یکشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۲

این نوشته را پیشترها در سایت گویا منتشر کرده بودم

حجاب: بردگی مدرن
استفاده از نمادهای مذهبی از جمله حجاب در آموزشگاه های فرانسه ممنوع شد. موافقت و مخالفت با این تصمیم دولت فرانسه ، بحث های فراوانی را در سطح جهان به ویژه در کشورهای اسلامی ، دامن زده است. برای ما ایرانیان این بخث ها و نتایجی که از آنها گرفته می شود بسیار مهم است. اگر در کشورهای اروپایی حجاب نمادی از چهره ی خشونت آمیز مذهب را- که با تمامی قوانین مدنی سرجنگ دارد – نمایندگی می کند ، در کشور ما حجاب تنها نماد نیست بلکه واقعیت حکومت استبدادی و خشونت گراست.

در برخورد با حجاب بسیاری از ما به دوگانگی پیچیده و بغرنجی دچار می شویم. نخست اینکه بنابراصل آزادی انسان و حقوق دمکراتیکش نمی توان کسی را مجبور به داشتن یا نداشتن حجاب کرد، پوشش امریست فردی و انتخابی و تا زمانی که لطمه ای به کسی وارد نکرده و یا آزادی دیگران را محدود ننموده ، مشکلی نیست. اما به همین دلیل نیز آن روی سکه معتبر می شود و آن اجباریست که در ذات حجاب است. اینجا دیگر حجاب تنها پوششی نیست که مادر بزرگ های ما برای پوشاندن موهایشان به هنگام گردگیری نوروزی به سر می کردند. حجاب پوششی ویژه می شود که به خدمت یک ایدئولوژی مذهبی ، سلطه گر ، تمامیت خواه ، ضد دمکراتیک ، ضد زن و فاشیستی در می آید. ما در کشورمان بیشتر با این روی دوم سکه طرفیم.
اگر از دیدگاه دمکراتیک به مسئله حجاب بنگریم ممنوعیت حجاب برای کودکان زیر هیجده سال با آزادی هیچ مغایرتی ندارد. کودکان و نوجوانان دست به انتخاب هیچ گونه مذهب یا ایدئولوژی نمی زنند. پدران و مادران و یا حکومت هستند که آنها را وادار به پذیرش اینها می کنند. بنابراین وظیفه ی حکومت آزادیخواه و دمکرات دفاع از کودکان و نوجوانان در برابر اجباریست که خانواده ها به آنها تحمیل می کنند. اقدام ممنوعیت حجاب در فرانسه و یا شاید در آیند کل اروپا ، در همین راستا است. ناگفته نماند که این قانون می بایست بسیار پیش تر از این ها تصویب می شد نه حالا که گند سازمان های اسلامی در سراسر جهان در آمده است.
ممنوعیت حجاب باید با آموزش و پرورش کودکان و سمت دهی آنان به سوی خوگیری با جامعه ی مدنی و عرفی همراه شود. در همین فرانسه و دیگر کشورهای اروپا سالهاست که از کارگران کشورهای ترکیه، تونس ، الجزایر، مراکش و بسیاری از کشورهای آفریقایی به عنوان نیروی کار ارزان سود می برند ، اما هیچگاه حقوقی مساوی با شهروندان فرانسوی و اروپایی برای آنها قائل نشده اند. این کارگران مهاجر با همان سنت ها و فرهتگ کشور خودشان در گتو های حاشیه شهرهای بزرگ به گذران زندگی مشقت بار سرگرمند. سیاستمداران نژادپرست این افراد را نه به چشم انسانهای برابر بلکه همچون ماشین های ارزانی می بینند که می آیند و کار می کنند و کارشان که تمام شد به همان آشغالدانی ها خود بر می گردند. اما هیچکدام از این کارگران به کشورهایشان برنگشتند. فرزندان آنها در این کشورها زاده شده اند و در آنجا بالیده اند. متاسفانه این کودکان بر اثر بی مبالاتی و بی برنامه گی کشور میزبان با همان فرهنگ سنتی بار می آیند و بسیاری از آنان تا هنگام ورود به مدرسه از جامعه دور نگهداشته می شوند. آنها با حمل اجباری فرهنگ پسمانده والدین به ستیز کور و بی حاصل با جامعه ی میزبان بر می خیزند. حجاب و یا پوشش سنتی آنها مورد تمسخر دیگر کودکان جامعه میزبان قرار می گیرد و این امر موجب سرگردانی آنها مابین دو فرهنگ می شود . این کودکان و نوجوانان هیچ تعلق خاطری به جامعه میزبان ندارند و جدا از همسالان خود ، در انزوا به سر می برند و به سن بلوغ که می رسند با هم کشوری های خودشان دسته تشکیل می دهند. بنابراین ممنوعیت حجاب اگر با اقدامات آموزشی و رفاهی و برابری شهروندی همراه نشود به ضد خود تبدیل شده و یارگیری دسته جات اسلامی از میان این کودکان و نوجوانان را آسان تر می کند. هم اکنون بسیاری از والدین بنیادگرا از فرستادن دختران خود به آموزشگاه ها خودداری می ورزند.

در ایران ما حجاب نماد نیست بلکه واقعیت عریان رژیم مردسالار است. حجاب در اینجا نه تنها زن را تحقیر، سرافکنده و خمیده می کند ، که توهینی زشتی به مردان نیز هست.
هرکسی که ذره ای به دمکراسی و آزادی انسانها باور دارد باید از مبارزه ی روزمره زنان شیردل ایرانی – که با ترفند های گوناگون حجاب اسلامی را به سخره می گیرند – دفاع نماید و آن را ستایش کند.
حجاب عشق و شادی و طراوت را در زن می کشد و او را به احساس خودگناهکاری دچار می نماید. زن در حجاب نماد جنس سرکوب شده و برده ایست که منتظر است تا مردی بیاید و او را برای لذت های جنسی اش خریداری کند. حجاب نماد داغ لعنت پروردگار متعال بر زن گناهکار و هرزه ایست که موجب فریب آدم و رانده شدن انسان از فردوس برین بوده است.
زن فریبکار ، اغواگر، هوسباز و ناقص الغقل است . بدون پوشش اسلامی، فساد ش زمین را سراسر آلوده خواهد کرد.


چهارشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۲

سخنی با مسعود بهنود

آقای مسعود بهنود در مقاله ای با عنوان « درسهای جمعه » در سایت گویا ، دست به بررسی انتخابات مجلس هفتم زده اند. خواندن این مقاله برای کسی که خط فکری بهنود را دنبال کرده باشد ، حرف تازه ای ندارد ، اما نکاتی در آن است که تحریف واقعیت را به اوج می رساند. او در این مقاله به نوعی سخن می گوید که گویا شرکت مردم در انتخابات در حد بسیار بالایی بوده و تحریم کنندگان را غافل کرده است. جالب این است که از ما می خواهد که از خواب بیدار شویم و واقعیاتی را که ایشان می بینند ، ما هم ببینیم.
آقای بهنود قلم شیوا و توانایی دارند، اما این قلم و اندیشه بکار تحلیل و بررسی رویداد های سیاسی نمی آید. اگر بهنود به نوشتن داستان های تاریخی می پرداخت و قلمش را در آن راه بکار می برد – همچنان که برده است – حداقل می توانست در تاریخ ادبیات داستانی جایی را برای خودش دست و پا کند.
بهنود سالهاست که می نویسد ، اما تا کنون هیچ کدام از پیش بینی های سیاسی او درست از آب درنیامده اند. بهنود در دوران ستم شاهی هم چون امروز سرگرم بازی با قدرت در بالا بود. مردم و مبارزات آنها هنگامی برای بهنود روئیت می شوند که حکومت ها را با تیپا به زباله دانی تاریخ می افکنند.
هنوز فراموش نکرده ایم که آقای بهنود چگونه همین رفسنجانی جنایتکار و آب زیرکاه و طراح سیاسی و پشت پرده جمهوری اسلامی را می نواختند و با این « سردار سازندگی » چگونه لاس سیاسی می زدند. بعدها و پس از رفتن رفسنجانی و آشکار شدن نقش خائنانه او در تحولات سیاسی ایران نوبت را به خاتمی دادند و ستایش از او را به اوج رساندند. متاسفانه پیش بینی های او بسیار اشتباه از آب درآمدند و رفسنجانی نه تنها سردار سازندگی نشد که منفور ترین چهره ی تاریخ سیاسی حکومت اسلامی از آب درآمد. اما آقای بهنود نه تنها درسی از این واقعیات نیاموختند که این بار و با شدتی بیشتر تمام اعتبار قلم و نثز خود را به پای خاتمی ریختند. خاتمی آن چنان جعلی از آب درآمد که انتخابات فرمایشی و شکست خورده ی مجلس هفتم را – که تمام دنیا می گویند بدترین انتخابات حکومت اسلامی بوده – به عنوان باشکوه ترین انتخابات تا کنونی معرفی نمود.
آقای بهنود در همان آغاز مقاله اش خود را لو می دهد. او می نویسد : « انتخاباتی که در روز جمعه در ایران رخداد آزاد نبود. تحریمش هم کار غلطی نبود » . بگذریم که ایشان تا همین امروز هم هیچگاه از دهنشان درنیامد که انتخابات را باید تحریم کرد ، اما قبول اینکه تحریم کار غلطی نبود، نوعی اعتراف قلبی است که امیدوارم فردا پس گرفته نشود. به راستی آقای بهنود کدامیک از انتخابات انجام شده در ایران آزاد و دمکراتیک بوده که این یکی باشد. نکند شما انتخابات ریاست جمهوری و مجلس های گدشته را آزاد می دانید. معیار شما برای انتخابات آزاد چیست ؟ من می دانم که پاسخی نخواهم گرفت چون آقای بهنود استاد اعظم دوپهلو گویی است.
نتیجه انتخابات از خواست و نظر شما دور بود، اما به خواست اکثریت مردم ایران نزدیک بود. شما فکر نمی کردید که مردم ایران با خونسردی تمام این انتخابات فرمایشی را به زباله دان بریزند. مشکل شما این است که به آمارهای دولتی که سرتا پا دروغ و جعل مطلق است باور دارید. من به هیچ کدام از این آمارها اعتقاد ندارم ، حتی انتخابات بیست میلیونی ریاست جمهوری. حکومتی که بر پایه جهل و نادانی شالوده ریزی شده است ، نمی تواند آمار درست به مردم بدهد.
بر خلاف تحلیل شما ، تمام منابع بی طرف از شکست قطعی انتخابات سخن می گویند. اما شما برای اینکه بند تنبان تحلیل های گذشته اتان پاره نشود ، مجبورید که بنویسید مردم در انتخابات شرکت کرده اند. می گوئید : « این تعداد افرادی که در انتخابات شرکت کردند از بیشتر پیش بینی ها بیرون بود. اما جر نزنیم » . این شما هستید که جر می زنید و تحریم کنندگان را به نادرستی پیش بینی هایشان گوشزد می کنید. به نظر من آنهایی که انتخابات را تحریم کردند، پیش بینی هایشان بسیار درست بود و واقعیات هم درستی آنها را تائید می کنند. این که بازجوی اوین ( حسین شریعتمداری ) بردارد و در سرمقاله هرزه نامه اش بنویسد : تحریم کنندگان شکست خوردند، تنها برای دل خوشی خودش اعتبار دارد و گر نه مردم سیلی اشان را زده اند.
شما از ما می خواهید که از خواب بیدار شویم و واقعیات را که شرکت مردم در انتخابات بوده است ، باور کنیم . من از شما می خواهم که کمی از آن بالا بیائید پائین ، مردم را باور کنید. یادتان هست سال پنجاه و شش را که شما سرگرم بازی با قدرت در بالا بودید و به رژیم پند و اندرز می دادید و روشنفکران را به واقع بینی فرا می خواندید؟ باور می کردید که مردم آن چنان طومار رژیم ستم شاهی را در هم بپیچند ؟ شما جا ماندید.
مردم را باور کنید. آنها بیدار شده اند و پایان جمهوری اسلامی را در روز جمعه رقم زدند. درس های آنها بسیار آموختنی است. این جماعت هیچ آینده ای ندارند. جهان را نمی شود به عقب برد. اینها رفتنی هستند. یا باید دروازه هایشان را بر روی جهان بگشایند که آغاز فروپاشی است و یا دروازه ها را از این که هست بیشتر ببندند که خود فروپاشی کامل است . راهی در پیش رویشان نیست . باور کنید.


مسابقات فرمایشی
مصاحبه ی جالب مصطفی قوانلو قاجار ( روزنامه نگار در تهران ) را با رادیو فردا بخوانید.این مصاحبه درباره مسابقه ی وبلاگ نویسی فرمایشی است که دیگر ریشش درآمده است.

شنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۲

اسلام شکست خورده

مردم شرکت نکردند. مردمی که خرد و شعور خود را برای پیش بینی منافع خود بکار می برند دوباره به صورت حکومت آخوندی سیلی زدند. آدم خورهایی مثل رفسنجانی متاسف شدند که چرا مردم در سرنوشت خودشان دخالت نکردند. بیچاره هنوز نمی داند که مردم دقیقا در سرنوشت خودشان دخالت کردند. کروبی بادمجان دور قاب چین - و امید آدم های متوهمی که چشم اصلاحات رفرمیستی اشان توسط او کور شد- چهره ی کثیف و دروغینش را نشان داد. او هم از مردم تیپا خورد هم از آن ابلهانی که به پای صندوق رای رفتند. این ها خودشان را پاره کردند تا مردم را به پای صندوق های رای بیاورند. پول دادند. شناسنامه جعل کردند. به کارکنان دولت قول اضافه حقوق دادند. به معلمان تهرانی مبلغ فراوانی بلیط های اتوبوس اعطا نمودند. تهدید کردند، اما کسی نیامد. این آغاز پایان جمهوری اسلامی نکبتی است. پایان حکومتی است که جز فقر ، بیکاری ، جهل ، آدمکشی ، و بی سامانی چیز دیگری نصیب مردم ننموده است. از میان این خیل عظیم شارلاتانهایی که تنور این انتخابات را گرم می کردند ، بدترینشان آن یهودای دو چهره ، خاتمی بود. او که هشت سال تمام با امید ها و آمال جوانان ایرانی بازی نمود و با شعبده ی لبخند دروغینش کلاه بر سر آنان گذاشت و در این راه از یاری بسیاری از رورنامه نگاران و مقاله نویسان صنار سه شاهی هم بهره برد ، از همه بدتر بود. او مظهر و نماد کامل جمهوری اسلامی است. مردم به چهره ی ریاکار او هم سیلی زدند. حالا برود و ملیجک خامنه ای شود. همان که از روز اول هم بود.
انتخابات دیروز نشان داد که جمهوری اسلامی حکومتی روستایی است و ریشه در عقب ماندگی روستایی دارد. واقعیت اینست که پس ماندگی ساختارهای سیاسی/ اجتماعی و به ویژه اقتصادی در روستا های ایران موجب ژرف ریشه گی مذهب و سنت در روستا های ایران شده اند. پایگاه اساسی جمهوری اسلامی در همین روستا ها ست و حوزه های دینی آن از همین روستا ها تامین می شود. اکثر رای دهندگان دیروز نیز از میان همین روستائیان بودند. بخش دیگری از رای دهندگان لمپن ها و اوباش حزب الهی بودند که از میان فقیرترین اقشار حاشیه شهر ها می آیند. آنها سرمایه داران بازار و آقا زادگانشان را به قدرت می رسانند تا موجبات فقر و فلاکت آنان را بیشتر تامین کنند. جهالت تاریخی درس خود را به این بیچارگان خواهد آموخت. آری جمهوری اسلامی از دست مردمی که با شعور خود از منافع خود و از حقوق خود دفاع می کنند سیلی خورد. مردم به این آقایان روزنامه نگار که سالهاست شیپور اصلاحات را از داخل و خارج در گوش آنان به صدا درآورده اند و به توهم تاریخی جمهوری اسلامی دامن زده اند ، نه گفتند. مردم به اپوزیسیون هایی که تا آحرین لحظه جرات دادن اعلامیه ای برای تحریم انتخابات را نداشتند و مثل همیشه دیر آمدند ، نه گفتند. دیروز آغاز بیداری دوباره ایرانیان بود .

جمعه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۲

لینکستون: انقلابی در وبلاگ نویسی
عرفان پاریزی دست به کاری زده است بسیار بزرگ و بسیار ستودنی. برپایی لینکستون بی شک انقلاب بزرگی در وبلاگ نویسی فارسی زبانان جهان خواهد شد. اابتکار خلاقانه او به خوانندگان وبلاگ ها و خود وبلاگ نویسان این امکان را می دهد که به آسانی به مطالب خواندنی راه پیدا کنند. لینکستون در آینده نزدیک به پرخواننده ترین وبلاگ ایرانی تبدیل خواهد شد. ادامه این ابتکار خلاقانه به تنهایی کاری خواهد بود پر زحمت و انرژی و وقت بسیاری را می طلبد. نمی دانم که عرفان عزیز فکری به حال این موضوع کرده است یا نه ؟
گرداندن چنین وبلاگی با حجم عظیم مطالبی که به آن لینک می شود محتاج سردبیری جدی و بی رحم است . کارنامه عرفان جدی بودن او را نشان می دهد و اما بی رحمی ؟ منظور من از بی رحمی در انتخاب مطالبی است که برای لینکستان لینک می شود. اگر عرفان می بیند که مطلب من پرت است و مزخرف است باید آن را به زباله دانی بریزد. این سانسور نیست بلکه احترام به خوانندگان است. چرا که چنین وبلاگی دارای حجم محدودیست و نمی تواند به هر مطلبی لینک بدهد. انتخاب بهترین ها برای این چنین وبلاگی بسیار حیاتیست. انتخاب بهترین ها در هر رسانه گروهی یکی از اصول اولیه است . سانسور زمانی معنی پیدا می کند که عقاید و نظرات دیگری را به صرف مخالفت با آن حذف نمود.
نمیدانم که گذاشتن شمارشگر برای مطالب امکان دارد یا نه ؟ اگر این امکان وجود داشته باشد برای آمار گیری بسیار با ارزش است. با آمار گرفتن از تعداد خوانندگان می شود به علاقه آنان به موضوعات ویژه پی برد و در بازتاب دادن آن موضوعات تلاش بیشتری کرد.
به هر حال این آغاز راه است و من آینده بسیار خوبی را برای لینکستون پیش بینی می کنم. دستت درد نکند آقای پاریزی.


پنجشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۲

همین فردا کاری خواهیم کرد کارستان

سنگسار. بریدن اعضای بدن. کشتار نیروهای دگراندیش. جنگ. فقر. بیکاری. جهل مطلق. قتل های زنجیره ای. کشتار دسته جمعی زندانیان سیاسی. اعدام های خیابانی. نسل کشی . جوان کشی . زن کشی. خرافات. مذهب. تقیه. دروغ . پلشتی . انتخابات فرمایشی. زلزله پشت زلزله. زهرا کاظمی. دانشجو کشی . مرگ پروری. نوحه. سینه زنی . سفره ابولفضل. غدیر خم. عید قربان. تولد امام . مرگ امام. عزا. ممنوعیت شادی. ستایش مردگان. شهید. مجروح در صدی. مرگ . مرگ .مرگ. سور و سات عزا. اصلاح طلبی. محافظه کاری. هیئت موئتلفه اسلامی. سهم امام. ولایت مطلق فقیه. شورای نگهبان . پائیده شدن. جاسوسی. شکنجه روانی و تنی. جمهوری صد در صد اسلامی. حسین شریعتمداری. لاجوردی. خلخالی. سعید امامی. رازینی. مرتضوی. رفسنجانی. بازجوی روزنامه نگار . بازجوی استاد دانشگاه اوین. روزنامه نگار خبرچین. کلاغ ها. کلاغ ها. سیاهی. انفجار قطار. سقوط هواپیما. کسب و کار پر رونق مرگ. مردم خسته . دلزده. وارفته. بی چشم انداز. کاسه لیسی پرنس چارلز. لبخند خاتمی. تهدید هر روزه ولایت فقیه. سیمای لاریجانی. سینمای در جنگ مانده. سانسور. روزنامه های کشته شده. روزنامه نگاران زندانی. وکلای محکوم شده. جمهوری اسلامی. روابط پنهانی. کوکاکولا. هالیبرتون.بوش. بلر. حسن روحانی رئیس جمهور بی لبخند. صندوق های خالی رای. شناسنامه های جعلی. کوپن. جایزه. چلوکباب . رای . رای . رای. دعای توسل. دعای ندبه. دعای توبه. فریاد های در گلو خفه شده. سنگسار.قتل های هر روزه . روان پریشی اجتماعی. بیکاری. بی آیندگی. بچه های خیابانی. نهی از منکرات. لشگر روسپیان بی خانمان. دختران فراری. آخوند های هرزه. دو زن در خانه چهار معشوق در بیرون خانه. بنیاد مستضعفین. چک های بی محل . صندوق امام . صندوق قرض الحسنه. صندوق خالی انتخابات. بسیجی. پاسدار. مامور انتظامی. مامور امر به معروف. داروغه . عسس. بازجو. شکنجه گر. جوانان عاصی. کودکان کینه ای. انسانهای کتک خورده. ستم . زور مطلق. پول های اسلامی شده . برج های سر به فلک کشیده. لپ های سرخ و تپلی آخوند زادگان. مسابقات ماشین سواری. دوچرخه سواری. زندگی شاهانه. خانواده رفسنجانی. بانک های سویسی. پول بده آش بخور. کارگران بیکار. کارگران بی حقوق. کارگران کشته شده. ممنوعیت دگراندیشی. ارتداد. مرگ. حرف حق زیر لحاف. بوقلمون صفتی. آیت الله کروبی. دو رویی . دروغ. خالی بندی ملی. لاف در هوا زدن. خبرچینی. دو چهرگی. زبان بازی. آخوندگری. دم زدن از اخلاق. پستان مادر گاز گیری. بادمجان دورقاب چینی. موعظه . روضه. نوحه. نماز جمعه. اخلاق اسلامی. در یک کلام جمهوری اسلامی.
فردا میگوئیم « نه » به این اسلام و به این جمهوری.

چهارشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۲

رای اجباری

بنا بر اخباری که این روزها دهان به دهان در تهران شایع است . ولی فقیه با دستور دادن به مسئولان آموزش و پرورش از آنان خواسته اند تا با فرستادن بخشنامه ای به دبیرستانهای کل کشور از معلمان بخواهند که دانش آموزان دبیرستانها را به پای صندوق های رای بفرستند. در این راستا گویا شهردار تهران مبالغ هنگفتی را به صورت بلیط های اتوبوس و کوپن های ویژه خرید از فروشگاه های بزرگ متعلق به سرمایه داران بازار ، حاتم بخشی کرده اند. آنها پیشتر سن رای دادن را تا پانزده سالگی به عقب کشانده اند تا از رای دانش آموزان بهره برداری کنند. هنوز معمای شناسنامه های تقلبی حل نشده این ترفند جدیدشان رو شده است. می گویند در بسیاری از دبیرستانها معلمینی که به محافظه کاران تعلق خاطر دارند به دانش آموزانی که مهر شرکت در انتخابات روی شناسنامه هایشان باشد ، قول دادن نمره های قبولی می دهند. معلوم است که این انتخابات برای ادامه حکومت ولایت فقیه بسیار حیاتی است. خامنه ای پیشتر ها نشان داده است که برای به کرسی نشاندن حرفش حاضر به هرکاری هست.
تحقیر کینه می آفریند.

این تصویر برنده ی جایزه ی بهترین تصویر سال شده است. این تصویر کوچک به اندازه هزاران کتاب و تحلیل گویای شرایط زندگی واقعی مردم عراق است. مردمی که از یکسو باید تحقیر روزمره نیروهای اشغالگر و فاشیستی را تحمل کنند و از سوی دیگر درد و رنجی را که تروریست های اسلامی چه شیعه و چه سنی بر آنها وارد می کنند بر دوش کشند. عراق اکنون جولانگاه نیروهای کور است. ناسیونالیستها، بعثی ها، اسلامی ها ، آمریکائیها ، انگلیسی ها ، لهستانی ها و هزاران کوفت و زهر مار دیگر.
تصویر این انسان له شده را به زیباترین شکلی تجسم می کند. مردی در یک فضای خشک و بر خاک نشسته در محاصره ی سیم های خاردار که می تواند تعبیری از میهن در بند او باشد با جفتی دمپایی و لباسی که نماد فقر ملت بر نفت نشسته است . چهره ای که روی آن گونی پلاستیکی کشیده اند و نماد روشن تحقیر توسط قدرت خودسر است. کودکی که از ترس می گرید. کودکی که هم اکنون کینه را می شود درچشمان ترس زده اش به خوبی تماشا کرد. هیچ کودکی نمی تواند در آینده این تصویر تحقیرآمیز را از ذهنش پاک کند. ذهنی که با این واقعیت ها شکل می گیرد ، در آینده از چنان نفرتی انباشته می شود که می تواند جهانی را به خاک و خون بکشاند.
نویسندگان و شاعران کجایند تا این ستم را بنویسند. اینجا دریایی از رویداد های هراس انگیز و غم آور جریان دارد ، ببینید و برای آیندگان بنویسید. من از صمیم قلبم درود می فرستم بر این عکاس مسئول و متعهد که می داند در چه جهانی زندگی می کند.


یکشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۲

انقلاب زنده است. زنده باد انقلاب!

این نوشته را نخستین بار در سایت گویا منتشر کرده ام.

انقلاب ایران بی شک یکی از بزرگترین انقلابات قرن بیستم است. شرکت گسترده مردم در این انقلاب چشم دنیا را خیره کرده بود. این انقلاب که با هدف براندازی دیکتاتوری ستم شاهی آغاز شده بود، با توطئه ی ضد انقلاب داخلی متشکل از نیروهای سرمایه داری تجاری و انگلی بازار و همیاری سرمایه داری جهانی به سمتی برده شد که به قدرت گیری ارتجاعی ترین نیروی شرکت کننده در انقلاب انجامید. اما قدرت گیری این نیرو و حرکت او در جهت سرکوب و خفقان و کشتار دیگر نیروهای شرکت کننده در انقلاب ، پایان انقلاب نبود. این ها تضاد های نهفته در بطن جامعه بود که حالا رو آمده بود و در فضای نیمه آزاد پس از انقلاب ، در حال رشد و خودنمایی بود. تضاد مابین مدرنیت و مذهب . مابین جامعه ی عرفی و حکومت مذهبی. در طول این بیست و شش سالی که از آغاز انقلاب ایران می گذرد، هنوز آب خوش از گلوی این حکومت ناهمگون پایین نرفته است . هنوز قدرتی تثبیت شده در کشور ما وجود ندارد. حکومتی که الله کرم می تواند یکشبه رئیس جمهورش را پای دیوار بگذارد ، ثبات ندارد. اگر این انقلاب از دست صاحبان واقعی اش ربود شد، اگر این انقلاب همچون بسیاری از انقلابات بزرگ جهان ، فرزندان خود را بلعیده ، اما نیروی جوان و مدرن و آزادی دوستی را وارد میدان کرده است که دارند با یک چالش آرام و فرسایشی و ژرف حکومت دینی را در ایران و خاورمیانه از ریشه در می آورند. این آغاز پایانی است که شاید می بایست در صد سال پیش و با انقلاب مشروطه صورت می گرفت. این نوزایی سیاسی/ اجتماعی و فرهنگی از مهم ترین روبداد هایی است که روزی می بایست در کشور ما رخ می داد. صد و اندی سال زندگی و مبارزه و خون دل خوردن در پشت این انقلاب خوابیده است. از روشنفکران دوره ی مشروطیت تا نو اندیشان عصر حاضر در راه پیشبرد این مبارزه ی فرهنگی جنگیده اند. چه خونهایی که در این چالش بزرگ بر زمین نریحته است. هزاران هزار جانهای آتشین و نوجو بر خاک فرو افتاده است ، تا این مبارزه را به جلو براند. مردم ایران از همان آغاز انقلاب تا کنون بر سر خواست های خود ایستاده اند و در زندگی و مبارزه ی روزمره ی خود ، حکومت وحشت را به عقب نشینی وادار نموده اند. باور کنید ، دیری نخواهد پائید که این مبارزات صد ساله و به ویژه نبردهای این بیست و چند سال اخیر برای دمکراسی و آزادی و مدنیت در ایران به ثمرنشیند. اگر حکومت دینی ایران مسئول بیدار کردن ارتجاع مذهبی در بسیاری از نقاط جهان و خاورمیانه بوده است، مردم ایران وظیفه ی به خاک سپردن حکومت دینی و استبدادی را در کل خاورمیانه به عهده گرفته اند.
آنها که شعار انقلاب مرد. زنده باد انقلاب سر می دهند و به تقلیدی کاریکاتور مابانه از تحلیل های مارکس می پردازند و گمان می کنند که چون حزب و سازمان آنها رهبری انقلاب را نداشته پس انقلاب مرده ، یا در اشتباهند و یا آنها هم مثل خمینی رویای خکومتی ایئولوژیک را در سر می پرورانده اند. انقلاب آنها شاید مرده باشد ، اما انقلاب مردم ایران زنده است و تا پیروزی نهایی و رسیدن به خواسته های خود ، ادامه دارد. مردم فرانسه نیز برای رسیدن به جمهوری و دمکراسی می بایست سالها مبارزه کنند.
اگر امروز عده ای از روسنفکران نا امید و سرخورده به آنجا رسیده اند که راه نجات را در عوام فریبی و قالب کردن پسر شاه به مردم می بینند ، هنوز فلسفه ی ذاتی انقلاب ایران را درک نکرده اند. انقلاب ایران همچنان که دست بسیاری از نخاله ها و رهبر ها و بادمجان دور قاب چین های حکومت اسلامی را رو کرده ، دست این روشنفکران تقلبی را هم رو می کند.
امروز نیروی جوانی که در همین انقلاب زاده و بالیده شده است دارد جمهوری اسلامی را با تمام متعلقاتش به نبرد نهایی فرا می خواند. این نبرد در دانشگاهها، خیابانها ، مراکز فرهنگی ، محل های کار و در سیرک های انتخاباتی ، در اینترنت و رسانه های همگانی جریان دارد. چشمهایتان را باز کنید ، خودتان هم جریی از این مبارزه اید.
خفقان و دیکتاتوری شاهنشاهی ایران را به زندان بزرگی تبدیل نموده و درب جهان را بر روی جوانان بسته بود وراه مبادله ی فرهنگی و سیاسی را با جهان معاصر قطع کرده و خواندن کتاب و اندیشه ورزی را جرم می دانست. اگر آن حکومت نبود مردم ما از نظر سیاسی و فرهنگی در جایگاهی قرار نداشتند که به یک مشت آحوند عوام فریب و شارلاتان اعتماد کنند. ایران شاهنشاهی باتلاقی بود که اگر در سطح آن گل های نیلوفری روئیده بود ، اما هر چه به اعماق جامعه می رفتی لجنزار فقر و جهل و ستم بود. تنها انقلابی به بزرگی انقلاب بهمن بود که می توانست این باتلاق را به هم زند و بوی گند آن را به سطح آورد و آشکارش کند.
اگر امروز حکومت اسلامی بلایی بر سر کشور ما آورده است که به هواداران رژیم شاهنشاهی این بهانه را داده که از عصر تمدن بزرگ سخن گویند ، اما حافظه ی مردم آن چنان بیمار نیست که آن باتلاق را فراموش کرده باشند. جمهوری اسلامی از درون همین باتلاق روئید. پاکسازی این باتلاق و پایان دادن به آن بی شک قربانیان زیادی گرفته است ، اما بدون به هم زدن این باتلاق و خشکاندن آن نوزایی و پیشرفت و مدنیت در ایران ناممکن می شد.
امروز انقلاب ایران به مراحل سرنوشت ساز خود رسیده است. بسیاری از نیروهای آزادیخواه به این نتیجه رسیده اند که بدون مردم که عامل اصلی دگرگونی ها هستند ، کاری از پیش نمی رود. در صد زیادی از این نیروها خواهان همکاری و همبستگی نیروهای آزادیخواه درون و برون مرزی جهت تشکیل جبهه های فراگیر برای پایان دادن به حکومت اسلامی شده اند. هیچگاه در تاریخ ایران مردم این همه تشنه ی آزادی و دمکراسی نبوده اند. در کشور ما تمام گونه های حکومت استبدادی آزمون خود را پس داده اند. این بار اما دمکراسی و آزادی است که حرف اول را می زنند. انقلاب ایران هم چنان زنده و پویا به پیش می رود. زنده باد انقلاب ایران !


شنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۲

چه ملت بدبختی هستیم !
بروید و ببینید که چه کسانی نمایندگان مجلس تخمی جکومت بیضه ها خواهند بود. ازقدیم رسم بود که نام نابینا را می گذاشتند عین علی یا آدمی را که سرش مثل بابای من طاس بود می گذاشتند زلفعلی حالا این آبادگران هم از همان مقولاتند. بدبختی این است که عده ای مثل آقای بهنود و ابراهیم نبوی اسرار دارند که ملت در این سیرک های نمایشی شرکت کنند. البته گویا خامنه ای روی همه را کم کرد.

جمعه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۲

تروریسم و ریشه های آن

مصاحبه ی بسیار خوبی است با هابرماس و دریدا - دوتن از خردورزترین فیلسوفان معاصر. این شماره
لوموند فارسی درباره تهران اونیو هم نوشته است که خواندنی است.


سه‌شنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۲

شکسپیر سینما
دوستی یک مجموعه از فیلم های چارلی چاپلین را برایم فرستاده است ، من هم حیفم آمد که به دوستان اطلاع ندهم.

مجموعه ی فبلم های چارلی چاپلین در جامه ی دیجیتالی یکی از ارزشمندترین گام هایست که شاهکارهای این بزرگ مرد سینما را به تماشاگران امروزی معرفی می کند. تصویرهای بسیار شفاف و انتقال صدای اصلی بر روی صفحات دیجیتالی از ویژه گی های این مجموعه گرانبهاست. آنهایی که تا کنون با شک به پدیده صفحات دیجیتالی می نگریسته اند باید این مجموعه را تماشا کنند. نه تنها تمامی مواد خام مورد استفاده چاپلین برای نخستین بار همگانی می شوند ، بلکه این شاهکارها در بردارنده ی تکه هایی هستند که از فیلم های اصلی قیچی شده اند. تمامی این آثار از روی نسخه های اولیه ی فیلم ها که در انحصار خانواده ی چاپلین هستند، تنظیم شده اند.
از اینها جالب تر صحنه های پشت دور بین و محل های فیلمبرداری در هالیوود و لندن و پاریس هستند. با تماشای دوباره ی این فیلم ها گوهره ی کار چاپلین به عنوان روایتگر، بازیگر زبردست ، آکروباتیست و انسان متعهد و مسئول در برابر جهان خودش ، بیشتر روشن می شود.



از این مجموعه ی ده فیلمی ، یکی از آنها مستندیست که منقد و فیلمساز معروف « داوید شیکلس » بنام « چارلی : زندگی و هنر چارلی چاپلین » ساخته است. او با مارتین اسکورسیسی ، وودی آلن و
بسیاری از فیلمسازان مشهور درباره ی اثراتی که از چارلی پذیرفته اند ، گفتگو کرده است. در این مستند زیبا ، جزئیات زیادی از زندگی خصوصی ، روش کار و اندیشه های چارلی روایت می شود. نکته ی جالب شرح ماجرای پشت کردن چارلی به آمریکا در دوران کمونیست بگیری و تهیه ی لیست های سیاه مک کارتی است.
درکنار هر فیلم یک گزارش تر و تمیز درباره ی مفاهیم همان فیلم و نظرات منقدان و کارگردانان بزرگ درباره ی آن آورده شده که دیگر نور علی نور است.
فیلم ها ی مجموعه :
پسرک 1921
تب طلا 1925/1942
سیرک 1928
روشنایی های شهر 1931
عصر جدید 1936
دیکتاتور بزرگ 1940
مسیو وردوکس 1947
زن پاریسی / پادشاهی در نیویورک 1923/1957
سرشناس 1952
چارلی : زندگی و هنر چارلی چاپلین David Schickel

یکشنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۲

بازی انتخابات

درگیری اپوزیسیون رژیم خودی با قدرتمداران اصلی حکومت بیضه ها همچنان در جریان است. این نمایندگان مستفعی هم خودشان را سر کار گذاشته اند. خانه ی این حکومت از پایه ویران است و با سفید مالی های این حضرات کارش درست نمی شود. ابن بازی های سیاسی تنها بدرد مسعود بهنود و داریوش سجادی می خورند تا از راه آن چند صباحی قلم مرده شان را زنده نگهدارند. برای اینکه بدانید چرا می گویم این خانه ی اسلامی از پایه پوسیده است به این نوشته که در سایت گویا منتشر کرده ام رجوع کنید.

سیاهکل
امروز نوزدهم بهمن سالگرد حماسه ی سباهکل است. به همبن مناسبت نوشته ای در سایت گویا منتشر کرده ام.

دوشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۲

حکومت بیضه ها


روز چهارم بهمن است. همهمه ای اعتراض آمیز از چند ماه پیش در میان کارگران جریان دارد. زندگی طاقت فرسا شده است. فشار کار ، حقوق ناچیز و ممنوعیت اعتراض و اعتصاب ، جان کارگران را به لب آورده است. کارگران بارها به مسئولان هشدار داده اند. همه ی راه ها به بن بست می رسند. کارگران اراده می کنند تا نیروی همبسته خود را به نمایش بگذارند. مثل همیشه اعتراض آنها با همایشی مسالمت آمیز آغاز می گردد. کسی پاسخگو نیست.
زن ها و بچه ها هم آمده اند. مگر نه اینست که فشار این بی حقوقی ها نخست زنان و کودکان را از پای می اندازد؟
زمهریر زمستان است. هراسی ناگفته بر فضا حاکم است. خاطره ی سرکوب های گذشته در یاد ها مانده است. اما مگر راهی جز فریاد زدن باقی مانده است. هزاران دردنامه در مورد شرایط بد معیشتی و کاری به رئیس جمهور بی پاسخ مانده است. آنها درگیر بازی های سیاسی « حفظ نظام » اند.
چند تن از مسئولان می آیند و با حواله دادن کارگران به آیه های قرآن و سخنان امام خمینی که : « خدا هم کارگر بود » ، از آنها می خواهند که به سرکارهایشان برگردند. کارگران که گوششان از این حرف ها پر است ، پراکنده نمی شوند و بر خواسته های صنفی خود پای می فشارند. ساعتی نمی گذرد که « حکومت بیضه ها *» نیروی عضلانی خود را برای سرکوب کارگران به میدان می فرستد. آنها با خشونتی که ذاتی نظام بیضه هاست، به کارگران حمله ور می شوند و به کشتار آنها می پردازند. چهارتن از کارگران کشته می شوند. چهار خانواده ی پر جمعیت نان آور خود را از دست می دهند.نزدیک به دویست و هفتاد نفر زخمی می شوند. وضع بسیاری از زخمی شدگان وخیم است و احتمال مرگ چند تن از آنها می رود..
کارگران زخم خورده به خانه هایشان بازگشته اند. کشته های دیگری بر کشته های پیشین پشته می شود : کشته شدگان جنگ . کشته شدگان درگیری های خیابانی. کشته شدگان اعتراضات دانشجویی. کشته شدگان شورش های منطقه ای. کشته شدگان فاجعه ی بزرگ ملی. کشته شدگان « قتل های زنجیره ای » . کشته شدگان روزنامه نگار . و این خط خونبار امتداد می یابد و این بار تا خاتون آباد.
نماینده ی نیروی سرکوبگر « حکومت بیضه ها » سردار محمد قالیباف اعلام می کند که آنها دستور سرکوب را از « شورای تامین » دریافت کرده اند. او ادعا می کند که تنها یک نفر را با گلوله ی پلاستیکی به خاک انداخته اند. گویا بقیه را خود کارگران کشته اند؟!!. و کارگران باید بروند به جان رهبر دعا کنند که گلوله ها پلاستیکی بودند و اگر این حرکت تکرار شود گلوله ها واقعی می شوند. از همه مهم تر پول گلوله ها را از آنها نخواهند گرفت ، چون گلوله ی پلاستیکی ارزش چندانی ندارد.
و در میان این معرکه از ما می خواهند برویم و از مجلسی که درباره ی تمام این کشتار ها خفقان ابدی گرفته است ، پشتیبانی کنیم و برای گل هایی که به سر مردم زده اند به آنها رای دهیم.
خنده دار نیست؟
----------------------
* - حکومت مردسالار و تمامیت گرا و خشونت طلب را من حکومت بیضه ها می نامم.


یکشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۲

پوزش
کتابدار نوشته است که آوردن آن لیست کتابها که من در همین پایین در موردش نوشته بودم در اثر یک اشتباه بوده است و در آنجا این اشتباه را تصحیح نموده اند . من هم در پاسخ او متن کوتاهی برایش نوشتم که امیدوارم رفع سوء تفاهم شده باشد. البته دوستان عزیزی هم که در وبلاگ من کامنت گذاشته بودند این تذکر را به من داده بودند .
متنی که من برای کتابدار نوشته ام :

با درود !
من حرف شما دوست عزیز را باور می کنم و از همینجا و در حضور تمام دوستان مشترک از لحن گفتاری خود پوزش می خواهم. شاید کار حسین درخشان ( که مرا به خاطر موضع گیری های فکریم دوست ندارد و این کار هم کار اولش نیست ) باعث این برخورد من با شما شد . بدین معنا که من نسنجیده بر شما تاختم و باز هم پوزش می خواهم . اینجا ست که انسان باید خرد خود را به جای احساسش بگذارد. شما میدانید که این چه کار سختیست.




بازگشت شر


امروز دوازدهم بهمن سياه ترين روز تاريخ ايران است. بيست و اندی سال پيش ، سرمايه داری جهانی به ياری نيرويی می شتابد كه با دست او ايران
را به ويرانه ای مبدل كند. ترس از نيروی فراگير چپ و هراس از سوسياليسم سابقا موجود و نيروی گسترده ی آزاديخواهان ، غرب را به سمتی می كشاند كه خلا قدرتی را كه پس از رفتن رژيم ستم شاهی پا گرفته بود، با حكومت اسلامی پر نمايد. آنها خمينی را از زير درخت سيب نوفل لوشاتو و با هواپيمای ويژه در همين روز سياه به ايران فرستادند.
خمينی آمد كه نگذارد دمكراسی در ايران پا بگيرد. رشد دمكراسی يعنی مرگ منافع غارتگران بين المللی.
با ورود خمينی به ايران مرگ هم به گونه ی طاعون در سراسر كشور پرانده شد. او سرجنبان جنبش ضد بشری شد كه مردم ايران صد سال پيش نماينده اش ( شيخ فضل الله نوری ) را به سر دار فرستاده بودند.
خمينی مسئول قتل و كشتار بيش از سه ميليون جوان ايرانی و دربدری چهار ميليون ديگر است. او نابود كننده ی ساختار اقتصادی و اجتماعی ايران است. عامل بزرگترين فاجعه ی تاريخ بشر عليه زنان و كودكان است. مروج پليدترين ايده ها عليه ديگر ملت هاست. او آغازگر كثيف ترين و فاجعه بارترين روش های شكنجه در ايران و مسئول پرورش موجودات بيماری چون خلخالی، لاجوردی ، حسين شريعتمداری، ملا حسنی ، جنتی و هراران آدمكش ديگر است. او كشور ما را هزار سال به عقب برد. ايران را خمينی به قبرستانی مبدل نمود كه تنها موجودات پرورش يافته توسط خودش از آن لذت می برند. شادی ، سرور ، عشق ، موسيقی و دريك كلام زنده گی با او به گور برده شد. او روضه امام حسين ، سفره ابولفضل ، عاشورا و گريه و مرگ را جايگزين هر آنچه انسانی بود نمود.
او نه تنها ايران را ويران نمود ، بلكه با مرده ريگ خود بلايی بر سر مردم آورد كه تا نسل های نسل زخم های آن در دل مردمان خواهد ماند. او شر مطلق بود.