نوروز

بهار می آید و نوروز را با خودش می آورد تا رخت نو بر طبیعت میهنم کند و نوید فردایی بهتر را در میان مردم بپراکند. نوروز همواره با کوله باری از شادی، صلح، مهر و دوستی و دگرگونی و امید می آید. نوروز می آید تا مرهمی بر دردها و رنج های بی کران مردم بگذارد و به کودکان پابرهنه خیابانی اندکی شادی و لبخند بدهد تا عمق فاجعه ای که بر آنها می رود را دمی فراموش کنند. نوروز می آید تا به کارگران، کارمندان، معلمان و دانشجویان در پیکارشان علیه ستم و استبداد، امید دهد و مژده رسان آینده ای روشن تر شود.
نوروز در گوهر خود نماد نیک گفتاری و نیک پنداری و نیک گفتاریست و به همین سبب توانسته است که قرن ها در برابر حکومت های رنگارنگ استبدادی و مذهبی ، استوار بایستد و با صدای بلند به پیکارگران بگوید« چنین نبوده و چنین نیز نخواهد ماند» آری نوروز جشن سرور و شادی و لبخند است. اگر چه حکومت اسلامی می کوشد تا نوحه و عزا و محرم و روضه و قربان و غدیر را به جای نوروز بنشاند، اما در برابر نیروی پر توان دگرگونی که در گوهره ی نوروز است ، شکست خورده و دیر یا زود فرو خواهد ریخت.
سالی بهتر و خجسته تررا برای تمام هم میهنان آزادی خواه و بشر دوست به ویژه همکاران وب لاگ نویسم، آرزو می کنم.

نوروزتان پیروز و بهارتان خجسته و سر سبز باد !

پنجشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۳

بلاگر

بلاگرا.چرا این چنین فلج شده ای. پدر خودم را در آوردم تا چیزی پست کنم نشد که نشد. از روزی که حسین درخشان با سران شما صحبت کرده و شما هم قول داده اید که وبلاگ فارسی را تقویت می کنید به لقوه دچار شدی بلاگر. بی بلا بمانی بلاگر. این ناز و کرشمه ها چیست که می آیی؟ این پست را می فرستم خیر سر امواتت ما را از لطف بی کران خودت بی نصیب مگذار.

دوشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۳

گشت

کانون وب لاگ نویسان ایران بیانیه یی را خطاب به نشست کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل - که قرار است روز چهارشنبه شانزدهم مارس برگزار گردد - فرستاده است. در این بیانیه بر نقض حقوق بشر و سرکوب آزادی بیان در ایران انگشت نهاده شده و از سازمان ملل خواسته شده که حکومت اسلامی برای تعهداتی که پذیرفته، اما اجرا نمی کند- زیر فشار گذاشته شود.
بابای عرفان هم بازگشته. بسیار خوشحال شدم از دیدن روی مبارکش. البته گویا هم چون شمس تبریزی گوشه انزوا گزیده و دیگر خلق الله را راهی بدو نیست. امیدوارم که مثل پاگنده مشغول به ترجمه فاکت و سیتات نشود و زمان حساس کنونی را دریابد.

پنجشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۳

نگاه کنید

این هم سردسته دزدها و جنایتکاران حکومت اسلامی که با ناز و کرشمه از همکارانش می خواهد که او را با کبکبه و دبدبه وارد میدان انتخابات بکنند. تنها بی آبرو ترین فرد حکومت اسلامی می تواند این حکومت را به آمریکا پیوند دهد و او هم همین فرد است.
این خبر اگر چه جعلی است ، اما می تواند واقعی هم بشود. ثروت رفسنجانی از کیسه ملت ایران چند برابر بیلی گیتس است.
فیلم های جنایات پسران الله را ببینید تا دستتان بیاید که رفسنجانی چه جانوریست.
این هم خبری درباره فعالیت های اسلامی در قلب آمریکا. فردا اینها را می فرستند برای آدمکشی بعد می گویند ترور و جنایت کار مردم است. این ها در ترشی خوابانده می شوند برای روز مبادا.

سه‌شنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۳

روز زن

فردا روز زن است. روزی که زنان جهان با صدایی رسا مخالفت خود را با نابرابری جنسی با مردان فریاد می زنند. اگر هشت مارس
در اروپا تنها توسط روشنفکران و نخبه گان جامعه جشن گرفته می شود و نود درصد از زنان اروپا توجه چندانی به این روز ندارند ، اما درکشورهای اسلامی این روز اهمیت ویژه ای برای زنان پیدا کرده است. در ایران روز زن ، روز اعتراض علیه سراپای جامعه مردسالار است. این مرد سالاری در تمامی عرصه های اجتماعی، سیاسی ، فرهنگی، اقتصادی و زبانی زنان را به چالشی خونین فراخوانده است. همین قانون دهشتناک سنگسار کافیست تا تمام زنان را علیه جامعه ای که اجازه اجرای چنین قانونی را می دهد، متحد کند. متاسفانه در ایران نه تنها مردان که زنان سنتی نیز علیه هم جنسان خودشان ستم می کنند.اگر چه مبارزه با نابرابری جنسی در ایران مبارزه ای دشوار و طولانی خواهد بود ، اما آینده آن بسیار تابناک است. من از همین جا این روز خجسته را به تمامی زنان دربند میهنم شادباش می گویم و آرزوی روزی را دارم که زنان و مردان نیک اندیش و آزاده شانه به شانه ی یکدیگر ایرانی آزاد و دمکراتیک را بنا نهند
بیان نامه کارنوال زنان
مصاحبه با دو زن کارگر
روز زن در تاریخ باستان
تاریخچه روز زن

پنجشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۳

صبحانه تلخ

این سایت خبری صبحانه گویا توسط امت حزب الله فتح شده است. روزهای نخستی که درخشان این سایت خبری را راه انداخت ، می شد دست کم چند خبر جدی در آن خواند و جدیتی را در آن مشاهده نمود. اما چند وقتیست که اکثر خبرهای آن تبلیغ غیر مستقیم برای حکومت اسلامیست. من چند روز با دقت خبرهای آن را دسته بندی کردم و به این نتیجه رسیدم که امت حزب الله این سایت را هم در اختیار خودشان گرفته اند. نمی دانم آقای درخشان مدیریتی بر این سایت دارد یا نه . اگر دارد که باید بر حال او گریست و اگر ندارد پیشنهاد می کنم برای رفع سوء تفاهم هم که شده سری به آنجا بزند.

پنجشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۳

آرش سیگارچی



نخستین اعتراض برای آزادی آرش سیگارچی
گزارشگران بدون مرز
تلاش های مهشید عزیز نویسنده وب لاگ زنانه ها برای آزادی آرش سیگارچی
درباره حکم جدید آرش در وب لاگ الپر
این هم توماری که هاله تهیه کرده . امضا کنید.
آخرین بیانیه کانون وب لاگ نویسان ایران درباره آرش و مجتبی را هم ببینید.

دوشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۳

هراس درخشان

حسین درخشان به دروغ بافی های خود علیه کانون وب لاگ نویسان ایران ادامه می دهد. او می گوید که اعضای کانون درباره او شایعات می سازند. هیچ کدام از بچه های کانون دست به چنین کاری نزده اند. تنها کسی که نقدی طنزآمیز بر « گرایشات سکسی » درخشان زده است ، ناصر نویسنده وب لاگ « نقطه ته خط » است. بر همگان و بر حسین درخشان روشن است که « نقطه ته خط » هیچ رابطه ای با کانون ندارد- اگر چه من نقد او را بسیار پسندیدم. این بهانه های بچه گانه تنها برای نعل وارونه زدن است. برای هوچی گری و خالی بندیست. برچسب زنی های درخشان ریشه در جای دیگری دارند. ایشان خود را « پدرخوانده » وب لاگ نویسان ایرانی و سخن گویی از سوی آنان را حق موروثی خودش می داند. او چشم دیدن کسان دیگری که این پدر خواندگی را شوخی بی مزه ای می خوانند ، ندارد. آقای درخشان به سادگی خودش را لو می دهد و نگرانی بیش از حدش را به نمایش می گذارد و گرنه او چرا باید هراسان این باشد که عده ای « کمونیست » و « مجاهد » و « حرامزاده » و در یک کلام تخم بی بسم الله ، دارند از وب لاگ نویسان ایران دفاع می کنند و خواهان آزادی بی حد و حصر بیان برای تمام ملت می شوند.
ایشان در نوشته جنجال آفرینش مجتبی سمیعی نژاد را شخصی ناشناس و پسر خاله ی بچه های کانون می داند ، که دارد از کیسه ی ایشان می خورد. این در حالیست که آقای درخشان در کمیته ی دفاع از وب لاگ نویسان – که خودش هم دستکی در آن دارد- خوانده است که مجتبی کیست. پس درد او چیست ؟ آیا خودخواهی او باعث شده که چنین افسار گسیخته به مدافعان آزادی حمله برد؟ کینه انسان را کور می کند. آن چنان کور که حاضر نمی شود درباره مهم ترین رویداد چند روز گذشته، یعنی اجلاس جهانی ارتباطات در اینترنت ، سخنی بگوید و یا لینکی بدهد. او که وبلاگ نویسان را تشویق به گمنام نویسی می کند، وقتی به کانون می رسد خواهان ارائه عکس و شناسنامه می شود. به دختران شایسته پیام می دهد که وب لاگ بزنند، اما درباره نماینده ی عکس و شناسنامه دارکانون وبلاگ نویسان، که با همکاری گزارشگران بدون مرز در اجلاس جهانی شرکت کرده ، خاموش می ماند. درباره دفاع نماینده ی کانون از وب لاگ نویسان دربند و مصاحبه من با رادیو فرانسه در همین مورد ، خفقان کامل می گیرد. حتی خبر بی.بی.سی.- که درخشان علاقه فراوانی هم به آن دارد- او را به خود نمی آورد. برای من به عنوان یک وب لاگ نویس ایرانی این رفتار درخشان بسیار شگفت انگیز است. این اگر کینه ی کور نیست پس چیست ؟ او دروغ هایی را که به ما نسبت داده در وبلاگ انگلیسی اش نیز بازتاب داده است. هدف درخشان از این کارها چیست ؟ آقای درخشان « پدر خواندگی » وب لاگ نویسی فارسی مبارک قامت شما. خواهشمندم در مبارزه برای آزادی بگذارید هر کسی به زبان خودش سخن بگوید.
----------------------------------
شیما کلباسی شاعر خوب هم میهنمان نیز در پاسخ به درخشان و دفاع از حقوق پناهندگان نوشته ای دارد که خواندنی است.

شنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۳

دید بزن

این هم برای خواهران و برادران مسلمانی که به دنبال ریشه های خودشان می گردند. راستش را بگویید این خوبه یا پای منبر آخوند نشستن؟

جمعه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۳

کنفرانس ژنو


این هم جی.لندنی نماینده کانون وب لاگ نویسان ایران در اجلاس جهانی سازمان ملل برای آزادی ارتباطات در اینترنت. شنیده ام که
روی ماموران جمهوری اسلامی را در این اجلاس کم کرده اند. اقدام زیبای گزارشگران بدون مرز مبنی بر انتخاب وبلاگ نویسان از کشورهای زیر سانسور و رو کردن دست دولت های سانسورچی، ستایش آمیز است.

پنجشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۳

باز هم درخشان

پس از خواندن پاسخ شبح به حسین درخشان و بر خورد علیرضا و روزبه و این رفیق نازنینم ، با خودم گفتم که شاید لحن گفتار من دوستان و همکاران وب لاگ نویسم را رنجانده باشد و هم اینکه عده ای برخورد شخصی من با درخشان را با عضویت من در کانون یکی کنند و برای کوبیدن پن لاگ از آن بهره برند. از همین رو لازم دانستم که آن پاسخ پیشین را که بیشتر از روی خشم و ناراحتی من از تهمت های ناروایانه درخشان بود، کمی باز کنم تا جان سخنم در لابلای آن واژه های آلوده به خشم و عصبیت به باد نرود.
نخست بگویم که برچسب زنی درخشان به کانون نبود که آتش در جان من افکند، چرا که کانون وبلاگ نویسان با همین کارکرد کوتاه مدت خودش نشان داده که بنیادش برای دفاع از آزادی بیان و قلم ریخته شده و با هوچی گری نمی توان اهدافش را به زیر سوال برد.
آن چه که مرا دگرگون کرد، توهین های آقای درخشان به پناهندگان و از آن راه به نیروهای اپوزیسیون برون مرزی بود. درخشان به کسانی توهین می کند، که داغ و درفش امثال حسین شریعتمداری را (که درخشان با او گفتگوی تلفنی هم می کند) بر تن های رنجور خود دارند و برای فرار از اعدام و شکنجه رژیم اسلامی به بیرون مرزها آمده اند. نوشته او سراسر توهین و دروغ بافی است و گرنه آقای درخشان فکر روشن و مشخصی ندارد که بشود با آن برخورد کرد. این آدم یک روز از اسرائیل دفاع می کند و روز دیگر تلفن می زند به حسین شریعتمداری و او را به راه راست اندرز می دهد. یک روز عاشق سینه چاک جان کری است و روز دیگر دستور می دهد که ملت بروند با شاهرودی خامنه ای گفتگو کنند و آنها را در جریان رخدادهای روز بگذارند ، چرا که طفلکی ها خبری از اوضاع ندارند. با این گونه پراگماتیسم فرصت طلبانه - که نمونه اش را در موضع گیری علیه کانون و پناهندگان می بینیم - نمی شود به گفت و گوی منطقی نشست. اما این ها نظرات شخصی اوست و به خودش مربوط است. جایی که به بیراهه می زند و دیگران را مورد توهین آشکار قرار می دهد و « حرامزاده » خطابشان می کند ، دیگر نمی شود در برابر او سکوت کرد. من می بایست گفته های بی سرو ته او را نقد می کردم و ماسک از چهره ی چندگانه او بر می داشتم. اما او برای هوچی گری و یارگیری آمده بود و راه گفت و گو را از همان آغاز نوشته اش بسته بود.
درخشان می گوید : « حالا ببینید در حالی که در زمان دستگیری بابک غفوری‌آذر و امید معماریان و بقیه هیچ عکس‌العملی نشان ندادند » . اگر درخشان به خودش زحمت می داد و اعلامیه کانون را که در سایت گزارشگران هم آمده می خواند ، می دید که در آن جا ما از زبان ابطحی گفته ایم که این آقا به دستگیری و شکنجه این دو تن و دیگران اشاره کرده است. اما او دنبال حقیقت نیست. من با یک پرسش این بحث را خاتمه یافته اعلام می کنم. آقای درخشان شما که می گوئید : « شما جای من باشید به دفاع بیش از معمول‌شان از مجتبی‌سمیعی‌نژاد که هنوز هیچکس نمی‌داند کیست و چرا دستگیر شده شک نمی‌کنید؟ ». او ما را متهم به جانبداری از پسر خاله امان مجتبی سمیعی نژاد می کند. آیا مجتبی سمیعی نژاد پسر خاله گزارشگران بدون مرز هم هست ؟ اگر نیست چرا گزارشگران از فردی که شما او را نمی شناسید و تصور می کنید که پسر خاله ماست ، دفاع کرده است؟ شما که می گویی حقیقت را دوست داری، حاضری به دروغی که گفته ای ، اعتراف کنی؟ آیا این خط دادن به جمهوری اسلامی نیست که مجتبی را پسر خاله ما معرفی می کنی و بعد هم می گویی که ما همه کمونیست و مجاهد هستیم و غیر مستقیم یعنی که بگیرید اینها را. آیا شما وجدانتان ناراحت نمی شود که یک وبلاگ نویس جوان را به زیر شکنجه می فرستید؟ اگر شما شناختی از سمیعی نژاد ندارید، از کجا فهمیدید که پسر خاله ی ماست ؟
من از پیش می دانم که پاسخی ندارید. می دانم که به هوچی گری خود ادامه می دهید. این ها را نوشتم تا دوستان عزیز و همکاران معتقد به گفت و گو و روامداری بدانند که خشم و عصبیت من - گر چه نادرست - اما بازتابی از روان آزرده ی من در برابر دروغ و تحریف و هوچی گریست. از همه ی این دوستان و همکاران وب لاگ نویسم ، پوزش می خواهم.

چهارشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۳

انقلاب بهمن : انقلاب زجر ، فجر یا انقلاب آینده

هواداران رژیم شاهی که در چمن زار فراموشی و بی حافظه گی می چرند، انقلاب بهمن را سیاه ترین رویداد تاریخ ایران و ماه بهمن را ماه زجر می نامند. هم راه با این جماعت برخی از نادمان جنبش چپ – که امروز هواخواه دمکراسی بوش در عراق شده اند- انگشت پشمیانی به دندان می گزند. اینها تازه پس از سی سال دویدن در جاده ی اشتباه ، حالا به این نتیجه رسیده اند که شاه چندان هم بد نبود. در آن سوی این دایره ی نومیدی ، حکومت اسلامی ایستاده است. آنها انقلاب را با رقص بر پیکر انقلاب جشن می گیرند و آن را تمام شده می دانند. آنها با بی آزرمی انقلاب را اسلامی و بهمن ماه را ماه فجر نام گذاری کرده اند.
انقلاب بهمن برای دگرگونی ریشه ای در جامعه ی ما پا گرفت و آمد تا باتلاق گند گرفته تمدن شاهنشاهی را بر هم زند و جهل و خرافات و سنت و پس ماندگی و فقر و بیسوادی و عقده های خروار شده بر سینه ی مردم را رو بیاورد. انقلاب بهمن آمد تا چهره ی تمدن اسلامی/ آریایی ما را بر ما پدیدار سازد. آمد تا چهره ی بزک شده ی جشن های دوهزار و پانصد ساله را که بر استخوان فقر و فلاکت ملت بنا شده بود، پاک کند و ریش و پشم حجت السلام ها و آیت الله ها و شیخ ها و ملاها و فال گیرها و رمال ها و حاجی ها را که از زیر ماسک این تمدن قلابی بیرون زده بود ، آشکار نماید. آمد تا ملت غرق در خرافات و افتخارات جعلی را از خواب دیرینه بپراند و علیه خودشان به قیام وادارد. آمد تا بنیاد خانواده ی سنت زده و مذهب پرورده را از بیخ و بن در آورد و ریشه های پوسیده اش را زیر نور به ما به نمایاند. آمد تا لاف و گزاف جامعه ی پدرسالار را روی دایره بریزد و مردسالاری بنا شده بر بیضه و ریش را در تخت حکومت نشاند و بی آزرمش کند. دیکتاتوری و استبداد دینی را به اوج آسمان رساند تا مردم بتوانند آن را در تمام رخ چرکینش به بینند. انقلاب بهمن آمد تا با ذات مردمی و گوهر دمکراتیک اش ، استبداد تمام تاریخ ایران را به چالش فراخواندو گور بدترین استبداد – یعنی استبداد دینی - را به دست خودش مهیا کند. انقلاب بهمن در کردار روزمره اش چیزهایی به مردم آینده نگر آموخته که با خواندن خروارها کتاب نصیب آنان نمی شد.
اگر نسل فعال در انقلاب بهای سنگینی را در مبارزه علیه خمینیسم و بنیادگرایی اسلامی پرداخت و می پردازد، اما راهی را برای نسل آینده گشوده که پایانش جز ایرانی آباد و آزاد و رها از بند سنت و مذهب ، نخواهد بود. نسلی که در دوره انقلاب زاده شده و با انقلاب رشد یافته می داند که چگونه باید دین و سنت و خرافات و آخوند را به امامزاده ها و مساجد تبعید کند و درب آنها را چهار میخ نماید. اگر روزی صادق هدایت سینه می درید تا به مردم بگوید که مذهب در سیاست چه جهنمی برپا می دارد - و سر آخر همین سنت ها و خرافات او را به خودکشی واداشت – امروز خود حکومت اسلامی با کارکرد روزانه اش این درس را با زور به مردم می دهد و ابله ترین آدم را هم از خواب می پراند و هشیارش می کند.
انقلاب مشروطه با دسیسه و توطئه روحانیت معظم و شاگردان شیخ فضل الله به شکست کشانده شد، دولت مصدق که ادامه مشروطه بود با هم دستی شاه و شیخ به خاک و خون کشانده شد. در طول تاریخ این روحانیت سد راه هرگونه ترقی خواهی و آزادی خواهی به معنی واقعی آن بوده و هست. انقلاب بهمن این روحانیت را روی صحنه آورد و لختش کرد تا شعبده بازی هایش را انجام دهد و با تیپای همین انقلاب هم از صحنه سیاسی ایران برای همیشه بیرون انداخته خواهد شد.
اروپا نزدیک به پنج قرن برای بیرون راندن مذهب و خرافات از زندگی سیاسی و اجتماعی رنج کشید و در این راه قربانیان زیادی داد. کشور ما نخستین کشور خاورمیانه خواهد بود که این راه را در مدتی بسیار کوتاه تر طی خواهد کرد. گذشتن از این راه سخت و پرسنگلاخ را گریزی نبوده و نیست. هیچ زنجیری سخت تر و محکم تر از زنجیر سنت و مذهب نیست.
برخی انقلاب بهمن را توطئه می دانند و فکر می کنند که خمینی و هوادارنش از کره ی ماه آمده بودند . سوار شدن خمینی بر موج انقلاب بهمن چیز عجیب و دور از باوری نبود. زنده یاد بیژن جزنی چند سال پیش از انقلاب در تحلیلی که بر شالوده ی وضعیت سیاسی، اجتماعی ، اقتصادی و فرهنگی آن زمان استوار بود، گمان زده بود که در ایران اگر انقلابی رخ دهد ، خمینی شانس زیادی برای قدرت گیری دارد. با یک نگاه به جامعه پیش از انقلاب بهمن می توان به سادگی فهمید که چرا خمینی توانست رهبری را ازکف دیگر نیروها برباید.
اگر چه حکومت اسلامی بیش از یک ربع قرن است که دارد بر پیکر انقلاب لگد می زند، اما انقلاب تا به هدفش – نوزایی فرهنگ انسانی و دمکراتیک – نرسد، آن را سر باز ایستادن نیست. پایان این انقلاب آغاز حکومت دمکراسی در ایران است. در پایان این انقلاب دیگر هیچ آخوند و رمالی نمی تواند به روستاها برود و به مردم بگوید : « نگذاشتند ما اسلام را پیاده کنیم» . باور کنید دفاع از حکومت دینی در آن دوره به امری ناممکن مبدل خواهد شد. این نوزایی باید در کشور ما انجام می گرفت. در تاریخ تا کنونی ایران مردم هیچ گاه به اندازه امروز بیدار و سیاسی نبوده اند. امروز آنها می دانند که چه می خواهند و چه چیزی را نمی خواهند. آنها با گوشت و پوست خود داغ و درفش حکومت دینی و سنت های پوسیده فرهنگیش را ، لمس کرده اند. کمتر خانواده ای در ایران است که در این راه قربانی نداده باشد.
آری . انقلاب بهمن بیدار و هشیار به راه خود ادامه می دهد. انقلاب در خواسته های روزافزون مردم ، زنان ، کارگران، معلمان ، در اعتراض دانشجویان و فرهیخته گان ، در قلم روزنامه نگاران و نویسندگان ، در اینترنت و وب لاگ ها و در تمامی صحنه های زندگی روزمره مردم حضور دارد و بیداد و ستم و استبداد و دزدان انقلاب را به چالش فرا می خواند. صدایش را نشنیده اید؟

دوشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۳

دانشجوی بورسیه ای می نالد

حسین درخشان قهرمان لاف وگزاف اسلامی. دانشجوی حقوق بگیر و بورسیه ای رژیم اسلامی که نقش بدل هم بازی می کند . آدمی که برای شکنجه گران و جلادان حکومت اسلامی وب لاگ درست می کند. کسی که لیست های قلابی می سازد و خودش را نقش اول می کند. آدمی که سرش را توی آخور هر قدرتمداری فرو می برد به هوای علوفه. بشری که نمی تواند هیچ کسی جز خودش را تحمل کند. دهانش را بدون فکر کردن می گشاید و علیه کانونی که برای دفاع از آزادی بیان ساخته شده است، به سبک سعید امامی و استادش حسین شریعتمداری شایعه می پراکند. این انسان مرتجع پناهنده گانی را که از ستم خمینی وحکومت اسلامی و از زیر تیغ برادران آقای درخشان در رفته اند را مفت خور می داند. آزرم هم چیز خوبیست. شما به چه حقی به پناهندگان توهین می کنید. شما که زندگیت سراپا مشکوک است چگونه جرات می کنی و به بچه های نازنین کانون تهمت می زنی. البته کسی که آبشخور فکریش و استاد ذهن و زبانش مسعود بهنود باشد چیزی بیشتر از این نخواهد شد. به راستی این بی شرمی حسین درخشان عین بی شرمی آخوندهای حکومت اسلامی است. آیا دفاع از وب لاگ نویسی که زیر شکنجه برادران اسلامیت قرار دارد کار مشکوک است؟ آیا دفاع از کسانی که مثل دوستان مزدبگیرت کسی را ندارند که صدایشان را به گوش کسی برساند جرم است؟ داری از حسادت می ترکی ، وقتی دیدی چند نفر دور هم جمع شده اند و دارند کاری انسانی را انجام می دهند؟ نگرانی که ما از جان یک پناهنده دفاع می کنیم؟ فکر کرده ای همه مثل خودت با حکومت اسلامی رابطه زیر لحافی دارند و پاسپورت دیپلماتیک توی جیبشان است؟
خودبینی و خودخواهی تا کی؟

یکشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۳

گزارش

علیرضا طاهرپور وب لاگ نویس و پناهنده سیاسی در شهر مالمو در کشور سوئد دستگیر شده و می خواهند او را همراه با همسرش به ایران باز گردانند. این سیاست کثیف نفت بده ، ماشین بخر . پنیر بخر. مابین کشورهای اروپایی و ایران هم خودش داستانی غم انگیز است که قربانیانش امثال علیرضا و آن پیرمرد شصت و دو ساله ایرانی است که از ترس بازگرداندن هشت ماه را در جنگل گذرانده است. سرنوشت ما را می بینید؟ البته به جای دق خوردن برویم و بیانیه اعتراضی کانون وب لاگ نویسان را در اعتراض به دولت سوئد امضا کنیم.
مجتبی سمیعی نژاد وب لاگ نویس هم میهنمان را بار دیگر به زندان فرا خوانده اند. حسن آقای عزیز بازتاب خوبی به مصائبی که بر مجتبی می رود داده است. این نوشته او را پس از آزادی از زندان بخوانید تا درد این وب لاگ نویس آگاه را بهتر دریابید.
زندانیان مبارز زندان رجایی شهر کرج همچنان به اعتصاب غذای خود ادامه می دهند. حجت بختیاری زندانی سیاسی در بند 1 زندان اوین ضمن اعلام حمایت از اعتصاب غذای زندان رجایی شهر کرج اعلام داشت زمان اینگونه فشارها بر زندانیان سیاسی به پایان رسیده است. دیگر قدرتمداران نمیتوانند با تبعید، تهدید و شکنجه، زندانیان سیاسی را وادار نمایند تا از آرمان مقدس خود دست بردارند.
سازمان دیده بان حقوق بشر هم در این رابطه دست به افشاگری زده است.

آرتور میلر هم درگذشت. یکی از نمایش نامه نویسان بزرگ که آثار ارزشمندی هم از خود به جای گذاشت. در سال 54 پس از چند ماه کار بر روی نمایش نامه « مرگ دست فروش » ساواک کاسه کوزه امان را به هم ریخت و آن همه رنجی را که برده بودیم با یک کلمه اجازه نیست بر باد دادند. البته خودمانیم ما روایتی بسیار سیاسی از این کار را آماده کرده بودیم. یک بار هم پنج ماه کار روی ادیپ شهریار داشتیم که ان موقع جمشید ملک پور کارگردان بود و تازه از آمریکا آمده بود و کله اش بوی قورمه سبزی می داد و بازهم پنج ماه کار را ساواک بر باد داد. این هم گفتم که این سلطنت طلب ها و ساواکی های سابق هی نگویند زمان شاه ایران گلستان بود. بیانیه کانون نویسندگان ایران به این مناسبت را ببینید و نوشته خوب شبح را درباره آرتور میلر بخوانید.

جمعه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۳

پاسخی به بهنود

این مقاله مسعود بهنود است که انتخابات عراق را به تسانومی در منطقه تشبیه کرده و معتقد است که آمریکا نه برای نفت که برای دمکراسی به منطقه آمده. من هم در پاسخی گفته ام که نفت عامل اصلی حمله است و هرچه در تاریخ جهان گشتم نمونه کشوری نیافتم که آمریکا در آنجا به جز خراب کاری، کودتا و جنگ و استثمارکار دیگری کرده باشد.

پنجشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۳

بوش و مفهوم آزادی

جورج بوش در سخنرانی بازانتخابی خود هدف دولتش را برقراری « آزادی» و « دمکراسی» در جهان و برچیدن استبداد اعلام کرد. او می خواهد با پیش برد برنامه متمدن سازی، به « جنبش ها و نهادهای دمکراتیک در میان هر ملت و فرهنگی » یاری رساند. او از « مسئولیت انسان سفید پوست » در پایان دادن به استبداد سخن می گوید و « پیروزی آزادی » در آمریکا را « وابسته به برقراری دمکراسی در دیگر کشورها » می داند.
واژه ها فریبنده اند و می توانند انسان ها را به دام بیاندازند. مچ بوش را باید در همین جا گرفت . در لابلای این واژه ها باید توان تعریف را از اوستاند. واژه هایی چون « دمکراسی » و « آزادی » در طول تاریخ توسط زورمندان به کار گرفته شده است. در مورد بوش هم به این گونه است .
بوش دوره جدید ریاست جمهوری را با بلوف دمکراسی و آزادی آغاز کرد. اما بلوف او توسط « سازمان دیده بان حقوق بشر آمریکا» رو شد. این سازمان تاکید می کند که آمریکا سرمشق خوبی برای حقوق بشر نیست. « هنگامی که دولت آمریکا توان دادگری در خانه خودش را ندارد ، چگونه می تواند این دادگری را در خارج از مرزهایش به اجرا بگذارد؟ ». قانون ضد ترور- که حقوق فردی انسان ها را پای مال می کند- شکنجه و آزار زندانیان در عراق، نفرت از دادگاه بین المللی ، وضعیت رقت بار دادگاه های نظامی در گوانتانامو، از مثال های کوچکی هستند که فاصله ی مابین کردار و گفتار دولت مردان آمریکا را نشان می دهند. همین کردارها پشتوانه ی خوبی برای توجیه بیدادگری های مستبدان جهان است. قانون « وضعیت اضطراری » در مصر با اشاره به قوانین ضد ترور آمریکا تهیه شده است. مالزی برای زندانی نمودن مخالفان دولت بدون دادگاه و حکم ، مثال از گوانتانامو می آورد. روسیه برای توجیه شکنجه و ترور مردم چچن از رفتار « برخی » از سربازان آمریکایی در زندان ابوغیب یاد می کند. کردار خشونت آمیز و بی قانونی های آمریکا در مبارزه با « تروریست ها » بهانه خوبی به دست آنان داده تا عملیات ضد بشری خود را توجیه کنند.
آمریکا همواره تعریف ویژه خود را از « دمکراسی » داشته است. در پشت همین واژه به بدترین و خون خوارترین رژیم های دیکتاتور کمک کرده است ( نیکسون در شیلی و جنگ های کثیف ریگان در آمریکای لاتین از این نمونه هاست ).
بوش اگر ریگی در کفش ندارد باید از مصر آغاز و سپس به سراغ رژیم نیمه فئودالی عربستان سعودی برود و آنگاه رژیم های مذهب سالار اسرائیل و ایران را نشانه بگیرد و از آنجا به سوی استبداد آسیایی در ازبکستان و آذربایجان برود. کلمبیا و آمریکای لاتین را مبادا فراموش کند! اما گفتم که کردار بوش با گفتارش بسیار فاصله دارد. در ونزوئلا به همکاری با کودتاچیانی می پردازد که هدفشان سرنگونی دولتی است که در دمکراتیک ترین انتخابات تاریخ ونزوئلا توسط مردم برگزیده شده است.تنها اراده مردم و سرپیچی ارتش – که نمی خواست به طرح آمریکایی تن بدهد- باعث شد نقشه ی کودتاچیان برهم به خورد.
چند هفته پیش نیوزویک نوشته بود که سران پنتاگون طرحی برای « السالوادوری » کردن عراق ریخته اند : بریگادهای مرگ برای نابود کردن رهبران شورشی در عراق. در سال های دهه هفتاد و هشتاد سفیر کنونی آمریکا در عراق – آقای نگروپونته – سازمانده بریگاد های مرگ در آمریکای لاتین بود. آیا دایره ی وحشت و مرگ او در عراق به پایان می رسد؟
دمکراسی و آزادی که بوش آنها را تکرار می کند تنها به عرصه ی اقتصادی بسنده می شود. سرمایه داران بزرگ آمریکا عاشق این نوع دمکراسی و آزادی اند. نمونه روشن، همین عراق بخت برگشته است. در « دمکراسی » رویایی عراق هر کسی و هر دولتی که با رای صد در صد مردم عراق بر سر کا بیاید، هیچ راهی جز پذیرش قراردادهای خفت بار اقتصادی – که در نهایت دمکراسی بریده و دوخته شده اند- ندارد. این قراردادها بسته شده و قابل نسخ هم نیستند. بفرما این هم آزادی. عجله بوش برای پیاده کردن دمکراسی در عراق را باید در سایه ی همین قراردادها فهمید.
رژیم های استبدادی و مردم ستیز – مثل حکومت اسلامی در ایران – می دانند که چگونه سبیل این قدرت ها را با قراردادهای شیرین اقتصادی چرب کنند.
واژه « دمکراسی » و « آزادی » پرده ی ایدئولوژیک نولیبرالیسم محافظه کار و خشونت گرا ی دم و دستگاه پنتاگون و کاخ سفید و سرمایه داران گردن کلفت آمریکایی ، برای ادامه دیکتاتوری و بیداد در جهان است. فریب این واژه ها را نخوریم.

یکشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۳

عراق و جنبش مقاومت

این مقاله دیروز تهیه شد ، اما وقت نشد که دیروز منتشرش کنم.
پیش درآمد: نخست بگویم که این نوشته تنها به واقعیت ها و رویداد ها می نگرد و جانبدار هیچ نیرویی در عراق نیست. هدف به دست دادن شمه ای از فجایعی است که در عراق می گذرد. شاید درس عبرتی باشد برای آنها که فکر می کنند آمریکا با حمله به ایران می خواهد دمکراسی برای مردم به ارمغان آورد. این ها حتی به صحنه های هولناکی که در رسانه ها آشکار می شوند ، باور ندارند. حمله آمریکا به ایران ( که تقریبا صفر است چرا که جمهوری اسلامی بهترین روابط را با آمریکائیان دارد و در جنوب عراق کمک های بسیاری به آنها می کند) تنها گردن حکومت اسلامی را کلفت تر و جنبش مردم ایران را ضعیف تر خواهد کرد.

فردا یکشنبه سی ام ژانویه به عنوان روز ویژه ای در تاریخ معاصر عراق ثبت خواهد شد. عراقی ها در آستانه این روز سرنوشت ساز به دو جبهه کاملا متضاد منشعب شده اند : شرکت کنندگان در انتخابات که معتقدند فردا بسیار مهم است و عراق را یک گام به سوی دمکراسی به پیش می راند. آمریکا هم پس از انتخابات فردا و تشکیل دولت نیروی خود را از عراق بیرون می کشد. در جبهه مخالف کسانی ایستاده اند که انتخابات را تحریم کرده و در آن شرکت نمی کنند. آنها انتخابات فردا را« دمکراسی نمایشی» می خوانند و شرکت در آن را خیانت به کشور می دانند. آنها می گویند که مقاومت مسلحانه در سال 2004 با پنج هزار عملیلت، ضربات مالی و جانی زیادی به اشغالگران زده است. آمریکایی ها برای اینکه از مقابله با این جنبش حذر کنند و بتوانند پایگاه های خود در عراق را حفظ کنند می خواهند دولتی دست نشانده روی کار بیاورند و خود را از زیر ضربه بیرون بکشند. دولتی که قراردادهای از پیش نوشته شده اقتصادی را بپذیرد و بر آنها گردن نهد. این نوع « دمکراسی ساخته گی آمریکایی » عراق را برده آمریکا می کند و منجر به شکاف وحشتناک اقتصادی و سیاسی مابین خلق های عراق می شود.
جنبش مقاومت در عراق برای رسانه های غرب تبدیل به پدیده ای اسرارآمیز شده است. این رسانه ها با انتقال اخبار سانسور شده مقامات نظامی، باعث شده اند که جنبش مقاومت به عنوان جنبشی تروریستی معرفی شود. روشنفکران و مبارزان صلح در آمریکا و اروپا آنها را نه تروریست که شورشیان و مقاومت گران علیه اشغال کشورشان می نامند. واقعیت این است که جنبش مقاومت بر عکس آن چه رسانه های غرب بازتاب می دهند ، نه تروریست اند، نه مسلمانان سنی مذهبند و نه ناراضیان شیعه. آنها از تمام خلق های ساکن عراق نیرو جذب کرده اند.
ما یک دوره شاهد شورش مسلمانان شیعه زیر رهبری الصدر بودیم. دوره دیگر در شمال عراق بویژه کرکوک و موصل و یا در غرب ( رمادی ) شاهد شورش های پراکنده بودیم. بسیاری از روشنفکران کرد، ترکمن و یا بخشی از کمونیست های عراق در رسانه ها به دفاع از جنبش مقاومت قلم می زنند. دلیل قدرت مندی جنبش مقاومت در منطقه سنی نشین عراق این است که این منطقه برای روشنفکران عراقی امن است. رفتار خشونت آمیز و دهشتناک آمریکایی ها با مردم منطقه سنی نشین باعث سازماندهی گسترده در این ناحیه شده است.در دوره دیکتاتوری صدام مقاومتی به همین شکل در شمال عراق شکل گرفته بود. در آن زمان نه تنها کردها، بلکه گروه های سنی ، شیعه و روشنفکران سکولار و کمونیست ها و دیگر نیروهای ضد استبداد در آن منطقه علیه صدام فعالیت می کردند. اشتباه بزرگی است که مقاومت علیه صدام را تنها به کردها محدود نمود.چنانکه جنبش مقاومت در برابر اشغالگران هم تنها به سنی ها و گرو های کوچک مذهبی محدود نمی شود. این منطقه را جنبش مقاومت به جهنمی برای اشغالگران تبدیل کرده است. اگر چه این اشغالگران بودند که نخستین جهنم را در آنجا بر پا نمودند.
جنبش مقاومت از همان روزی که مجسمه صدام را در عراق سرنگون نمود آغازو بعدها به جنبش علیه اشغالگران فراروئید. اشغالگران نخست با گروهای پراکنده روبرو شدند و بسیاری از آنها را از پای در آوردند. در آن دوره اکثریت مردم گوش سپرده بودند به وعده وعید های آمریکا که می خواست از عراق« بهشت دمکراسی نمونه» در خاورمیانه را بسازد. اما آمریکایی ها به اشتباه بزرگی دست زدند، آنها رویای مردم عراق برای کشوری دمکراتیک و آزاد را پای مال نمودند و وعده هایشان دروغ و توخالی از آب در آمد. سربازان مزد بگیر را به خانه هایشان فرستادند، بیکاری افزایش یافت. کارمندان و روسای ادارات دولتی را خانه نشین کردند. این بخت برگشتگان جرات از خانه بیرون آمدن را نداشتند. عراقی های هم دست با آمریکائیان روز روشن و بدون هیچ محاکمه ای این افراد را در خیابان به گلوله می بستند. پنج هزار تن از دانشمندان و استادان دانشگاه ها به دست همین افراد نابود شدند. گروه های مسلحی که با آمریکایی ها آمده بودند همان رفتاری را در پیش گرفتند که هم دستان ویتنامی آمریکایی ها در ویتنام در پیش گرفته بودند. کشتن مردم بی هیچ پرسشی و پاسخی. آن آزادی نیم بندی که در چند ماه اول اشغال عراق به مردم داده شده بود، باعث شد که مردم نارضایتی های خود را به شکل تظاهرات مسالمت آمیز نشان دهند. اما همین آزادی نیم بند هم در نطفه خفه شد. سربازان آمریکایی تظاهرات مسالمت آمیز را به رگبار بستند و ده ها تن از تظاهرکنندگان را کشتند. از خون خون می روید. پس از آن از میان افرادی که مورد نفرت مردم بودند عده ای را دست چین کردند و نام این خیمه شب بازی را گذاشتند « شورای موقت عراق » . حرکتی که هم برای آمریکایی ها و هم برای عراقی ها نتایج زیان باری داشت.
امروز هزاران تن از مردم عراق در زندان به سر می برند. آنها را شکنجه و تحقیر می کنند. شکنجه و نقض حقوق بشر ، رنج ودرد روزمره ی عراقیان است. سازمان های بین المللی در عراق فلج شده اند. آنها نه می توانند وظایف روزانه خود را انجام دهند و نه برای حقوق زندانیان بخت برگشته حرکتی می کنند. مردم از خود می پرسند پس این سازمان ها در عراق چه می کنند؟ آیا وجود آنها به اشغالگری صورت قانونی می دهد؟ به همین دلیل جنبش مقاومت آنها را مورد حمله قرار می دهد. چیزی که هم برای جامعه بین المللی و هم مردم عراق تعجب آورست. چرا باید جنبش مقاومت سازمان هایی را که برای کمک به مردم عراق آمده اند مورد حمله قرار دهد؟ سازمان ملل.صلیب سرخ؟ جنبش مقاومت پاسخ می دهد که جنگ در عراق غیر قانونی است. وجود سازمان ملل و صلیب سرخ به اشغالگری صورت قانونی می دهد. اگر سازمان ملل در عراق بماند و آمریکا از آن حفاظت کند استقلال خودش را از دست می دهد و برای ما ارزش ندارد. سازمان ملل اسباب و اثاثیه اش را جمع کرد و از عراق بیرون رفت. مردم عراق سازمان ملل را ابزاری در دست آمریکا می دیدند، به ویژه که با قانون های همین سازمان ، آمریکا دست به محاصر عراق زد. محاصره ای که به مرگ دومیلیون عراقی انجامید. با بسته شدن دفتر سازمان ملل، آمریکا و متحدانش در عراق تنها شدند. جنبش مقاومت می گوید که حمله آنها به متحدان آمریکا در عراق موفقیت آمیز بوده و همین حملات باعث شد که بسیاری از آنها عراق را ترک کنند. آمریکا مجبور است برای پر کردن جای آنها سربازان خودش را وارد کند . این مسئله جنبش را به هدف هایش نزدیک تر می کند. هر چه آمریکا بهای سنگین تری بدهد و نتواند آن را با دیگران تقسیم کند، بیشتر منزوی می شود . با همین منطق بود که جنبش مقاومت در عراق از انتخاب دوباره بوش « منزوی و بی تمدن» بسیار خوشحال بود.آنها معتقدند که کری نقشه های شوم تری داشت. او می خواست با تقسیم شکست آمریکا با دیگر کشورهای جهان و وارد کردن کشورهای اسلامی به عراق، تمامی تلاش های جنبش مقاومت علیه اشغالگری را به هدر دهد.
با افزایش اعتراض و نارضایتی علیه سیاست اشغالگرانه، جنبش مقاومت هم حرکات مسلحانه اش را افزایش داد. آمریکا به عنوان ابرقدرت جهانی به عراق آمده بود و جنگ کلاسیک با او غیر ممکن بود. جنبش مقاومت این ابرقدرت را در خیابان ها به چالش فرا خواند و در آنجا موفق شد تا روحیه سربازانش را در هم بشکند. چرا که در جنگ های خیابانی کاری از تکنولوژی قدرت مند بر نمی آید. آنها می دانستند که وطن پرستی تزریقی تاب دیدن خون را ندارد. یکی از تاریخ نویسان آمریکا که نامش را فراموش کرده ام می گوید : هویت آمریکایی ها مثل « شرکت سهامی » شکل گرفته است. در شرکت سهامی همه می خواهند سهم ببرند. کسی حاضر به گذشت نیست. بدیهی است که عراقی ها می دانند شکست آمریکا در عرصه نظامی ناممکن است، اما در درازمدت اگر آنها بیش از آنچه که غارت می کنند بخواهند هزینه بدهند، سریع از عراق بیرون می روند.
جنبش مقاومت می پرسد اگر ما مشتی تروریسم هستیم چرا ماشین تبلیغاتی آمریکا نمی خواهد تعداد واقعی کشته شدگان جنگ را به مردم بدهد. مگر مشتی تروریست چند تا عملیات می توانند داشته باشند؟ آیا اعلام تعداد کشته شدگان موجب درگیری مردم با آنها نمی شود؟
پنج هزار عملیات در سال 2004 می تواند افزایش بیشتری در سال جدید داشته باشد. به حمله با تانک و توپ و هواپیمای جنگی و هلیکوپتر آپاچی ، نمی توان با کلانشیکف پاسخ گفت . جنبش مقاومت از « تاکتیک کوسه ها » سود می برد. آنها سربازان اشغالگر را نعقیب می کنند، آنها را به دام انداخته ، ضربه خود را می زنند و فرار می کنند. آمریکا به لحاظ نظامی بسیار توان مند است ، اما جنگ خیابانی قدرت نظامی آنها را فلج و توان مندیشان را محدود می کند. جنبش از همین تاکتیک در آخرین حمله فلوجه بهره برد. آنها برای این که از شر بمباران هواپیماها رها شوند، ازشهر بیرون رفتند. پس از آن سربازان آمریکایی با توپ و تانک هایشان به شهر آمدند. هواپیماها دیگر نمی توانستند نیروی خودی را بزنند. سخنگوی آمریکا اعلام کرد که شهر را گرفته و نروریست ها را از بین برده ایم. روز بعد جنبش مقاومت به شهر حمله نمود و تعداد زیادی در درگیری های خیابانی کشته شدند. جنگ فلوجه روز بیست و سوم ژانویه به پایان رسید. اما در رسانه های غرب این جنگ هفته ها بود که پایان یافته بود.
مذاکرات دیپلماتیک در نخستین حمله به فلوجه کارساز نبود. آمریکا با دیپلماسی ویژه خود می خواست به جنبش مقاومت دیکته کند که راه حل آنها را برای حل مشکل بپذیرند. آنها از مردم فلوجه می خواستند کسانی را که سه سرباز آمریکایی را مورد حمله قرار داده و خودرویشان را آتش زده بودند ، معرفی کنند. پاسخ این بود: ما در صورتی آنها را به شما تحویل می دهیم که شما هم خلبانانی را که مردم فلوجه را بمباران کرده اند و یا سربازانی را که زنان و بچه های بیگناه را زنده زنده در میدان شهرسوزانده اند، به ما تحویل دهید. مذاکرات آن چنان که آمریکایی ها می خواستند پیش نرفت به همین دلیل حمله دوم آغاز شد.
رویداد فلوجه به عنوان نماد بربریت بی حد و مرز آمریکا در تاریخ جهان خواهد ماند. آنها فلوجه را با خاک یکسان کردند. مردم بیگناه را با هدف و آگاهی کشتند. تعداد افراد جنبش مقاومت در فلوجه 1200نفر بود.
یکی از دلایلی که علیه جنبش مقاومت به کار برده می شود، وابستگی آن به القاعده و تروریست های خارجی است که به عراق آمده اند تا آشوب بپا کنند و نگذارند آمریکا دمکراسی را در عراق پیاده کند. تبلیغات رسانه های غرب می کوشد تا تعداد این افراد را بیش از آن چیزی که هست نشان بدهد. مثل جریان سلاح های اتمی صدام. تعدادی از شهروندان کشورهای سوریه، اردن، عربستان و ایران در عراق به سر می برند. اینها با برخی از گرو های اسلامی که به آدم ربایی و ترور سرگرم اند ، همکاری می کنند. این گروه ها ضربه زیادی به جنبش مقاومت مردمی می زنند. با این حال مردم به اینها به چشم غریبه نگاه نمی کنند. اگر این ها غریبه اند پس سربازان آمریکایی، انگلیسی، دانمارکی، ایتالیایی و لهستانی چه هستند؟
هر چند فردا تعدادی از عراقی ها به پای صندوق های رای می روند تا لیست های پنهان و از پیش تهیه شده را از آنها بیرون آورند، اما شرایط وحشتناک و بی ثباتی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ادامه خواهد داشت. بدون امنیت و آزادی تمام این نمایش ها برای مردم بی ارزشند. به گفته رئیس جمهور و نخست وزیر موقت عراق سرکوب جنبش مقاومت علیه اشغالگران به هیچ نتیجه ای نرسیده است. اگر آنهایی که فردا انتخاب خواهند شد ، قصد دارند تا در عراق آرامش برقرار کنند و دل های مردم عراق را به دست آورند ، تنها یک را در پیش رو دارند و آن هم این است که برنامه ای روشن و شفاف برای بیرون رفتن نیروهای اشغالگر از عراق به مردم ارائه دهند.برنامه ای که تنها وعده و وعید نباشد.
تمام صلح دوستان و آزادی خواهان جهان هم بر همین عقیده اند، که دولت جدید باید از اشغالگران فاصله بگیرد و خواهان خروج فوری آنها از عراق شود.
آنها می گویند که آمریکا باید بپذیرد که جنبش مقاومت ریشه در مردم دارد و مشتی تروریست بنیادگرا نیستند که دارند علیه اشغال کشورشان مبارزه می کنند.
باید دید پس از انتخابات کدام راه انتخاب می شود. آن چه که روشن است : اشغالگران باید بیرون بروند و بگذارند مردم عراق سرنوشت خویشتن را به دست گیرند.