دوشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۲

ما فلك زده ترين ساكنان اين جهانيم
پرداخت رشوه های كلان توسط شركت های بزرگ كشورهای سرمايه داری به آخوندها و آقازاده هايشان دل هر ايرانی آزادی خواه را به درد می آورد. نمونه شركت نفتی نروژی ، چيز تازه ای نيست. سال های سال است كه اولياء دين بر ثروت و منابع ملی مردم ايران چنگ انداخته اند و اشتهای آنها سيری ناپذير است.

درد بزرگتر اما، كشورهايی هستند كه سنگ دمكراسی را به سينه می زنند. در اين كشورها مردم از دمكراسی نسبی و به همراه آن از رفاه نسبی بر خوردارند. آنها برای نگه داشت اين رفاه و آن دمكراسی محتاج ثروت اند. درسايه فقر دمكراسی پا نمی گيرد. از همين رو دولت های اين كشورها جاده صاف كن شركت های بزرگ سرمايه داری در جهان پيرامونی هستند.

اين شركت ها بدون وجود پيمان های سودآور در جهان پيرامونی و استفاده از منابع غنی و نيروی كار ارزان آنها ، توان ادامه كاری را ندارند.

رسانه های گروهی در اين كشورهای دمكراتيك، آزادند كه هر چه می خواهند بگويند و بنويسند. اما خط كلی اين رسانه ها در اكثر موارد با موضع گيری های جهانی دولت هايشان همخوانی دارد. اگر آلمان و فرانسه در جنگ عراق در برابر آمريكا می ايستند ، رسانه های اين كشور ها هم – كه از اسثقلال كامل هم برخوردارند- بوش را تبديل به شيطان بزرگ می كنند. در جنگ افغانستان و يوگسلاوی اما آمريكا فرشته بود.

امروز كه مسئله دستيابی ايران به بمب اتمی موضوع روز است ، رسانه های همگانی پر است از مطالبی درباره نقض حقوق بشر در ايران . همين جريان افشای رشوه خواری پسر رفسنجانی در اين راستا بود، و گرنه اين قرارداد ناعادلانه يكسال است كه بسته شده و دولت نروژ هم از آن به خوبی اطلاع داشته است.

واقعيت تلخ اين است كه افكار عمومی در اين كشورها و توسط همين رسانه ها { كه در نود درصد موارد متعلق به سرمايه داران گردن كلفتی مثل مردوخ هستند‍} به گونه ای هدايت شده كه به مردم جهان پيرامونی به مثابه انسان هايی درجه دوم نگريسته می شود. آدمهايی كه هنوز در قرون وسطی می زيند و از مرحله بربريت بيرون نيامده اند. به همين خاطر هنگامی كه درباره حمله به عراق از مردم نظرخواهی می كنند ، نزديك به هفتاد درصد به بوش رای می دهند.{من از افكار بيدار و روشنفكرانه اين كشورها كه بيش از پانزده درصد نيست ، چيزی نمی گويم. كه آنها بيدارند و اعتراض خودشان را می كنند.}

اگر در عربستان سعودی زنان اجازه رانندگی ندارند ويا آنان را سنگسار می كنند و يا زنان در ايران در زندگی سياسی / اجتماعی نقش چندانی ندارند و يا سنگسار می شوند ، چيز مهمی نيست . نفت كه دارند. آپارتايد جنسی در ايران و عربستان و صندلی ويژه بانوان در اتوبوس ها و صف ويژه و رشته های دانشگاهی ويژه و پوشش های ويژه و قوانين ويژه و تحقير كننده و... مهم نيست . نفت كه دارند. قالی های قشنگ كه می بافند. پسته های خندان كه دارند.

در اروپا زنان از دمكراسی نسبی برخوردارند و زندگی اشان با زنان كشورهای پيرامونی از زمين تا آسمان فاصله دارد.آنها زنان ما را از روی كتابهايی چون بدون دخترم هرگز می شناسند و خيلی كه هنر كنند برای اين زنان غصه می خورند. شرايط زيستی و تحقير روزانه ای كه بر زنان ما می رود را نمی توانند درك كنند.

چپ راديكال در اين كشورها وجدان اجتماعی بيدارتری دارد، اما متاسفانه بسياری از آنان هنوز هم در رويای ضد امپرياليسم بودن رژيم اسلامی غوطه ورند. آنها هم بر نقض حقوق بشر در ايران چشم می پوشانند.

شگفتا كه زنان طبقه متوسط و بالای اين جوامع كه از تحصيلات گسترده تری برخوردارند و بيشتر به راست گرايش دارند از مدافعان حقوق زنان در كشورهای پيرامونی هستند.

همين شركت نروژی كه سبيل پسر رفسنجانی را چرب كرده در عربستان هم بسيار فعال است . اينكه در عربستان سعودی و ايران حقوق ابتدايی انسانها به خشن ترين شكل موجود پايمال می شود و از آزادی بيان و عقيده و مذهب و اجتماعات خبری نيست و مجازات های عصر بربريت بر مردم روا داشته می شود، برای آنها اهميت چندانی ندارد. اين شركت در تمامی كشورهايی كه فساد و نكبت سرتاپايشان را گرفته سرمايه گذاری دارد( نيجريه . آنگولا . آذربايجان و...) . تازه اين شركت نود درصدش متعلق به يكی از دمكرات ترين دولت های جهان است. دليل احمقانه ای هم كه در اعتراض به اين گونه تحقيرها و روابط فاسد اقتصادی می آورند اين است : اگر ما نباشيم ديگران جای ما را می گيرند. دليلی كه به لحاظ انسانی و اخلاقی برای يك جامعه دمكراتيك بسيار بی ارزش است.

نا گفته نماند كه گناه فساد و فقر و جهل و فلاكت ما تنها به گردن آنها نيست. حكومت های استبدادی و آدامخوار كه شالوده اشان بر دزدی و غارت و رشوه خواری از ثروت های ملی بنا شده ، گناه كاران اصلی اند.

می خواستم بگويم كه جهان پرآشوب ما بسيار غم انگيز است و دل هر آدم بيداری را به درد می آورد. ما مردم پيرامونی گويا فلك زده ترين ساكنان اين جهان دردآلوديم.

دفاع از جنايت ، مطلق جنايتكاري است.


فردی به نام فتاح غلامی در سايت بازتاب به دفاع از هولناك ترين رويداد تاريخ معاصر ايران برخاسته است.نوشته اين فرد ( كه خود شايد يكی از دست اندركاران اين جنايت باشد) نخستين اعتراف و سندی محكم دال بر انجام اين فاجعه ملی است. او اعدام ها را تائيد می كند و بر اينكه اين كشتار ها به فرمان خمينی و با سركردگی ريشهری انجام گرفته صحه می گزارد. او با بی بتگی تمام تلاش می كند كه زندانيان قتل و عام شده را تروريست بنامد و لابد قتلشان را هم واجب. و در اين كار الحق كه چه پيزری لای پالان آدم كشی های رژيم اسلامی می گذارد. او می گويد چون زندانيان مجاهد بوده اند و سالها پس از آن رويداد، كشورهايی اروپايی و آمريكا آنها را تروريست خوانده اند، پس جمهوری اسلامی كه از سالها پيش اين قضيه را می دانسته حق داشته كه آنها را “ معدوم “ كند. و دروغ هايش از همين جا شروع می شود . همه می دانند كه زندانيان سياسی قتل و عام شده اعضا و هواداران ده ها حزب و سازمان گوناگون بوده اند و تنها مجاهدين نبوده اند.
يكی نيست از اين نان خور ارتجاع بپرسد : اگر حكم تروريست در حكومت جنابعالی اعدام است ، پس چرا ترور كنندگان بختيارها و قاسملوها و فرخزاد ها و ده ها تن ديگر را ـ كه توسط دادگاه های بين المللی نيز محكوم شده اند ـ اعدام نمی كنيد؟ چرا سعيد عسگر تروريست مشهور را ارتقاء مقام می دهيد؟ سران القاعده كه قاتل هزاران انسان بيگناه هستند چرا مورد پذيرايی قرار می گيرند ؟ می دانم كه پرسش نهادن در برابر اين فرد آب در هاون كوبيدن است .
آقای غلامی كه برای رسيدن به آب و علف و سهم بری از ثروت های ملی چنين بی آزرم دست به قلم برده و ازكشتار هزاران تن از بهترين جوانان ايران جانبداری می كند، از خودش پرسيده كه در عقب مانده ترين كشور ها هم كسی را بدون محاكمه اعدام نمی كنند؟ بی آزرمی هم مرزی دارد. اگر جرم ترور در جمهوری اسلامی اعدام است ، چرا به جای دستگيری و اعدام تروريست های قتل های زنجيره ای وكيل آنها را در زندان انداخته ايد و به تروريست ها مدال می دهيد؟ صد البته من خواهان اعدام هيچكس نيستم . تنها می خواهم دروغ اين پادوی استبداد را رو كنم.

دوغاب ماليدن به اين ديوار چركين كه نقش كينه های قرون وسطايی بر آنها شتك زده است ، ناممكن است. با اين قصه های بچه گول زن نمی توان چهره ی نكبت زده ی حكومت عدل اسلامی را پوشاند. اين روايات جعلی پيشترها از سوی استاد بزرگ فلسفه ی مرگ و شكنجه حضرت حجت حق آقای لاجوردی بسيار تكرار شده است. آن استاد كه امروز نام خيابان و ميدان هم برايش علم كرده اند، از ريشه منكر وجود زندانی سياسی در ايران بود. او اوين را دانشگاه ناميده بود و زندانيان تيره بخت را فرزندان و دانشجويان خودش می دانست.

اگر آقايانی كه خود را اصلاح طلب می دانند در مورد اين تلخ ترين و اندوه بارترين رويداد مهر سكوت بر لب زده اند و ميدان را برای سايت بازتاب باز گذاشته اند، چيزی از ابعاد فاجعه نمی كاهد. هزاران خانواده ی داغديده سند استواری هستند كه تا يك تن از آنان باقيست ، قاتلان بايد پاسخگوی او باشند.

شگفتا ! بر كشورم چه رفته است كه شخصی با چنين ژست ماليخوليايی و بيمارگونه بردارد و بنويسد كه كشتيم و خوب كرديم و حقشان بود و تازه بر سر تعداد كشته شدگان به نيروهای آزاديخواه بتازد و بگويد چرا تعداد آنها را زياد می كنيد. غافل از اينكه نامهای گردآوری شده هنوز مشتی از خروارند . تازه گيريم كه اينها يك تن بوده اند. هيچ كسی حق كشتن آن يك تن را به جرم دگرانديش نداشته و ندارد.

بر كشورم چه رفته كه هيچكدام از نيروهای كه شبانه روز سرگرم نوشتن نامه به آقای خاتمی هستند ، از اين فاجعه كه كوس رسوايی حكومت را بر سر بازار دنيا كوفته چيزی نمی گويند و حتی ناله ای هم سر نمی كنند. همين سكوت ها هستند كه به اين شاگرد مكتب حسين شريعتمداری و سعيد امامی اجازه داده است كه چنين سينه سپر كند و به كشتن زندانيان بی دفاع افتخار كند.

نكند اين جناب فكر می كند حالا كه آب ها از آسياب افتاده قضيه را ماستمالی كنيم و گردن تروريست بودن زندانی ها بيندازيم. غافل از اينكه دندان های اين گرگ چنان بر همه آشكار شده كه هر شنگول و منگولی هم كه شيپور از خواب بيدارش نمی كند ، بر اين مظلوم نمايی می خندد. می بينيد كاهش بشری را ؟

قلم زدن هم ناندانی شده است برای عده ای مرده خور و دربان گورستان كه تلاش می كنند از آش نذری ثروت های ملی مردم ايران سهمی به جيب بزنند و ماليخولياس بزرگنمايی و مشهوريت را حتی اگر به قيمت جانبداری از جنايت باشد ، ارضا كنند.

جانبداری از اين جنايت هولناك خود بدترين جنايتهاست . گويا دست اندركاران سايت بازتاب به آن افتخار می كنند.

غارت ثروت هاي ملي از سوي خاندان رفسنجاني
دوستی از نروژ با من تماس گرفت و از پرونده ای كه مربوط به ايران است و جارو جنجالی در روزنامه ها به راه انداخته صحبت می كرد. پرونده درباره رشوه خواری است و پای شركت نفت نروژ StatOil و پسر رفسنجانی در ميان است. اين شركت كه يك قرارداد هفت ميليارد دلاری با ايران برای استخراج و بهره برداری از گاز (پارس جنوب ) ايران بسته است ، از سوی روزنامه ها متهم است كه نزديك به هشت ميليون دلار به پسر رفسنجانی ( مهدی ) رشوه داده تا اين قرارداد را گرفته است. در اروپا قرارداد های اينچنينی فراوانند، اما اگر لو بروند و بدست روزنامه ها بيفتند كار طرف تمام است. در ايران نه تنها هيچكسی از اين قرارداد ها با خبر نمی شود ، كه در اساس خود دولتمردان رشوه خواران اصلی هستند. شگفتا ! اين آقايان متدين كه تسمه از گرده مردم كشيده اند و شبانه روز در حال روضه خواندن و موعظه اخلاق و دينند و دست بينوايی را برای دزديدن يك حلب روغن نباتی قطع می كنند و ايران را به روزی انداخته اند كه نصف جمعيتش نان شب هم ندارند، چنين مخفيانه به غارت ثروت های ملی مردم مشغولند.
شركتی كه متعلق به مهدی هاشمی رفسنجانی است. از سوی شركت ملی نفت ايران طرف قرارداد اين شركت نروژی است. پسر رفسنجانی هم گويا چند ماه پيش در نروژ بود و قرارداد را امضا كرده است ( وزير نفت كدام گوری بوده ؟‌) . او برای جوش دادن اين قرارداد هشت ميليون دلار دست خوشی گرفته است ( البته اين مبلغی است كه لو رفته و باعث دردسر شركت نروژی شده است) از پورسانت آن كسی خبر ندارد. پسر رفسنجانی هم كه در مكتب اسلامی پدرش درس ديده و گرگ شده ، پول را بنام يك شركت ديگر كه صاحب آن شخصی به نام عباس يزدی كه حسابی در سويس دارد و شركتش در يكی از جزاير كارائيب ثبت است ريخته ( آنجا بهشت آنانی است كه از ماليات پرداختن گريزانند) . دوستم می گويد كه گند قضيه بالا آمده و پای اين شركت نروژی بد جوری به تله رسانه های همگانی افتاده و جرم رشوه خواری در اين كشور گويا جرم سنگينی است.
به راستی مردم بخت برگشته ما كی می خواهند از خواب بيدار شوند. ننگ نيست كه دركشوری كه روزبروز بر تعداد كودكان خيابانی اش افزوده می شود، چنين دزدانی به نام مذهب و دين سر مردم را شيره بمالند و از آن سو غارتشان كنند. آنها به حدی بی شرم اند كه پولهای غارت شده را به داخل كشور نمی برند و آن را در بانك های سويس و يا در جزاير دور افتاده برای روز مبادايشان ذخيره می كنند.
از همه بدتر خاتمی است . به راستی اگر اين جناب حتی ذره ای حس ميهن پرستی و مردم دوستی دارند چرا در اين باره چيزی نمی گويند. مگر آن خراب شده وزير نفت ندارد؟ پس چرا پسران و دختران رفسنجانی به جای آنها می روند و قرارداد امضاء می كنند؟ نكند آقای رئيس جمهور محبوب هم شريك دزد و رفيق قافله است؟
البته من به اين دوست عزيزم گفتم كه اينها تازه رقم های ناچيزند مگر برادر رفيق دوست نبود با آن كلاهبرداری ميلياردی ؟ كسی به او گفت بالای چشمت ابرو است ؟ اينها كه از فرزندان شاه سلطان اكبر رفسنجانی هستند، چه كسی جرات دارد به آنها بگويد خرتان به چند؟
بگذريم درد بسيار عميق تر از اين هاست. دوستم لينك روزنامه اقتصادی نروژ را كه اين موضوع را پی گيری می كند فرستاده و در چند شماره اش همين رسوايی بررسی شده .
لينك ۱
لينك ۲




پاسخ هاي وبلاگ سيپريسك به پرسش هاي وبلاگي حسين درخشان


چندی پيش درخشان در وبلاگش خبر داده بود كه راديو تلويزيون دولتی كانادا می خواهد برنامه ای درباره وبلاگ نويسان ايرانی تهيه كند. چند تا پرسش هم بود كه می بايست علاوه بر پاسخ به آنها چند تا عكس شش در چهار هم كه ترا در حال وبلاگيدن نشان دهد ضميمه كنی . ما كه نه سر پيازيم ونه ته پياز و نه قيافه عكس داريم ونه جوان و جويای نام ، از پرسش ها خوشمان آمد و گفتيم پاسخی به آنها بدهيم. تنها و تنها برای دل خودمان و ديگرانی كه به حرف دل ما هم گوش می دهند و لابد خيال می كنند علی آباد هم دهيست.

و اما پرسش ها :

- اصولا چرا می لاگيد؟

- فكر می كنيد ده سال ديگر شخص شما در چه موقعيت و وضعيتی قرار خواهيد داشت؟

- چند هفته ديگر ، به سومين سال سالگرد حادثه 11 سپتامبر می رسيم. فكر می كنيد دنيا در اين سه سال چه تغييری كرده است. اثر اين تغيير روی خود شما و كشورتان ايران چگونه بوده است؟



پاسخ به پرسش ها:

نميدانم رمان صد سال تنهايی شاهكار ماركز را خوانده ايد يا نه؟ كشف يخ برای مردم آن دهكده مشهور رمان ماركز. آن را می آورم تا با لذت و كشف وبلاگيدن قياسی بكنم.

“ وقتی در صندوق گشوده شد، هوای سردی از آن بيرون زد. درون صندوق جسم بلورين بزرگی ديده می شد كه درونش هزاران هزار سوزن وجود داشت و نور غروب در اين سوزنها به صورت ستارگانی رنگارنگ پخش شده بود. خوزه آركاديوبوئنديا كه می دانست بچه هايش منتظر جواب آنی هستند دستپاچه شد و زمزمه كنان گفت : “ اين بزرگترين الماس جهان است. “

مرد كولی جمله ی او را تصحيح كرد وگفت : “ نه ، اين قالب يخ است .“

خوزه آركاديوبوئنديا كه چيزی نفهميد بود دستش را به طرف جسم مرموز دراز كرد ، ولی مرد غول پيكر او را كنار زد و گفت : “ پنج رئاله ديگر برای لمس كردن. “ پول را پرداخت و دستش را روی يخ گذاشت و چند دقيقه ای نگاه داشت. قلبش در تماس با آن راز، از وحشت لذت آكنده شد، نمی دانست چه بگويد. ......“ اين اختراع بزرگ عصر ماست .‌“


كشف وبلاگ هم برای من اينگونه بود . لذتی سرشار و شور و شوقی وصف نشدنی برای وبلاگيدن. وبلاگ دريچه ای شد رو به جهان معاصر خودم برای گفتگو با ديگران و درد دل با آنها. آموختن از تجربه ها و سرگذشت های آنان و در ميان گذاشتن آموخته های خودم از زندگی تا كنونی ام. وبلاگيدن ذوقی دارد كه توصيف آن بسيار سخت است چرا كه هر كسی آن را به گونه ای تجربه می كند. مثل كرمی است كه در آدم می افتد و تا رايانه ای می بيند به جنبش در می آيد. در آنی كه تقه بر موشك نازنين می زنی جهانی خود را بر روی تو می گشايد. دل انگيز ترين جنبه وبلاگيدن آزادی و اختياری است كه انسان در جهان وبلاگ دارد. هر چه دل تنگت می خواهد بگو و بنويس و به هر آن چه خوش ميداری لينكی بده. اين جهان مجازی چنان دلپذير است كه دل كندن از آن دل شير می خواهد. بخش از وبلاگيدن من وشايد ما برای شناختن خودمان و شناساندن خودمان به ديگران است ، چرا كه با شناخته شدن از سوی ديگران است كه من شخصيتی اجتماعی می يابم و ذات بشری خودم را بهتر می دركم. بی آنها موجوديت من بعنوان يك موجود چند ياخته ای و تنها در هيچستان زمان محو می شود. وبلاگيدن ذات اجتماع دوست من را آگاهانه تر و ژرف تر می سازد.





پاسخ دادن به پرسش دوم كمی شبيه به فال گيری است. ده سال ديگر من ده سال بزرگتر شده ام و بی شك تجربه ها و آموخته هايم نيز غنی تر. شايد اين شكل وبلاگ نويسی جای خودش را به وبلاگ های صوتی بدهد و ما به جای نوشتن ، سخن بگوئيم. اين را خوب می دانم كه ده سال ديگر وبلاگم را در ايرانی نسبتا دمكراتيك خواهم نوشت و هيچ بی پدری هم نيست كه بخواهد آن را فيلتر كند. می دانم كه اندوه غربت نيز به پايان می رسد و شايد هم بسياری از مرزها از بين بروند. می دانم كه رشد روزافزون تكنولوژی در ده سال آينده انسانها را بيش از پيش اتميزه خواهد كرد و تنهايی انسان عميقتر خواهد شد. چشم انداز زياد خوبی ندارم اما می دانم كه وضع جهان اطرافم از اين كه امروز هست مزخرف تر نخواهد شد. شايد درده سال ديگر در جهانی زندگی كنم كه انسانها به اين نتيجه رسيده باشند كه به جای چيره شدن بر طبيعت ، از در دوستی با آن در آيند و رشد تكنولوژی در خدمت انسان درآيد چنانكه اين رشد نه موجب بيكاری كه موجب كاهش ساعت كار و فراغت و آسودگی بيشتر برای بشر شود. اينها همه شايد است و باز هم شايد اگر من زنده ماندم تا ده سال ديگر. اما اين را می دانم كه تا ده سال آينده اگر وبلاگ ها همينجوری باشند به وبلاگيدنم ادامه دهم.




در مورد پرسش سوم بايد بگويم كه جهان پس از يازدهم سپتامبر دستخوش دگرگونی بسياری شده است. پس از آن رويداد غم انگيز كه يكی از برگ های شرم آور كتاب تاريخ بشری است، جهان سرمايه داری چهره ی خشن تر و بيرحمانه تری به خود گرفته است. سردمداران اين نظام لعنت زده با همكاری ارتجاعی ترين نيروهای مذهبی ، جهان را به لبه پرتگاه كشانده اند. پس از يازدهم سپتامبر شاهد چيزی جز كشتار و قتل عام مردم بيگناه جهان های فراموش شده از سوی دو نيروی نامبرده – نبوده ايم. از اندونزی تا الجزاير و كنيا و عراق و افغانستان و فلسطين ، تنها داس خشونت و مرگ است كه جان انسانها را به نام مذهب و سرمايه درو می كنند. مردم جهان اما بيدار شده اند. هم “ پسران الله “ و هم دارودسته های محافظه كار نماينده نظم نوين جهانی ( كه نظمی جز خشونت و زور را نمی شناسند) دستشان رو شده است. مردم از جنگ و جنگ طلبان خسته شده اند. هيچگاه در تاريخ جهان عشق به صلح و آرامش در مردم دنيا به حد پس از يازدهم سپتامبر نبوده است.

اثر اين رويداد تلخ بر من اين بود كه شناخت بيشتری از مرزهای بی انتهای شقاوت و بيرحمی انسان عليه انسان پيدا كنم و اراده ام را برای مبارزه با اين پلشتی ها استوارتر گردانم . اثر آن بر رويداد های كشورم كم نبوده است. دست تروريسم اسلامی كه تا پيش از يازده سپتامبر جان هزاران تن از بهترين فرزندان ايران را در درون و برون مرزگرفته بود بيشتر رو شد و روشنی زيادی بر چهره ی ديكتاتورهای مذهبی انداخت. سران حكومت از ترس اينكه پايشان به اين حمله تروريستی كشانده نشود ، از ترس زبانشان بند آمده و به تا مدتی به لانه هايشان خزيده بودند و خفقان گرفته بودند. مردم ايران از اين موقعيت بهره خوبی بردند و تا چندی نفس راحت می كشيدند. اثر منفی اين رويداد بر ايران حمله آمريكا به عراق و بحرانی شدن اوضاع اين كشور و سوء استفاده جمهوری اسلامی برای گسترش تروريسم عليه مردم ايران و عراق است. اگر آمريكا و متحدانش نتوانند يك دولت با ثبات و نيمه دمكراتيك در عراق بر سر كار بياورند و آشوب و بلوای كنونی ادامه پيدا كند بی شك بزرگترين سود را جمهوری اسلامی خواهد برد.

تغيراتی كه از زمان فروپاشی ديوار برلين شروع شده بود با رويداد يازدهم سپتامبر به اوج خود رسيد و جهان ما چه مثبت و چه منفی وارد دوران تازه ای از حيات خود شد كه بايد ماند و ديد كه به چه سمت و سويی خواهد رفت.


باز هم جزيره كرت
تابستان كه می در جايی احساس خوشی می كند كه نشانی از ديارش را با خود داشته باشد. اين نشان و نمادها ، بيدار كننده يادها و خواهم به تعطيلات چند هفتگی سالانه بروم، جزيره كرت مرا به خود فرا می خواند. آدم غربتی مثل من ، خاطره ها هستند، از سرزمينی كه به اجبار از آن دور افتاده ای. جزيره كرت برای من چنين جايی است. مردم اين جزيره و كوه و دشت و آفتابش مرا به كودكی و نوجوانی ام می برد و روانم را آرامش می بخشد.

مردمان زحمتكش و سخت كوش آن مانند مردم ايران در طول تاريخ پرفراز و نشيب خود دستخوش جنگ ها و رويدادهای تلخ بسياری شده اند.

اين مردمان با فرهنگ و ساده و درستكار با تلاش فراوان جزيره ی كوچكشان را به بهشتی برای جهانگردان و منبع درآمدی برای كشورشان تبديل كرده اند.

جهانگردان كه بيشترشان از كشورهای اروپايی به ويژه اسكانديناوی به اينجا می آيند ، بيشتر خانواده و در جستجوی آفتاب ، دريا و آرامش اند. عده ای هم به دنبال ردپايی از فرهنگ های كهن يونانی.مردم اين جزيره و ديگر جزاير يونان ، با توجه به سيل جهانگردانی كه سالهاست به اين سوسرازيرند، اصالت و سادگی خود را حفظ نموده اند. آن اندازه كه يونانيان قرابت فرهنگی با ما دارند با اروپاييان ندارند. البته اروپايی ها هم با زرنگی كهنسال خود توانسته اند دمشان را به فرهنگ يونان گره بزنند و تاريخ خودشان را به گذشته های دورتری پيوند بزنند. در يونان هر جا كه من رفته ام به ويژه در روستاهای دور افتاده مرا از خودشان می دانستند و با من به يونانی حرف می زدند. با اينكه جنگ های فراوانی با هم داشته ايم اما ايرانی ها را بسيار دوست دارند و با ما احساس قرابت تاريخی زيادی دارند.

جزيره كرت طبيعتی وحشی و سرشار از زيبايی دارد. كوه هايی سركش كه دامنه اشان به دريا و دره های عميق ختم می شود. كرتی خود را نخست كرتی و آنگاه يونانی می خواند. اين جزيره كه در جنوب دريای مديترانه قرار دارد تابستانش از ماه آپريل تا اكتبر ادامه دارد. روستاهايی كوچك و چند خانواری كه از راه محصولاتی چون زيتون ، مركبات و ميوه و سبزيجات و فراورده هايی دامی امورشان می گذرد. اين بزرگترين جزيره ی مديترانه دويست و شصت كيلومتر طول و مابين چهارده تا شصت كيلومتر عرض دارد. با كرايه كردن يك ماشين می توان يك هفته گی تمام جزيره را گشت زد. كرت همانقدر به اروپا نزديك است كه به آفريقا. كوهستانهايی كه تمام سال برف بر قلل آنها نشسته و ساحل هايی كه كيلومترها ادامه دارند، جذابيت ويژه ای به كرت داده اند. رد پای باقی مانده از تاريخ را می توان تا 2600 سال پيش از ميلاد مسيح پی گرفت. زاده شدن تمدن مينويی ( كه نمی دانم تا چه حد با خرد و تمدن مينويی خودمان ربط دارد؟ ) در همين جزيره آغاز شده است. در اساطير يونانی زئوس در كرت زاده شده و با ملكه اروپا صاحب سه پسر می شود كه يكی از آنها ( مينوس ) پادشاه كرت می شود. تمدن مينويی در 2600 سال ق.م شكفته و تا 1000 ق. م به درازا می كشد. تمدن مينويی در 1400 ق.م از هم فرو می پاشد و پس از آن كرت اشغال شده و زير سلطه نيروهای بيگانه می رود. در سال 1913 جزيره كرت رهايی خود را زير رهبری مبارز كرتی الفتريوس ونيزئولوس بدست می آورد. او را پدر كرت می خوانند. در رمان مسيح باز مصلوب( نيكوس كازنتزاكيس ) بسياری از درگيری های خونين جنگ های استقلال با مهارت توصيف شده اند. امروز اين جزيره دارای جمعيتی نيم ميليونی است با پايتختش كه در ميانه جزيره واقع شده و هراكليون نام دارد. مركبات ، شراب ، زيتون و جهانگرد از مهمترين منابع درآمد اين جزيره است. ديگر شهرهای بزرگ اين جزيره كوچك رتيمنون و چانيا هستند.

از بزرگان كرت می توان ال گركو ( نقاش ) ميكيس تئودراكيس ( اهنگساز و خواننده ) و نيكوس كازنتزاكيس ( نويسنده ) را نام برد. شبهای يونانی در كنار ساحل با موزيك زوربای يونانی تئودراكيس و رقصندگان محلی و شراب خوشگوار از لذت های فراموش نشدنی اين جزيره برای هر جهانگردی است.

نوشتن از جزيره کرت
دارم از جزيره کرت می نويسم. در رستوران هتل . روبرويم مردم کنار استخر دراز کشيده و در حال آفتاب گرفتن هستند. توريست هايی از سراسر جهان و بيشتر از اسکانديناوی.هوا مثل هوای اهواز . دارم مثل باران عرق می بارانم. همه جای اين جزيره زيبا ساحل است و پر از توريست. کافه ها و رستورانها که سر به آسمان می زنند، پرند از خورندگان و نوشندگان. زندگی مردم جزيره از راه توريست می گذرد. از ماه می تا اکتبر اينجا غلغله است. صفای دريا و آفتاب و مردمی با فرهنگ. نه دزدی و تقلب مثل ترکيه و نه کم فروشی و کلاه گذاری مثل خودمان . هر جا می رويم نخست شروع می کنند و تند تند با ما يونانی حرف می زنند و تازه وقتی می فهمند که ايرانی هستيم گل ار گلشان می شکفد و از تاريخ باستانی و روابط کهنسال مابين دو ملت سخن می رانند. به خودم می گويم اکر ما هم دولت متمدنی داشتيم چقدر می توانستيم از راه توريست درآمد داشته باشيم. درآمد توريست يونان چيز کمتری از درآمد نفت ما نيست. جای همه ی وبلاگ نويسان خوب به ويژه شبح عزيز ( که شبحش را امروز با همين رايانه فکسنی باز کردم ) و حسين درخشان ( که می دانم اهل صفا است) و درمقابل باد ايستاده و آذر که آينه اش را ديد زدم و دلتنگستان و سينا( که پيکی به سلامتی اش بالا می زنم. شيشه عرق يونانی اوزو کنار دستم است) و ديگر عزيزانی که اگر بخواهم نام ببرم مثنوی هفتاد من می شود. ( به سلامتی‌).
اينترنت اجاره ای است ، ساعتی دو دلار. توريستی ديگر. شرح سفر را برگشتم می نويسم.و عکسها را خواهم گذاشت که بياييد و ببينيد. اين بار دوم است که به اينجا می آيم. جزيره کرت بسيار زيبا و ديدنی است. به ويژه برای آنان که عاشق دريا، موج ها و آفتابند. هزاران زوربای یونانی را می بينی که عاشقانه و شرافتمندانه کار می کنند و زندگی خود و خانواده را می چرخانند. ديروز رفتم به ديدار آرامگاه غول بزرگ ادبيات يونانی نيکوس کازنتزاکيس. آرام همچون زوربای خود در گوری ساده به سادگی همان زوربای يونانی خفته است