جمعه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۳

مسیح باز مصلوب و جنگ تمدنها

مسیح باز مصلوب و جنگ تمدنها

این مقاله را پیشترها در
گویا منتشر کرده ام.


«مصایب مسیح » ساخته مل گیبسون ، فیلمی جنجالی و به شدت هالیودی است که با دیدی بسیار آگاهانه و در زمانه ای حساس ساخته شده است. تولید این فیلم با هدفی گیشه پسند و در راستای توجیه خشونت مذهبی و جنگ تمدن ها – که ساموئل هانینگتون تئوری ساز آن و دستگاه سیاسی بوش مجری آن می باشد – انجام گرفته است.
فیلم مصایب مسیح از معدود آثار سینمای مذهبی است که مورد تشویق راست ترین و جنگ افروزترین و محافظه کارترین نیروهای سیاسی آمریکا قرار گرفته است. گویا سرمایه اندوزی در زمانه ما از راه به تصویر در آوردن نهایت خشونت و وحشی گری می گذرد. از آن بدتر این خشونت را به ما هم القاء می کنند و ما با رضایت خاطر به دیدن آن می رویم. چنین است تمدن شگفت انگیز زمانه ما.
اگر به تصویر کشاندن خشونت و بربریت در سر تیتر اخبار رسانه های همگانی جهان چیز پیش پا افتاده ای شده و اگر ما هنگام خوردن مک دونالد و پپسی کولا و یا قورمه سبزی و دوغ آبعلی این تصاویر را از تلویزیون تماشا می کنیم و به رسم عادت واکنشی نشان نمی دهیم ، حالا در سینما هم باید شاهد آنها باشیم.
آیا زندانیان عراقی که با آن روش های تحقیرآمیز شکنجه شده اند و یا سرباز بخت برگشته آمریکایی که در برابر چشمان ما سربریده می شود ، مسیح زمانه ما نیستند؟ واکنش ما به این جنایتی که در کنار ما دارد رخ می دهد چیست؟ مگر اینها همان کسانی نیستند که از یک سو سنگ مسیح و محمد را به سینه می زنند واز سوی دیگر چنین جهنمی را در عراق و افغانستان به راه انداخته اند؟
فیلم مصایب مسیح نمایش گر دوازده ساعت از لحظات آخر زندگی مسیح است . دوازده ساعتی که در دو ساعت خود آزاری و دیگر آزاری به شکل شکنجه ی مداوم ، در برابر چشمان به اشک نشسته ملت بیچاره به نمایش در می آید.
این فیلم مانیفست بنیادگرایان مسیحی آمریکاست. ساختن این فیلم توسط یک کاتولیک بنیادگرای سنتی و محافظه کار اتفاقی نیست. در این زمانه که ماشین جنگی سرمایه داری لجام گسیخته غرب با نام « جنگ تمدن ها » ، به مردم فلک زده ی جهان پیرامونی چنگ و دندان نشان می دهد و در عراق و افغانستان به خونریزی سرگرم است ، فیلم مصایب مسیح تنها یک شوخی بی مزه و خوراک تبلیغاتی برای نادان ترین و ابله ترین مردمان جهان ( از جمله من که به دیدن این فیلم رفته ام) است. جالب این است که اکثر پروتستان های آمریکا و اروپا و بنیادگرایان اسلامی هم از این فیلم استقبال کرده اند. در همین راستاست که جمهوری اسلامی با ذوق و شوق این فیلم را در ایران به نمایش گذاشته و تمایلات ضد یهودی آن را می پسندد.
شگفتا که این فیلم در کشوری ساخته شده که هنوز اعدام از اصلی ترین ابزار قانون مجازات است ودر هر چهار روز یک نفر در آن اعدام می شود. چگونه می توان اعدام دردناک مسیح را به تصویر کشاند اما درباره ی همان روش که در ساختار حقوقی آمریکا هنوز حرف اول را می زند ، خاموش ماند. اگر مسیح را در روز روشن ودر برابر دیدگان عموم اعدام کردند و مردم می توانستند ببینند و واکنش نشان دهند ، از اعدام شدگان در زندان های آمریکا که در پشت درهای بسته و بدون تماشاچی انجام می گیرد ، چه کسی باخبر می شود.
چگونه است که بنیادگرایان مسیحی و عاشقان سینه چاک فیلم مل گیبسون از یک سو برای مسیح اشک تمساح می ریزند و از سوی دیگر هواخواه سرسخت بوش و مجازات اعدام و جنگ و نژادپرستی اند؟
ارتجاع نهفته در این فیلم را مقایسه کنید با فیلم زیبای پازولینی بنام « زندگی مسیح » ، که در آن مسیح نماد مبارزه با « قدرت » است . او مرگ مسیح را دستمایه ی افشاء سوء استفاده از قدرت و خشونت می کند. بر خلاف گیبسون مسیح را ابرمرد خدایی و مردی که برای پاک کردن گناهان ما از شکنجه لذت می برد ، معرفی نمی کند. او داستان زندگی مسیح را به نقدی سیاسی علیه ساختار قدرت و خشونت در زمانه خویش بدل می کند. فیلم مل گیبسون حتی فیلمی تاریخی هم نیست که در آن به علت واقعی به صلیب کشیده شدن مسیح پرداخته باشد. چه چیزی باعث شد که مسیح برای رومی ها آنقدر خطرناک شود که با شکنجه و اعدام او در ملاء عام بخواهند به دیگران درس عبرت بدهند؟
داستان فیلم بر پایه ی افکاریکی از حواریون مسیح و تاویل سنت کاتولیکی از آن افکار بنا شده است. بر اساس این داستانها ، شیطان در جتسمانی حضور پیدا می کند و می خواهد مسیح را وسوسه کند و او را از رنج بردن برهاند. اما مسیح چون برای پاک کردن گناهان انسان رنج می برد ، به حالتی قهرمانانه می ایستد و ضربه های دردناک شلاق را به جان می خرد. او صلیب را بر دوش می کشد. صلیبی آن چنان سنگین که وقتی یوسف آرمیتایی را مجبور می کنند که آن را بر دوش برد ، زیر آن از پای در می آید. این صلیب و آن شلاق ها و شکنجه ها و خشونت ها و خونریزی ها تنها یک پیام دارند : این نهایت رنج را من برای پاک کردن گناهان شماست که به جان می خرم . یعنی خشونت و شکنجه بیشتر ، بخشش بزرگتر. به راستی اگر تحمل آن همه خشونت و قساوت باعث بخشش گناهان دیگران می شود ، پس چرا مل گیبسون قتل مسیح را به گردن یهودیان می اندازد و آنها را مقصر می داند؟ اگر شکنجه و خشونت خوب است و خدا آن را برای مسیح مقرر کرده ، باید دست شکنجه گر را بوسید . یک بام و دو هوا نمی شود. یا یهودیان با توطئه پیلاتوس را وادار کرده اند که مسیح را به صلیب بکشد و یا مسیح خود به امر خداوندش داوطلبانه و با پشت کردن به شیطان و برای گناهان ما به این رنج ها تن داده است. هم خر و هم خرما نمی شود. این جاست که دم خروس بنیادگرایی دینی از زیر عبای مل گیبسون بیرون می زند.
وظیفه هر انسان سکولار و آزاداندیشی این است که به نقد این فیلم و تبلیغات دروغین و نژادپرستانه ای که در پشت آن نهفته است ، بر خیزد. روشنفکران سکولار غرب باید با فاصله گرفتن از این فیلم نشان دهند که مبارزه ی آنها نه تنها در برابر بنیادگرایی اسلامی که علیه هر گونه بنیادگرایی مذهبی است که می خواهد با نمایش و اجرای خشونت جهان را به ویرانی بکشاند ، جز این سکولاریسم آنها تنها بوی نژادپرستی به خود می گیرد.

شنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۳

این نگارش را پیشتر ها در گویا منتشر
کرده ام

با عاشقان سینما در کن


مشهورترین و مهم ترین جشنواره جهانی فیلم دیروز برای پنجاه و هفتمین بار و با فیلم ستودنی پدرو المدووار گشایش یافت. نزدیک به سی هزار تن از دست اندرکاران فیلم و سینما در این جشنواره شرکت دارند. هزار کارگردان ، چهار هزار پخش کننده ی فیلم ، پنج هزار تهیه کننده ، چهار هزار خبرنگار و کوئنتین تارانتینو از جمله افراد شرکت کنندگان در جشنواره کن هستند.
وظیفه ی مهم رئیس هیئت داوران این جشنواره به گردن تارانتینو افتاده است. امسال 3562 فیلم برای رقابت در جشنواره فرستاده شده که افزایشی چهل درصدی را نسبت به سال گذشته نشان می دهد. برای دیدن بخش کوچکی از فیلم های جشنواره باید چند جفت چشم دیگر قرض نمود.
از جنجالی ترین رویدادهای کن ، گزینش فیلم جدید مایکل مور – فارنهایت 9/11 – برای بخش رقابت هاست. موضوع این فیلم که جنجالش هم اکنون در رسانه های همگانی سراسر جهان رواج دارد، به رخداده های یازدهم سپتامبر 2001 بر می گردد. شرکت والت دیسنی به یکی از شرکای خود – میراماکس – دستور داده که از پخش فیلم در آمریکا خودداری نماید. مایکل مور که یکی از سرسخت ترین مخالفان دستگاه سیاسی بوش است ، می گوید که فیلم بر اساس واقعیت ها ساخته شده و کاملا بیطرفانه است . او می افزاید : « اگر این فیلم بخواهد طرف کسی را بگیرد ، تنها طرف کارگران زحمتکش و فقیرانی را می گیرد که باید خوراک توپ های جنگ عراق را فراهم آورند » . مایکل مور در فیلم تازه اش پرده از روی روابط پنهانی مابین خانواده بوش و شیوخ پولدار عربستان سعودی بر می دارد. او نشان می دهد که چگونه پیوند خانواده بوش و بن لادن باعث شد که روز پس از فاجعه 11 سپتامبر ، آنها را با هواپیما به عربستان انتقال دهند. آن روزها پرواز بر فراز خاک آمریکا ممنوع بوده است.
فیلم های سیاسی در جشنواره امسال کم نیستند. فیلم « یادداشت های روزانه موتورسیکلت » ساخته کارگردان برزیلی والتر سالس ، درباره سفر چه گوارا ی بیست وسه ساله و دوستش آلبرتو گرانادو در قاره ی آمریکای لاتین است. در سالهای دهه ی پنجاه این دو تن با موتورسیکلت نورتون سراسر آمریکای لاتین را گشته اند. سفر از کوره راه ها و مشاهده ی فقر و فلاکت مردم این قاره بود که سپس ترها آتش انقلاب را در دل چه گوارا شعله ور نمود. نقش چه گوارا را هنرپیشه مشهور اسپانیایی گارسیا برنال بازی می کند.
این هنرپیشه همچنین نقش اول فیلم پدرو المدووار بنام « تربیت بد » را نیز بازی می کند. این فیلم که گشاینده ی جشنواره بود ، در بخش رقابت ها شرکت نکرده است. داستان فیلم چیزی در همان مایه های « همه چیز درباره ی مادرم» و « با او سخن بگو» است . این بار اما قصه بر محور زندگی دو مرد میانسال می گذرد که در دوران کودکی توسط آموزگاران مذهبی خود در مدرسه شبانه روزی کاتولیک ها ، مورد تجاوز قرار می گرفته اند.
فیلم جدید ژان – لوک گدار هم با موسیقی و تصویر جهنم و برزخ و بهشت را در جهان واقعی برای تماشاگران ترسیم می کند. نماهایی درشت از سربازان آمریکایی ، صحنه های جنگ ، نبرد خونین فلسطینیان با دولت اسرائیل و جنگ یوگسلاوی ، همراه با موسیقی زیبا شاهکاری دیگر بر شاهکارهای گذشته او افزوده است.
11 سپتامبر شیلی و کودتای خونین علیه سالوادور آلنده موضوع فیلم مستد پاتریسیو گوزمن است . او پیش ترها مستند جالبی درباره ی دشمن آلنده - پینوشه – ساخته است. این فیلم مستند همراه با « ترویا » ، « بیل رو بکش – بخش دوم » و « بابانوئل بد » در بخش جنبی جشنواره به نمایش در می آیند.
برادران کوئن هم با فیلم « زن کش » که باسازی یک کمدی انگلیسی به همین نام و ساخته شده در سال 1955 است ، به کن آمده اند.
از ایران کیارستمی با فیلم های « پنج » و « ده روی ده » ، بهروز افخمی با فیلم « گاو خونی » و محسن امیر یوسفی با فیلم « خواب تلخ » در جشنواره حضور دارند.

شنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۳

خانه بوش . خانه سعود




بعداظهر سیزدهم سپتامبر سال دوهزارویک در حالی که پرواز پرنده در آسمان آمریکا ممنوع شده بود ، هواپیمای کوچکی از فلوریدا همراه با مسافرانی ویژه به پرواز در می آید. مسافران ویژه با تدابیر شدید امنیتی به کنتاکی منتقل می شوند و از آنجا سوار بر بوئینگ 747 – که بر روی آن کلماتی به زبان عربی نوشته شده – می شوند.
پرواز های دیگری هموطنان این گروه را از ایالت دیگر به آنجا آورده و همه گی با همان هواپیما خاک آمریکا را ترک می کنند.
این عملیات کاملا محرمانه برای خارج کردن فوری صد و چهل شهروند عربستان سعودی درست دو روز پس از حمله ی گروه القاعده به برج های دوقلوی نیویورک و ساختمان پنتاگون ، انجام می گیرد. از نوزده نفری که در عملیات هواپیما ربایی و ترور شرکت داشتند ، پانزده تن از شهروندان عربستان سعودی بودند.
مسافران پرواز ویژه شامل تعداد زیادی از افراد خاندان سلطنتی آل سعود و اعضای درجه یک خانواده بن لادن بودند. با روشی که این جمع از آمریکا خارج می شوند ، می بایست بالاترین مقامات کشور اجازه ی پرواز را داده باشند. قضیه ای که هیچگاه در هیچ جایی بازتاب نیافت.
ماجرای این عملیات محرمانه موضوع نوشتن کتابی شد ه که روزنامه نگار مشهور آمریکایی « کریگ آنگر » به تازه گی آن را منتشر نموده است.
آنگر تلاش کرده که با گردآوری اسناد و مدارک دست اول ، از روی روابط مخفیانه مابین خانواده پادشاهی عربستان سعودی و خاندان بوش ، پرده بردارد. کتاب به سرعت یکی از پرفروش ترین های آمریکا شد.
یونگر رابطه ی درازمدت خاندان آل سعود را با کارتل های نفتی تگزاس زیر ذره بین می برد. در تگزاس خانواده بوش صاحب سهام زیادی در کارتل های نفتی هستند. در همین راستا بوش پدر و پسر روابط حسنه ای با شیوخ نفتی عربستان سعودی داشته و دارند.
از نکات جالب کتاب روی دایره ریختن سرمایه گذاری یک ونیم میلیارد دلاری خاندان سلطنتی عربستان در شرکت های نفتی و صنعتی است که خانواده بوش در آنجا از شرکای اصلی هستند.
یونگر با کنار هم گذاردن اسناد محرمانه نشان می دهد که خانواده آل سعود در بالاترین ارگانهای دولتی آمریکا نفوذ دارند و با بسیاری از مهره های دستگاه سیاسی بوش در رفت و آمدند.
کتاب اگر چه با دیدگاهی روزنامه نگارانه نوشته شده و در بسیاری از جای ها به بیراهه ی « تئوری توطئه » در می غلطد ، اما انتشار آن بسیاری از هدف های پشت پرده ی جنگ عراق را برملا می کند.
فیلم جدید مایکل مور« فارنهایت 11/9 » که توسط کمپانی والت دیسنی از پخشش جلوگیری شده – اما در جشنواره کن شرکت نموده – از روی همین رویداد ها و روابط محرمانه پرده بر می دارد.

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۳

زبان پاک

کشمکش های پنهانی و اسرار آمیزی در درون دولت های اسرائیل و آمریکا جریان دارد. شایعات می گویند که شالوده ی این اختلافات بر سر روش استفاده از زبان است. سیاست مداران و سخنگویان سیاسی و روزنامه نگاران این دو کشور از شرایط سخت و دشوار کاری گلایه مندند. آنها برای بیان سیاست های دولت دچار کمبود واژه شده اند و خواستار تدوین روش کاری جدید همراه با فرهنگ نامه ی نوینی هستند که جذب کمک های مردمی را در راستای جنگ ، کشتار ، انتقام گیری و حمام خون آسان تر کند. این سیاست مداران از سیاست دولت هایشان مبنی بر کشتن « دشمنان» بدون استفاده از دادگاه و قانون و تنها برای انتقام گیری و حفظ امنیت اهالی مملکت ، کاملا و از جان و دل پشتیبانی می کنند و هر گونه شایع ای در این مورد را به شدت رد می نمایند.
می گویند سیاست به این سبک وسیاق اثراتی هم دارد. بیان این اثرات بدون سرافکندگی و نگاه ممتد و طولانی به نوک انگشتان پا ، چندان ساده نیست. مثلا هنگامی که اسرائیل « دشمنان » خود را با پرتاب راکت های موثر می کشد ، عده ای آدم بدشانس و بخت برگشته هم که اجل آنها آمده و اتفاقا در آن نزدیکی بسر می برند ، کشته می شوند. عین همین رویداد در حملات آمریکا به « دشمنان دمکراسی » در عراق رخ می دهد. مثلا وقتی چهارصد نفر را در عراق به جرم کشتن چهار آمریکایی کشتار می کنند، تنها اتفاقی که می افتد زیادی آوردن چند تا صفر ناقابل است. مشکل زمانی بروز می کند که همین دولت ها برای حقوق بشر و جان انسانها به سبک سران جمهوری اسلامی ، یقه می درانند و یکریز از حقوق بشر دم می زنند.
سرتان را درد نیاورم ، گویا مجالس ملی این کشورها عده ای روزنامه نگار زرنگ – البته نه زرنگ تر از حاج آقا عسگراولادی – را مامور بررسی این مشکل عظیم نموده بوده اند و از آنها خواسته که روش استفاده از واژه ها را در دفاتر کار این دولت ها زیر ذره بین برده و عیب را پیدا کنند.
روزنامه نگاران زرنگ پس از چندی با طرح مفصلی بازگشتند ، آنها معتقد بودند که کار روزانه در این دفاتر باید به روش دیگری آغاز شود. دیگر دوره ی آن گذشته که در آغاز جلسه روزانه این پرسش مطرح شود که چه کسی چای و قهوه را بیاورد و یا امروز چه کسانی را باید بکشیم. به جای این واژه ها می توان گفت : چه کسی باید چای و قهوه را بیاورد و چه کسانی در ردیف نخست لیست قطع اعضای بدن قرار دارند؟ یا چوب توی آستین چه کسی باید کرد. یا چه کسی را باید با تخم آویزان نمود.
آنها معتقد بودند که هسته ی مرکزی سیاست روز را می توان با قطع ناگهانی و یا از پیش برنامه ریزی شده اعضای بدن مقایسه نمود. وقتی نخواهیم یک قابلمه را قابلمه بنامیم ، هر تصمیمی مجاز است. می توان اعلام کرد که اگر کسی با اسلحه به ما اشاره کند و یا در آینده هوس چنین اشارتی بسرش بزند، دست هایش را می بریم . یا اگر کسی در جایی با ما مخالفت کند ، زبانش را سمباده می زنیم.
شایعات حاکی بر این است که بوش و بلر و شارون این پیشنهاد روزنامه نگاران زرنگ را نپذیرفته اند. آنها در حالی که از خشم بر خود می پیچیده اند و از زور عصبیت در حال انفجار بوده اند ، گفته اند : ما دستهای انسانها را قطع نمی کنیم ! ما انسانها را از تخم آویزان نمی کنیم ! ما بربر و وحشی نیستیم !
این شایعات هنوز که هنوز است توسط هیچ بنی بشری تائید نشده است.
احتیاجی هم هست ؟

شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۳

بن لادن کجاست ؟
نوشته : مایکل.ر. اسمیت
برگردان : پولاد همایونی


در رستوران مجلس سنای پاکستان.
با گروهی از سناتورهای مجلس سنا نشسته ام و آنها با چای و سمبوسه از من پذیرایی می کنند. می پرسم : بن لادن کجاست ؟
- بن لادن با همکاری مشترک سازمان سیا و سازمان اطلاعات ما آفریده شد. هرگاه که اینها اراده کنند می تواند به او دسترسی پیدا کنند.
این جمله را سناتور صفدر عباسی می گوید و آن دو سناتور دیگر با سر گفته های او را تائید می کنند.
- شاید بن لادن در پاکستان به سر می برد ، اما آفرینش این قهرمان مسلمان کار آمریکائیهاست و باید از آنها تشکر کرد. آنها در هنگامه ی جنگ شوروی و افغانستان بن لادن را به پاکستان آوردند و به او آموزش نظامی دادند تا با همیاری او نیروهای کفر را از بلاد اسلامی برانند.

تلاش ما برای پیدا کردن سر نخ از پنهانگاه بن لادن به اطاق رئیس صدا و سیمای پاکستان آقای حمید میر ، ختم شد. او سه بار با بن لادن ملاقات کرده و با او گفتگو نموده است. میر از کشوی میز کارش نقشه ای را بیرون می آورد و روی گذرگاه جمل در شمال غربی مرز پاکستان انگشت می گذارد و سپس آن را در روی نقشه به سوی شمال می کشاند و در نقطه ای بنام دیر – چهارصد کیلومتر به سوی شمال – توقف می کند. نقطه ای که او به آن اشاره می کند ، یکی از مناطق هفتگانه ایست که دو میلیون جمعیت را در خود جای داده و به مناطق آزاد معروفند. در آنجا بی قانونی کامل حکمفرماست و قدرت دردست روسای قبایل است. در همین مناطق عملیات مشترک نظامیان آمریکایی و همکاران پاکستانی آنها زیر نام « عملیات چکش و سندان » برای شکار نیروهای طالبان و القاعده در جریان است. هم اکنون هفتاد هزار سرباز از ارتش پاکستان در این مناطق مستقزند. ورود برای بیگانگان بسیار خطرناک و ممنوع است. با این حال روزنه ای در آنجا یافت می شود که کوهات نام دارد و دروازه ی ورود به مناطقی است که پنهانگاه نیروهای القاعده است.
از حمید میر می پرسم : کسی را می شناسی که بتوانم با او تماس بگیرم ؟
او با مکثی طولانی و سپس پرسش پاسخ های فراوان در مورد اهداف من و گرفتن قول های نان و آبدار می گوید: این کارت شناسایی مرا بگیر و در کوهات به فردی که ابراهیم پارچا نام دارد نشان بده . او ترتیب کارها را می دهد.
همراه با کارتش شماره تلفنی هم به من میدهد و سپس با حالتی تردید آمیز و نیمه پشیمان می افزاید : آقای ابراهیم پارچا شخصی محترم و کاملا عادیست.
حمید میر اخطار می دهد که حتما پس از طلوع خورشید و در روز روشن وارد شهر شوید و پیش از غروب آفتاب از آنجا بیرون بیایید.
فردا قرار است به طرف کوهات برویم. از روی کنجکاوی به دنبال اطلاعات از فردی که می خواهم او را ملاقات کنم ، وارد دنیای اینترنت می شوم. نام او را در موتور جستجوگر « گوگل » وارد می کنم . اطلاعاتی که گوگل از ابراهیم پارچا به دست می دهد، بسیار جالب است. او نماینده مجلس ملی پاکستان و رئیس کمیسیون راه آهن این مجلس است. گوگل خبرهای بدی هم می دهد. در برخی از لینک ها او به عنوان ملا معرفی شده است ، آن هم از نوع طالبانیش . دربعضی دیگر وکیل مشهوری ساکن کوهات است که برای آزاد کردن و بازگرداندن زندانیان عضو القاعده از گوانتانامو تلاش می کند. او به عنوان یکی از هواداران سرسخت القاعده نیز مطرح شده است. هر چه پیشتر می روم اطلاعات ترسناک تر می شوند. رئیس دادگاه استانی در سال گذشته دستور دستگیری او را همراه با نخست وزیر پیشین نواز شریف و به جرم کشتن یکی از مقامات بالای ارتش بنام « خالد سعید» صادر نموده است. گوگل اطلاع می دهد که میزبان ما آقای پارچا چهار بار مورد سوء قصد افراد ناشناس قرار گرفته و هر چهاربار نیز جان سالم بدر برده است. دوبار هنگامی که عضو فعال گروه بنیادگرای اسلامی « جماعت علمای اسلامی » بوده و یک بار در سالهای آغازین دهه ی نود ، هنگامی که در فروشگاه خود در شهر کوهات نشسته بوده مورد اصابت دو گلوله قرار گرفته ، اما هیچ آسیبی به او نرسیده است. در دورانی نمایندگی مجلس یک گروه ناشناس ماشین او را با گلوله آبکش می کنند ، اما او جان سالم بدر می برد.
ساعت شش صبح : در کنار دروازه ی کوهات.
درود بر اینترنت و گوگل که مرا از پیشینه ی میزبان آگاه کردند : مظنون به آدم کشی و جان بدر بردن از چهار ترور.
قرار این است که به محض رسیدن به دروازه ی شهر به ابراهیم پارچا تلفن کنم و ورود خود را به او خبر دهم. او هم نگهبان ویژه اش را برای بردن من بفرستد.
ماشینی که به پیشواز من می آید از همان تویوتاهایی است که طالبان برای جابجایی نیروهای خود از آن استفاده می کنند. راننده ی تویوتا پشتون است ( اکثر نیروهای طالبان از پشتون ها هستند ) . با نگاهی سرد و با اشاره دستور سوار شدن می دهد. پس از راندن از میان خیابانهای تنگ و کوچه های باریک به جایی می رسیم که گذر با ماشین ناممکن است. در گاراژی بالا می رود و راننده پشتون با زبردستی ویژه ای ماشین را عقب عقب به درون گاراژ می برد. پیاده می شوم و با اشاره به دنبال او روان می شوم. مرا از پس کوچه به درون حیاط بزرگی می برد. در گوشه ای از حیاط تخت چوبی بزرگی به چشم می خورد که مرد تنومندی – ابراهیم پارچا – روی آن نشسته است. او درحال گفتگوی تلفنی است و تسبیحش را تند تند به دور دستانش می چرخاند.راننده اشاره می کند که بنشینم. ابراهیم پارچا پس از پایان گفتگو می گوید : به خانه ی من خوش آمدید. حالا از هر دری که می خواهید بپرسید تا من به شما پاسخ دهم.
می گویم : ماموران امنیتی آمریکا معتقدند که بن لادن در شهر کوهات به سر می برد. نظر شما چیست؟
می گوید : در آن دوران که روس ها افغانستان را اشغال کرده بودند ، آمریکایی ها برای مقابله با دشمن دیرینشان احتیاج مبرمی به مجاهدین مسلمان داشتند و بنابراین بن لادن را کشف کردند. او را از عربستان به اینجا آوردند و پیچیده ترین ابزار جنگی را در اختیارش گذاشتند. او آفریده دست آمریکایی هاست و آنها خوب می دانند که بن لادن کجاست . آنها منتظرند تا چند هفته پیش از انتخابات ریاست جمهوری او را دستگیر کنند و از این راه افتخار قلابی به بوش ارزانی کنند.
طالبان در کنار ما ایستاده اند.
ابراهیم پارچا در گفتگویی با تلویزیون محلی گفته که شهر کوهات مرکز طالبان است و اکثر نیروهای وفادار به القاعده در این شهر به سر می برند. وقتی او هویت واقعی راننده اش را به من معرفی می کند ، باعث تعجب من نمی شود. او یکی از رهبران رزمی طالبان و اهل جلال آباد افغانستان است. او نگهبان ویژه ابراهیم پارچا ست. این وکیل سرشناس و نماینده سابق مجلس پاکستان ، پسرش را صدا می زند و از او می پرسد که نامش چیست ؟ پسرک با صدای بلند می گوید : اثامه . اثامه . بن لادن یکی از مجاهدین مشهور و قهرمان و الگوی من است.
مرد قلچماقی با سینی بزرگی چای و شیرینی پیش می آید و آن را جلوی من می گذارد. بوی خوشی فضا را پر می کند. تعارف می کنند. اما نه پارچا و نه راننده ی او ، دست به شیرینی ها نمی زنند. لحظه ای دچار پارانویا می شوم و به یاد خبرنگار آمریکایی می افتم که نیروهای القاعده به بهانه ی مصاحبه با سران این جریان او را به دام کشاندند و سرش را گوش تا گوش بریدند.
آیا شیرینی ها سمی اند ؟ چرا تنها من از آنها می خورم؟ پس از مدت کوتاهی غرقه شدن در افکار خودساخته متوجه می شوم که رسم مهمان نوازی در اینجا بر این است که نخست مهمان سیر دل می خورد و آنگاه نوبت میزبان می رسد. شیرینی ها بسیار خوشمزه اند. حالا راننده هم دست به کار شده و دولپی شیرینی می خورد و چایی می نوشد.
پس از گفتگویی کوتاه با ماشین کذایی از شهر کوهات خارج می شویم. در راه فروشنده دورگردی با پارچا سلام می کند و پشتیبانی مردم کوهات از بن لادن را به من اعلام می نماید. او با مشت های گره کرده و با صدای بلند می گوید : بن لادن یک مجاهد بزرگ است.
پارچا در حالی که اطراف را می پاید رو به من می کند و با صدای آرام می گوید : هر وقت پایم را از خانه بیرون می گذارم ماموران سازمان امنیت پاکستان مرا می پایند. آنها همیشه دنبال من هستند. بیرون شهر ماشین عوض می کنیم و تویوتا ی لندکروز مرا بر می داریم. دو نفر از فرماندهان طالبان با سلاح های خودکار در صندلی عقب جای می گیرند. هنگامی که از کنار فرودگاه رد می شویم پارچا به آنجا اشاره می کند و می گوید : آمریکایی ها اسیران دستگیر شده طالبان و القاعده را از همین فرودگاه به گوانتانامو می فرستند.

سازمان امنیت ما را می پاید.
در بیرون شهر پارچا دستور ایستادن می دهد. در کنار پلی می ایستیم. او مرا به دیدن بنای یادبود می برد. مردم شهر کوهات این بنا را به افتخار چهار تن از تروریست های القاعده که پیش از کشته شدن ، سه تن از افراد پلیس پاکستان را به قتل رسانده اند ، بر پا نموده اند. این رویداد در تاریخ سوم ژولای دوهزارودو رخ داده است.
پارچا می گوید : زمانی که به اینجا رسیدم یکی از مجاهدان جوان القاعده هنوز زنده بود. او داشت جان می کند ، اما چهره اش از شادی برق می زد. در حالی که آخرین نفس هایش را می کشید به من گفت : به شما و به خودم تبریک می گویم . من دارم به بهشت می روم. به همین مناسبت مردم کوهات این بنای یادبود را برای آنها برپا کرده اند. مردم سنگ های خونی را از اینجا جمع کرده و به خانه هایشان برده اند. آنها معتقدند که از این سنگ ها بوی یاسمن می آید.
پس از لحظه ای دست مرا می کشد و با لحنی شتاب زده می گوید : برویم . برویم . الان مردم به اینجا سرازیر می شوند. هرچه زودتر باید برویم.
در آن سوی پل چند نفرمرد شیک پوش با کراوات های یک رنگ ایستاده اند و ما را می پایند. پارچا می گوید که اینها ماموران سازمان امنیت اند و باید هر چه زودتر برویم. سوار می شویم و با سرعت از آنجا دور می شویم. آنها هم با ماشین خود به دنبال ما می آیند. به طرف شهر عقب گرد می کنیم. پارچا در یکی از همان کوچه های تنگ اشاره می کند که بایستم. با شتاب تمام و همراه با نگهبانانش از ماشین بیرون می روند و با تاکسی از آنجا دور می شوند. پیش از رفتن می گوید که باید شهر را هر چه زودتر ترک کنم.
بهت زده بر جای می مانم با هزاران پرسش بی پاسخ. آشکار بود که او تلاش می کرد از زیر پرسش های من در مورد پنهانگاه بن لادن در برود. بن لادن باید در همین حوالی پنهان شده باشد. تمام جریان بسیار مرموز و پیچیده بود.
شواهد زیادی دال بر این است که افراد دیگری رد بن لادن را تا اینجا زده اند. سازمان اسلامی جهاد در اعلامیه ای که دست به دست می گردد گفته است که چهار تن از ماموران اف.بی.آی که یکی از آنها هم زن است در خانه ای دولتی ساکن شده و از همین شهر کوهات برنامه ریزی گسترده ای را برای شکار بن لادن آغاز کرده اند.
اول ماه مه بر تمامی کارگران و زحمتکشان جهان خجسته باد.

در حالی به پیشواز اول ماه مه می رویم که سرمایه داری جهانی پرچم ننگین جنگ و مذهب را بر فراز جهان به اهتزاز در آورده است . کشتار انسان های بیگناه وغارت آنها خوراک خبری رسانه های سودجوی این سرمایه داری شده و دامن زدن به اختلافات ملی و مذهبی از ابزارهای روزانه آن برای پراکنده کردن انسان ها و به استثمار در آوردن ملت ها گشته است. جهان هیچگاه این چنین دچار تیرگی و نابرابری نبوده است . سرمایه داری برای خفه کردن مبارزه ی طبقاتی ، مذاهب و ملیت ها را به جای طبقات نشانده است. کارگر ایرانی ، عراقی ، سوریه ای و.. مسلمان است و تروریست است و کارگر آمریکایی و اروپایی مسیحی است و باید با آنها بجنگد. تاریخ در سرمایه داری متوقف شده و تا بوده و خواهد بود ، این سرمایه داریست که موتور تاریخ است. اینها با همکاری رژیم های دیکتاتوری و استبدادی این خرافات را در جهان ما به پیش می برند.
واقعیت اما چیز دیگریست . کارگران را با هیچ مذهب و ملیتی نمی توان فریب داد. زندگی کارگر واقعیست. او رنج و نابرابری را در هر ثانیه از زندگیش با گوشت و پوست خود لمس می کند. مبارزه برای زندگی بهتر شالوده ی اندیشه ای هر کارگر است. اندیشه ی رهایی از چنگال استثمار چیزی نیست که روشنفکران یا دوست داران طبقه گارگر به او القاء کرده باشند. اندیشه رهایی در گوهر زندگی کارگر است. رهایی طبقه کارگر هم تنها به دست خود این طبقه انجام می گیرد.
آری تنها هنگامی جهان ما از شر مذهب و ملیت و جنگ و فقر و جهل رها می شود که طبقه کارگر به رهایی برسد. اول ماه مه روز اعلام این مبارزه و این رهایی است . این روز را با شکوه هرچه تمام تر برگزار کنیم .