پنجشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۳

بوف

بوفی
در هنگامه ی  نگریستن
از شکاف چشم خویش
 
در بسته می شود
دیواری نازک
جنگل را می پوشاند

سه‌شنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۳

از کیسه خلیفه

این هم وزیر مترقی خاتمی و قهرمان مبارزات آزادیبخش آقای حسین درخشان . نگاه کنید به بذل و بخشش های عقدنامه ای ایشان. در دیزی ملت باز است حیای گربه مترقی کجا رفته است ؟ تازه این زن پنهانی آقای وزیر ارشاد خاتمی بوده ،  آشکاری هایش چه هدایای از کیسه ملت گرفته اند

پایان یک آغاز

اعتصاب زندانیان اوین پایان یافت. تنی چند از زندانیان تلاش کردند با همکاری بلندگوهای خودشان در خارج کشور صدای اعتصابیان را خفه کنند. خوشبختانه آنها موفق نشدند و رو سیاهی به ذغال ماند. زندانیان خود با اراده خودشان به اعتصاب خاتمه دادند. اگر چه آنها به خواسته های خود نرسیدند ، اما زمین زندان را زیر پای حکومت استبدادی لرزاندند. آنها می دانستند که این حکومت وحشی تر از آن است که به خواسته هایشان پاسخ دهد، امامی خواستند نیروی خودشان را بسنجند. آری تیغ حکومت  هنوز برنده است  اما زندانی هم دیگر فهمیده که می شود به مقابله با آن رفت. اگر این اعتصاب نتوانست به خواسته هایش دست یابد  و به پیروزی برسد ولی پایانش ، 
آغاز یک درس بزرگ است و آن هم این است که می توان این حکومت را با همبستگی مردمی از میان برداشت
 
دیشب فیلم مارمولک را دیدم. فیلمیست بسیار آخوندی. اگر چه در تمام طول فیلم آخوند را به مسخره می گیرد، اما در پایان فیلم همان
درس های مسخره اسلامی را که سالهاست آخوند های دزد و مفت خور می خواهند به زور دگنگ به گوش مردم فرو کنند ، تحویل جماعت می دهد. شاید مردم هم به خاطر تنفر از آخوند ها برداشت دلخواه خودشان را از این فیلم دارند و در حقیقت به ریش آخوندها می خنندند. بازی پرستویی الحق که بسیار خوب بود. این فیلم هم مصادق همان شعار معروف دوران انقلاب است : ما میگیم خر نمیخوایم ، پالونش عوض میشه. تقسیم آخوند به بد و خوب هم از آن کارهای اغوا کننده ایست که بعضی روشنفکران اسلامی تلاش می کنند به خورد ملت بدهند. آن بحث راه های رسیدن به خدا هم  از حرفهایی است که محسن مخملباف حیله گر توی دهن این جماعت اسلامی انداخت

جمعه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۳

نبودم اما هستم

رفته بودم مسافرت و دیدن دوستان. دوستانی که سالها ندیده بودمشان . بهتر است بگویم گمشان کرده بودم و یا نگذاشته بودند که ببینمشان . حیف که سفر کوتاه بود و جانکاه. کوتاه برای اینکه تا آمدم خوش و بشی با آنها کنم و یادمان های روز های نوجوانی را با هم مرور کنیم ، تعطیلات تمام شد و ما می بایستی هر کدام بر گردیم سر زندگی روزمره . به هر حال همان یکی دو روز هم غنیمتی بود بس گران در راه برگشت هم این شعر از نظرم گذشت که برایتان یادداشتش کردم . ما همه به نوعی شاعریم . تنها می ماند آن که بتوانیم تصویرهای ذهنی امان را با واژه های زیبایی بر روی کاغذ بیاوریم تا دیگران هم از آن لذت ببرند
هر بار که به تو عشق می ورزم
آنجایند
مرگ و زندگی
صبح  آفتابی
شب تیره
بهشت
گورستان

چهارشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۳

اعتصاب غذا دراوین

زندانیان بند یکم اوین (بند زندانیان سیاسی) همچنان در اعتصاب غذا به سر می برند. از دوستانی که در کار ساختن لگو و تهیه تومار اعتراضی سررشته دارند خواهش می کنم که کار در این زمینه را فراموش نکنند

بیدادگاه گوانتنامو

هفته گذشته رفته بودم لندن دیدن یکی از دوستان . او مرا به دیدن نمایشنامه ای برد که از سوی منقدان تئاتری انگلیس ، عنوان « بهترین تئاتر سیاسی » را گرفته است. نظری که هر تماشاگری با دیدن این نمایشنامه بر آن صحه می گذارد. پس از دوساعت نمایش بیداد ، هنگامی که چراغها روشن می شود ، مات و مبهوت می مانی که این نمایش بود یا واقعیت تلخی که بارها و بارها درباره اش خوانده و شنیده بودی و حالا دارد در جلوی چشمانت رخ می دهد. ناگفته نگذارم که اجرای این نمایش بیشتر به گزارشی مستند می ماند تا به تئاتر سیاسی سنتی که می شناسیم
موضوع نمایش بر محور زندانی می چرخد که آمریکایی ها در گوانتنامو ( خاک اشغال شده ی کوبا ) بر پا نموده اند و دوسال و اندیست که بی هیچ حکم و قانونی ، صدها تن از افراد منسوب به طالبان و القاعده را به بدترین شیوه های غیر انسانی نگهداری می کنند. هدف از برپایی این زندان این است که به عنوان « نهانگاه سیاه عدالت » عمل کند. جایی که نه تنها زندانیانش از هیچ گونه حقوقی برخوردار نیستند، بلکه حق دانستن این مسئله که چرا آنها را به آنجا آورده اند را نیز ندارند
گوانتانامو توسط روزنامه نگار مشهور ویتوریا بریتاین و گیلیان سلوو که نویسنده است ، نوشته شده. داستان نمایش بر اساس مصاحبه با زندانیان انگلیسی که از زندان گوانتنامو آزاد شده اند و خانواده ها ی آنها ، همچنین فعالان حقوق بشر و نامه های زندانیان ، شالوده ریزی شده است. هیچکدام از مقامات مسئول آمریکایی و انگلیسی حاضر به مصاحبه و دادن اطلاعات به نویسندگان نبوده اند. آنها هم از سخنرانی ها و نوشته های وزیر دفاع آمریکا دونالد رامسفلد و وزیر خارجه انگلیس جک استراو بهره برده اند
نمایش با سخنرانی جان استین نماینده پارلمان انگلیس آغاز می گردد و با سخنان او نیز پایان می گیرد. جان استین از جمله نمایندگانیست که آنها را لرد های قانون دوست می نامند. او در سخنرانیش بر این تکیه می کند که قانون حاکم بر اردوگاه گوانتنامو در مقایسه با ابتدایی ترین قوانین بین المللی حقوق بشر ، در سطح بسیار نازلی قرار دارد و هرگز نمی تواند پایه ای برای یک محاکمه دادگرانه باشد. لرد استین همچنین به سرنوشت زندانیان اشاره می کند که در دست های نظامیان و فرمانده کل آنها جرج بوش قرار دارد. بوش در سخنرانیهای عمومی خود این اسیران را « قاتل » معرفی می کند. او با همین واژه سرنوشت آنها را پیش از یک محاکمه ی حقوقی و در دادگاه رسمی ، رقم زده است. چندان تعجب آور نیست که نویسندگان نمایشنامه آن را در موازات رمان « فرایند » کافکا قرار می دهند. وکیل رمان کافکا خاطر نشان می کند که دفاع در دادگاهی که همه چیز آن پنهانی و در پشت پرده می گذرد ، دشوار است . نه تنها برای عموم که برای شخص مظنون . در گوانتنامو یکی از زندانیان می گوید : « نمیدانم به چه جرمی دستگیر شده ام که هم خود و هم خانواده ام قصاص آن را پس بدهیم». نمایشنامه به زندانیان چهره ای انسانی می دهد . در آن از شکنجه و برخوردهای فیزیکی و خشونت های انجام گرفته در زندان ، خبری نیست. اما به مرور که نمایشنامه به جلو می رود ، احساس همدردی و خشم را در بیننده بیدار می کند. به ویژه اگر تماشاچی از پرونده آمریکائیان در آزار و شکنجه زندانیان خبر داشته باشد و رفتار آنها را در زندان ابوغریب عراق بیاد آورد ، خشم چند برابر می شود
اخیرا" روزنامه نیویورک تایمز مصاحبه ای با متخصصان ویژه امور امنیتی انجام داده بود ، که نتایج آن مهر تائیدی بود بر نمایشنامه گوانتانامو. در آنجا همگی بر این قول بودند که تنها تعداد انگشت شماری از 600 زندانی گوانتانامو تروریست وافعی هستند. نویسندگان نمایشنامه در جستجوی گناهکار و یا بیگناه نیستند . آنها بر این نکته که هر حکومت دمکراتی حق دفاع از خود را در برابر تروریست ها دارد، تائید می کنند. اما معتقدند که چنین دفاعی می بایست بر اساس مدارک و اسناد صد در صد حقیقی و با قواعد کامل حقوقی و انسانی انجام گیرد. پدر یکی از زندانیان می گوید : « من برای بخشش پسرم التماس نمی کنم. تنها خواهش من از شما این است که دادگری را رعایت کنید ». چه آرزوی برآورده ناشدنی

GUANTANAMO
New Ambassadors Theatre
West Street, London, WC2H 9ND.

Previews 16 June, Opens 23 June 2004
Booking to 4 September 2004

http://www.albemarle-london.com/guantanamo.html



پنجشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۳

دانشجو بیدار است


این متن را پیشتر در گویا
منتشر کرده ام

دانشجویان گل های سرسبد هر کشوری هستند. آنها بیدارترین و آگاه ترین افراد ملت اند. تا بوده محیط دانشگاه ها در سرتاسر جهان مرکز پیدایش و پرورش اندیشه های نوین بوده است. پس از روی کار آمدن حکومت اسلامی ، نخستن اقدام رهبری آن دستور به شکستن قلم ها و بستن دهانها بود. او می دانست که دانشگاه مرکز دانش و اندیشه است و خرافات و مذهب و عقب ماندگی را تاب نمی آورد و دیر یا زود فریاد اعتراضش را علیه فریب و حیله گری و کلاهبرداری اسلامی بر می آورد. نخست با فرستادن گله های حزب الهی و تیغ کشی بر روی دانشجویان تلاش نمود که دامنه ی حکومت جهل را بر روی دانشگاهها بیفکند، اما کور خوانده بود. اینجا کانون مقاومت اندیشه بود. دستور به بستن دانشگا ه ها دادند. دانشجویان سنگرهای خود را به میان مردم آوردند. سرکوب آغاز شد. رهبران دانشجویی را دستگیر کردند ( بسیاری از آنها پس از تحمل چند سال شکنجه و آزار در سال شصت و هفت اعدام شدند) . زندانها لبریز از دانش آموختگان و گل های سرسبد ملت شد. لاجوردی دانشگاه تهران را به زندان اوین آورد. او زندان را دانشگاه کرد. دانشگاهی که خمینی می خواست. در این دانشگاه جدید، دائرالمعارف خرافات اسلامی را به زور شکنجه و آزار و تهدید اعدام ، به زندانیان می آموختند. اما باز هم نتوانستند شعله ی مقاومت را خاموش کنند. پس از چندی به این نتیجه رسیدند که توان علمی کشور در حال پوسیدن و فروریختن است. آخوندزاده ها و ماموران اطلاعاتی را با ارزهای نفتی و کیسه ملت سرکوب شده به خارج فرستادند که هم تحصیل کنند، هم نیروهای اسلامی را در خارج سازماندهی نمایند و هم به عملیات جاسوسی و ترور بپردازند. در داخل هم دادگاه های قرون وسطی تفتیش عقاید را بنام « گزینش » به راه انداختند. بسیجیان و معلولین جنگی و اعضای خانواده های شهید و نخبه گان باندهای سیاه سرکوب ، بی هیچ شرطی ( حتی سواد کافی ) وارد دانشگاه ها شدند. دیگران را نیز صد ها بار از غربال اسلامی گذراندند و به خیال خودشان دانشگاه ها را اسلامی کردند. اما مگر می شود خرافات را جیگزین دانش نمود؟ تاریخ نشان داد که امکان چنین کاری در کوتاه مدت ممکن اما در دراز مدت ناشدنی است. همین دانشجویانی که از سد گزینش حکومت گذشته بودند ، خود بلای جان آن شدند
آنها تا زمزمه های سازماندهی اعتراض را در دانشگاه ها شنیدند، بسیجیان را وادار به تشکیل انواع گرو ه ها و دسته جات دانشجویی با نام های دهان پرکن نمودند. . این دست و پا زدن ها هم کاری را پیش نبرد. دانشگاه کار خودش را کرده بود
دانشجویان تازه چشمشان بر جهان گشوده شده بود. فریب دیگر کاربردی نداشت. مگر دانشجو از سنگ بود. او هنگامی که به خیابان می آمد ، فقر و ستم و سرکوب و جهل و بیدادگری را می دیدید. چیزی دگرگون نشده بود. پس اگر دره ای وجدان علمی و انسانی داشت می فهمید که پشت پرده ی این فلاکتی که کشور را گرفته چه کسانی ایستاده اند. این چنین بود که هیجدهم تیر آفریده شد. هیجدهم تیر پی آمد چندین سال خفقان و سرکوب و استبداد در جامعه بود. آتش فشانی بود که دیگر تاب خفتن در زیر خاکستر استبداد و دیکتاتوری را نداشت. اگر شانزدهم آذر آغازی بر پایان رژیم ستم شاهی بود، هیجده تیر نیز نویدی بر پایان حکومت اسلامی است. برای همین است که می باید هیجده تیر را- با همایش های اعتراضی خود علیه استبداد- گرامی داریم





سه‌شنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۳

المعجم في معاير الوبلاگ عجم 3

این هم بخش سوم تذکره نویسی که مربوط به حامد بنایی است. این تذکره هم سالها پیش در « از دیده شوخ » درآمد. آن روزها قیل و قال آقایان اصلاح طلب هم بود که اشاره ای بدان شده است

تذكره مولانا الحامد البنايی

آن صاحب اسرار پشت پرده وحدت ، آن جوان كوشا و با همت، آن خداوند يقين بی گمان، آن خلوت نشين بی نشان ، آن فقير عدمی، صاحب يونيكد عجمی . مولانا شيخ الحامد البنايي. به نقل بيشتر مورخان و تذكره نويسان صاحب صد ها وبلاگ بودی و گويند « یونیکد لامپ » هم از كارهای اوست. نام او در جاهايی ابوطالب آمده كه قولی ناراست است و خود بر حامد يت خود اشاره كرده است
آنچه آن را سايت ياهو گويد به نام
ختم شد بر الحامد، والسلام
من حامد نامم و اين شيوه نيز
ختم كردم چو حامد، ای عزيز


الشيخنا ريقماسی در رساله خود « العلوم الرايانه و الوجود اي مايل آنه » آورده است كه در وبلاگستان چند تن بوده اند كه حقی عظيم بر گردن خلايق دارند. از جمله اين حضرات آيت بي نظير ، شيخ كبير «الحامد البنايی» است. گويند عجايبی خلق كردی كه زبان بی زبان پرشيا را به رمز واسرار مبدل نمودی ، چنانكه خلق در كل عالم توانستی با يك اشارت موشك خود آن رموز به زبان عجم برگرداندی. خدايش رحمت كناد. بخشنده بزرگي بود و به خلايق بسيار چيزها آموختی از جمله كش رفتن اسرار ديگران. يكي از وي پرسيد كه :« ما پيش تو جمعی مي بينيم مانند زنان . ايشان چه قوم اند؟.» گفت : « فريشتگان اند كه می آيند و سوالات رايانه ای دارند و من ايشان را جواب مي دهم.» نقل است كه منكری پيش وی آمد و با طعنه گفت : « فلان مشكل جاوه اسكريپت من كشف گردان » . شيخ آن انكار در وی بديد. گفت :« به فلان وبلاگ كه از آن يكی از دوستان ماست برو و از او سوال كن كه شاگرد ماست تا بر تو كشف كند». منكر بر خاست و بدان وبلاگ لوگ شد. هيولايي بديد سيب در دهان كه كرم ها از سيب بيرون زده بود و بر آنجا نوشته ای به خطي مرموز «ماي ، مای سلف، و ايرنه» نوشته بود. چون اين هيبت بديد بی هوش شد و جامه نجس كرد و بی خود ، و خود را از آنجا با سرعت لوگ اوت كرد و كفش آنجا باز گذاشت و باز خدمت شيخ الحامد آمد و در پايش افتاد و توبه كرد. شيخ گفت « سبحان الله ! تو كفش نگه نمي توان داشت و طهارت ، از هيبت مخلوقی . اسرار خالق يونيكد چگونه كشف توانی داشت. كه به انكار آمده ای كه مرا فلان سخن كشف كن !؟ » روايت آورده اند كه مريدی شيخ حامد بخواب ديد. گفت : « از منكر و نكير چون رستی ؟» شيخ گفت : « چون آن عزيزان از پاسوردم سوال كردند، گفتم : شما را از اين سوال مقصودی بر نيايد. به آن جهت كه اگر گويم، وبلوگم را هك كنيد. آنها از من گذشتند.» از شيخ پرسيدند:« لذت چيست ؟» گفت : « در آسايش بر خود بستن و در پس رايانه نشستن‌ » در وبگردی قدمی راسخ داشت و همه ی عمرش در وبلاگری گذشت. در علوم رايانه كامل بود و تصانيف بسيار داشت در خلق عجايب و غرايب. از او به فرزندانش يك ای مايل آدرس ياهو كه به صنار نيرزيدی و يك لوگوی وبلاگی كه هيچكس به ديناری نبرد - به ارث رسيد. گفت : « چهل سال آنچه آدميان می خوردند، من نخوردم . يعني قوت من از جای دگر بودی - گفت: « سال های ديده بانی ياهو می كردم » نقل است كه از او پرسيدند:« كدام خصلت در آدمی نافع تر است ؟ » گفت، « وبلاگ سازی » گفتند: « اگر نبود » گفت: « لينك دادن به آنان كه به تو لينك می دهند » گفتند: « اگر نبود » گفت:« يونيكد سازی » گفتند: « اگر نبود » گفت: « خاموشی دايم » گفتند: « اگر نبود » گفت: « مرگ در حال ». روايت است كه در بلاد پرشيا شری بس عظيم افتاد. خلايق تظاهرات مي كردند براي از بند رستن. و جنگی گرفت مابين اصول گرايان و اصلاح گرايان. چنان كه يكديگر را می خوردندی. حامد را ديدند در بازار شادمان و خندان . گفتند: « ای حامدا ! چه جای خرمی و شادكامی است؟ مگر نمي بينی چه شری خلايق را در گرفته است؟ حامد البنايی گفت: « مرا چه باك؟ من بنده وبلاگم، تا نت اسكيپ و اينترنت اكسپلورر هست مرا غم نيست ». خدايش بيامرزاد با همه عشقی كه به وبلاگ داشت از بهر طلب علم دكان وبلاگش را تخته نمود و خلق را در انتظار به روز قيامت گذاشت

خوابگرد بیدار شد

رفتم سری به خوابگرد بزنم و ببینم که کتابی، روزنامه ای جدید را معرفی و یا نقد کرده است . دیدم که از خواب بیدار شده و می خواهد ما را از دنیای رویا های خودش محروم کند. غصه ام گرفت که خوابگرد را غم نان و زندگی از خواب بیدار کرده است. بیداریی که در کشورهای دیکتاتوری زده و در چنگ استبداد تنها و تنها به زور شلاق انجام می گیرد. شکرالهی که سید هم هست و لابد از این راه با پیغمبر خدا و نمایندگان کنونیش بر روی زمین پیوند هایی هم دارد و این نام سید را هم با افتخار پشت اسمش می آورد و هی تکرار می کند که از سوی هیچ کسی به او فشاری وارد نیامده و تنها غم نان است که او را وادار به بستن وبلاگش نموده و نمی گوید غم نان در مملکتی که ثروتمندترین کشور جهان است از کجا پدید می آید . فکر نمی کنم ایشان آدم تنبل و لاابالی باشد. پس چرا پسران رفسنجانی و هزاران سید دیگر نه وبلاگ می نویسند و نه غم نان دارند. چرا سید جان اعتراف نمی کنی که این جاکش ها بلایی بر سر کشور ما آورده اند که نویسندگان ، روزنامه نگاران ، هنرمندان ، دانش آموختگان و وبلاگ نویسان باید در بدترین شرایط زندگی کنند اما آقازاده ها و آخوند زاده ها و سید زاده هایی که وبلاگ نمی نویسند و هیچ گهی نمی خورند باید در رفاه کامل بلولند. این ها نه تنها قاتل انسانهایند بلکه قاتل هنر و فرهنگ و ادبیات کشور ما نیز هستند. به هر حال از خواندن نامه ی خداحافظی خوابگرد بسیار غم زده شدم. خشمم را هم در این نوشته ریختم

دوشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۳

پرومته های فوتبال


جام ملت های اروپا هم چنان که حدسش را زده بودم و درمیان نود و نه در صد از دوستان و
آشنایان در این حدس تنها بودم ، نصیب یونان عزیز شد. در روز بیست هشتم ژوئن و در همین جا نوشتم که بازی فینال را یا یونان و یا چک با پرتقال بازی خواهند کرد. پس از پیروزی یونان بر جمهوری چک دیگر مطمئن شدم که یونان قهرمان اروپا است . به همین دلیل در یک شرط بندی که صد هزار تومان ارزش داشت شرکت کردم و الان پولها دارند در جیبم آواز می خوانند. بسیاری مرا دست میانداختند و اصلا یونانیان را به حساب نمی آوردند. غافل از اینکه یونان تنها تیمی بود که بازی کهن و کلاسیک فوتبال را ارائه می کرد. تکنیک فردی همراه با بازی جمعی و دفاع مستحکم. پرتقالی ها نزدیک به سی دقیقه تلاش کردند که در دیواره دفاعی آنها رسوخ کنند ، اما سرشان به دیوار کوبیده شد. حق کامل یونان بود که جام را به خانه اش ببرد. مربی کارکشته و با برنامه آنها را نباید فراموش کرد. این مربی را باید ستود. آری جام ملتها تمام شد. در این جام چند بازی زیبا دیدیم که بازی انگلیس با فرانسه. چک با هلند. سوئد و بلغارستان. پرتقال با انگلیس از بازی های دیدنی و عالی جام بودند

یکشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۳

براندو، آه براندو


مارلون براندو هم رفت. سرمشق آن چه بازی خوب در تئاتر و سینما بود ، در دل خاک جای گرفت. پس از براندو تمام بازی های خوب تنها کپی کارهایش خواهد بود. سالهای آخر عمرش را در فقر مطلق زیست . بازیگری که در سالهای دهه ی پنجاه مابین تئاتر کلاسیک وسبک مدرن بازی خط روشنی ترسیم نمود و تئاتر و سینما را یک گام به جلو برد.براندو به عنوان یکی از بزرگترین کارکشته گان هنر بازیگری در دوران خودش همواره در یاد تماشگران خواهد ماند. چریکی آشوبگر از تئاتر برادوی که هالیوود را با بازی درخشانش تسخیر نمود.دو بار برنده جایزه اسکار شد. یک بار برای « بارانداز: 1954» و بار دوم « پدر خوانده 1972 » که بار دوم دختر جوان سرخپوستی را برای گرفتن جایزه اسکار فرستاده بود و با این کار خود جامعه ی نژادپرستانه هالیوود را به چالش فرا خواند. پس از براندو شکاف بزرگی در دنیای بازیگری به وجود می آید. هنگام بازی از اسرار نهفته ای در کارش استفاده می کرد، که همواره تماشاگران را به شگفتی وامیداشت. پیش از مرگ صدو چهل میلیون به بانکها بدهکار بود. پول ها را برای رهایی پسرش از حکم اعدام به وکلا داده بود. پسری که به جرم کشتن معشوق خواهرش در زندان به سر می برد. دخترش پس از کشته شدن معشوفش خودکشی کرد. براندو طاقت کشیدن بار این دردها را نداشت. از او هشت فرزند بر جای مانده است. زندگیش سرشار از مشکل بود. روزهای آخر عمرش را در یک آپارتمان دو اطاق و با گرفتن کمک های اجتماعی می گذراند
برای روزشمار زندگی او می توانید به وبلاگ ضمیر سرخ بروید و از مطلب خوبی که نوشته استفاده کنید
در روزنامه شرق هم مقاله جالبی به چاپ رسیده است

جمعه، تیر ۱۲، ۱۳۸۳

یونان یک گام دیگر


این هم یونان که با بازی زیبا و حساب شده و طراحی شیک مربی توانست یک گام دیگر خود را به قهرمانی اروپا نزدیک کند. من پیش بینی این روز را کرده بودم و می خواهم با اجازه دوستان بگویم که پرتقال تنها عامل تماشاچی را دارد و امیدوارم که یونان آنها را مثل نخستین بازی در هم بکوبد. هر چه نباشد یونانیان برای اولین بار تا اینجا آمده اند و علی رغم همه ی جنگ هایی که با هم داشته ایم هر وقت می رویم خدمتشان چنان ما را تحویل می گیرند که همشهریان خودمان نمی گیرند. برایشان آرزوی قهرمانی دارم

پنجشنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۳

پرتقال فینالیست شد



روز دوشنبه گفتم که هلند مالی نیست و پرتقال یا با یونان و یا چک فینال را بازی می کنند. دوستی آمده بود و ما را به سخره گرفته بود که چرا انگلیس را تیم مزخرفی نامیده ام و بر گنده گویی های مربیش ایراد گرفته ام و از آن بدتر به حدس ما- که بر عمری تجربه استوارست - بسیار خندیده بود، که ما زیر سبیلی در کردیم و پاسخ این دوست را گذاشتیم به عهده ی پرتقال و یونان و جمهوری چک که با قدرتمندی ، تیم های آلمان، فرانسه، انگلیس و هلند را از جام بیرون انداختند. ناز شستشان فوتبال را خوب یاد گرفته اند و خوب بازی می کنند و به همین دلیل ساده پیروز هم می شوند.مرده شور تیم انگلیس و آن نخست وزیر مرده خورش را ببرد