پنجشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۶

یعقوب مهرنهاد را آزاد کنید

یعقوب مهرنهاد هم میهن بلوچ مان را به جرم هواداری از مردم زحمتکش و کمک به تنگدستان و سرکوب شدگان حکومت اسلامی دستگیر کرده اند. ما اعضای پن لاگ خواستار آزاد شدن فوری این هم میهن عزیزمان هستیم.

بيانيه کانون وبلاگ نويسان ايران در محکوميت حکم اعدام نويسنده وبلاگ "مهرنهاد


کانون وبلاگ نويسان ايران (پن لاگ)
قوه قضاييه جمهوری اسلامی هفته گذشته يعقوب مهرنهاد نويسنده وبلاگ "مهرنهاد" و فعال مدنی بلوچ را پس از ده ماه بازداشت و شکنجه در دادگاهی بدون حضور وکيل و هيئت منصفه و اعضای خانواده او با اتهامات واهی به اعدام محکوم کرد. .


آقای مهرنهاد مدير کل انجمن جوانان صدای عدالت است که در چهارچوب قوانين جمهوری اسلامی برای جوانان بلوچ برنامه اجرا مي‌کند. او پس از شرکت در يک جلسه پرسش و پاسخ که برخی از مقامات زاهدان نيز در آن شرکت داشتند بازداشت شد و دليل دستگيری او اعلام نشد. خانواده و وکيل او پس از پنج ماه موفق به ديدار او شدند در حالی که از شدت شکنجه تعادل خود را از دست داده بود و 15 کيلو وزن کم کرده بود.

کانون وبلاگ نويسان ايران توجه همه مجامع بين المللی را به بدعت گزاری قوه قضاييه ايران برای اعدام وبلاگ نويسان به دليل ابراز عقايد خود جلب مي‌کند. در ايران هر گونه ابراز عقيده با مجازات های وحشيانه شلاق و قطع دست و پا و اعدام به جرم های واهی اقدام عليه امنيت کشور و ارتباط با بيگانه و گروههای غير قانونی جواب داده مي‌شود .

. کانون وبلاگ نويسان ايران مصرانه از همه حاميان حقوق بشر مي‌خواهد که در برابر نقض وحشيانه حقوق بشر در ايران و سرکوب بيرحمانه وبلاگ نويسان و آزادانديشان ساکت ننشينند و به هر شکل ممکن از اعدام يعقوب مهرنهاد وبلاگ نويس ايرانی جلوگيری کنند.


27 بهمن 1386 07:35

می نویسم. پس هستم


گاهی می شود که به خودم می گویم : راستس چرا وب لاگ می نویسی؟ به گمانم همه شما هم به این پرسش اندیشیده اید. از روی بیکاری است ؟ که نیست. درد دل است ؟ که هست . سنگ صبور است ، اما چیزی بیشتر. نگاه فردی و ویژه به جهان است ؟ که هست . بالاخره آدم چشم دارد و می بیند و نمی تواند از آن همه فلاکت و نکبتی که می بیند، چیزی باز نگوید. دست کم نمی توانی با خودت ناراست باشی. جستن جای گاه خود در اجتماع انسانی است ؟ که هست . از راه وب لاگ با جهانی بیرون از خویشتن خود آشنا می شویم و درس های زیادی از دیگرانی که زنده گی و رنج ها و شادی هایش را چشیده اند و پیروزی ها و شکست ها را تجربه کرده اند، می آموزیم. هر کدام از ما برای خود کتاب قطور و ناگشوده ای از سرگذشت های ناشناخته و ناشنوده است.

اما از چیزی که خیلی می ترسم این است که وب لاگ نویسی برایم به عادت تبدیل شود. از خوگیری به روندهای یکسان خوشم نمی آید. اگر چه به گفته هراکلیت بزرگ : در یک رودخانه نمی توان دوبار شنا کرد. خوگیری و عادت، نیروی پرسش گری و جست و جو را سست و کاهل می کند وهر چند وب لاگ نویسی هر بار با خودش چیز نو و آزمایش نشده ای به ارمغان می آورد ، اما ترسم از عادت است. از این که حرف هایم تکراری شوند و چیزی برای گفتن نداشته باشم و درد دل هایم پایان یافته باشد. شاید آن روز دیگر نباشم و یا شاید همین اکنون هم مرده ای سخنگو هستم. شاید. کسی چه می داند.

جمعه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۶

سنتوری

دیشب فیلم قاچاقی سنتوری را دیدم، امروز آمدم درباره اش بنویسم دیدم یکی بهتر از من درباره اش اندیشیده و نوشته و کار مرا ساده کرده. شما هم اگر فیلم را دیده اید بخوانید و لذت ببرید.

پنجشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۶

انفلاب

یک روایت جاکشانه و ابلهانه از انقلاب مردم ایران. گویا تخم این آدم های در انقلاب نبوده را حسین درخشان ریخته است. مردک می گوید چپ ها خواهان رفتن شاه نبودند و مدال تخمکی گردن امام می اندازد.

شنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۶

سیاهکل


یاد مبارزان جان بر کفی که تلاطمی در جزیره ثبات شاهنشاهی به وجود آوردند و در خاک غلطیدند گرامی باد. اگر چه امروز با شیوه مبارزه آنها همراه نباشیم ، اما با آرمان آنها که ایرانی آباد و خالی از سلطه فقر، جهل و مذهب بود همیشه بوده و خواهیم بود. یاد یاران یاد باد!