سه‌شنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۸

لایروبی طویله زیستن

ما مردم ایران ارزش خودمان را نمی دانیم. به نیروی درونی قدرت مند خود برای دگرگونی آگاه نیستیم. بدون احساس امنیت، بدون هارمونی درونی و با خویشتن خود در صلح و صفا زیستن و عدم اعتماد به خود، انسان به ساده گی زیر سیطره ی نفوذ تخریب گرایانه دیگران قرار می گیرد و شخصیت انسانیش تحقیر می شود. تحقیر به ترس از محکوم شدن توسط حکومت، جامعه، خانواده و دوستان ختم می گردد و انسان به ابزاری بی اراده برای پیش برد اهداف ولایت و شبان و رئیس و مرشد تبدیل می شود.
در جامعه امروز ما با توجه به مغزشویی ایدئولوژیک روزانه در مهد کودک، مدرسه و دانشگاه، امنیت درونی مردم از همان آغاز کودکی مورد هجوم قرار می گیرد. تمام روند زندگی از گهواره تا گور بر شالوده فرمانبری و اطاعت کورکورانه و پذیرش بی چون و چرای پند و اندرزهای پایان ناپذیر، استوار شده است. پرسش گری و کنجکاوی را فضولی می نامند و کار بزهای گر که باید از گله بیرونشان آورد تا گله را گر نکنند. خطر بیرون رانده شدن از گله و تک و تنها افتادن، ذهن کنجکاو را به فلجی دچار و ترس را بر او چیره می کند.
آنانی که با اراده و یا در اثر حادثه شجاعت به خرج می دهند و بر خلاف جریان آب شنا می کنند، مورد تعقیب و آزار قرار می گیرند و از جامعه جدایشان می کنند. جدا کننده لزوما نباید حکومت باشد، خود مردم هم خوب از پس دگرآزاری یکدیگر بر می آیند.
برای بازیافتن حیثیت و وجدان انسانی باید به چالش با نیروهای بازدارند و فرهنگ عقیم برخاست و اهمیتی به این که دیگران چه می گویند نداد و کاری را پیش برد که فکر می کنی درست است. اگر چه باید از تجربیات دیگران آموخت، اما این من هستم که انتخاب نهایی را انجام می دهم.بسیاری از مردم ما با این دگرگونی مشکل دارند. اگرچه می دانند که این دگرگونی ضروریست اما با تن دادن به اطاعت کورکورانه و ترس از سنت ها، مذهب و آداب و رسوم، خود را در زندان آدم متوسط حبس می کنند.
وقتی می گویند: « این کار درست نیست»، « کله ات بوی قورمه سبزی می دهد»، « این کار آبروریزیست»، « مردم این کارو دوست ندارن»، « سنت ما اجازه این رفتار رو نمیده»، « از تو چنین انتظاری نمی رفت»، « کفر میگی بابا! خدا رو خوش نمیاد»، « آدم باید همیشه حرف بزرگتر از خودشو گوش بده» والخ
باید به هر کسی که این نوع مزخرفات را به هم می بافد خندید و گفت: « اهمیتی به این حرف ها نمیدم. من دوست دارم این جوری باشم. خودم باشم. از دو رنگی و دورویی و ماسک زدن خسته شدم. از این که توی خونه یه چیز باشم و بیرون چیزی دیگه حالم به هم می خوره. میخوام دست کم با خودم در صلح و آرامش باشم. میخوام مثل همه نباشم. انسان کنجکاو، پرسش گر و اندیشه گر».
اگر چه در جامعه امروز ما این یعنی انقلاب علیه خود و دیگران ، اما تنها راه برون رفت برای انسانیست که خواهان بازیابی خویشتن خود و رها شدن از دست جامعه طاعونی است. دشوار است، اما شدنیست. تنها از این راه می توان به نجات جامعه برخاست.

« به جنگل رفتم تا آگاهانه و ژرف زندگی کنم و مغز استخوان زندگی را بیرون بمکم. تا آن چه را که زندگی نیست دور بریزم. جوری که در زمان مردن بیدار نشوم و بگویم من از زندگی هیچی نفهمیدم». Henry David Thoreau

یکشنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۸۸

مافیا

ایران به عربستان باخت. حق عربستان بود که ما را در خانه خودمان تحقیر کند. رگ وطن دوستی ملت در حال پاره شدن است. گناه را به گردن علی دایی و احمدی نژاد می اندازند و یا شعار می دهند که علی کریمی بیایدو علی دایی برود. مسکن های موقتی برای تسکین یک بیماری مزمن. این جماعت کی می خواهند بفهمند که خانه از بن بست ویران است؟ فوتبال ایران بازتابی از وضعیت تیره و تار جامعه ماست. مگر قطرو امارات و بحرین هم ما را تحقیر نکرده اند؟ فوتبال هم مثل همه ی پدیده های جامعه به قدرت مافیایی حکومت گره خورده است. ریشه ها را دریابید. دنبال قربانی نگردید. در کشوری که فیلم چماق کش و آدمکش معروف - مسعود ده نمکی - پرفروش ترین فیلم تاریخ سینمایش می شود، انتظار بهتری هم دارید؟

جمعه، اسفند ۳۰، ۱۳۸۷

شادباش سال نو


سال نو بر ما خوش غیرتان، با وجدان ها، پرخورها، لاف زن ها، روضه خوان ها، ماتم گیرها، بی اراده ها، کون گشادها، برج سازها، گه گیجه گرفته ها، اصلاح طلب و اصول گرا ها، نژاد برترها، ضد زن ها، بچه کش ها، همه چیز دان ها، زززرکن ها، نق نقو ها، هوچی گرها، پشت هم اندازها، آخوندپرست ها، گوسفند چران ها، تخم خرها، عقب مانده های تاریخی، دروغ باف ها، خبرچین ها، آروغ زن ها، کلبعلی ها، قوچعلی ها، عینعلی ها، گرگعلی ها، عشقعلی ها، زلفعلی ها، بوقعلی ها، مرادعلی ها، غلامعلی ها و خلاصه تمام ملت اسلامی - آریایی ایران مبارک باد. اولش هم خودم.

مرگ را سر باز ایستادن نیست

خودمان را فریب ندهیم. این ماشین مرگ اسلامی سر باز ایستادن ندارد. امیر رضا میرصیافی اولین قربانی ماشین مرگ ساز نیست و آخری هم نخواهد بود. این ماشین با نصیحت و مویه و گریه از کار نمی افتد. با بیانیه و تومار چوب لای چرخش نمی رود. این ماشین را باید از کار انداخت. متوقفش کرد و سرنشینانش را به پای میز محاکمه کشاند. راهی به جزاین وجود ندارد. حالا بنشینید و توی سر خودتان بزنید و یا بروید به دست و پای خاتمی بیفتید و دعوتش کنید تا بیاید و به ریش اتان بخندد. خاتمی خودش سرنشین ماشین مرگ است. مگر در دوره او کم آدم زیراین ماشین له شدند؟ فراموش کاری تا کی؟ کم حافظه گی تا کی؟ دست کم بپذیریم که این ماشین تولید مرگ متعلق به حکومت اسلامی است و سازندگان این ماشین خلخالی و لاجوردی و سعید امامی نوچه گان خمینی بودند. چرا خودمان را به کوچه علی چپ می زنیم. خاتمی و موسوی و امثالهم مدافعان این نظام مرگ سازند. در رویای خودمان آنها را از هم جدا نکنیم. برای از کار انداختن این ماشین باید نخست آن را شناخت و واقعیتش را پذیرفت. چند میلیون امیر رضا باید قربانی شوند تا ما حقیقت ا دریابیم؟

سه‌شنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۷

پایان رویای خاتمی

خاتمی از انتخابات کناره گیری کرد یا کنارش گذاشتند. خاتمی آدم محافظه کار و ترسویی است. او به همین نان بخور و نمیری که در سایه ی نظام به او می رسد خشنود است و همواره هم حال هوادارانش را که نمی خواهند واقعیت او و نظام را بفهمند و به دنبال قهرمان هستند می گیرد. این هواداران ساده دل از خاتمی چیزی می خواهند که در اندازه قد و قامت او نیست. آنها در رویای خود خاتمی را ابر انسانی تصور می کنند که اگر بیاید دمار از روزگار بنیادگرایی در می آورد و روزگار ملت را دگرگون می کند. این خوش خیالان از گذشت سی سال حکومت اسلامی هیچ ناموخته اند. خاتمی دردوره ای که به هر حال چند تن اصلاح طلب دور و برش بودند و تلاش می کردند او را روی خط بیاندازند نه تنها کاری نکرد که این جماعت را هم بیچاره کرد. امثال نبوی، باقی، طبرزدی، گنجی و دانشجویان کشته شده و زندانی قربانیان لبخندهای ملیح آقای خاتمی هستند.
رویای خاتمی خاتمه یافته است. دردسر او برای نظام بیش از سود اوست. خاتمی هیزم خشکی برای گرم کردن تنور انتخابات بود، اما نظام نمی خواهد تنور آن چنان داغ شود که خشک و تر را با هم بسوزاند. موسوی و کروبی و چند دوجین دیگر هستند که مردم را به پای صندوق ها بکشانند. چنگ اندازی بخشی از مردم برای حفظ رویای خاتمی نشان از بن بستی دارد که حکومت اسلامی مردم را در آن محاصره کرده و حاضر به شکستن این محاصره نیز نیست.

سرگیجه

خاتمی و موسوی و کروبی و اعلمی را به میدان آوردند تا بازار گرمی کنند. اما خاطره شورش های مردم و دانشجویان و جوی که در دوره انتخاب خاتمی بوجود آمد کک در تنبان حکومت انداخته. فکرش را کردند دیدند که این بار کار ممکن است بیخ پیدا کند و مردم از روی خاتمی هم رد شوند. در ملاقات با ولایت دستور داده شد که کنار برود. موسوی و کروبی نقش او را بهتر بازی می کنند. این موسوی هم تاریخی است که دوبار تکرار می شود. آغازش که فاجعه بار بود و تکراش هم تنها خنده آور است. تازه دارد ژست های نخ نما شده احمدی نژاد را بازی می کند. رفته نازی آباد و قرار است که فقر را ریشه کن کند. چند سال دیگر مردم باید شعار بخورند؟

پنجشنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۷

تنور داغ کن ها

تنور انتخابات را باید داغ کرد. احمدی نژاد، خاتمی، اعلمی، کروبی، موسوی و نخود و لوبیا و عدسی و تخمه جاپنی. تنور را باید داغ نگه داشت. دمکراسی عشیرتی است دیگر. تصمیم گیرنده اصلی خان بزرگ است. بقیه باید تنور را داغ نگه دارند که تکه ای نان داغ هم گیر خودشان بیاید. خاتمی می آید. خاتمی نمی آید. موسوی می آید. موسوی نمی آید. خاتمی به نفع موسوی کنار می رود. موسوی خواهش می کند که خاتمی بماند و تنور را داغ نگه دارد. کروبی می گوید خدا هم نمی تواند او را از کاندیداتوری باز دارد. او نقشه های زیادی هم برای شب انتخابات دارد. می خواهد ملت رئیس جمهور ندیده را غافل گیر کند. اعلمی هم به نفع هیچکس کناره گیری نخواهد کرد. هیزم بیاورید، تنور را داغ نگه دارید. آبروی نظام در خطر است!
گویا سال های خونین زمامداری دولت موسوی که روز روشن شکم دختران و پسران نوجوان را وسط خیابان می دریدند یادمان رفته است. موسوی همواره مهره نخودی حکومت اسلامی بوده که در هنگامه آبروریزی فراوان او را به میدان می آورند. این ها فقط تنور داغ کن انتخابات اند. انتخاباتی که در آن ولایت محترم فقیه حرف آخر را می زند و هم اوست که خرگوش آینده را از کلاه شعبده بیرون می کشد. حالا هی بروید رای بدهید، اما بعدها نگوید که به رای امان بی احترامی کردند و تحقیر شدیم.

سه‌شنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۷

اسب مرده و بحران وحشتناک مالی.

یکی بود یکی نبود. یه مرادعلی بود که رفت پیش همسایه اش و از او اسبی خرید به قیمت دویست هزار تومان. همسایه قول داد که فردا اسب را تحویل او خواهد داد. روز بعد همسایه آمد در خانه مراد علی و گفت : الهی که دستم بشکند. خانه ام خراب شود، اسب مرد.
مراد علی گفت : ناراحت نشو. مشکلی نیست پول هایم را پس بیاور.
همسایه گفت : پول ها را به جای قرض به مشهدی حسن دادم. آه در بساط ندارم.
مراد علی خندید و گفت : پس مومن دست کم جسد اسب را برام بیار.
همسایه نگاه عاقل اندر سفیهی به او انداخت و گفت : جسد؟ اسب مرده رو می خوای چه کار؟
مراد علی گفت : ببم جان می برم شهر برای مسابقه روش شرط بندی کنن.
همسایه با پوزخند: چه خری رو اسب مرده شرط بندی می کنه؟ پاک عقلت رو از دست دادی مراد علی.
چند ماه از این داستان گذشت تا روزی همسایه مراد علی را دید که شاد و شنگول دارد زمین هایش را شخم می زند. جویای احوالات اسب مرده شد.
مراد علی گفت : برکت. برکت. توی شهر پانصد نفر روی اسبه شرط بندی کردن نفری سه هزار تومن. سرجمع یک میلیون و پانصد هزار تومن ناقابل.
همسایه : عجب. جل الخالق. کسی شکایتی نکرد. کسی نگفت که بابا روی اسب مرده که شرط نمی بندن؟
مراد علی : چرا بابا. صداشو خابوندم. تو رادیو برنده اعلامش کردم. کارد می زدی خونش در نمی اومد. می گفت اومدی کلاه سر ما گذاشتی و رو اسب مرده از ما پول گرفتی. گفتم تو مسابقه مرده . چرا دادو هوار راه میندازی . حالا که ما رو زیر سوال می بری بیا پولتو بگیر و برو پی کارت. خره اومد سه هزار تومن رو بهش دادم ، گرفت و رفت.

امروز مراد علی یکی از زرنگ ترین و باهوش ترین افراد بازار بورس جهانی است.
نتیجه اخلاقی: در دنیای بورس زنده کردن اسب مرده کاملن امکان پذیر است. از قدیم گفته اند که مورچه را رنگ کن و به جای فولکس واگن بفروش.

برداشت آزاد از متنی درباره بحران مالی.

قاتل با قاتل

من کاری به رای دادگاه بین المللی جنایتکاران جنگی ندارم، آن ها اگر در کارشان دقیق بودند رهبران زیادی را باید به پای میز محاکمه بکشانند. مگر بوش و بلر کم آدم کشته اند. مگر رفسنجانی و خامنه ای کم دستور قتل داده اند؟
عمر البشیراما، جنایت کار بزرگی است. او هزاران تن از شهروندان کشورش را کشته و نزدیک به یک میلیون نفر را آواره فقر و ویرانی کرده. او با دادن قدرت به دست آخوندهای سودانی هر گونه سرپیچی از اوامر آنها را با مجازات مرگ پاسخ می دهد. این که لاریجانی به دفاع از او بر می خیزد و یا احمدی نژاد او را می ستاید و خامنه ای به بارگاه خلافت اسلامی فرا می خواندش اتفاقی نیست. این ها برای آینده خودشان اعتبار جمع می کنند. خامنه ای می داند که در آینده خودش هم باید به پای میز محاکمه بیاید. برای همین تلاش می کند تا با ستایش از بشیر عمر خلافتش را طولانی تر کند. این ها به حدی ابله اند که در این شرایط با طناب پوسیده آقای بشیر به چاه می روند. حکایت روباهی است که به لانه نمی رفت، تازه جاروی عمرالبشیر را هم به دمبش بسته بود.
البته برای هر کسی که حکومت اسلامی را می شناسد این ملاقات جای تعجب ندارد. کسانی که می خواهند به زور اصلاح طلبی این حکومت را به خورد مردم بدهند شاید شگفت زده شوند. از قدیم گفته اند: کند هم جنس با هم جنس پرواز.

شنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۷

روز زن


ده نکته ای که هر مرد با وجدان و خردمندی باید بپذیرد:

1- بپذیریم که در یک رقابت سالم و با امکانات برابر زنان از میدان رقابت برنده بیرون می آیند.
2- نوشتن مقاله و به به چهچه زدن برای زنان در ظاهر و رعایت نکردن حقوق زن در باطن بی اخلاقی مطلق روشنفکری است.
3- برابری زن و مرد در کارهای آشپزخانه و بچه داری نیست. خرد و منطق انسانی است که باید آن را آموخت و به کار بست. حرف زدن خشک و خالی آدم را وراج می کند.
4- بپذیریم که زنان به لحاظ فیزیک بدنی از مردان بسیار قوی تر اند. کدام مردی می تواند وزنه سنگینی را نه ماه روی شکمش حمل کند؟ قوی تر بودن مردان شایعه دست پخت خودشان است.
5- نگاه زنان به عشق، کودک، زنده گی و طبیعت بسیار ژرف تر و واقعی تر از مردان است. اگر زنان نبودند مردان نمی توانستند تنبان خودشان را بالا بکشند.
6- بدون نیروی زنانه گی بشر باید هنوز در غارها می زیست.
7- هنر انسانی از خرد لطیف زنان سرچشمه گرفته است. مذهب، جنگ و ویران گری از اختراعات مردان است. یک پیامبر زن نشان دهید.
8- بپذیریم که آزادی جامعه در گرو آزادی بدون قید و شرط زنان است.
9- بپذیریم که برابری زن و مرد تنها زمانی حقیقی است که قوانین شهروندی این برابری را در تمامی عرصه های زندگی اجتماعی تضمین نماید.
10- بپذیریم که در ایران زنان مورد وحشیانه ترین ستم ها قرار می گیرند. ستم پدر، ستم برادر، ستم مادر، ستم مدرسه و دانشگاه، ستم خویشاوندان و بستگان، ستم همسایه گان، ستم بقال سر محل، ستم قوانین و حقوق شهروندی، ستم حکومت دیکتاتوری و از همه بدتر ستم مذهب و سنت های مردسالارانه که ریشه هایی به قدمت تاریخ دارند. تنها کسی که می تواند به این ستم پایان دهد، زنان و مردان خردمند، حقیقت جو و مبارزند. این ها هستند که تابوها را می شکنند و طرح نو در می اندازند.

شما هم نکاتی دارید که من فراموش کرده باشم؟

سه‌شنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۷

دانشگاه باید گورستان شود

خمینی می گفت : شاه قبرستان های ما را آباد کرد. منتظری که قرار بود جانشین او شود گفت : حداقل شاه با مرده ها کاری نداشت.
شاه هر گهی می خورد اما قبرستان آباد نمی کرد. سخن خمینی ابلهانه بود. چرا که ذات قبرستان با آبادی هم خوانی ندارد. اما خمینی و حکومت وارث او گام به گام تمام آبادی ها را به گورستان تبدیل کردند. امروز در ایران صدها گورستان بانام و بی نام موجود است که هزاران هزار کشته جنگ های درون و برون مرزی و ده ها هزار زندانی سیاسی اعدام شده را در خود جای داده. حکومت نه تنها به این ها بسنده نمی کند، بلکه می خواهد دانشگاه ها را تبدیل به گورستان کند.
البته این حرکت تعجب آور نیست. دانشگاه باید به گورستان تبدیل شود. در کشوری که شالوده زندگی روزمره بر پایه روضه، نوحه، مداحی، نماز جمعه، دعای کمیل، سفره ابوالفضل، فال گیری و استخاره استوار است و عشق، شادی، خنده، رقص، موسیقی، محبت و دوستی و شورو شوق زنده گی ممنوع و از امور قبیحه است، دانشگاه می خواهیم برای چی؟ دانش که در حوزه علمیه فراوان است. دائرالمعارف اسلامی بحارالانوار پاسخ تمام دانش های امروزی را داده است.
در کشوری که ولایت فقیه و یا دانای کل دارد و می تواند به جای تمام ملت فکر کند و تصمیم بگیرد، نیروی دانش آموخته و فن دان و روشنفکر به چه کاری می آید؟ جز این است که دانشگاه موجب دردسر است. چرا باید مار غیر اسلامی در آستین پروراند. هنگامی که دانشگاه محل نماز جمعه امت اسلامی شد ، انتهایش خود به خود به گورستان ختم می شد.
اوین دانشگاه شد و اسدالله لاجوردی دانشجویان را به یادگیری علوم خفیه و کفیه و رملیه وا می داشت. اساتید بزرگ شکنجه و اعدام دانش جویانی حرف گوش نده و تنبل را به گورستان می فرستادند. دانشگاه باید قبرستان شود. مرده هایمان را کجا بگذاریم؟ این همه مداح و ملا و روضه خوان و آیت الله و حجت السلام که هر کدام اشان ده تا دکترا از آکسفورد و هاروارد و سوربن دارند که نمی توانیم به دریا بریزیم. منطق اتان کجا رفته؟ دانشگاه باید گورستان شود. ماهواره و موشک و انرژی هسته ای را غرب و روسیه برایمان می سازند. نه تنها می سازند که مارک معظم جمهوری اسلامی ایران هم بر آن می نهند. نفت داریم. گاز داریم. دانش را می خواهیم چه کار؟ اسلام شب و روز در خطر است. دانشگاه خطرناک ترین جایی است که باید تسخیر بشود و زیر علم اسلام برود. علم اسلام تنها در گورستان می تواند سرفراز بماند. دانشگاه باید گورستان شود. مگر منطق سرتان نمی شود؟

دوشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۷

خاتمی چیان

این نوشته را برای خاتمی چیان خارج کشوری که معرف حضور هستند فرستادم ولی هنوز چاپ نکرده اند. بر طبق اصول خاتمی پرستان اسلام پناه من هیچ گونه توهینی به ساحت مقدس این دوچهره گان نکرده ام. البته تعهد به قانون اساسی جمهوری اسلامی و شخص ولایت فقیه ندارم و برای رهبران حلقه ملکوت اسلامی تره هم خرد نمی کنم. تنها می خواستم درجه آزادی خواهی این جماعت را بسنجم و یک نگاه هم به آن سوی چهره علی گونه اشان بیاندازم. این ها بهتر است بروند همان سفره ابوالفضل اشان را پهن کنند.