پنجشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۸۳

رنج زمانه

چند روزی نبودم. یعنی بودم اما حضور نداشتم. روانم اینجا نبود. تنها جایی بود که فکر نمی کردم بتوانم بیایم و با شما باشم. یکی از دوستان دوست داشتنیم را از کف نهادم. درست جلوی چشمانم جان پر مهرش را از دست داد و مرا با جهان تنها نهاد و رفت. مرگ تنها واقعیت زندگیست. سایه ی ماست ، اما مرگ دوست باور نشدنیست. نمی دانم چرا انسان مرگ آنها را که می شناسد سخت تر باور می کند و گرنه مرگ که کم نیست در این دنیای گهی که ما داریم در آن میزییم . بگذریم. این هم می گذرد مثل مرگ بیژن ، محسن، حمید، سیامک، همایون و... این نیز می گذرد. تا نوبت ما کی بیاید.
بگذریم عزیزان . نبودم. آمدم دیدم که کانون دارد پا می گیرد. ریشه می زند و می بالد. پس اگر به کار با دیگران اعتقاد داریم و وبلاگ را برای این نساخته ایم که خودمان را از دیگران جدا کنیم و سرکارمان نگذاشته اند که وبلاگ بنویسیم برای وبلاگ و می خواهیم از این راه هم به اندیشه دمکراسی و آزادی و دادگری و حقوق شهروندی و انسان و زندگی یاری رسانیم و هم صدای مستقل خودمان را داشته باشیم . برویم و رای بدهیم

یکشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۳

انتخابات :جنگ و ترور

انتخابات در آمریکاشباهت زیادی به انتخابات در ایران دارد. مردم آمریکا تنها حق دارند به دو حزب دمکرات و کاندیدا های آنان رای دهند. جریانات سیاسی دیگری در آمریکا امکان بروز نمی یابند. آنهایی هم که هستند زیر آوار تبلیغات این دو حزب مدفون شده اند. این دو حزب نیروهای خودی حکومت هستند. یعنی مثل جریانات درون حکومت اسلامی ، حافظ نظام حاکم اند. اگر کری را خاتمی و بوش را ناطق نوری - و یا هر کس دیگری - فرض کنیم آن وقت گستره ی حق انتخاب مردم دستمان می آید. آنها در سیاست های خارجی و سیاست های داخلی نقش چندانی ندارند. در ایران ولایت فقیه، شورای نگهبان ، شورای تشخیص مصلحت نظام ، سپاه پاسداران ، سازمان اطلاعات و صد البته آخوندهای نوسرمایه و گردن کلفت ، پشت تمامی سیاست های داخلی و خارجی ایستاده اند. برای همین تنها کاری که از دست خاتمی بر می آید لبخند زدن است. اگر هم کسی هوس کند که خط قرمزهای این حکومت ها را رد کند ، گوشش را می برند و کف دستش می گذارند. نه خاتمی از این خط قرمز ها گذشته و نه هیچکدام از سران حکومت آمریکا. در آمریکا لابی های سرمایه داری که شالوده های تولید و رسانه های همگانی را در دست دارند ، ریاست جمهور را بر تخت می نشانند. هنگام انتخابات دلارهای خود را به کار می اندازند و طرف را با بوق و کرنا توی گوش مردم می کنند. مردمی که اکثریتشان از همین بیچاره شدگان سیاست های نمایندگان انتخاب شده توسط خودشان هستند. هم خاتمی و هم بوش بیشترین رای خود را از سوی کارگران ، زحمتکشان و طبقات متوسط جامعه دریافت می کنند. فریاد روشنفکران دو کشور که منزوی ترین نیروها هستند ، زیر خروارها دروغ و جهل و بی خبری ناپدید می شود. نمایندگان هر دو کشور تلاش می کنند تا به رای دهندگان بقبولانند که آنها به مذهب، خانواده و سرمایه احترام مطلق می گذارند و نگهبانان واقعی مذهب و وطن و سرمایه اند. هر دو حکومت با تمام دنیا سر جنگ دارند و هرکدام به روش خود تلاش می کند تا سرکردگی ایدئولوژیکش را به دیگر نقاط جهان صادر کند. چرت و پرت هایی هم که به نام دمکراسی به خورد خلق الله می دهند، تنها می تواند دستمایه ی تجزیه تحلیل روشنفکران خودفروخته ای شود که روح خود را به شیطان فروخته اند و می خواهند به مردم بگویند که انتخابات بسیار جدی است و آینده ی آنان را رقم می زند. البته این بدین معنا نیست که می خواهم همه چیز را سیاه و سفید جلوه بدهم ، اما اگر چشم حقیقت بین داشته باشیم و نخواهیم خودمان را به خواب بزنیم ، انتخابات در این دو کشور بر بستر بیهوشی کامل مردم انجام می گیرد
این روده درازی ها را کردم تا مقدمه ای شود بر آنچه می خواهم درباره انتخابات جدید آمریکا بگویم.
انتخابات ریاست جمهوری آمریکا نباید کار خیلی سختی باشد. اکثریت نمودارهای آماری که با زندگی روزانه مردم سروکار دارد، اشاره به فروافتادن بوش دارند. شکاف طبقاتی در آمریکا روز به روز افزایش می یابد. هر ساعت بسیاری از مردم به زیر خط فقر رانده می شوند. تعداد کسانی که توان بیمه کردن خود در برابر بیماری و بیکاری را دارند ، کاهش می یابد. درآمد متوسط خانواده ها کم شده و حداقل دستمزد در سنجش با قدرت خرید به سطح پنجاه سال پیش سقوط کرده است. در سالهای حکومت بوش تنها سرمایه داران هستند که از معافیت های مالیاتی بهره برده اند. اینها را مردم می دانند. بر همین اساس بسیاری از رای دهندگان کری را به جهت وعده وعید های او مبنا بر رفرم های اقتصادی ، بر بوش ترجیح می دهند. کری دوتا و نصفی از چالش های تلویزیونی را برده و به بینندگان قبولاند که او بهترین انتخاب ممکن برای آنهاست . اما بوش هنوز محبوبیت زیادی در بین مردم آمریکا دارد. نخستین علت آن شخصیت کری است . در نظر سنجی های تنها نه درصد گفته اند که حاضرند با کری آبجو بنوشند. بیش از پنجاه درصد ترجیح می دهند آبجوی خود را با بوش تو رگ بزنند. قیافه و روش برخورد در کشوری که رسانه ها مردم را زیر سلطه دارند ، بسیار مهم است. کری دراز و لاغر و کسالت بار به نظر می آید. قیافه اش مثل بزی است که دشمن به او حمله نموده اما حال شاخ زدن ندارد. اگر کلینتون با به کار بردن واژه ها و عبارات احساساتی و سطحی مردم را به بازی می گرفت و می خواست نشان دهد که همراه با آنان از ناعدالتی رنج می برد ، کری تنها می گوید که ناعدالتی را می شناسد. بوش با قلب مردم حرف می زند و کری با کله های آنان . کله هایی که در بست در اختیار رسانه هاست.
از مهمترین شانس های بوش برای انتخاب مجدد سوء استفاده از فاجعه یازده سپتامبر و جنگ عراق است. کار کری در این دو هفته باقیمانده چندان آسان نیست. هر چند کارت های بازی او که بیشتر مشکلات داخلی آمریکا را در بر می گیرند – و در چالش های با بوش بهره زیادی از آنها گرفت - بسیار قوی هستند ، اما بوش انتخابات آمریکا را به انتخابات جنگی مبدل کرده است. جنگ در عراق و افغانستان حرف اول را می زنند. پیام بوش روشن است . او می گوید که آمریکا در جنگ مرگ و زندگیست و او به عنوان بالاترین مقام دولتی به تنها چیزی که فکر می کند جلوگیری از حمله تروریستی به خاک آمریکاست. تمامی پرسش های سیاسی در برابر این هدف بوش در رده های بعدی قرار می گیرند. او با کمک رسانه ها این پیام را در گوش اکثر مردم کشورش فرو کرده است. بوش هنوز از یازده سپتامبر و القاعده نان می خورد.
حمله آمریکا به عراق با هر حیله و نیرنگی که انجام گرفته باشد ، پای آنها را در باتلاق جنگ بی پایان و بی حاصل گیر داده است. صد و چهل هزار سرباز آمریکایی در اشغال عراق شرکت دارند. با توجه به اینکه رسانه ها بر کشته شدگان دم افزون جنگ سرپوش می گذارند و خبرهای مرگ را سانسور می کنند ، اما همین ها هم که به بیرون درز می کنند ، تاییدی می شوند بر حرف بوش که مبارزه انتخاباتیش را بر شالوده مبارزه با تروریست بنا نهاده است. شگفت آنکه در این کشور هر کاندیدایی که از جنگ و وطن بیشتر لاف بزند ، مردم رای بیشتری به او می دهند. همین آقای کری به جنگ عراق اعتراض ندارد ، بلکه به چگونگی پیشبرد آن انتقاد دارد. یکی از افتخارات او شرکت فعال در کشتار مردم ویتنام است و همین افتخار را دستمایه میهن پرستی خودش کرده است. بوش اما تاریخ را با خودش دارد. پنج تن از روسای جمهور آمریکا ، هنگامی برای انتخاب مجدد کاندید شدند که کشورشان در جنگ بسر می برد. هر پنج تن از مردم رای اعتماد گرفتند. آرزوی بوش این است که مردم مثل لینکن فکر کنند. او در میانه جنگ داخلی آمریکا در سال 1864 دوباره به ریاست جمهوری انتخاب شد. او عقیده داشت که هنگام عبور از رودخانه ، وسط آب نمی شود اسبت را عوض کنی.

چهارشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۳

با خویشتن در جنگم

دریدا هم درگذشت و جهان یکی از منقدان انسان دوستش را از دست داد. در سال 1930 در الجزایر زاده شد. 1949 برای ادامه دانش آموزی به فرانسه آمد . تا چند روز پیش سرشناس ترین و پرخواننده ترین فیلسوف فرانسوی زبان بود. دریدا را بیشتر به سبب انقلاب روشنفکری او - « ساختار شکنی » - می شناسند. مدار تفکر فلسفی او را می توان در گفتمان های بی پایان و آشتی ناپذیر او با « متافیزیک » غرب گزیده کرد. گفتمان های او که در برگیرنده نقد فلسفی جهان معاصر، حق فلسفیدن ، برابری و برادری انسانها، رسانه های همگانی ، تروریسم و اتحاد اروپا بود ، تاثیر به سزایی در اندیشه های انتقادی اروپا داشته و دارد
دریدا با کتاب « اشباح مارکس » پا به میدان چالش های سیاسی عصر خود نهاد. او در این کتاب – که با استقبال فراوانی از سوی روشنفکران روبرو شد – ستایشگران لیبرالیسم اقتصادی را به نقد می کشد و بررسی و تحلیل مارکس از جامعه سرمایه داری را هنوز معتبر و زنده می خواند
سازمان گری سیاسی دریدا هنگامی به اوج خود رسید که در ماه می امسال همراه با یورگن هابرماس بیانیه ای را برای وحدت اروپا منتشر کردند. آنها در این بیانیه خواستار اروپای دیگری شده بودند. اروپایی که به حقوق بشر ، آزادیهای سیاسی و دادگری و عدالت اقتصادی احترام بگذارد و به عنوان نیرویی صلح دوست و متحد در برابر نیروهایی که جهان را به تک قدرتی تهدید می کنند ، بایستد. او تا آخرین دقایق زندگی اش برای اروپای نوین مبارزه کرد.
در اینجا فرازهایی از آخرین مصاحبه او را که چند روز پیش در لوموند روزانه به چاپ رسیده بود می آورم . این مصاحبه توسط ژان بیرنبام – که خود فیلسوف و روزنامه نگار لوموند روزانه است – انجام گرفته

پیمان های سازمان ملل و ترکیب آن می بایست دگرگون شوند و مرکز آن تا حد امکان به جایی دورتر از نیویورک انتقال یابد
من هرگز زیستن را نیاموختم. هیچ گاه ! آموزش زیستن می بایست دربرگیرنده ی یادگیری مردن هم باشد. پذیرش مطلق میرندگی.بدون آمرزش ، رستاخیز یا نجات بخشی از سوی مذهب.... از همان دوره افلاطون این پیام کهنسال فیلسوفان بوده است : فلسفیدن یعنی آموزش مردن. من به این حقیقت ایمان دارم ، بی آنکه خود را به آن تسلیم کنم. من پذیرش آن را نیاموخته ام. مرگ را می گویم. ما زندگانی هستیم که به ما مهلت داده اند. اگر از زاویه جغرافیای سیاسی به کتاب « اشباح مارکس » بنگری این حقیقت در مورد میلیارد ها موجود زنده – انسانها و حیوان ها – صادق است . کسانی که در جهانی با نابرابری های گسترده تر از همیشه ی تاریخ ، از دستیابی به سطحی ترین « حقوق انسانی » بازداشته می شوند. حقوقی که دویست سال از پدیداری آن می گذرد و همواره نوتر و گسترده تر می شود. از همه اینها گذشته آنها را از زیستن یک زندگی که ارزشش را داشته باشد ، محروم کرده اند . آری من هم چنان در برابر دانشی که مردن را می آموزد ، نا آموختنی ام . در این زمینه هنوز نه به جایی رسده ام و نه چیزکی یاد گرفته ام. مهلت من دارد با ریتمی افزاینده به پایان می رسد. این را حس می کنم. چرا که من هم مانند دیگران مالک مرده ریگی هستم که همان اندازه چیزهای خوب دارد که چیزهای وحشتناک. از آنجایی که اکثریت اندیشه گرانی که من به آنها دلبسته ام ، درگذشته اند ، بامن مثل بازمانده رفتار می شود. آخرین نماینده ی یک نسل. دهه ی شصتی ها. این موضوع میل اعتراضم را بیدار می کند و هم زمان احساس شورش را در من بر می انگیزد. که البته کمی مالیخولیائیست

از همان آغاز کار نویسندگی ام به شدت ایده ی اروپا- مرکزی ( به گونه ای که در مدرنیته بیان شده ) را مورد انتقاد قرار داده ام. مثلا در آثار والری ، هوسرل و هایدگر. بسیاری به درستی ساختارشکنی را به عنوان بی اعتمادی من به ایده ی اروپا-مرکزی قلمداد کرده اند. اگر این روزها می گویم « ما اروپایی » ها ، تنها در رابطه با رشد و توسعه اجتماعیست و بیان یک ایده کاملا متمایز است ..... در جغرافیای سیاسی امروز ما می توانیم برای یک اروپای دیگر با هم متحد شویم ( این آرزوی قلبی من است ) . متحد در برابر سیاست سرکردگی طلبانه آمریکا ( ولفویتز، چنی ، رامسفلد و دیگران ) و همچنین دین سالاری عربی / اسلامی که تهی ازاندیشه روشنگرانه و آینده ی سیاسی اند
هنگامی که به گذشته ام می نگرم، احساس می کنم بسیار خوشبخت بوده ام. من لحظات تلخ و شیرین زندگی ام را دوست داشته ام و همواره به خوبی از آنها یاد می کنم. هرچند این یادها مرا به سوی اندیشیدن به مرگ و خود مرگ پرتاب می کنند ، اما آنها در گذشته مانده اند ، پایان یافته اند

پنجشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۳

چپ بیچاره

ببینید این ترم های شناخته شده ی جهانی چگونه مورد سوء استفاده یک مشت چماق دار دیروزی و اصلاح طلب امروزی و حزب الهی های دیروزی و امروزی قرار می گیرد. اعترافات این رضوی باید به آن دسته از افرادی که خودشان را « امروز » می کنند و به این چماق داران دیروزی باج می دهند ، حقیقت را نشان داده باشد

چهارشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۳

گم شده

آذر و آیینه اش در بدخشان. نمی دانم چرا نام وب لاگ را به روسی نوشته. یا زبانی است که من نمی فهمم

وبلاگ

این نوشته سیبستان پاسخی بسیار خردمندانه به نوشته داریوش آشوری درباره وب لاگ است. من خود پاسخی به آن نوشته دارم که اگر حالی دست داد می آورم

سه‌شنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۳

اعتراض

این هم بیانیه ای که کانون وبلاگ نویسان ایران در همبستگی با وبلاگ نویسان و روزنامه نگاران دستگیر شده داده است

جنگ

این هم آمار روزانه جنگ آمریکا در عراق. پولی که از کیسه مردم زحمتکش آمریکا به جیب شرکت های بزرگ نفتی و نظامی می رود. مردمی زحمتکش که باز هم با حماقت تمام می روند و رای خود را به صندوق بوش یا کری می ریزند.

دوشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۳

آه

این هم دردنامه ای در سوگ کودکی های از دست رفته. چه دردناک است که انسان این فجایع را می بیند اما نمی تواند ، رک و راست بنویسد که مسئول تمام این رنج ها و فلاکت ها جمهوری اسلامی و سران جنایتکار آن است