پنجشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۵

بار و پله

خانه کشی با هزار مکافات تمام شد. بردن بار از هفتاد پله کار آسانی نبود. صد البته اگر دوستان نازنین نبودند که کار بسیار مشکل تر می شد. آن هم با این کمر درد لعنتی. هنوز هیچ احساسی به این زیستنگاه نو ندارم. گویا در این جا غریبم. امروز تازه موفق شده ام که کامپیوتر را روشن کنم و خبری از زنده بودنم به شما بدهم. کارهای بسیاری باید انجام بدهم. از کمدسازی بگیر بیا تا کابل کشی و کارهای خرده ریز دیگر که معلوم نیست تا کی طول می کشند. دلم برای همه عزیزان وب لاگ نویس تنگ شده است، اگر چه در این مدت از خواندن وبلاگ ها کوتاه نیامده ام . به امید پایان این کارهای طاقت فرسا و لعنتی. به راستی که کسالت بارترین و زجرآورترین کار ممکن خانه کشی است.

هیچ نظری موجود نیست: