نامه رستم فرخزاد گویا همین امروز نوشته شده است. گویا سرنوشت ماست که پرتاب شویم به گذشته. بیخود نیست که گذشته را بسیار می پرستیم. هیچ وازه و سخنی روزگار امروزمان را بهتر از این نامه بیان نمی کند.
چو با تخت منبر برابر شود
همه نام بوبکر و عمر شود
ز پیمان بگردند و از راستی
گرامی شود کژی و کاستی
رباید همی این از آن آن از این
ز نفرین ندانند باز آفرین
نهانی بتر زآشکار ا شود
دل مردمان سنگ خارا شود
بد اندیش گردد پدر بر پسر
پسر همچنین بر پدر چاره گر
بگیتی نماند کسی را وفا
روان و زبانها شود پر جفا
از ایران و از ترک و از تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه ترک و نه دهقان نه تازی بود
سَخُنها بکردار بازی بود
همه گنجها زیر دامن نهند
بمیرند و کشور بدشمن دهند
چنان فاش گردد غم و رنج و شور
که رامش به هنگام بهرام گور
نه جشن و نه رامش نه گوهر نه نام
بکوشش زهر گونه سازند دام
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش
بریزند خون از پی خواسته
شود روزگار بد آراسته
دل من پر از خون شد و روی زرد
دهان خشک و لبها پر از آه سرد
۱ نظر:
Я читал несколько хороших вещей здесь. Определенно стоит закладок для пересмотра . Я удивило , как много усилий вы положили , чтобы сделать такой великолепный информативный веб-сайт . Желаем Вам удачи!
ارسال یک نظر