یکشنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۶

سبیل طلا

این خانم سبیل خیلی احساساتی شده و طفلک دلش سخت برای مردم فلسطین گرفته. شتاب سبیل خیلی زیاد است و گویا ترمز بریده . بیچاره مردم فلسطین چند روز است که دچار سرکوب دولت نژاد پرست اسرائیل شده اند. پیش از این اتفاقی نیفتاده و یا شاید خانم سبیل طلا که مثل مرشد اعظم اش آقای درخشان از چشمهای آبی و موهای بلوند نفرت پیدا کرده تازه متوجه این قضیه شده و دیر آمده می خواهد پرواز کند. آن هم با بالهای احمدی نژاد و حسین سریعتمداری( جلاد اوین ). هر چه هم کلنگ پند و اندرزش می دهد که بابا ول کن ، دست بردار نیست. تازه می خواهد حسین شریعتمداری را به کانادا دعوت کند و برایش سفره حضرت ابوالفضل بیندازد. به نژاد پرستان ایرانی حمله می کند و از سوی دیگر بوسه بر دستان کقیف ترین و جنایتکار ترین جلادان قرن می زند. دم خروس ( ببخشید مرغ ) را باور کنیم یا قسم سبیل را؟ همین دستگاه جلادی که به زعم درخشان و سبیل طلا دارد از مردم فلسطین دفاع می کند، جان پرشورترین ایرانی مدافع فلسطینیان – مجید شریف – را به نامردمی ترین شیوه گرفت. چند نکته را برای سبیل که تازه خودش را در میدان سیاست پرتاب کرده بگویم تا کمی روشن شود و این چنین کودکانه برای احمدی نژاد نرقصد.


نخست این که همه مردم را زباله خواندن ( که خودت هم جزیی خرد و ناچیز از آن هایی ) تف سربالا به سبیل خویشتن انداختن است و تازه از آن بدتر همه را فاشیست خواندن ، چون این برخورد چیزی نیست جز فاشیسم ناب آن هم از نوع اسلامی آن که شما گویا خیلی به آن افتخار می کنید. در ضمن چرا با حمله به همه ایرانی های بی خیال می روی پشت حکومت اسلامی سنگر می گیری؟ این که دیگر مثل روز روشن است : جمهوری اسلامی از سر سفره مردم زیر خط فقر ایران غارت می کند و به جیب باندهای سیاه اسلامی می ریزد. نه برای کمک به مردم سرکوب شده نوار غزه ، بلکه جهت یاری گیری در جبهه حق علیه باطل.

دوم این که چه کسی گفته که دفاع از مردم فلسطین یعنی دفاع از اراذل و اوباشی که هم از کیسه عربستان سعودی می خورند هم از توبره ولایت فقیه؟ چرا باید برای دفاع از مردم فلسطین رفت پشت احمدی نژاد سنگر گرفت ؟ مگر نمی شود از فلسطینی ها به طور مستقل دفاع کرد؟ و مگر نیروهای چپ و دمکرات ایرانی تا حالا پشتیبانی نکرده اند. اگر ریگ اسلامی توی کفشت نیست چرا کور شدی ؟ و شاید تازه با ارشادات رهبر جدید مبارزات مسلمانان جهان آقای درخشان به این جاها رسیدی؟ فلسطین بیش از نیم قرن است که دارد زیر چکمه نژادپرستی جان می کند. صبرا و شتیلا را نشنفته ای ؟ انتفاضه را ندیده ای. میلیون ها آواره بی خانه و کاشانه را ندیدی که احساساتت این چنین فوران زده ؟

سوم فلسطین بحرانی است که باید ادامه داشته باشد. نزدیک به یک قرن است که از ایده نخستین یک جزیره غربی در میان ممالک نفت خیز می گذرد. اسرائیل آن جاست که منافع غرب را حفظ کند و بحران و آشوب بیافریند تا بهانه حضور سرمایه داری جهانی همواره برقرار باشد. همین دولت های عربی به این بهانه میلیاردها دلار اسلحه دست سوم غرب را می خرند. تازه اسرائیل کم بود، حکومت اسلامی را هم به آن اضافه کردند و مذهب را آن چنان گسترش دادند که گور تمام نیروهای چپ و دمکراتیک را کندند و صحنه خاورمیانه را از وجود آنها تهی کردند. اگر خشتکش را داری برو توی محل زندگیت و علنی از اسلام انتقاد کن. فلسطین این بحران را زنده نگه می دارد. این بحران با وجود دولت اسرائیل و کمک غرب و خریت اسلامیون پایانی ندارد. حالا شما بنشین و گیس هایت را بکن و به ایرانی ها ( که در اصل بیشترین دفاع را از فلسطینی ها کرده اند ) ناسزا بگو. در سال هایی که شما هنوز پشت لبت سبز نشده بود و سبیل گردن کلفت نشده بودی در مسابقه بین ایران و اسرائیل در ورزشگاه امجدیه هزاران نفر با چشم بند های یک چشمی ( برای تمسخر موشه دایان ) به ورزشگاه آمدند و پس از آن هم تظاهرات بزرگی به سود مردم فلسطین در گرفت. بسیاری از مبارزان ایرانی در فلسطین آموزش می دیدند و در کنار مردم فلسطین مبارزه می کردند. هم اکنون نیز اگر چشم بینایت را باز کنی و سری به وب لاگ ها و سایت های ایرانیان بزنی این پشتیبانی را می بینی. مشکل این است که شما تنها سایت حسین ها را می خوانی و دنبال آنها می دوی. کیهان جلاد اوین هم درست مثل شما موضع گرفته . برو بخوان و هیاهوی بسیار برای هیچ نکن.

دوشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۶

ده بهمن


دانشجویان دربند مبارزان راه آزادی و دادگری اند و نمی توان با چپ و راست خواندن دانشجویان ، صورت مسئله را که خفقان و سرکوب اسلامی در دانشگاه هاست لاپوشانی کرد. بیدار باشیم و نگذاریم که با جدا کردن ما از یکدیگر و زدن برچسب زمینه سرکوب امان را فراهم کنند. دانش جویان دربند وجدان های بیدار جامعه ما هستند و باید به دفاع از آنان برخیزیم.

یکشنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۶

شکنجه خوب. شکنجه بد

این حقوق بشر هم تعریف دوگانه پیدا کرده و صد البته از قدیم الایام داشته اما ملت نمی خواستند بپذیرند، حالا ریشش آن قدر درآمده که خان هم از شوریش به صدا در آمده. واقعیت این است که بشر بر دو نوع است بشری که خودش را متمدن می داند و هر گهی هم که خواست با نام تمدن می خورد و بشری که متمدن نشده و هر بلایی می توان بر سرش آورد. حال آدم از این جهان سرتا پا گهی به هم می خورد.

سه‌شنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۶

جادو و جنبل

علی دایی با تسبیح انداختن و سر دعا باز کردن قصد دارد که طلسم و جادوی دشمنان را از تیمش دور کند. این روزها که تیم ملی فوتبال مثل تمام کشورمان از بی سرپرستی و فلاکت رنج می برد ، علی دایی هم تنور را داغ دیده و می خواهد با لوس کردن خودش و با آخوند بازی از این نمد کلاهی دست و پا کند. به نکبتی که سر و روی مملکت را گرفته بخندیم و یا به اظهارات ابلهانه دایی؟

چهارشنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۶

نفرت

عرفان عزیزم این روزها سرگرم کالبد شکافی پدیده نفرت است: ژرف و خواندنی. چند سال پیش چیزکی در همین مورد نوشته بودم که دیدم بد نیست آن را دوباره بیاورم ، تا عرفان هم نگاهی به آن بیاندازد. شاید چیزی دستش را گرفت.

کینه ونفرت عمری به درازای تاریخ بشر دارند. نخستین انسانی که می خواست خودش را بر دیگری برتر نهد، پدیده نفرت را آفرید. قدرت نفرت را از درون خودش زایاند و از آن روز انسان گرگ انسان شد. جمهوری اسلامی ایران از همان بدو پیدایش خود با نفرت زاده شد. نخست نفرت از قدرتمداران گذشته و سپس نفرت از کمونیستها، سوسیالیستها، آزادیخواهان لیبرال، ملی گرایان، بهایی ها و هر کسی که به نقد قدرت آنان بر می خاست. این نفرت ، نفرتی کور و نابخردانه بود. از ذهن تشنة قدرت تراوش می کرد. هسته درونی این نفرت نابخردانه ،‌ احساس بی ارزش انگاشته شدن از سوی مخالفان قدرت و حکومت بود. این نفرت دیگراندیشان را به سویی برد که به اشکال گوناگون پاسخ این نفرت را با نفرت بدهند. راهی دیگر نبود. نفرت حکومت ، نفرت مردم از نهاد قدرت را زایاند. در پروسه این نفرت کور ، انتقام گیری هم وارد میدان شد. انتقام سیاه و بگیر و ببند و حذف فیزیکی مخالفان به حکومت لذت قدرت را چشاند و از احساس بی ارزشیش کاهید. گسترش نفرت ، انتقام گیری خونین و وحشیانه را به آداب و سنت جمهوری اسلامی تبدیل نمود. در این میان لاجوردی لقب قهرمان گرفت. نفرت کور و وحشیانه همانندی زیادی با عشق آگاهانه دارد. آنها چنانکه آغازی ندارند، پایان پذیر هم نیستند. همانگونه که عشق آگاهانه ماندنی و جاودان است، نفرت کور هم جاودان و پایدار است و زخم هایش را قدرت فراموشی نیست. هر حرکت کوچک مردم بر نفرت قدرتمداران از آنها می افزاید. هرکاری که مردم انجام دهند، شرارت نامیده می شود. نفرت انسان را به سرزمین تاریکی در می افکند. پیشداوری و از خود راندن دیگران ذاتی ذهن نفرت زده است. آنان که نفرت می ورزند، خرد را از کف نهاده و در ناآگاهی مطلق در می افتند. نفرت احمقانه ترین و زشت ترین احساسی است که یک انسان یا حکومت می تواند داشته باشد. نفرت جهانی بسیار تنگ و بسته می آفریند و می گذارد که تصور و تخیل و رویداد های ناگهانی جایگزین واقعیت و حقیقت شوند.از همین رو نفرت دیوانگی می آورد. ذهن نفرت زده برای قتل، ترور، و شکنجه و آزار دیگران دلایل می تراشد. انسان معترض شرور و توطئه گر است . آنهایند که جهان را به ناپاکی می آلایند. بدین علت باید از روی کره زمین پاکسازی شوند. تا پاکان بتوانند قدرتشان را استوار نمایند. این ذهن مریض هرگونه حرکت سرکوب گرانه ای را برای خود قانونی می داند. تنها چیزی که می تواند نفرت را دگرگون کند: عشق ، بینش حقیقت جو و پژوهنده ، شناخت واقعیت و گفتگو است. همانقدر که شناخت ذهن و زبان عشق حیاتی است، شناخت ذهن و زبان نفرت هم اهمیت دارد. بیاید تا سرچشمه های نفرت را در درون خودمان کشف و نخست خود را ازشرآنها بزداییم. مبارزه با تیرگی و نفرتی که حکومت اسلامی پراکنده است ، نیاز به همبستگی بخردانه و عاشقانة ما دارد.

دوشنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۶

سکس

این حضرات حکومتی هر چه درس اخلاقی به مردم می دهند و شبانه روز توسط رسانه های همگانی - که قدرت خدا تعدادشان کم نیست - ملت را بمباران پند و اندرزی می کنند، اما ملت غیور همیشه در صحنه ول کن معامله نیست. ماهواره و پخش فیلم های پورنو و پوشیدن چکمه های ساق بلند سکسی کم بود آلات و ادوات لهو و لعب هم به آن اضافه شد. معلوم نیست این اسباب بازی های سکسی را چه کسی وارد کرده است. مردم غیور بندر عباس یا زبانم لال سپاه پاسداران که مجهز به اسکله های مخفی فراوانی در سرتاسر خلیج فارس است ؟ البته برای ملت بد نیست . گرانی چنان بیداد می کند که کسی را جرات ازدواج و این حرف ها نیست. دست کم اسباب بازی های سکسی در گیرودار این گرانی می توانند ملت را سرگرم کند.

جمعه، دی ۱۴، ۱۳۸۶

رنج و دیگر هیچ


مدتی بود که درب و داغان بودم به تمام معنا. دستم یه هیچ کاری نمی رفت. همه چیز برایم بی هوده شده بود. چراغ امید - که سال هاست مرا در این تاریکی هولناک به روشنی اش دل خوش می دارد - رو به خاموشی می رفت و زندگی در کل بی معنا شده بود. اما چشمها را نمی توانستم ببندم. چشمهایم می دید و تاب نمی آورد دیده هایش را، و از من پاسخ می خواست و مرا در برابر پرسش : بودن یا نبودن می گذاشت. اگر می خواهی باشی پس چشم را نمی شود بست. باید ببینی، گوش دهی ، بیاموزی، واکنش نشان دهی و در یک کلام زندگی کنی و نقش خودت را به عنوان یک انسان هیچ گاه به فراموشی نسپاری.
بگذریم مگر می شود در زمانه ای که زنی جوان را به جرم واکنش در برابر مرد کثافتش به طناب دار می کشند خاموش نشست. همین راحله زمانی و مرگ نابه هنگام و وحشیانه اش با دو کودک نازنینش که آینده ای بهتر از خود او نخواهند داشت کافی است که آرام ننشینیم و بگوئیم و اعتراض کنیم و جهان را از این نامردمی با خبر سازیم.
شاید آقای الف و خانم ب و آقای جیم داستان زیتون خانم هم همین راحله ها و آن دوازده نفری باشند که هم زمان با او اعدام شدند. هیچ دردی را دست کم نگیریم. برای یک نفر در کالفرنیا مرگ گربه ای شاید دردناک ترین خاطره زندگی اش باشد و برای نفری دیگر در تهران اعدام هر روزه شهروندان . هیچ کدام از دیگری برتر نیست. رنج رنج است . مهم آن انسانی است که آن را تجربه می کند و دیگر هیچ.