سه‌شنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۴

بلوچ نازنین

این عبدالقادر جان نازنین قلم مهرش را برداشته و حسابی ما را نوازیده. باید از این پس مرتب تر و منظم تر باشم تا پاسخی به این مهرورزی داده باشم. به راستی اگر امثال این عزیز در جهان نبود زیستن چه سخت می شد. من بیش از هر چیزی به این نگاه مثبت و خوش بینانه او به جهان لذت می برم و صد البته طنزهای تلخ، گزنده و ساده ی او که از همان ضمیر مهربان و انسانی سرچشمه می گیرند. باشد که چنین اندیشه هایی همواره سبز و خجسته باشند تا جهان زیر بار این فلاکت اکنونی از دست نرود.

چهارشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۴

سایه

دلم لک زده است برای یک دشت باز و پر آفتاب و تک درختی پر شاخ و برگ در میانه دشت، تا زیر سایه اش به آرامش ابدی دست بیابم. آرزوی بزرگی نیست، اما رسیدن به آن چندان ساده نیست. چه آرزوهایی که به گور نمی بریم.

پنجشنبه، دی ۲۹، ۱۳۸۴

بمب اتمی

هیچ کسی نمی توانست نقش یک دلقک را برای شرکت های نفتی مثل احمدی نژاد اجرا کند. با این تهدیدهای بند تنبانی و بازتاب بند تنبانی ترش در رسانه های همگانی غرب نفت را برده اند تا بشکه ای شصت و جهار دلار. کمپانی های نفتی اروپایی و آمریکایی با دمشان گردو می شکنند. هم سودهای افسانه ای می برند و هم دم رشد و توسعه ی کشورهای آسیایی و آفریقایی را قیچی می کنند. این ها سالهای سال است که بحران فلسطین را زنده نگاه داشته اند و تازه کانون های بحران زا مثل عراق و افغانستان را آفریده اند. حالا نقشه دارند که ملت را بیندازند پشت سر احمدی نژاد و مصباح یزدی، یعنی عمر بحران اسلامی را طولانی تر کنند. یعنی ملت های به خواب رفته را بیشتر به چاپند. هیچ کس از خودش نمی پرسد پاکستان که بمب اتمی - آن هم از نوع اسلامیش - را دارد تخم کی را گرفته که حالا این چهار تا آخوند چرک و کپک زده بگیرند. ماجرا چیز دیگریست باز هم کلاه اسلامی را نگذارند روی سرمان. حکومتی که قادر نیست شلوارش را بالا بکشد ، با انرژی اتمی چکار دارد؟

سه‌شنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۴

خانه

این جا درست مثل خانه ی آدم است. گاهی وقت ها از سر و ریخت آن خسته می شوی و دلت از آن می گیرد. دستی به سر و رویش می کشی و دلپذیرش می کنی برای خودت و مهما نانت. چند روزی درش را می بندی و می روی مرخصی و یا حالت خوش نیست و گردش در بیرون را به ماندن در خانه ترجیح می دهی و یا مریض می شوی و بستری می شوی و کسی نیست تا خانه را آب و جارو کند و گل ها را آب بدهد و پنجره هایش را بگشاید تا هوای تازه تری در آن بوزد. یا کلیدش را گم می کنی و تا آن را بیابی چند روزی گذشته و دوستان می آیند و دست خالی بر می گردند. شده است که چیزی در بساط نداری و مهمان هم نمی توانی بپذیری و گوشه گیر می شوی وکم کار. این خانه چون در یک جامعه باز موجودیت دارد بنابراین همسایه ها و دوستان و آشنایان همواره بر درش می کوبند و چه بد است که دست خالی برگردند. اما روزگار است و صاحب خانه همیشه نمی تواند در خانه باشد. این ها را گفتم که بگویم وب لاگ هم درست مثل خانه ماست. از گزند سرما و گرما به آن پناه می بریم و در آنجا احساس آرامش و آسایش داریم و صاحب این خانه باید مهمان نواز هم باشد و گرنه کلاهش پس معرکه است و در تنهایی دق مرگ خواهد شد. بگذریم داشتم آب و جارویی می کردم و گرد و خاکی بپا کرده بودم و این بلاگ رولینگ هم هی ما را پینگ می کرد و دوستان هم هی می آمدند و یا می آیند و ما خجلت زده می شویم و آنها دست خالی بر می گشته و یا برگشته اند و شاید نفرین مان هم کرده باشند. ما مخلص همگی هستیم و در خانه برای همه عزیزان باز است. خوش آمدید.

یکشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۴

شادباش



سال نو را به تمام هم میهنان مسیحی شادباش می گویم.