پنجشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۳

باز هم درخشان

پس از خواندن پاسخ شبح به حسین درخشان و بر خورد علیرضا و روزبه و این رفیق نازنینم ، با خودم گفتم که شاید لحن گفتار من دوستان و همکاران وب لاگ نویسم را رنجانده باشد و هم اینکه عده ای برخورد شخصی من با درخشان را با عضویت من در کانون یکی کنند و برای کوبیدن پن لاگ از آن بهره برند. از همین رو لازم دانستم که آن پاسخ پیشین را که بیشتر از روی خشم و ناراحتی من از تهمت های ناروایانه درخشان بود، کمی باز کنم تا جان سخنم در لابلای آن واژه های آلوده به خشم و عصبیت به باد نرود.
نخست بگویم که برچسب زنی درخشان به کانون نبود که آتش در جان من افکند، چرا که کانون وبلاگ نویسان با همین کارکرد کوتاه مدت خودش نشان داده که بنیادش برای دفاع از آزادی بیان و قلم ریخته شده و با هوچی گری نمی توان اهدافش را به زیر سوال برد.
آن چه که مرا دگرگون کرد، توهین های آقای درخشان به پناهندگان و از آن راه به نیروهای اپوزیسیون برون مرزی بود. درخشان به کسانی توهین می کند، که داغ و درفش امثال حسین شریعتمداری را (که درخشان با او گفتگوی تلفنی هم می کند) بر تن های رنجور خود دارند و برای فرار از اعدام و شکنجه رژیم اسلامی به بیرون مرزها آمده اند. نوشته او سراسر توهین و دروغ بافی است و گرنه آقای درخشان فکر روشن و مشخصی ندارد که بشود با آن برخورد کرد. این آدم یک روز از اسرائیل دفاع می کند و روز دیگر تلفن می زند به حسین شریعتمداری و او را به راه راست اندرز می دهد. یک روز عاشق سینه چاک جان کری است و روز دیگر دستور می دهد که ملت بروند با شاهرودی خامنه ای گفتگو کنند و آنها را در جریان رخدادهای روز بگذارند ، چرا که طفلکی ها خبری از اوضاع ندارند. با این گونه پراگماتیسم فرصت طلبانه - که نمونه اش را در موضع گیری علیه کانون و پناهندگان می بینیم - نمی شود به گفت و گوی منطقی نشست. اما این ها نظرات شخصی اوست و به خودش مربوط است. جایی که به بیراهه می زند و دیگران را مورد توهین آشکار قرار می دهد و « حرامزاده » خطابشان می کند ، دیگر نمی شود در برابر او سکوت کرد. من می بایست گفته های بی سرو ته او را نقد می کردم و ماسک از چهره ی چندگانه او بر می داشتم. اما او برای هوچی گری و یارگیری آمده بود و راه گفت و گو را از همان آغاز نوشته اش بسته بود.
درخشان می گوید : « حالا ببینید در حالی که در زمان دستگیری بابک غفوری‌آذر و امید معماریان و بقیه هیچ عکس‌العملی نشان ندادند » . اگر درخشان به خودش زحمت می داد و اعلامیه کانون را که در سایت گزارشگران هم آمده می خواند ، می دید که در آن جا ما از زبان ابطحی گفته ایم که این آقا به دستگیری و شکنجه این دو تن و دیگران اشاره کرده است. اما او دنبال حقیقت نیست. من با یک پرسش این بحث را خاتمه یافته اعلام می کنم. آقای درخشان شما که می گوئید : « شما جای من باشید به دفاع بیش از معمول‌شان از مجتبی‌سمیعی‌نژاد که هنوز هیچکس نمی‌داند کیست و چرا دستگیر شده شک نمی‌کنید؟ ». او ما را متهم به جانبداری از پسر خاله امان مجتبی سمیعی نژاد می کند. آیا مجتبی سمیعی نژاد پسر خاله گزارشگران بدون مرز هم هست ؟ اگر نیست چرا گزارشگران از فردی که شما او را نمی شناسید و تصور می کنید که پسر خاله ماست ، دفاع کرده است؟ شما که می گویی حقیقت را دوست داری، حاضری به دروغی که گفته ای ، اعتراف کنی؟ آیا این خط دادن به جمهوری اسلامی نیست که مجتبی را پسر خاله ما معرفی می کنی و بعد هم می گویی که ما همه کمونیست و مجاهد هستیم و غیر مستقیم یعنی که بگیرید اینها را. آیا شما وجدانتان ناراحت نمی شود که یک وبلاگ نویس جوان را به زیر شکنجه می فرستید؟ اگر شما شناختی از سمیعی نژاد ندارید، از کجا فهمیدید که پسر خاله ی ماست ؟
من از پیش می دانم که پاسخی ندارید. می دانم که به هوچی گری خود ادامه می دهید. این ها را نوشتم تا دوستان عزیز و همکاران معتقد به گفت و گو و روامداری بدانند که خشم و عصبیت من - گر چه نادرست - اما بازتابی از روان آزرده ی من در برابر دروغ و تحریف و هوچی گریست. از همه ی این دوستان و همکاران وب لاگ نویسم ، پوزش می خواهم.

هیچ نظری موجود نیست: