انتخابات در آمریکاشباهت زیادی به انتخابات در ایران دارد. مردم آمریکا تنها حق دارند به دو حزب دمکرات و کاندیدا های آنان رای دهند. جریانات سیاسی دیگری در آمریکا امکان بروز نمی یابند. آنهایی هم که هستند زیر آوار تبلیغات این دو حزب مدفون شده اند. این دو حزب نیروهای خودی حکومت هستند. یعنی مثل جریانات درون حکومت اسلامی ، حافظ نظام حاکم اند. اگر کری را خاتمی و بوش را ناطق نوری - و یا هر کس دیگری - فرض کنیم آن وقت گستره ی حق انتخاب مردم دستمان می آید. آنها در سیاست های خارجی و سیاست های داخلی نقش چندانی ندارند. در ایران ولایت فقیه، شورای نگهبان ، شورای تشخیص مصلحت نظام ، سپاه پاسداران ، سازمان اطلاعات و صد البته آخوندهای نوسرمایه و گردن کلفت ، پشت تمامی سیاست های داخلی و خارجی ایستاده اند. برای همین تنها کاری که از دست خاتمی بر می آید لبخند زدن است. اگر هم کسی هوس کند که خط قرمزهای این حکومت ها را رد کند ، گوشش را می برند و کف دستش می گذارند. نه خاتمی از این خط قرمز ها گذشته و نه هیچکدام از سران حکومت آمریکا. در آمریکا لابی های سرمایه داری که شالوده های تولید و رسانه های همگانی را در دست دارند ، ریاست جمهور را بر تخت می نشانند. هنگام انتخابات دلارهای خود را به کار می اندازند و طرف را با بوق و کرنا توی گوش مردم می کنند. مردمی که اکثریتشان از همین بیچاره شدگان سیاست های نمایندگان انتخاب شده توسط خودشان هستند. هم خاتمی و هم بوش بیشترین رای خود را از سوی کارگران ، زحمتکشان و طبقات متوسط جامعه دریافت می کنند. فریاد روشنفکران دو کشور که منزوی ترین نیروها هستند ، زیر خروارها دروغ و جهل و بی خبری ناپدید می شود. نمایندگان هر دو کشور تلاش می کنند تا به رای دهندگان بقبولانند که آنها به مذهب، خانواده و سرمایه احترام مطلق می گذارند و نگهبانان واقعی مذهب و وطن و سرمایه اند. هر دو حکومت با تمام دنیا سر جنگ دارند و هرکدام به روش خود تلاش می کند تا سرکردگی ایدئولوژیکش را به دیگر نقاط جهان صادر کند. چرت و پرت هایی هم که به نام دمکراسی به خورد خلق الله می دهند، تنها می تواند دستمایه ی تجزیه تحلیل روشنفکران خودفروخته ای شود که روح خود را به شیطان فروخته اند و می خواهند به مردم بگویند که انتخابات بسیار جدی است و آینده ی آنان را رقم می زند. البته این بدین معنا نیست که می خواهم همه چیز را سیاه و سفید جلوه بدهم ، اما اگر چشم حقیقت بین داشته باشیم و نخواهیم خودمان را به خواب بزنیم ، انتخابات در این دو کشور بر بستر بیهوشی کامل مردم انجام می گیرد
این روده درازی ها را کردم تا مقدمه ای شود بر آنچه می خواهم درباره انتخابات جدید آمریکا بگویم.
انتخابات ریاست جمهوری آمریکا نباید کار خیلی سختی باشد. اکثریت نمودارهای آماری که با زندگی روزانه مردم سروکار دارد، اشاره به فروافتادن بوش دارند. شکاف طبقاتی در آمریکا روز به روز افزایش می یابد. هر ساعت بسیاری از مردم به زیر خط فقر رانده می شوند. تعداد کسانی که توان بیمه کردن خود در برابر بیماری و بیکاری را دارند ، کاهش می یابد. درآمد متوسط خانواده ها کم شده و حداقل دستمزد در سنجش با قدرت خرید به سطح پنجاه سال پیش سقوط کرده است. در سالهای حکومت بوش تنها سرمایه داران هستند که از معافیت های مالیاتی بهره برده اند. اینها را مردم می دانند. بر همین اساس بسیاری از رای دهندگان کری را به جهت وعده وعید های او مبنا بر رفرم های اقتصادی ، بر بوش ترجیح می دهند. کری دوتا و نصفی از چالش های تلویزیونی را برده و به بینندگان قبولاند که او بهترین انتخاب ممکن برای آنهاست . اما بوش هنوز محبوبیت زیادی در بین مردم آمریکا دارد. نخستین علت آن شخصیت کری است . در نظر سنجی های تنها نه درصد گفته اند که حاضرند با کری آبجو بنوشند. بیش از پنجاه درصد ترجیح می دهند آبجوی خود را با بوش تو رگ بزنند. قیافه و روش برخورد در کشوری که رسانه ها مردم را زیر سلطه دارند ، بسیار مهم است. کری دراز و لاغر و کسالت بار به نظر می آید. قیافه اش مثل بزی است که دشمن به او حمله نموده اما حال شاخ زدن ندارد. اگر کلینتون با به کار بردن واژه ها و عبارات احساساتی و سطحی مردم را به بازی می گرفت و می خواست نشان دهد که همراه با آنان از ناعدالتی رنج می برد ، کری تنها می گوید که ناعدالتی را می شناسد. بوش با قلب مردم حرف می زند و کری با کله های آنان . کله هایی که در بست در اختیار رسانه هاست.
از مهمترین شانس های بوش برای انتخاب مجدد سوء استفاده از فاجعه یازده سپتامبر و جنگ عراق است. کار کری در این دو هفته باقیمانده چندان آسان نیست. هر چند کارت های بازی او که بیشتر مشکلات داخلی آمریکا را در بر می گیرند – و در چالش های با بوش بهره زیادی از آنها گرفت - بسیار قوی هستند ، اما بوش انتخابات آمریکا را به انتخابات جنگی مبدل کرده است. جنگ در عراق و افغانستان حرف اول را می زنند. پیام بوش روشن است . او می گوید که آمریکا در جنگ مرگ و زندگیست و او به عنوان بالاترین مقام دولتی به تنها چیزی که فکر می کند جلوگیری از حمله تروریستی به خاک آمریکاست. تمامی پرسش های سیاسی در برابر این هدف بوش در رده های بعدی قرار می گیرند. او با کمک رسانه ها این پیام را در گوش اکثر مردم کشورش فرو کرده است. بوش هنوز از یازده سپتامبر و القاعده نان می خورد.
حمله آمریکا به عراق با هر حیله و نیرنگی که انجام گرفته باشد ، پای آنها را در باتلاق جنگ بی پایان و بی حاصل گیر داده است. صد و چهل هزار سرباز آمریکایی در اشغال عراق شرکت دارند. با توجه به اینکه رسانه ها بر کشته شدگان دم افزون جنگ سرپوش می گذارند و خبرهای مرگ را سانسور می کنند ، اما همین ها هم که به بیرون درز می کنند ، تاییدی می شوند بر حرف بوش که مبارزه انتخاباتیش را بر شالوده مبارزه با تروریست بنا نهاده است. شگفت آنکه در این کشور هر کاندیدایی که از جنگ و وطن بیشتر لاف بزند ، مردم رای بیشتری به او می دهند. همین آقای کری به جنگ عراق اعتراض ندارد ، بلکه به چگونگی پیشبرد آن انتقاد دارد. یکی از افتخارات او شرکت فعال در کشتار مردم ویتنام است و همین افتخار را دستمایه میهن پرستی خودش کرده است. بوش اما تاریخ را با خودش دارد. پنج تن از روسای جمهور آمریکا ، هنگامی برای انتخاب مجدد کاندید شدند که کشورشان در جنگ بسر می برد. هر پنج تن از مردم رای اعتماد گرفتند. آرزوی بوش این است که مردم مثل لینکن فکر کنند. او در میانه جنگ داخلی آمریکا در سال 1864 دوباره به ریاست جمهوری انتخاب شد. او عقیده داشت که هنگام عبور از رودخانه ، وسط آب نمی شود اسبت را عوض کنی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر