چهارشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۸

سگی که پارس می کند ترسیده است

سگ ها وقتی بوی خطر به مشامشان می رسد واق واق می کنند. همین موضوع در مورد سران حکومت اسلامی هم صدق می کند. آن ها چنان از اراده ی مردم برای پیروزی ترسیده اند که تمام اراذل و اوباش های دربار ولایت را جمع کرده اند و دارند یک صدا واق واق می کنند. نمایندگان مزد بگیر مجلس اسلامی می خواهند حکم محارب با خدا برای زندانیان صادر فرمایند. لاریجانی به عرعر افتاده و ما را از اشد مجازات می ترساند. فرمانده اوباشان و چماق به دستان می گوید که تا به حال با ما شوخی می کرده و حالا قرار است جدی شود و دمار از روزگار مخالفین ولایت در آورد. علم الهدای ابله ملت را بزغاله می نامد. غافل از این که تمام این تهدیدات را سی سال است که بطور بسیار جدی داریم تجربه می کنیم. از سنگسار بدتر هم مگر دارید؟ سی سال است با ما مثل بزغاله های دربار ولایت رفتار کرده اید، تازه امروز یادتان افتاده. این واق واق کردن ها اگر از روی ترس و زبونی و درماندگی نیست پس چیست؟ فکر کردید با کشاندن یک مشت آدم  درمانده که از روی نا آگاهی ناچاری و فقر و فلاکت به خیابان می آیند و از نخستین کسانی خواهند بود که سرنگونی شما را جشن خواهند گرفت، می توانید چراغ جنبش مردم ایران را خاموش کنید؟

با این تهدیدها نمی توان کسی را که طعم شیرین همبستگی و آزادی را چشیده ترساند. تا دیر نشده گوش هایتان را باز کنید و پیام مردم را بشنوید، دوران بردگی به پایان رسیده است.

خشونت ما خشونت آن ها

حکومت اسلامی چون سی سال گذشته باز هم  در روز یکشنبه فاجعه آفرید و مردم بی دفاع را به گلوله بست. خشونت و وحشی گری از ویژه گی های ذاتی حکومت اسلامی در ایران و تمامی حکومت ها و احزاب اسلامی در سراسر جهان است. منطق اسلامی جز چماق حربه ی دیگری ندارد.

متاسفانه برخی از افراد اپوزیسیون که هنوز به حکومت اسلامی توهم دارند و بند ناف خود را از این تفکر نبریده اند و از سوی دیگر تبلیغات چیان دربار ولایت به سرزنش مردم برخاسته اند و آنها را به خشونت ورزی متهم می کنند. گویا این مردم بودند که مزدوران بسیجی و پاسدار را با گلوله و چماق می زدند و با ماشین از روی آنها رد می شدند.

این گفته ها یا صادقانه است و یا از دوز و کلک های خود رژیم برای مظلوم نمایی است. روزی نامه بازجوی اوین سرشار از این مزخرفات است.  در این جا روی سخن من نه با آنها بلکه با دوستانی است که از روی دلسوزی و صداقت با خشونت مخالفت می ورزند.

دوستان! من هم با خشونت کور صد در صد مخالفم و تا جایی که بتوانم از دست زدن به آن خودداری می ورزم و همواره به دیگران هم هشدار می دهم که از آن دوری کنند. چون اعتقاد دارم که برای رسیدن به اهداف انسانی، تنها باید از ابزار انسانی سود برد. اما من به این بهانه از مردم نمی خواهم که از خواست های انسانی خود عقب نشینی کنند، از خودشان دفاع نکنند و یا شعارهایشان را محدود کنند به رفتن احمدی نژاد و آمدن موسوی ( آقای موسوی هم می گوید خواست مردم دیگر مسئله انتخابات نیست). این دوستان در حقیقت با خود خشونت نیست که مخالفند، آنها مخالف رد شدن مردم از روی خط قرمزهای نظام هستند. آنها نگران سرنگون شدن حکومت اسلامی اند. این آقایان تصور می کنند که تعویض خامنه ای با رفسنجانی و احمدی نژاد با موسوی، گره کور استبداد در ایران را می گشاید. این ها هنوز متوجه نشده اند که مردم ستم دیده از کلیت نظام خسته شده اند.

سی سال صبر و تحمل خشونت و زور و سرکوب گری به انتها رسده، قانون اساسی حکومت باید برچیده شود. مگر نگفتند: آواز ممنوع، خنده، شادی، انتخاب لباس و رنگ، اندیشیدن، مطالعه، بازی شطرنج، رقصیدن، سرخوشی،عشق ورزیدن ممنوع و ما گردن نهادیم. مگر برای اندیشه هایمان ما را به گلوله نبستند؟ شکنجه ندادند؟ زندانی نکردند؟ و ما گردن نهادیم. مگر حجاب اجباری بر سرمان نکردند؟ موهایمان را به آتش نکشیدند؟ سکوت کردیم و دم بر نیاوردیم. گفتند بیایید و از میان کسانی که ما می گوییم یکی را انتخاب کنید. مگر شرکت نکردیم و باز هم کلاه سرمان گذاشتند. دیگر بس است. ما به هر سازی نمی رقصیم. معنای خشونت را فراموش کرده اید که مرتب به مردم هشدار می دهید دست به خشونت نزنند؟

وقتی مردم فریاد می زنند : مرگ بر دیکتاتور. مرگ بر خامنه ای. مرگ بر اصل ولایت فقیه. تن این جماعت به لرزه در می آید. شما فکر می کنید خانواده ها و وابستگان کشته شدگان، شکنجه شدگان، زندانیان، تحقیر شدگان و آوارگان دست از سر حکومت اسلامی بر می دارند؟

من هم با خشونت مخالفم. از همین جا می گویم : هر حکومتی که بخواهد خامنه ای، احمدی نژاد و یا حسین بازجو را اعدام کند من نخستین مخالف آن حکومت خواهم بود. من با اعدام و یا حذف فیزیکی انسان ها مخالفم. اگر به اراده ی مردم بود هرگز خون از بینی کسی سرازیر نمی شد.  از مردم نمی توان انتظار داشت هنگامی که تفنگ ها به سوی آنها شلیک می کنند، بایستند و بگویند: بفرما منو بکش. مردم از خودشان دفاع می کنند. وسط درگیری ماست نمی فروشند. حتی در اعلامیه جهانی حقوق بشر « قیام بر ضد ظلم و فشار استبداد » محترم شمرده شده است. حالا دوستان فریاد واخشونتا بلند کرده و گناه حکومت در قدرت را به گردن مردم می اندازند؟  روز یکشنبه این مردم بودند که از نیروهای سرکوب گر محافظت می کردند.

شش ماه است که مردم دارند با صلح و آرامش می گویند : خامنه ای این آخرین پیام است. بساط استبداد را جمع کنید. به جز سرکوب و خشونت از سوی حکومت چه پاسخی به آنها داده شده است؟ فکر می کنید ملت تا بیست سال دیگر هر روز به خیابان می آید تا مورد تشویق برادران بسیجی قرار بگیرد؟ نگاهی به تاریخ معاصر جهان بیاندازید! کدام جنبش مردمی علیه استبداد( آن هم از نوع ولایتی)  را سراغ دارید که ملت برای سرنگونی اش مجبور به دادن قربانی نشده؟

این ما نیستیم که خشونت می ورزیم. این ما نیستیم که تعیین می کنیم خشونت باشد یا نباشد. شکل مبارزه و نوع برخورد دشمن با اعتراضات مردم تعیین کننده لحظه هاست. ما به مردم می گوییم که از خشونت کور بپرهیزند، اما نمی توانیم از آن ها بخواهیم  که در برابر بربریت بسیجی و پاسدار از خودشان دفاع نکنند.

هیچ وحشی گری و بربریتی نیست که حکومت اسلامی از آن علیه مردم ایران استفاده نکرده باشد. سی سال خفقان، شکنجه، زندان و اعدام. سی سال فشار. سی سال خشونت ورزی و تحقیر. کافی نیست دوستان؟

انفجار خشم مردم در روز عاشورا، انفجار بغضی بود که خود حکومت آفریده و خود از قربانیان آن خواهد بود. هنر ما این است که این کینه و نفرت را به شور و شوق برای پس گرفتن هویت ایرانی امان و برای دوباره سازی آن تبدیل کنیم. این مهم با دستور صادر کردن از لندن و پاریس ممکن نمی شود. این دوستان باید با نوستالژی حکومت اسلامی وداع کنند و غصه ی سرنگونی آن را نخورند. اگر می خواهند اثر گذار باشند باید وفاداری خود را به دمکراسی، آزادی و حقوق بشر نشان دهند. یک بام و دو هوا نمی شود. مردم عزم را جزم کرده اند که از دست این نکبت رها شوند. آنها خون خود را نمی دهند که این گند و کثافت قرون وسطایی را وصله پینه کنند. اصلاح طلبی واقعی بدون رفتن به ریشه ها مفت نمی ارزد.

این شیرزنان و دلاور دختران، این پسران جوان و مردان باشرفی که در خیابان ها فریاد می زنند، ارزش حکومتی هزاران بار بهتر از این نظام کپک زده اسلامی را دارند. جهان این پیام را دریافته و ما را تحسین می کند. امروز مردم ایران در خط مقدم جبهه ی آزادی و دمکراسی علیه حکومت دین و خرافات در کل خاورمیانه و جهان هستند. در هیچ جنبش فراگیری این همه زن در صف اول مبارزه نبوده اند. ارزش های زیبایی را که زنان و جوانان ما در شعارهایشان فریاد می زنند، زبانزد جهانیان شده است. پیام ملت ما این است : آزادی، آزادی و باز هم آزادی.

دوشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۸

منتظری که منتظر نماند!

اگر چه در تمامی شغل های اجتماعی آدم های قالتاق، دروغگو، حقه باز، خالی بند، پشت هم انداز و دیکتاتور داریم ، اما تعدادشان به اندازه انسان های شریف، درست کردار و درست پندار نیست و گرنه می بایست هنوز در غار ها به سر می بردیم. منتظری یکی از آن انسان ها بود که شرف خودش را به پشیز بی ارزش قدرت نفروخت. منتظری مثل بسیاری از هم کارانش چشم خود را بر جنایات خمینی نبست. عافیت طلبی و نان به نرخ روز خور نبود. تا صدای ستم دیدگان را شنید پشت پا به قدرت زد و طشت رسوایی خمینی را از پشت بام به زیر انداخت. نامه افشاگرانه او درباره کشتار زندانیان سیاسی و برابر نهادن دستگاه قضایی حکومت اسلامی  با ساواک شاه،  سندی است که همواره در تاریخ ایران باقی خواهد ماند. همین یک نامه و اقدامات ضد استبدادی او کافی است تا نامش را در کنار انسان های پاک سرشت کشورمان جاودان کند. یادش گرامی باد!

 

سه‌شنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۸

حکومت ترس

حکومت اسلامی با ترس،  رعب و وحشت آفرینی آغاز شد. از اعدام های بی داد و دادگاه رژیم پیشین تا سرکوب خشن نیروهای گوناگون سیاسی، تا جنگ خانمان سوزی که به قیمت جان صدها هزارتن از جوانان برومند این خاک نکبت زده، تا کشتار پی در پی زندانیان سیاسی در دهه ی شصت و قتل های زنجیره ای روشنفکران و هنرمندان که تا امروز هم ادامه دارد. حکومت اسلامی بر پایه ی وحشت بنا شد و با شکنجه، اعدام، سنگسار، قطع اعضای بدن و توهین و تحقیر مردم ایران ادامه داده است. شادی، شور و شوق، دوستی، مهرورزی، میهن پرستی، انسان دوستی و ایستاده گی جرم و گناه ، اما روضه خوانی، خرافات دوستی، قمه زنی، خودآزاری، مرده پرستی، نوحه و دعای کمیل و جاسوسی مورد تشویق این حکومت بوده و هست.

حکومت اسلامی منابع و ثروت های ملی مردم ایران را که می توانست موجب پیشرفت کشور و سرافرازی آن در میان ملل جهان شود، یا غارت کرد و یا برای ایجاد ترس و دهشت آفرینی در ایران و منطقه به کار برد.

لباس شخصی ها، باندهای سیاه درباره خلافت فقیه، بسیج، سپاه، اطلاعات، گشت های ارشاد و دیگر ارگان های پیدا و نهان امنیتی برای ترس آفرینی ساخته و پرداخته شده اند. هیچ کدام از این ارگان های مخوف و گرو ه های سیاه کار ، کاربردی در بهبود زندگی مردم ایران نداشته اند. آن مزخرفات هشت سال دفاع مقدس هم برای ثبات بخشی به حکومت و نابودی مخالفان بود. نیروی ترس آفرین در همان جنگ لعنتی آبدیده شد تا امروز بلای جان مردم ایران شود. این ارگان های ضد مردمی با اقدامات فاجعه بار خود موجب گسترده شدن اعتیاد، فقر، بیکاری، جنایت، دزدی، فحشا، خیابان خوابی و قاچاق مواد مخدر شده اند. هیچ حکومتی ( هیچ مطلق) در تاریخ ایران نتوانسته کشوری بر روی گنج خوابیده را به چنین فلاکت و سیاه روزی بنشاند که حکومت اسلامی نشانده است.

امروز که مردم نفرت سی ساله خود را از این نظام جهنمی فریاد می زنند و بر صورت کریه اش تف می اندازند، هارتر شده و باز هم بیشتر می کشد. بیشتر اعدام می کند. بیشتر به زندان می اندازد و می کوشد تا ترس و وحشت آفرینی را به نهایت برساند. امروز اما ترس مردم ریخته است. آن ها لذت همبستگی و رهایی را چشیده اند. راه به زانو درآوردن خشونت گران را آموخته اند. این مردم پیمان بسته اند تا روز آزادی ایران از پای ننشینند. چشمان باز ندا و سهراب و کیانوش و محسن و تمامی آزادی خواهان در خاک خفته که به مرگ لبخند زدند و ترس را تحقیر کردند، آغاز جدی ریزش ترس همگانی بود. حالا حکومت است که می ترسد. حکومت وحشت آفرین به وحشتی دیوانه وار مبتلا شده است. برای پنهان کردن این ترس، چهره اش را خشن می کند و این چهره ی خنده دار او را بیشتر لو می دهد و در برابر همگان مضحک ترش می کند. دست به هر سیاه کاری می زند. دروغ می گوید و لاف می زند. اما راه به جایی نمی برد. دادگاه فرمایشی راه می اندازد، ملت می خندد. پزشک کهریزک را می کشد، مردم انگشت اتهام را به سوی او بر می گردانند. مدال شیرین عبادی را می قاپد، جهان از خنده روده بر می شود. کارش به پاره کردن عکس رهبر خودش می کشد، دستش رو می شود. ترس مردم ریخته است. راه گریزی ندارید.

دوشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۸

با اینا زمستونو بهار می کنیم

با چنین شیر دخترانی که امروز حکومت اسلامی ومجموعه خرافات آن را در خیابان ها و کوچه ها به چالش می کشند، زمستونو فراری میدیم و بهار آزادی را در آغوش می کشیم. روسری اجباری را از سر این شیر دل بردارید، هیچ چیزی از مدرن ترین و فرهیخته ترین انسان معاصر کم ندارد. آیا این بزرگترین جنایت علیه بشریت نیست که چنین مردمی در قفس استبداد خامنه ای و احمقی نژاد در بند باشند؟ خودتان ببینید و داوری کنید!



یکشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۸

ما را ز سر بریده می ترسانید؟

چند تن از مزدوران بسیجی و اطلاعاتی برای به انحراف کشاندن جنبش مردم ایران، عکسی از خمینی را به آتش کشیدند و تبلیغاتچی های صدا و سیما هم آن را در بوق و کرنا کردند و معرکه راه انداختند. صد البته کسی به این ابلهیت کودکانه توجهی نکرد و همین خشم مفت خوران و غارتگران را برانگیخت. حالا یکی یکی جلوی صحنه می آیند و عربده می کشند که ای وای چه نشسته اید: این ها به ساحت مقدس امام توهین کرده اند و باید سر و گردن زده شوند. گویا این شش ماهه ملت را سرکوب نکرده اند. اگر چه آتش زدن عکس خمینی حرکتی زودرس است و مردم نیز کاری به مرده ها ندارند، اما هیچ کدام از دست اندرکاران حکومت ترور و وحشت ، تقدسی نزد مردم ندارند. یکی از اهداف بزرگ جنبش مردم شکستن و فرو ریختن همین تقدس هاست. مگر شعار مرگ بر خامنه ای بر زبان مردم جاری نیست؟  عربده کشان و اوباشان اسلامی خودشان را به کری زده اند. وقتی بالاترین مقام حکومت اسلامی را الدنگ خطاب می کنند، تقدسی برای نظام باقی می ماند؟ 

آقایان تازه دارند می فهمند که حرکت مردم جدیست و با توپ و تانک و بسیجی نمی توان آن را خاموش کرد. پس به دست و پا زدن افتاده اند. دست پیش می گیرند و نعره می زنند و می گویند که از روی خط قرمزشان رد شده ایم . این بار می خواهند حسابی تنبیه امان کنند. به راستی خیل زنان و مردان قهرمانی را که با گلوله های ناجوانمردانه از پای درآورده اند نمی بینند. ما را ز سر بریده می ترسانید یا پیش می گیرید که پس افتادنتان را جبران کنید؟  هر آخوند و قداره کشی که فرصت ابراز وجود پیدا نکرده خودش را می اندازد توی معرکه ی باغ وحش صدا و سیما و ملت را تهدید به خشونت و سخت گیری می کند. این پنبه را از گوشتان درآورید. ملت برخاسته است تا کار دیکتاتوری را تمام کند. خودتان قواعده مسخره و عقب مانده انتخابات فرمایشی را نقض کردید. زمان زیست حکومت اسلامی به سرآمده. دیر و زود دارد، اما راه فراری نیست.

قار و قار خمینی، خمینی  کردن را هم لطفا خفه شوید. خمینی هم یک خامنه ای دیگر بود. خمینی هم در تمام دوره زیست دیرهنگامش همواره به کشتار و اعدام بی داد و دادگاه ملت سرگرم بود. سیاهه رهبر حکومت اسلامی آن چنان تیر و تار است که با هزار خروار گچ دروغین سفیدش نمی توان کرد. مردم ایران مرده کش نیستند. این حکومت اسلامی است که از روز نخست مرده ها را نبش قبر می کرد و آن ها را دوباره می کشت. ما به دنبال پایان دادن به استبداد و برقراری دمکراسی در میهن عزیزمان ایران هستیم. ما در پی پس گرفتن هویت ایرانی خود هستیم. در این راه هیچ چیزی جز انسانیت برای ما مقدس نیست. حتی خود خدا.

یکشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۸

16 آذر: نبرد اندیشه با استبداد

شانزدهم آذر روز ویژه ای در تاریخ مبارزات مردم ایران با استبداد است. شورش دانشجویان مبارز در 16 آذر سال 1332 علیه استبداد و نیروهای پشتیبان آن و کشته شدن سه تن از دانشجویان به دست نیروهای سرکوب، این روز را به نماد نبرد دانش و روشنگری با خفقان و سانسور مبدل نمود. از آن پس هر ساله دانشجویان در این روز همایش های اعتراضی بزرگی را در مخالفت با سیاست های استبدادی حکومت های شاه و خمینی برگزار کرده اند.  حکومت اسلامی کوشید که با حمله وحشیانه به دانشگاه ها و قتل و عام دانشجویان در دهه شصت و تعطیل دانشگاه ها و تصفیه کامل آن ها از نیروهای روشنفکری، حساب خود را با نیروی دانش و فرهنگ یکسره کند، اما امروز چون همیشه تاریخ، دانشگاه باز هم صحنه نبرد روشنگری ، دانایی و آزادی با جهل و خرافات و استبداد شده است.

فردا شانزدهم آذر است. حکومت اسلامی از پیش و برای ترساندن ملت، تیغ را آشکار و از رو بسته و یکسره در بلندگوی تبلیغاتی اش دم از سرکوب شدید می زند. گویا در این سی سال سرگرم ناز و نوازش ملت بوده و حالا که ملت نمک ناشناس  اعتراض می کند، آقایان خشمگین شده اند. استبداد در طول تاریخ نماد ابلهی و نادانی بوده و امروز هم حکومت اسلامی در مطلق جهل خود غوطه ور است و صدای مردم را نمی شنود و یا می شنود و خود را به کری می زند. فردا ما به خیابان خواهیم آمد و نبرد خود با استبداد را فریاد خواهیم زد. هر ایرانی که دلش برای آزادی و رهایی از چنگال استبداد انسان کش دینی می تپد فردا به خیابان می آید و در صف دانایی و آزادی رژه می رود. فردا چه در ایرانیم و چه در هر کجای این جهان پهناور، یک صدا بر سر استبداد فریاد بکشیم و خواهان برچیدن بساط ستم شویم. ما پیروزیم.

سه‌شنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۸

پایان حکومت اسلامی

 

حکومت اسلامی از همان آغازش محکوم به رفتن بود. این حکومت با هیچ اندیشه و کرداری که نشان از پیشرفت و ترقی داشته باشد، هم خوانی نداشته و ندارد. سی سال است که داریم با این لکه ی ننگ می جنگیم. در این سی سال مردم نگذاشته اند که آه خوش از گلوی ستم گران دینی پایین برود. آن ها هم هر روز دستگیر کرده اند و زندان های دهشتناک تری ساخته اند. شکنجه داده اند و اعدام کرده اند. هزار ترفند به کار برده اند تا حکومت اسلامی را در ذهن و زبان مردم جا بیندازند ، اما موفق نشده اند. کتاب سوزان راه انداختند. مدرسه و دانشگاه را به دین آلودند، اما پاسخی که گرفتند، بیزاری بیش از پیش مردم از نوحه و روضه و خرافات و کرامات بود. امروز مردم برخاسته اند و خواهان پایان یافتن قطعی حکومت اسلامی شده اند. حکومت در برابر مبارزات مسالمت آمیز مردم برای آزادی و دمکراسی سگ های بسیجی و پاسدارش را به خیابان می آورد و از هیچ بربریتی دریغ نمی ورزد. مردم اما با این روش ها آشنا هستند و با زیرکی و هوش سرشار خود گزک به دست مزدوران نمی دهند. این روش های جنایتکارانه را سی سال است که مردم با گوشت و پوست خود تجربه کرده اند. حکومت اسلامی هم اکنون در درمانده گی کامل به سر می برد. این بار تنها غم نان نیست، آزادی و دمکراسی هم هست. پس گرفتن هویت ملی و انسانی هم هست. این خواست ها با سرکوب عقب نشینی نمی کنند. تا رسیدن به این خواسته های انسانی و پایان حکومت اسلامی مردم از کوچه ها و خیابان ها به خانه باز نمی گردند.

سه‌شنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۸

علی پیرحسنلو را آزاد کنید!

روزگاری دور و نزدیک در پرسه‌های اینترنتی خود به صفحه‌یی در اینترنت برمی‌خوردیم که در بالای صفحه‌ی آن نوشته شده بود «پوشیده چه گوییم، همینیم که هستیم». علی پیرحسین‌لو از دوستان قدیمی‌مان در وبلاگ‌ستان پارسی نویسنده‌ی این صفحه بود که مانند بسیاری از ما اندیشه‌ها و تفکرات خود را در وبلاگ‌اش بدون پرده‌پوشی و با شجاعت می‌نوشت.

در گیر و دارهای حوادث بعد از ۲۲ خرداد و در ادامه‌ی بازداشت گسترده‌ی روزنامه‌نگاران و نویسنده‌گان و اهل اندیشه که همه از سر کینه‌توزی و انتقام بود،علی پیرحسینلو یا همان الپر قدیمی وبلاگ‌ستان به همراه همسرش (فاطمه ستوده) بازداشت و روانه‌ی زندان شده است. همسرش در ابتدای امر آزاد شد، ولی علی هم‌چنان زندانی است…

اکنون بیش از سه هفته است که علی دوست و همراه قدیمی‌مان زندانی است و در زندان اوین حال و روزگار او از ما و خانواده و همسرش پوشیده است. کسی که بدون پرده پوشی می‌نوشت، اکنون در غباری از بی‌خبری در زندانی نگه‌داری می‌شود که جای و او امثال او آن‌جا نیست. در زندانی که دیگر دوستان وبلاگ‌نویس‌مان‌، هم‌چون محمدعلی ابطحی، هنگامه شهیدی، فریبا پژوه و بسیاری دیگر در بازداشت به سر برده و از کانون گرم خانواده‌ی خود دور هستند؛

برای این‌که اعتراف کنند به ناکرده‌ها، برای این‌که پرونده‌شان مشروعیتی باشد برای دولتی که مشروع نیست، برای این‌که بدون پرده پوشی سخن گفتن در این دیار جرم محسوب شده و سرانجام صادقانه نوشتن و صادقانه زنده‌گی کردن و صادقانه اندیشیدن زندان است و از دیدگاه تمامیت‌خواهان جرم.

پوشیده چه گوییم، همینیم که هستیم؛ علی پیرحسینلو مجرم نیست، جای او زندان نیست، بازداشت و زندانی کردن او و بازداشت دیگر دوستان‌مان که اکنون ماه‌ها است در زندان‌اند و زیر فشارهای نامتعارف و غیرقانونی و غیر انسانی، بازداشت همه‌ی ما وبلاگ‌نویسان ایرانی است.

پوشیده چه گوییم همینم که هستیم؛ ما جمعی از وبلاگ‌نویسان ایرانی خواهان آزادی علی پیرحسینلو و دیگر دوستان وبلاگ‌نویس‌مان هستیم. ما می‌خواهیم که وی هر چه زودتر نزد خانواده و همسرش بازگردد و پرونده‌سازی و تهمت و افتراها از روی او رخت بربندد. ما وبلاگ‌نویسان ایرانی حضور علی پیرحسینلو در زندان را بر خلاف موازین حقوق‌بشر و رفتاری غیرقانونی و غیرانسانی می‌دانیم. ما خواهان آزادی هر چه سریع‌تر علی پیرحسینلو و دیگر دوستان وبلاگ‌نویس دربندمان هم‌چون هنگامه شهیدی، محمدعلی ابطحی و فریبا پژوه هستیم.

پنجشنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۸

پایان استبداد

روزی و روزگاری نه چندان دور آقای سروش با هم دستی گله های وحشی حزب الله درب های دانشگاه را بستند و خانه دانش و آموزش را به بهانه پاک سازی ضد انقلاب تعطیل کردند. آن روزها دانشگاه مهد آزادی بود. جایی بود که بهترین فرزندان مردم ایران در محیطش سرگرم آموختن دمکراسی و روامداری بودند. زنده گی در آن جاری بود. پس از کشتار بزرگ جوانان در سال های شصت، حکومت اسلامی با سهمیه بندی کردن دانشگاه ها برای پاسداران و بسیجیان و فیلتر کردن آن با گزینش ها و برپا کردن شورا های اسلامی به خیال خود ریشه ضد انقلاب را کند. امروز دانشگاه باز هم مهد آزادی و ضدیت با استبداد است. این بار می خواهنددانش را از دانشگاه ها حذف کنند و آن ها را تبدیل به حوزه علمیه اسلامی نمایند. اما این آخر خط است.

دیروز که نامه سروش به خامنه ای را می خواندم یاد آن روزها افتاده بودم. نه تنها تلاش آقای سروش برای پیاده کردن انقلاب فرهنگی اسلامی با شکست مواجه شد، بلکه سروش امروز پایان حکومت فاسدی- که نتیجه همان انقلاب فرهنگی است – را اعلام می کند. نامه سروش از آن جهت خواندنی و پر اهمیت است که این صدای بی.بی.سی و یا سازمان سیا نیست. این صدای یکی از مشهورترین چهره ها و پایه گذاران ادبیات دینی استبداد است. البته از حق نباید گذشت که سروش چند سالیست  مورد غضب یاران گذشته خود قرار گرفته و با این نامه شجاعانه به گذشته نادرست خود انتقاد کرده است. می ماند هزاران انسانی مثل خود من که هم جوانی امان را از ما گرفتند و هم ممنوع آموزش امان کردند. که این نیز بگذرد.

چهارشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۸

نوشتن در خیابان

مدتی بود که نمی نوشتم. نه فرصت آن را داشتم و نه دل و دماغش را. با مردم بودن و حضور در همایش های اعتراضی را بر نوشتن سزاوارتر دیدم. گاهی وقت ها انسان در خیابان و از مردم بسیار بیشتر از هر چیز دیگری می آموزد و بر دانسته های خود می افزاید و روان را از کسالت روزهای تیره می پالاید. برای من این چند ماه مثل سال های پنجاه و هفت و هشت بود: سرشار از حرکت های شگفت انگیز مردم برای به چنگ آوردن آزادی. آموزش و آموزش و آموزش بیشتر. جنبش مردمی که سی سال است دارند بغض خود را فرو می خورند و در آه سرد و تیره خویشتن روزگار را به تلخی می گذرانند. سی سال اعدام، خشونت، سنگسار، جنگ، فلاکت، ویرانی و فقر روزافزون. سی سال استبداد و زورگویی. سی سال سلطه ی قوانین صدر اسلام. سی سال ولایت فقیه، شورای نگهبان، شورای تشخیص مصلحت،خبرگان،امامان جمعه، سپاه پاسداران، بسیج، لباس شخصی ها، ساوامایی ها و خیل عظیم دیگر مفت خورها. سی سال غارت ثروت های ملی. این بغض در گلو خفه شده چون آتش فشانی خفته سر باز کرده و گدازه های آن که در این سی سال پخته و استوار شده اند، دارد زمین را زیر پای استبداد می لرزاند. این جنبش آمده که بماند و بساط استبداد را در کشور ما برچیند. جویبار های اعتراض و خشمی که در این سی سال بی وقفه جاری بوده، امروز به هم رسیده و دریا شده است. اگر در سال پنجاه وهفت ما کار و مسکن را بر آزادی ترجیح می نهادیم و نمی دانستیم که بی آزادی هیچ کار و مسکنی مهیا نمی شود، امروز جوانان خوش فکر و پخته شده در کوره ی مبارزات سی ساله، می دانند که آزادی جایگاه والایی در لایروبی طویله ولایت فقیه و بازسازی ایرانی آباد و دمکراتیک دارد. این جنبش را با هیچ ترفندی نمی توان خاموش کرد. این جنبش سرکوب شدنی نیست. در راببندی از پنجره می آید. پنجره را بستی از روزنی کوچک هم حضور خود را اعلام می کند. خواست آزادی تعطیل بردار نیست. آبروی استبداد در کشور ما رفته است و آینده ای ندارد. مردم تشنه آزادی این بار می دانند چه می خواهند و که را نمی خواهند.

برای من که سال ها به انتظار چنین روزهایی جنگیده ام، نوشتن در رده دوم قرار می گیرد. امروز باید حرف ها را در خیابان فریاد زد. تازه اگر می خواستم بنویسم از چه باید می نوشتم. مگر ندا با چشمان بازش جهان را ننوشت؟ مگر سهراب، کیانوش، اشکان،ترانه و محسن با خون خود پایان نامه ی استبداد و خشونت اسلامی را ننوشتند. در برابر پدری که خون فرزندش را به جلادان می فروشد و در کنار کاسبان مرگ و میر و شکارچیان فرزندش به سوگواری می نشیند ، قلم چه دارد که بگوید. در برابر بی شرمی و بی آزرمی دکانداران دین که در روز روشن آدم می کشند و شکنجه می دهند و شب در اخبار سراسری منکر آن می شوند، چه دارم که بگویم. در برابر ابله ترین انسان جهان که آبروی نداشته نظام برایش از جان فرزندان مردم با ارزش تر است، ادبیات به زانو در می آید. احمدی نژاد، خامنه ای و بادمجان دورقاب چین هایشان روزی صد کتاب طنز تلخ برای ملت می نویسند.

این ها که گفتم به این معنا نیست که ننویسیم. من باز هم خواهم نوشت. همواره تا چشم دیدن دارم تجربه هایم را با دیگرانی که دوستشان دارم، تقسیم خواهم کرد. حتی روزی که ایران آزاد شود ، باز هم خواهم نوشت. نقد هیچ گاه پایان نمی پذیرد، چنان که پرسش ها و کندوکاوهای ما هیچ گاه تمام نمی شوند. گاهی وقت ها باید حرف ها را در خیابان زد و بغض های فرو خورده را در کنار مردم گریه کرد. باشد که ما هم روزی مثل مردمان آزاد روی زمین بتوانیم آن گونه که دوست داریم بیاندیشیم، بیان کنیم و زندگی کنیم.

شنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۸

به یاران خیابانی ام

دوستان عزیزم، هم رزم خیابانی ام هشیار باشیم. مبارزات ما علیه استبداد ولایت فقیه و حکومت اسلامی دارد روز به روز عمق و گسترش بیشتری می یابد و این خود نیاز مبرمی به بیداری و هشیاری ما دارد. مزدبگیران دستگاه اطلاعاتی حکومت با به کاربردن تاکتیک های گوناگون قصد تفرقه اندازی مابین ما و از هم پاشیدن صفوف همبسته ما را دارند. آن ها با فرستادن پادوهای خود به درون همایش های اعتراضی و طرح شعارهای انحرافی نگاه ما را از دشمن اصلی مردم به جاهایی دیگری می کشانند. رهبران جنبش خیابانی باید هشیاری به خرج دهند و نگذارند که شعارهای سنجیده و پرمعنایی که تا کنون داشته ایم آلوده شعارهای بی معنا و غلط انداز شوند. بسیجی ها تلاش می کنند که دوباره شعار مرگ بر آمریکا را علم کنند. آن ها از همان آغاز جنبش مردم انگ بی.بی.سی و صدای آمریکا را به مردم چسباندند و حتی معرکه ای هم علیه انگلیس به راه انداختند. من حتی با شعارهایی چون مرگ بر روسیه و مرگ بر چین هم مخالفم. اگر به دنبال این شعارها برویم بجای مرگ بر ولایت فقیه به چاه مرگ بر فرانسه و آلمان و سوئد و… خواهیم افتاد و به جای کوبیدن دستگاه استبداد، کسانی را می کوبیم که استبداد کشورمان را به آنها فروخته است. هر کشوری بر اساس منافع ملی خودش عمل می کند. نه آمریکا، نه چین و نه روسیه هیچ کدام سرسوزنی دلشان برای ما نمی سوزد. چنان که حکومت استبداد برای محکم کردن جای پای خودش ثروت مردم فقر زده ایران را به حزب الله، سوریه، حماس و هزاران سازمان تروریستی اسلامی می بخشد. ایران تنها کشوری است که بر خلاف دیگر ملت ها، پشیزی ارزش برای منافع ملت ایران قایل نیست. بنابراین نگذاریم که لباس شخصی های جنایت کار با شعارهای انحرافی رهبر خون خوار و دستگاه مزدبگیرش را از زیر ضربه کوبنده ما به در ببرند. افشین قطبی، شریفی نیا، محسن رضایی و حتی احمدی نژاد ارزشی ندارند که وقت گران بهایمان را برای آن ها تلف کنیم. کله را بزنیم که مشکل اصلی فلاکت ایران ولایت فقیه است.

سه‌شنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۸

حمله به مجاهدین را محکوم کنیم

حمله ارتش عراق به مجاهدین که با همکاری رژیم کودتا در حال اجراست باید به شدت محکوم شود. اگر چه با اندیشه و کردار مجاهدین هم مخالف باشیم، اما به نام حقوق بشر نباید در برابر این اقدام سازماندهی شده و ضد انسانی خاموش بمانیم. رژیم ایران می خواهد حواس مردم را پرت کند و جنبش مردم ایران را از راه به در برد. حکومت اسلامی از همان روزهای نخست حرکت مردم می کوشید تا آن را به انگلیس، آمریکا و مجاهدین نسبت دهد. امروز با این حمله حساب شده می خواهد خاک به چشم مردم بپاشد و در صفوف یک پارچه مردم تفرقه بیاندازد. با محکوم کردن این حمله و افشای نقشه های پشت پرده آن بار دیگر یکی از تاکتیک های نخ نما شده دولت کودتا را خنثی کنیم.

دوشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۸

به نماز جمعه اژدها برویم

رفسنجانی مصداق مطلق مار خوش خط وخال است. او سر دسته بخشی از باند مافیایی حکومت اسلامی است که دارد بازی را به باند کثیف تر از خودش می بازد. رفسنجانی در تمام جنایت های این سی سال نقش مهمی داشته. از کشتار مبارزان در سال های شصت تا فاجعه کشتار زندانیان سیاسی در سال شصت و هفت. از کشتار رهبران اپوزیسیون در خارج از کشور تا قتل های زنجیره ای در دوران خاتمی. خانواده او تا توانسته اند ثروت های ملی را به غارت برده اند. فریب نخوریم. لازم نیست سی سال دیگر صبر کنیم تا مثل خامنه ای چهره منحوس او را در سایه خون به زمین ریخته شده جوانان هم میهن ببینیم. هشیار باشیم و بدانیم که باید از روی رفسنجانی هم رد شویم. اما تا آن روز با این که هیچ اعتقادی به معرکه و سیرک نماز جمعه نداریم، برویم و با حضور میلیونی خود، رفسنجانی را وادار کنیم که موضع خودش را روشن کند و از این روباه صفتی دست بردارد. اگر حرفی بر خلاف جنبش مردم ایران زد. با شعار مرگ بر دیکتاتور چه سید چه آخوند، دهانش را ببندیم. فریب نخوریم، این ها دوباره دور هم جمع شده اند و برای حفظ نظام اختلافات خودشان را موقتا کنار گذاشته اند. دعوای این ها بر سر سهم بیشتر از غارت است. به نماز جمعه برویم و شعارهای خودمان را بدهیم. برای پیش برد جنبش ضد استبداد باید از هر تریبونی نهایت سود را برد. با حضور میلیونی در آن جا نماز جمعه را به نمایشی علیه کودتاگران تبدیل کنیم. از این که موسوی،خاتمی یا کروبی نمی آیند، دچار نومیدی نشویم. هر نیرویی سقفی دارد. ما می خواهیم فلک را بگشاییم و طرحی نو دراندازیم. ما را سرباز ایستادن نیست. ایستادن یعنی تن دادن به همان آش و همان کاسه است. اگر چه کاسه شکسته و هیچ چینی بندزنی هم نمی تواند آن را بند بزند.

دوره می کنیم شب را و روز را

این تاریخ نکبت زده استبداد چقدر تکرار می شود در این خراب آباد ما. جوان نوزده ساله دیگری را در آغاز جوانیش به خاک افکندند. سهراب اعرابی 19 ساله. نخست در جریان اعتراضات مردمی زخمی اش کردند و سپس در دانشگاه اسلامی اوین جانش را گرفتند. حسین شریعتمداری، سعید مرتضوی سزای این جنایات را پس خواهند داد.

هر شب ستاره ای به زمین می کشند

و باز این آسمان غمزده غرق ستاره هاست.

سیاوش کسرایی

پنجشنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۸

دشمن پاتک می زند

حکومت اسلامی با سرکوب شدید همایش های آرام مردم، تنها ترس خود را به نمایش گذاشت. اگر چه تلاش می کردند که چهره آرامی از خود نشان دهند، اما در درونشان غوغای وحشت بود و هست. حالا که خون ها را ریخته و کاردهای قصابی را آویزان کرده اند، تبلیغات روانی علیه ما را آغاز کرده اند. نخستین حرکت آنها سینه به تنور چسباندن برای کشته راه آزادی ندا است. در بوق و کرنا دمیده اند که رئیس جمهور حکومت سلطنتی اشان دستور پیدا کردن قاتل را داده و در این میان گیر داده اند به کسی که چهره کریه اشان را در معرض دید جهانیان قرار داد. تمام توپخانه تبلیغاتی وزارت اطلاعات و به ویژه ارگان شکنجه گر اوین حسین شریعتمداری را به کار انداخته اند که ما را از پای درآورند. غافل از این که تمام حیله های نخ نما شده آن ها به ضرر خودشان تمام می شود. بسیجی های اینترنتی اشان را فرستاده اند تا با دروغ پراکنی و پخش شایعات و انتشار اخبار نادرست، مخالفان را به سردرگمی دچار سازند. هشیار باشیم و بیدار. رد پای آنها را در سایت های محبوب و خبرخوان های پربازدید می توان دید. آن ها را شناسایی کنیم و نگذاریم که با جنگ روانی ما را تضعیف کنند. هشیار باشیم و از پخش خبرهای غیر واقعی و یا برخیزباش های جعلی خودداری کنیم. تریبون ها را از دستشان درآوریم و بر سرشان بکوبیم. مواظب باشیم که تحریک امان نکنند. مبارزه با چنین استبدادی به دقت، حوصله و دانش نیاز دارد. این ها پول نفتی را که قرار بود سر سفره مردم بیاورند خرج توپخانه تبلیغاتی می کنند. شوخی نیست. کسانی که میلیاردها دلار از ثروت مردم را به غارت برده اند، قدرت را به ساده گی از کف نمی نهند. سازماندهی و کار منظم ما می تواند تمامی پاتک های لو رفته آن ها را خنثی کند. به جز همان بسیجی های مزدور کسی به حرف آن ها گوش نمی دهد. تمام حیله های این جماعت برای به زانو درآوردن ما مردم رنگ باخته و تنها تفی سر بالا به ریش خامنه ای است. تا ما با هم هستیم آن ها هیچ هم نیستند.

سه‌شنبه، تیر ۰۲، ۱۳۸۸

نامه ای به خامنه ای

به دعوت بلوچ برای تظاهرات وب لاگی

 

خامنه ای جان امیدوارم که حالت خوب باشد و از دیدن خون جوانان کیفت کوک. یک روز در جایی زرزر زیادی کرده و فرموده بودی که کتاب های گورکی و ارنست همینگوی را خوانده ای. یادت مانده آن مادر گورکی را. یادش لرزه بر اندامت نمی اندازد؟ من آرزو دارم که دویست سال دیگر عمر کنی و بمانی و ببینی که مردم ایران نه تنها تره برای اسلام و مسلمین خٌرد نمی کنند، بلکه بلایی بر سرت می آورند که آرزوِی هزار جهنم بکنی. سید علی من تازه آموخته ام که نفرت و کینه سر چشمه فساد است. ادب از که آموختی از بی ادبان. من قلب سیاه شما را که برای ثروت، غارت و قدرت می تواند بی هیچ احساسی به چشمان باز و غرقه در خون ندا بنگرد و احساس لذت کند، دیده ام. از همین رو از تنها چیزی که نفرت دارم نفرت است. من آرزوی مرگ برای شما ندارم ، اما شما باید پاسخ کردارهای ننگین زنده گی انگل وارت را پس دهی. آرزو دارم که مجبور شوی هر روز در برابر مادر و پدر ندا حاضر شوی و به آنها بگویی که چرا دستور قتل فرزندشان را دادی. البته تو قاتل صدها ندا هستی و هر روز سال هم کفاف پاسخ گویی را نمی دهد. چه خوب می شد اگر ثروت تو و فرزندان ناخلفت را که از غارت و دزدی ثروت های ملی انباشته شده، می گرفتند و شما را وادار می کردند که هر روز به منبر بروید و برای مردم از جنایات و کثافت کاری های خودتان و فریب آنها با خرافه و مذهب روضه بخوانید. من آرزو دارم بمانید و ببینید که مردم مثل صدام از سوراخ بیرونتان می آورند و فرزندانتان سرنوشت بهتری از فرزندان صدام نخواهند داشت. اگر صد سال هم بگذرد این اتفاق خواهد افتاد. آرزو دارم بمانید تا شما را مجبور کنیم یک روز مثل کارگر، معلم، دهقان، راننده و ..کار کنید و فشار زندگی را با دست کارندیده ات لمس کنی. می دانم که احساس شرم نداری. شرم یک احساس انسانی است. تصویر ندا وجدان بشریت را لرزاند. برو سری به اینترنت بزن تا دستت بیاید. اما این تصویر هیچ احساسی را در تو و جنایتکاران گوش به فرمانت بیدار نکرد. روزی که خمینی در برابر پیشواز پنج میلیون ایرانی گفت که از آمدن به ایران هیچ احساسی ندارد، باید می فهمیدیم که با چه جانور خطرناکی روبروئیم. نفرین مادر ندا و تمام مادران جهان بر تو باد! بادا!

یکشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۸

ندا: نماد شیرزنان ایران

سی سال است که حکومت اسلامی دارد مردم ما را تحقیر می کند. سی سال است که دارد بر زنان ایران ستم روا می دارد:  یا روسری یا تو سری! یا حجاب که نشان قدرت حکومت بیضه هاست را بپذیر یا توسری بخور. دیروز ندا به تمام زنان جهان نشان داد که شیرزنان ایران چه نفرتی از حکومت اسلامی دارند. ندا با چشمان باز به خاک افتاد. چشمانی که با زبان بی زبانی به تمام آزادی خواهان جهان گفت : من می میرم اما تحقیر را نمی پذیرم. ندا، ندای تمام شیرزنان ما بود. شیرزنانی که در این روزها خیابان های تهران را جهنم بسیج و سپاه کرده اند. شیرزنانی که با دست خالی در برابر سپاه تا دندان مسلح ستم ایستاده اند و هم چون سروهای آزاده گی ایستاده بر خاک میافتند. ندا نام خود را در تاریخ خون رنگ ما جاودان ساخت. ندا تف بر چهره تمام کسانی انداخت که مردم ما را به هیچ حساب نمی کردند. ندا کاری کرد که هر ایرانی در هر کجای این جهان با افتخار سرش را بلند کند و بگوید که ایرانیست. ندا دیروز وجدان جهان را لرزاند. با احترام عمیق بر خاک او تعظیم کنیم.

سید علی لرزان این زندانه یا ایران؟

امروز به همت شیرزنان و دلیران به خاک و خون افتاده از روی سید علی رد شدیم. قداست این جنایتکار بزرگ را شکستیم. آموزه ای به ابلهانی که هنوز به او رهبر و یا آقا می گویند، دادیم تا قدرت مردم را دست کم نگیرند. سید علی پینوشه که در هیجدهم تیر به دریوزه گی افتاد بود، این بار می خواست نترسد. می خواست مثل شاه لاف بزند و خالی بندی کند. آیت الله شلغم، با هلیکوپتر موادی بر روی مردم می ریخت که همکارش هیتلر هم نریخته بود. سید علی آخرین ابزار مدرن سرکوب را به راه انداخت تا مردم را به اطاعت از دیکتاتوری خودش وادارد. امروز مردم از روی او رد شدند. ایران و مردمش هیچگاه به شرایط سی سال فلاکت پیش از انتخابات بر نمی گردند. محال ممکن است این مردم، پشیزی ارزش برای دستگاه عریض و طویل استبداد دینی، قائل شوند. خط قرمز خامنه ای شکسته شد. این بزرگترین دستاورد مردم در این سی سال است. من همواره گفته بودم که مردم ایران خود را از چنگ این تبهکاران مافیایی نجات خواهند داد. بسیاری به من خندیدند و می گفتند که این استبداد ریشه در تاریخ ما دارد و به این زودی ها از جایش تکان نمی خورد. دیدید که ملت چگونه آن را از ریشه لرزاند. حتی اگر جنبش بزرگ ما را سرکوب کنند، اما نمی توانند تاریخ را به پیش از دریده شدن این پرده لعنتی و مقدس ولایت فقیه برگردانند. سید علی پینوشه سرکوب می کند تا ترس مرگ را که به جانش افتاده از خود به دور کند. این پایان خط است سیدعلی!

جمعه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۸

باید از روی خامنه ای رد شویم


خامنه ای حرف هایش را زد. تمام نیرویش را از سراسر ایران بسیج کرد تا بگوید که مردم میلیونی خار و خاشاکی بیش نیستند. خامنه ای گفت خون می ریزد و مسئولیت آن به عهده ما خواهد بود. خامنه ای حرف آخرش را زد. باند مافیایی و غارت گر خامنه ای، مصباح یزدی، لاریجانی و احمدی نژاد می خواهند در برابر اراده مردم بایستند. آن ها تاکتیک هایی را به کار می برند که شاه به کار می برد. آن ها اعتراض ما را به غرب نسبت می دهند. این در حالی است که هیچ کدام از رهبران غربی به طور مستقیم به تقلب و کثافت کاری های آن ها اعتراض نکرده است. برای پیروزی، برای به سرانجام رساندن خون هایی که برای آزادی و دمکراسی توسط این باند مافیایی به زمین ریخته باید از روی آن ها گذشت. در انقلاب بهمن نوک تیز شعار ها متوجه شاه بود. شاه نماد دیکتاتوری بود. امروز خامنه ای نماد دیکتاتوریست و ملیجک هایش تنها به فرمان او می رقصند. شعارهایمان را باید متوجه خامنه ای کنیم. قداست پوچ و بی معنایی را که مافیا به او داده درهم بشکنیم و راهمان را به سوی آینده هموار کنیم. خامنه ای گفت که انتخابات را فراموش کنید و خفه شوید. اما ما آرام نخواهیم نشست. از فردا قدرت مافیایی به رهبری ولایت فقیه را به چالش فراخوانیم و با شعارهای طنزآمیز به سخره اش بگیریم. این مافیا خس و خاشاکی بیش نیستند. دل آن ها به پاسدارها و بسیجی ها و مزدوران لبنانی حزب الله خوش است، بی خبر از آن که شاه با تمام قدرتش، در برابر مردم آزاده پوشالی بیش نبود. خامنه ای به مردم توپید تا ترس بی انتهای خود را پنهان کند. با صدای بلند بگوییم : سید علی پینوشه ایران شیلی نمیشه!


دوشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۸

ما همه با هم هستیم

گرگ ها و دزد ها در پوست روباه رفته اند و مهربان شده اند. خامنه ای برای کلاه گذاشتن بر سر مردم و فرستادن آن ها به خانه، قول داده که انتخابات را بررسی کند. شورای نگهبان که به احمدی نژاد تبریک گفت به غلط کردن افتاده و بی.بی.سی فارسی تلاش می کند تا مبارزات مردم را به یک اعتراض خشک و خالی تقلیل دهد. پالیزدار را برای راضی کردن رفسنجانی به ده سال حبس محکوم کردند (یاد به زندان انداختن هویدا افتادم) و با هزار ترفند دارند آب بر روی آتش خشم مردم می ریزند. هم زمان تمام نیروی تخریبی خود را به کار انداخته اند تا مردم را به خانه هایشان برگردانند. مردم تا کنون با مسالمت دست به اعتراض زده اند و برخلاف بیت روباه پیر و ملیجک او احمدی نژاد این پلیس و باندهای سیاه بوده اند که با وحشی گری و خشونت با مردم برخورد کرده اند. ابلهی نژاد که دیروز با ده هزار تن( به گزارش خبرگزاری های بی طرف جهان) از باندهای سیاهش، معترضین را خس و خاشاک خواند، امروز سیلی محکمی از صدها هزار تن از مردم ایران دریافت کرد. مردم با اراده محکم خود موسوی و خاتمی را هم وادار کردند که به میان آنها بیایند و ایستاده گی خودشان را اعلام کنند. در انقلاب بهمن مردم نخست با مسالمت به میدان آمدند و تا روزهای آخر گلوله می خوردند و گل به سربازان می دادند، اما پافشاری نیروی سرکوب مردم را به سوی جنگ مسلحانه کشاند. پی گیری مردم برای رسیدن به آزادی و مبارزه آنها با ستم گری پایان یافتنی نیست و اگر رهبران کنونی بخواهند دست به سازش بزنند مردم از روی آنها رد خواهند شد. در همین چند روز شعار اصلی مردم این بوده که موسوی، خاتمی کجایید و یا موسوی رای ما رو پس بگیر. فریب نخوریم و گرگ ها و دزدها را که در پوست روباه رفته اند بشناسیم. امروز تنها و تنها چیزی که ما را استوار و پرتوان می کند، همبستگی ماست. اختلافات را کنار بگذاریم و بحث های تحریم و غیر تحریم را به گذشته بسپاریم. ما همه عشق به آزادی داریم. امروز مردم ایران با همایش آرام و بزرگ خود نشان دادند که تا چه اندازه کشور ما آماده در آغوش گرفتن آزادی و دمکراسی واقعی است.

یکشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۸

به جوانان میهن زخمی ام

از همان روزی که خمینی برای تحکیم قدرت سپاه و روحانیون دست به رفراندوم زد و گفت : جمهوری اسلامی آری یا نه! من در هیچ انتخاباتی که توسط حکومت اسلامی برگزار شد، شرکت نکردم. بازرگان را به سخره می گرفتیم ، چرا که گفته بود: « ما باران خواستیم ، سیل آمد». نمی فهمیدیم که او تجربه دارد و می داند سیل چیست. تا سیل آمد و ما را با خود برد. از همان روزی که وحشیانه به همایش های نیروهای سیاسی حمله شد از حکومت اسلامی نفرت پیدا کردم. روزهای دهشتناک سال های شصت را که به درازی یک قرن بود از سر گذراندم. من با چشمان خودم دیدم که چگونه بهترین فرزندان این خاک را -که در آن روزها مثل شما جوان بودند و با عشق آزادی به خیابان ها می آمدند- در روز روشن به گلوله می بستند و یا با دشنه و تیغ تکه پاره می کردند. من به زندان رفتم و شکنجه شدم و تحقیر شدم و زندگی ام زیر و رو شد. جوان بودم چون شما و عشق داشتم به آزادی. از روزی که بهترین و دوست داشتنی ترین عزیزانم را به جوخه های اعدام سپردند ، نفرتم از مجموعه این نکبت دینی بیشتر و بیشتر شد. وقتی فکر می کنم به روزهایی که در شهر و دیار خودمان نمی توانستیم از خانه بیرون برویم چون مورد هجوم وحشیانه گله های حزب الهی قرار می گرفتیم، غم دنیا روی دلم می نشیند. من تنها نیستم، هزاران انسان در کنار شما زندگی می کنند که عزیزانشان را همین حکومت چهل میلیون رای کشته است. داغ و درد و غصه کم نیست. نمی خواهم کسی را سرزنش کنم . هر انسانی مسئول وجدان خودش است. به نخستین کسی که باید پاسخ دهیم وجدان خودمان است. می دانم که اگر بسیاری از جوانان ما سرگذشت غم بار نسل پیش از خود را می شناختند، هرگز به پای این صندوق های لعنتی نمی رفتند. می دانم که بسیاری از این دلیران و شیرانی که با گرگ های آدم خوار بسیجی در خیابان ها می جنگند، برای دگرگونی و به امید تحول به پای صندوق های شعبده رفتند، وگرنه امروز به خیابان ها نمی آمدند و اعتراض نمی کردند.آیا ولایت فقیه و رئیس جمهور ابله نمی فهمند که مردم از خواست های خود پس نمی نشینند؟ روزی خواهد آمد که رهبر اعلام کند که صدای انقلابتان را شنیدم. آن روز دیر خواهد بود.

 

مبارزه مثل خود زندگی اوج و فرود دارد، شکست دارد، اما تجربه های گرانبها نیز دارد. اگر نسل ما نتوانست رهبرانی شایسته برای هدایت مبارزه اش بپروراند، اما از میان شما رهبرانی سر بر خواهد آورد که می داند چگونه باید به ستم گری حکومت پایان داد. شما بی شک از تجربه های ما آموخته اید و نسبت به ما دانش بیشتری از محیط و جهان اطراف خود دارید. در همین انتخابات نمایشی و کودتای سازماندهی شده سپاه و ولایت فقیه، درس های بسیار می شود آموخت. خوشحالم که نسل جوان اعتماد خودش را به کلیت این نظام ستم گر از دست داده و فساد و کثافتی را که سرتا پای آن را آلوده شناخته است. هیچ کتاب و نوشته ای نمی توانست این رژیم را مثل این چند هفته افشاء کند. خودشان گفتند که ثروت های ملی را غارت کرده اند. دعوا بر سر این بود که چه کسی بیشتر برده و چه کسی در آینده باید بیشتر ببرد. نباید دلسرد و نومیدشد. از فردا باید با روش های گوناگون به مبارزه با رژیم کودتایی پرداخت. اگر مادران و پدران شما توانستند رژیم های کودتایی را به زباله دان تاریخ بیفکنند، شما بیشتر می توانید. شما در جهانی زندگی می کنید که ارتباط با آگاهی در آن را نمی توان قطع کرد. تاریخ بشر به شما می گوید : شما پیروزید!

چهل میلیون رای دارم.بگم؟ میگم ها!

 

مسابقه فوتبال بود. من یه طرف و تیم سه نفره مقابل من. همه اون ها رو دریبل زدم. داور هم که آقای خامنه ای باشد اصلا دخالتی نداشت و کاملا بی طرف بود. از صد گل خورده شده نود و نه گل مال من بود یکی مال اونا، تازه اون یه گل اون ها هم آفساید بود. یعنی موسوی پرید هوا گفت من گل زدم ، من گل زدم، اما غافل که گلش آفساید بود. هیچ وقت در تاریخ نظام ما این همه تماشاچی در بازی شرکت نکرده بودند. از چهل و شش میلیون تماشاچی واجد شرایط شش میلیونش بلیط نداشتند. یعنی مسابقه رو تحریم کرده بودند. حالا که تیم حریف به من باخته اونا هم مدعی شدن که داور پول گرفته. زکی. چهل میلیون رای داده. تماشاچیان بی ادب تیم حریف، یعنی چند تا جوان ریختن توی خیابون و از روی خط قرمز حکومت ( ببخشید چراغ قرمز ) رد می شوند. ما هم اونا رو می گیریم و با نصیحت یادشون میدیم که هیچ وقت از خط قرمز( ببخشید چراغ قرمز) رد نشن.حالا شما چرا ناراحتی؟ تو انگلیس و آلمان هم هر کی شلوغ کنه مگه اعدامش نمی کنن؟ ایران آزادترین کشور دنیاست. آزادی مطلق. این قدر آزاده که مردم دارن میارن بالا. برای همین میرن توی خیابون و از پلیس خواهش می کنن که بیاد اون ها رو کتک بزنه تا فیلم اون رو روی یوتیوب و فیس بوک بذارن و شما رو گول بزنن. شما مردم ایران رو نشناختین. چهل میلیون شرکت کننده داشتیم. خب همه مردم اروپا و آمریکا به ایران حسودی می کنن. تا چندماه دیگه ایران نه تنها در جهان اول می شود که تازه قصد داریم کره ماه و مریخ هم فتح کنیم و در آن جا انرژی هسته ای غنی کنیم. خب من میگم ما منتخب چهل میلیونیم. همه باید با هم دوست باشیم. اصلا ملت همه با هم دوستند. گول نخورید. ما بازی می کنیم شما فکر می کنید کودتا شده. هه هه . خب تا دلتون میخاد فکر کنید. چهل میلیون به من رای دادن. من همه رو دوست دارم. من آزارم به مورچه نمی رسه اون وقت شایعه می کنید که ما آدم می کشیم. من از اعدام دیگران گریه ام میگیره ولی آقای شاهرودی آدمکشه برین با او حرف بزنین. اصلا حقوق دانان حوزه علمیه بیان با حقوق دان های شما  بنشینن و حکم اعدام رو لغو کنن. تازه شما مگه اعدام نمی کنین؟ پس چرا نمی گین اعدام خوبه؟ هه هه. خب چهل میلیون رای دادن. همه به من رای دادن. من از پله و مارادونا هم بهتر بودم. خب حالا هی جر بزنید. این که یه روزی با حضرت امام فوتبال بازی می کردید و مدال می گرفتید، معنیش این نیست که امروزم بازیتون خوبه. شما کاشتید خودتان خوردید . حالا ما می کاریم و خودمون هم می خوریم. چهل میلیون رای دارم. میزان حال افراد است. مگه امام خودش این رو نگفت. خب. هه هه . بگم. رو کنم. میگم ها.

 

احمدی نژاد نماد بی چون و چرای دروغ، تزویر ، زهد و ریای اسلامی است. او در کنفرانس مطبوعاتی بعد از کودتا باز هم دست ولایت فقیه و حکومت را برای همه رو کرد.

شنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۸

هر که نامخت از گذشت روزگار

هم آن طور که به عرضتان رسانده بودیم و گوش نکردید شعبده بازی حکومت اسلامی تمام شد و سبز هم تو زرد از آب درآمد. ترازدی کمدی شد. موسوی هم اعتراف کرد که شعبده بازی بوده. کروبی هم بهت زده مانده. خانم رهنورد هم گفت که مردم هرگز این تقلب را فراموش نخواهند کرد، بی خبر از آن که مردم پیش از انتخابات فراموش کرده بودند و گرنه خودشان را مضحکه این معرکه نمی کردند. بارها گفته و خستگی ناپذیر خواهم گفت: حکومت اسلامی توسط یک مشت دزد و سرگردنه گیر به رهبری ولایت فقیه و چند میلیون روحانی مفت خور اداره می شود. این حکومت در زمینه مقابله با خواست های مردم به آن چنان سیستم اطلاعاتی و نظامی و سرکوبی مجهز شده که با جعبه های شعبده بازی نمی توان آن را کنار زد. باشد که مردم ما دست کم  از این شکست صدباره خودشان اندکی بیاموزند. روزی نه چندان دور مردم پاسخ ولایت و ملیجک هایش را خواهند داد. این صد در صد است.

چرند گویی

بی.بی.سی. فارسی این همه آدم پرت وپلا گو و عجیب و غریب را از کدام کلاه شعبده بیرون آورده؟

جمعه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۸

نود و نه در صد

بازار رای دادن گرم گرم است. موسوی نق نق می کند که تقلب هایی صورت گرفته. بی. بی. سی دارد سینه به تنور می چسباند و انگار دمکراتیک ترین انتخابات تاریخ دارد صورت می گیرد. نود و نه در صد رای می دهند و یک در صد هم مثل من دارند با دقت روند انتخابات را دنبال می کنند. دلم برای این همه انرژی و شور و شوقی که جوانان ایران در این دو هفته از خود نشان دادند، می سوزد. یاد روزهای انقلاب می افتم. رژیم باورش نمی شد که سیرک انتخاباتی این چنین به رسوایی خودش بیانجامد. سپاه از ساعت پنج بعدازظهر امروز « رزمایش اقتدار » را آغاز کرده تا نشان دهد که قدرت حکومت اسلامی در دست کیست. فردا نام رئیس جمهور را اعلام می کنند و مردم باید به خانه هایشان برگردند و دزدها و راهزنان را تا چهار سال دیگر تحمل کنند. سود این انتخابات برای مردم این بود که در این دو هفته به قدرت خودشان پی بردند و خواسته هایشان را مطرح کردند. از سوی دیگر این دو هفته تا توانستند به رقص و پای کوبی پرداختند و به دزدها و جلادان ماسک زده بد و بیراه گفتند.

پنجشنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۸

سبز

تو بازار انتخابات اونی که سود آخر رو می بره وارد کننده محترم پارچه سبز رنگه. خانه ملت رو توی شلوغی و سرو صدا باید غارت کرد. پس از انتخابات که سرو صدا ها خوابید و گشت های سپاه وبسیج دوباره به خیابان ها آمدند این پارچه های سبز و سفید و قرمز برای فاطی هم تنبان نمی شود. ما گفتیم.

چهارشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۸

سبیل زرد

شاید طرف رفته سبیل رو راضی کنه که رای بده و بعدش هم بره ایران لای دست حسین درخشان.

یکشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۸

فرهنگ ما

این هم فرهنگ مردمی که دوست دارند که خودشان سر خودشان کلاه بگذارند. پرت و پلاها را در قالب مدرن پیامک و استفاده بهینه از فرهنگ ارتباطات ببینید و کف کنید.

دزدها و ملت دزد پرست

احمدی نژاد می گوید هاشمی رفسنجانی و خاندانش دزدند. موسوی می گوید احمدی نژاد و خانواده اش دزدند. کرباسچی می گوید احمدی نژاد دزد است. کروبی می گوید پول های نفت کجا رفته؟ احمدی نژاد می گوید تمامی دولت های پیش از او ( از جمله شخص شخیص رهبر) همه دزد و ایران برباد دهنده بوده اند. هیچ کسی از این جماعت تب کرده که ریخته اند توی خیابان و گلویشان را برای این جماعت دزد می درند نمی پرسد پس چرا قوه قضائیه دست بدبختی را برای دزدیدن یک کیسه برنج می برد، اما این دزدها نه تنها دستگیر نمی شوند که صلاحیت اشان برای ریاست جمهوری هم تائید می شود. الحق که حق ما همین دزدها هستند. لایق ریش ملت دزد پرست که با شکم خالی توی سر هم می زنند که یک دزد را به ریاست خودشان برگزینند. نمی دانم چرا گوسفند نماد نادانی شده است؟

سه‌شنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۸

نژادپرستی ناب محمدی

حالم را به هم زد. دوست داشتم روی چهره ی این آدم بالا بیارم. فخرفروشی تهوع آور آدمی که قرار است خبرنگار باشد. همین کله پوک های حزب الهی هستند که به ما نق می زنند که چرا در انتخابات احمقانه اشان شرکت نمی کنیم. اگر در کشوری قانون دار این حرف ها را می زد خشتکش را در می آوردند. وقتی رهبر اصلاحات و اسطوره انتخاباتی سی ساله حکومت درباره مردم جوک می گوید ، از طرفدارانش چه انتظاری می توان داشت.

جمعه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۸

جل الخالق

احمدی نژاد :

برخلاف میل برخی افراد می گویم که ایران باید جهان را مدیریت کند.

این آدم یا احمق است یا کلاه بردار و شعبده باز و یا مردم را گوسفند می بیند. شاید هم تمامی این ها را یک جا در خودش دارد. موجود غریب و شگفت انگیزیست. هر چند هزار سال یک بار این جور پیامبری ظهور می کند. از بخت بد نصیب ما شده.

دوشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۸

ما آدم هستیم یا برگه رای؟

شرکت در انتخابات یعنی پذیرش حکومت اسلامی. پذیرش حکومت مساوی با گردن نهادن به قانون اساسی، ولایت فقیه، شورای نگهبان، شورای تشخیص مصلحت نظام، مجلس خبره گان، دستگاه امنیتی، زندان، شکنجه و اعدام های روزانه در ایران است. شرکت در انتخابات دگرگونی پایه ای و حتی رفرمی سطحی در نظام اسلامی به وجود نمی آورد. دوره های پیشین انتخابات ریاست جمهوری شاهد این مدعایند. انتخابات در راستای پذیرش خواست عمیق مردم ایران یعنی دگرگونی ریشه ای در ساختار حکومت و قوانین آن  نیست. این انتخابات تنها در جهت پیش برد سیاست های خارجی و آرایش چهره بیرونی حکومت و سیاست های اجرایی آن است. ربطی به داخل کشور و شرایط فلاکت بار زندگی اکثریت مردم ایران ندارد. این انتخابات که با نهایت تقلب و در راستای خواسته ولایت فقیه پیش می رود، رئیس جمهورش پیش از انتخابات توسط رهبر برگزیده شده است. این که چه کسی را برای دوره بعد انتخاب خواهند کرد بستگی به سیاست های خارجی حکومت دارد. اگر انتخاب رفسنجانی برای بازگذاشتن دست آقازاده ها و نان خورهای حکومت جهت غارت ثروت های ملی و پرکردن کیسه های پولشان به قیمت فقر و فلاکت میلیون ها ایرانی بود، انتخاب خاتمی اما برای سرپوش نهادن و آرام کردن خشم مردمی بود که جانشان به لبشان رسیده بود و هر آن بود که به شورش علیه نظم موجود دست بزنند. خاتمی با وعده های توخالی آتش خشم مردم را فرونشاند و حکومت را به ثبات نسبی رساند. احمدی نژاد آمد تا با عربده های بی پشتوانه و لاف و گزاف های خود جنگ حکومت با جهان را به بیرون از مرزهای کشور ببرد و در داخل هم مردم را به صبر و انتظار دعوت کند و دشمنان خیالی را به آنها نشان دهد که ایران را محاصره کرده اند و مردم باید بیایند پشت حکومت و برای بمب ملی اسلامی از آن پشتیبانی کنند. این حقه تاریخی بسیاری از روشنفکران ملی گرا را به دنبالچه های احمدی نژاد مبدل کرد.

امروز مردم بیش از هر زمان دیگری خواستار بهتر شدن وضعیت اقتصادی خود هستند. جوانان و به ویژه دانشجویان و زنان خواهان دگرگونی ریشه ای و آزادی های اجتماعی و سیاسی اند. بگیر و ببند های حکومت هم چنان ادامه دارد. کشاندن مردم به پای صندوق های رای با کیسه سیب زمینی و کمک های نقدی چندان کارساز نیست. اگر چه در انتخابات حکومتی، مردم مسخره ای بیش نیستند، اما حکومت مجبور است برای بازار گرمی چند تن از افراد خودی را که هنوز منفور مردم نشده اند به میدان بفرستد تا هم تنور داغ شود و هم به جهان خارج نشان دهد که دمکراسی کامل برقرار است. شرکت نکردن در انتخابات البته به این معنا نیست که در برابر آن خنثی باشیم. ما می توانیم با روی دایره ریختن سوابق کاندیداها و برگزاری نشست هایی در باره انتخابات در دانشگاه ها و مراکز فرهنگی به افشاگری در مورد ذات غیر دمکراتیک انتخابات بپردازیم. پرسش های افشاگرانه دانشجویان از موسوی و نقش او در قاجعه ملی قتل عام زندانیان سیاسی شاهد خوبی در این زمینه است.

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۸

خون کم رنگ حسین درخشان

رکسانا صابری که به ناحق دستگیر و زندانی شده بود با اشاره وزیر امور خارجه آمریکا- خانم کلینتون - و با وساطت سوئیسی ها آزاد شد. هیچ کس نفهمید جرم او چه بوده و چرا دستگیر شده بود. کسی هم نفهمید چرا آزاد شد؟ مردم ایران شهروندان اسیر و زندانی در کشور خودشان هستند. آنها نه به اطلاعات دسترسی دارند و نه می توانند این اطلاعات را شخصا از طریق اینترنت و یا رسانه های دیگر به دست آورند.

حسین درخشان شهروند درجه دوم همین کشور است. اگر رکسانا به انتقاد از حکومت و توطئه علیه آن محکوم شده بود، حسین درخشان نزدیک به دو سال در حال تعریف و تمجید از حکومت و تبلیغ و پروپاگاندا برای خامنه ای و احمدی نژاد بود. رکسانا چون پشتیبانانی گردن کلفت دارد، سبیل حکومت را می چرخانند و مجبورش می کنند که برخلاف خواسته اشان او را آزاد کنند. حسین درخشان کسی را ندارد. دل به احمدی نژاد و خامنه ای خوش کرده بود که پوچ از آب درآمدند. هنوز هم با توجه به فرمان احمدی نژاد مبنی بر بررسی پرونده رکسانا و حسین درخشان کسی تره برای حسین خرد نمی کند. برخورد دوگانه به پرونده این دو نفر نشان از وضعیت فلاکت بار و ضد بشری دم و دستگاه حقوقی و قضایی حکومت اسلامی دارد. برادران رفیق دوست 123 میلیارد از ثروت عمومی را مثل آب خوردن بالا می کشند و کسی تخم اشان را نمی گیرد، اما بدبخت بینوایی که از روی ناچاری چند لیتر روغن دزدیده انگشتانش را قطع می کنند.

حسین درخشان در دست این سیستم ستم گر و نامردمی اسیر است. هنوز کسی خبر درستی از سرنوشت او ندارد. بر تمامی وب لاگ نویسان و آزادی خواهان ایرانی است که با فریاد کشیدن بر سر این سیستم ضد بشری خواهان آزادی هر چه سریع تر او   بشوند.

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۸

گه گیجه

با وجود چنین گل های سرسبدی هم کشورم دچار گه گیجه شده و هم خودم.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۸

مایلی کهن: من یک ابله هستم.

مایلی کهن یک مکتبی و مومن خالص است. فرزند خلف انقلاب اسلامی. مردی پاک و بی گناه که می بایست در سرزمین پاکان ( پاکستان شاید) به دنیا می آمد. البته به همت حکومت اسلامی، ایران دارد یواش یواش در پاکستان غرق می شود. مایلی کهن حقیقت را می گوید : فوتبال به چه درد کشور اسلامی می خورد؟ در صدر اسلام کسی فوتبال بازی نمی کرد. او درست می گوید که فهم مسئولان فوتبال حکومتی از گروهبان قندعلی هم کمتر است. مایلی کهن مکتبی است. او چون شهامت قطبی را ندارد، مثل خداداد به او پرخاش می کند و همان تهمت ها را نثار قطبی می کند. انتشار نامه های سرگشاده پی در پی به نوعی فرار از مسئولیتی بود که فدراسیون رشوه خوار و مکتبی به او واگذار کرده بود. مایلی کهن خیلی کهنه است و چیزی از فوتبال روز نمی داند. اطلاعات او مربوط به بیست سال پیش  و در همان سطح تیم های محلی است. این اطلاعات هیچ گاه به دانش ارتقا پیدا نکرده. فوتبال هم مثل همه رشته های ورزشی احتیاج به دانش مدرن دارد. از روی توضیح المسائل و یا تفسیر و تاویل متون دینی نمی شود ساختار بازی را طراحی کرد. سطح مربی گری مایلی کهن در حد تیم های دسته دوم ایران هم نیست.  علی دایی به هر رو تجربه بازی در تیم های بزرگ و با مربی های دانش آموخته را داشت. مشکل ناموفق ماندن او در این بود که هم می خواست فوتبال مدرن بازی کند و هم نقش مایلی کهن را در توسل به استخاره و دعا و تسبیح انداختن ایفا نماید. علی دایی دست کم برای خودش ارزش قائل بود و کنار رفت بی آن که چیزی بگوید. مایلی کهن چه پیش از گزینش – که همواره حال علی دایی را می گرفت – و چه پس از آن،  سرگرم وراجی و حال بگیری غیر مکتبی هاست. حالا هم گیر داده به قطبی. مایلی کهن با این که می داند تهمت آمریکایی زدن به قطبی و او را عامل خارجی خواندن می تواند به قیمت سنگینی برای قطبی تمام شود اما این کار را می کند. حسادت و کینه ورزی عادت ملی شده. یک نگاه عمیق به جامعه امروز ما بیاندازید. به جز دروغ، فریب، و کلاه برداری و حسادت و کینه چیزی دیگری می بینید؟ جامعه واقعا اسلامی شده. مایلی کهن، علی دایی و خداداد عزیزی و بسیاری دیگر ، محصولات این جامعه هستند. این جماعت حتی تحمل انتقاد های ساده و سطحی فردوسی پور برنامه نود را ندارند. عادت زشت ولایت فقیه گری به این ها هم سرایت کرده. تا دری به تخته می خورد آقایان بیانیه می دهند. مایلی کهن آش را آن قدر شور کرد که صدای ولایت فقیه فوتبال هم درآمد. امثال مایلی کهن هیچ چیزی بیشتر از گروهبان قندعلی ندارند، اما با تحقیر و توهین به دیگران برای خودشان اعتبار می جویند. متاسفانه در جامعه امروز ما اینها گل های سرسبدند. در فوتبال این آقاست و در فیلم و هنر هم مسعود ده نمکی. 

یکشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۸

رابطه آشکار با آمریکا به سود مردم ایران است

رابطه علنی با آمریکا بر اساس احترام متقابل به سود مردم ایران است. باز کردن درهای ساختگی و شکستن حصاری که حکومت از درون آن و به هزینه مردم ایران به جهان بیرون سنگ پرتاب می کند و ثروت ملی را خرج یارگیری از میان نیروهای خودی در خاورمیانه می نماید – تا بر عمر خود بیافزاید – جز زیان چیزی دیگری برای مردم ایران دربر ندارد. حکومت اسلامی برای ادامه نقض حقوق مردم و تحکیم قدرت خود بر منابع و ثروت های ملی و غارت آنها باید به این سلطه عینیت بیرونی دهد. امروز رابطه پنهان حکومت با آمریکا و همکاری بی مزد و مواجب آنها با دم و دستگاه بوش برای اشغال عراق و افغانستان بر همگان روشن است. لاس زدن های بی مزه و خوش رقصی های پشت پرده از یک سو و از سوی دیگر عربده کشی و لاف و گزاف زدن ها به حدی مسخره شده که تنها به درد فریب در خواب شدگان می آید. بازی سیاسی و جنگ لفظی که نزدیک به سی سال در جریان است ریشش درآمده و کاربردی ندارد.

آمریکا هیچ گاه قصد جنگ رو در رو با ایران را نداشته و ندارد. آمریکا بزرگ ترین دشمنان منطقه ای حکومت – طالبان و صدام – را با کمک خودشان از قدرت به زیر کشید. اختلاف حکومت با آنها بر سر قدرت در منطقه است. پیش شرط برقراری روابط علنی به رسمیت شناختن آنها از سوی آمریکا به عنوان ژاندارم منطقه است. با وجود اسرائیل و اعراب، غرب با این خواسته – به ویژه در این شرایط بحرانی – مشکل دارد. توافق غرب با این خواسته یعنی پذیرش تمام خواسته های حکومت اسلامی در زمینه تولید سلاح های هسته ای، کمک ناخواسته به قدرت گیری حماس و حزب الله و نیروهای اسلامی در عراق، سرکوب نیروهای مخالف در درون کشور و از همه مهمتر سپردن افسار منابع نفت و گاز منطقه به دست آنهاست.

در میانه این دعوای لفظی منافع مردم ایران لطمه بسیاری خورده است. حکومت اسلامی برای نگه داشتن مردم در قلعه ی خود ساخته اش باید درب قلعه را بسته نگه دارد. بازشدن این درها و رابطه مردم با جهان بیرون به ضرر شدید حکومت است. سانسور اینترنت و کنترل خشن پاسداران بر تمامی وسایل ارتباط جمعی و فشار بی حد و مرز بر رسانه ها در این راستا است.

در آستانه انتخابات و برای داغ کردن تنور آن حکومت چهره عوض می کند و مهره های خودش را با وعده وعیدهای توخالی – که در حقیقت خواسته های واقعی مردم است – به میدان می فرستد. هم اکنون موسوی با شعار « من با اوباما مذاکره می کنم » جلوی صحنه آمده. او می داند که این خواست مردم است و با آن می شود بازی کرد و رای به صندوق حکومت آورد. اما موسوی فقط شعار می دهد. حکومت همواره در آستانه انتخابات مهربان می شود.

از آن جا که مذاکره علنی و روابط آشکار با آمریکا به نفع مردم ایران است، حکومت به آن تن نخواهد داد. مگر از روی اجبار. پای اجبار که در میان باشد همین آقای خامنه ای که می گوید ما نمی خواهیم به نظم نوین جهانی وارد شویم، فتوا می دهد که در اسلام رابطه با آمریکا واجب خدایی است.

شنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۸

عزیز خدا! ریدی

این خداداد عزیزی چه عربده ای می کشد. از روی حسادت و کینه ملی است یا برای احمدی نژاد خودشیرینی می کند؟ شاید انتظار داشته که به جای دایی و مایلی کهن او را سرمربی تیم ملی بکنند. این حرف هایش جز آدم فروشی چیز دیگری نیست. شاید قوه قضاییه عدل اسلامی قطبی را بگیرد بیندازد وردست رکسانا صابری. خبرچینی و پشت هم اندازی به این زشتی نوبر است. ریدی آقای خداداد. ریدی!

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۸

قطبی و فرهنگ فوتبال ما

 

قطبی سر مربی تیم ملی شد. تیمی که نتوانست عربستان را در خانه خودش متوقف کند. تیمی که علی دایی می خواست با استخاره و تسبیح انداختن به جام جهانی ببرد. تیمی که مایلی کهن آمده بود تا آن را پاکسازی کند و افراد مومن و نماز خوان را جایگزین زلفی ها نماید. قطبی نه می تواند معجزه کند و نه می تواند از پس مافیای آشکار و پنهان فوتبال ما برآید. قطبی بی شک کار سختی در پیش روی دارد. هم باید با بازیکنانی که خودشان را آقا بالاسر فوتبال می دانند و هم با باندهای مافیایی فوتبال به چالش برخیزد. این ها نخواهند گذاشت که او کار خودش را بکند.

قطبی آدم بافرهنگیست. تجربه فوتبال اروپایی را دارد و با مربیان بزرگی کار کرده است. اگر دم و دستگاه دولتی و فدراسیون گوش به فرمان بگذارند او توانایی دگرگونی فوتبال مریض ما را دارد، اما باید دید تا چه حد می تواند مرزشکنی بکند و از خط قرمز این جماعت بگذرد. انتخاب قطبی زیر فشار افکار عمومی و به ویژه تاثیر اعتراض وب لاگ نویسان به انتخاب مایلی کهن صورت گرفته، وگر نه بسیاری از دست اندرکاران مافیای فوتبال چشم دیدن او را ندارند. قطبی آدم بافرهنگیست. او می تواند فرهنگ فوتبال ما را دگرگون کند. قطبی در طول دوران مربی گری خود در ایران هیچ گاه به تیم ها و مربی حریف بی احترامی نکرد. هیچ گاه گناه باخت تیمش را به گردن داور نینداخت. اگر قطبی بتواند این فرهنگ را در میان بازیکنان رواج دهد خود گام بزرگی در فوتبال ماست. او دنبال فوتبالیستی می گردد که بتواند جنگنده بازی کند. نمازخوان و روزه گیر بدرد کار او نمی خورد. باید ماند و دید که وزنه او سنگین تر است یا مافیای بی اخلاق و ضد فوتبال ما.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۸

سوزن به خود، جوالدوز به دیگران

یکی نیست بگوید احمدی نژاد تو را چه به این حرف ها. شما که روی تمام نژادپرست های عالم رو سیاه کردین. کدوم نژاد پرستی ملت خودشو سرکوب می کنه؟ این بازی ها چیه در میارین. بگین آمریکا قدرت سرکوب داخلی ما رو به رسمیت بشناسین و ما رو قدرت اول منطقه اعلام کنین چکمتونم لیس می زنیم. این قرتی بازی ها چیه در میارین. خامنه ای گفته بود باید جنگ رو به بیرون مرزها بکشونیم اما نه به این بی نمکی. دست شماها که رو شده. دنیا چقدر بدبخت شده که احمدی نژاد و خامنه ای پرچم دار مبارزه ضد نژادپرستی شدن. تفو بر تو ای چرخ گردون تفو !

سه‌شنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۸

وای اگر س.ک.س حکم جهادم دهد!

آهای ملت غیور که برای آزادی شکم می درانید! کسی از شما نمی خواهد از حقوق این جماعت درمانده که با کوشش شبانه روزی خود خوراک فکری مردم قم و هفتاد میلیون جمعیت حومه آن را تامین کرده و ماشاالله موجب شکستن کمر موتور جستجوی گوگل در پی واژه اسمش را مبر شده اند، دفاع کند؟ این افتخار را چه کسی می توانست نصیب ایران کند؟

کجایید برادران سازمان حقوق بشر اسلامی؟ کجایید سازمان های دفاع از آزادی بیان و اندیشه؟ بی.بی.سی کجایی؟ کجایید نگهبانان آزادی و حقوق بشر؟ اگر این جماعت زحمتکش نبود، چه کسی خوراک موعظه گران اخلاقی حوزه های علمیه را – که تمام وقتشان صرف تحصیل دانش در زمینه پایین تنه ملت و تشعشع موی زنان می شود- تامین می کرد؟

اگر این ها نبودند چه کسی می توانست سر ملت را گرم کند تا شما از زیر ختنه اشان کنید. شما نه تنها باید این ها را آزاد کنید، بلکه باید از آن ها سپاس گزاری بکنید. بروید آمار های جستجو در گوگل را ببینید تا به مقام شامخ این تولید کنندگان شادی پی ببرید. نکند حسادت می کنید که نمی توانید مثل این ها آدم توی نماز جمعه جمع کنید؟ اگر فکر کردید که با زندانی کردن این جماعت می توانید مردم را وادار کنید که پشت و جلویشان را فراموش کنند کور خوانده اید. آمار فحشا را نگاه کنید. آم ار عرق خوری را دوباره بازبینی بفرمایید. یک نگاه به چهار پنج میلیون معتاد بندازید. این ها نتیجه سیاست های بگیر و ببند شماست.

آهای برادر پاسدار که حافظ ناموس ما ملت بی چشم رو شدی و این جماعت را در گرداب ( بهترست بگویم مرداب ) خودتان به دام انداخته اید، شما مگر صفحات تولید شده این جماعت را دیده اید؟ کار شما کفر است و عذابی دردناک دارد. آبروی کشور عزیز اسلامی را بردید. دنیا می گوید این ملت چقدر حشری بوده که تنها در یک حمله این همه آدم خلاف از توش دست چین کردند.

آهای ملت آرام ننشینید. اول دودول و شمبول اتان را می برند بعد میان سراغ بالا تنه شما. بر هر ایرانی - که یک بار هم شده از دست رنج این برادران تولید کننده نقل و نبات سوءاستفاده کرده – واجب است که به دفاع از آزادی آنها برخیزد.

داروین: ضد انسان و زن

سال 2009 را سال داروین نامیده اند. مردی که با اندیشه های خود دگرگونی ریشه ایی در دانش زیست شناسی بوجود آورد. از او  به خاطر تئوری « گزینش طبیعی » که شالوده زیست شناسی نوین را بنیاد نهاد و به رهایی بشر از چنگ مذهب کمک نمود، بایستی سپاس گزاری کرد. ولی تاثیر منفی و مخرب برخی از اندیشه های او در زمینه جامعه شناسی و فلسفه را نباید نادیده گرفت. این اندیشه ها در جهان و به ویژه اروپا به نتایج ناخوشایندی ختم شد.

بزرگترین اثر او در زمینه زیست شناسی اجتماعی « فرود انسان » The Descent Of Man  آن چنان نژادپرستانه نوشته شده که پرده تاریکی بر اندیشه های مترقی و بالنده او در زمینه تکامل و تحول انسان می کشاند. خوش بختانه زمینه های پژوهش نژادی او بر رویدادهایی استوار است که دیگر به گذشته تعلق دارند و امروز برای هر انسان اهل دانشی کودکانه به نظر می آیند. نظرات او درباره زنان به حدی عقب مانده است که هر خروسی را نیز به خنده وا می دارد. در مقام انسان می گوید:

با پژوهش و بررسی نژادهای گوناگون به راحتی می توان قوم های وحشی را از انسان های متمدن بازشناخت. در درگیری مابین قبایل و نژادها هر قبیله ای که افراد بیشتری را از دست دهد، ضعیف تر می شود و به راحتی در معرض کشتار، آدم خواری و برده شدن قرار می گیرد. وقتی ملت های متمدن به جنگ بربرها می آیند، زمان جنگ بسیار کوتاه و موثر است. دلیل آن هم مغز بزرگ اروپایی هاست.

اندیشه های داروین در زمینه جامعه شناسی و نقش انسان در جامعه، بازتاب روشنی در کتاب فرود انسان می یابد.

نژاد متمدن اروپایی (قفقازی ها) برای گسترش دادن سرزمین های خود دمار از روزگار ترک ها در آوردند… در آینده تمام نژادهای پست به دست نژادهای متمدن از روی کره زمین برچیده خواهند شد. 

داروین نسل کشی و نابودی نژادهای پست را موتور تحول انسانی می دانست. تئوری گزینش طبیعی او اختلاف طبقاتی در اروپا را کاملا طبیعی جلوه می داد و آن چه هم که طبیعی است، درست هم هست. کارگران ایرلندی را با لحنی تحقیر آمیز ابله، کثافت و بی انگیزه می خواند که مثل خرگوش ها دایم به تولید مثل مشغولند و روز به روز زیادتر هم می شوند. در عوض اشراف اسکاتلندی را باهوش، منظم و محترم می دانست که در اخلاقیات سخت گیر و متعصبند و باهوش و خدادوست اند و عمر خود را صرف کار و امور خیریه می کنند.

 

در پایان کتاب کذایی نتیجه می گیرد که در مقایسه با حیوان انسان به استانداردهای بالایی رسیده و باید سپاس گزار او برای گسترش زیستن گاه و تولید بود. رقابت مابین انسان ها باید کاملا آزاد باشد و هیچ قانون مدنی و اخلاقی آن را محدود نکند. همین عبارت او شالوده داروینیسم اجتماعی شد: کسی که قدرت دارد حق هم با اوست ( Might makes right ). از همین جا بود که رابطه داروینیسم و انسان گرایی بریده شد. پی آمد اندیشه های او در آلمان به برپایی سازمان های بهداشت نژادی و در آخر به کشتارهای انسانی در جنگ دوم جهانی.

تئوری تکامل اجتماعی همواره برای انسان مطرح بوده و خواهد بود. این تئوری را نباید به داروین محدود کرد و یا پاسخ پرسش های هستی را تنها در آثار او جست و جو نمود. اثر مخرب اندیشه های او در جامعه شناسی متاسفانه رنگی تیره بر سال او می زند.

سه‌شنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۸۸

مربی نوحه خوانی

بالاخره ترس و لرزه حکومت اسلامی از هراسی که صدهزار تماشاگر جوان در بازی ایران -عربستان در دل احمدی نژاد انداختند باعث شد که ختم تیم ملی فوتبال را برگزار کنند. حاج علی دایی را که به علت نزدیکی اش به حکومت دل مردم را از دست داده بود، بر کنار کردند و حزب الهی دوآتشه حاج آقا مایلی کهن را به جای او نهادند. با این انتخاب آگاهانه تیم ملی را از چاله به چاه انداختند. تا مردم درس عبرت بگیرند و هر وقت احمدی نژاد وارد ورزشگاه شد مثل شاه جلوی او برخیزند و بی ادبی نکنند.

جمعه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۸

برابری

این دو تا مرد ابله رو ببینید و راه حل آنها برای خلاصی از دست همسرانشان. خیلی ها برابری را در همین حد می فهمند. حتی اون همسران عزیز. البته ویدیو بحث دیگری دارد ولی من با نگاه خودم این رو ازش گرفتم. شما چی؟

سه‌شنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۸

لایروبی طویله زیستن

ما مردم ایران ارزش خودمان را نمی دانیم. به نیروی درونی قدرت مند خود برای دگرگونی آگاه نیستیم. بدون احساس امنیت، بدون هارمونی درونی و با خویشتن خود در صلح و صفا زیستن و عدم اعتماد به خود، انسان به ساده گی زیر سیطره ی نفوذ تخریب گرایانه دیگران قرار می گیرد و شخصیت انسانیش تحقیر می شود. تحقیر به ترس از محکوم شدن توسط حکومت، جامعه، خانواده و دوستان ختم می گردد و انسان به ابزاری بی اراده برای پیش برد اهداف ولایت و شبان و رئیس و مرشد تبدیل می شود.
در جامعه امروز ما با توجه به مغزشویی ایدئولوژیک روزانه در مهد کودک، مدرسه و دانشگاه، امنیت درونی مردم از همان آغاز کودکی مورد هجوم قرار می گیرد. تمام روند زندگی از گهواره تا گور بر شالوده فرمانبری و اطاعت کورکورانه و پذیرش بی چون و چرای پند و اندرزهای پایان ناپذیر، استوار شده است. پرسش گری و کنجکاوی را فضولی می نامند و کار بزهای گر که باید از گله بیرونشان آورد تا گله را گر نکنند. خطر بیرون رانده شدن از گله و تک و تنها افتادن، ذهن کنجکاو را به فلجی دچار و ترس را بر او چیره می کند.
آنانی که با اراده و یا در اثر حادثه شجاعت به خرج می دهند و بر خلاف جریان آب شنا می کنند، مورد تعقیب و آزار قرار می گیرند و از جامعه جدایشان می کنند. جدا کننده لزوما نباید حکومت باشد، خود مردم هم خوب از پس دگرآزاری یکدیگر بر می آیند.
برای بازیافتن حیثیت و وجدان انسانی باید به چالش با نیروهای بازدارند و فرهنگ عقیم برخاست و اهمیتی به این که دیگران چه می گویند نداد و کاری را پیش برد که فکر می کنی درست است. اگر چه باید از تجربیات دیگران آموخت، اما این من هستم که انتخاب نهایی را انجام می دهم.بسیاری از مردم ما با این دگرگونی مشکل دارند. اگرچه می دانند که این دگرگونی ضروریست اما با تن دادن به اطاعت کورکورانه و ترس از سنت ها، مذهب و آداب و رسوم، خود را در زندان آدم متوسط حبس می کنند.
وقتی می گویند: « این کار درست نیست»، « کله ات بوی قورمه سبزی می دهد»، « این کار آبروریزیست»، « مردم این کارو دوست ندارن»، « سنت ما اجازه این رفتار رو نمیده»، « از تو چنین انتظاری نمی رفت»، « کفر میگی بابا! خدا رو خوش نمیاد»، « آدم باید همیشه حرف بزرگتر از خودشو گوش بده» والخ
باید به هر کسی که این نوع مزخرفات را به هم می بافد خندید و گفت: « اهمیتی به این حرف ها نمیدم. من دوست دارم این جوری باشم. خودم باشم. از دو رنگی و دورویی و ماسک زدن خسته شدم. از این که توی خونه یه چیز باشم و بیرون چیزی دیگه حالم به هم می خوره. میخوام دست کم با خودم در صلح و آرامش باشم. میخوام مثل همه نباشم. انسان کنجکاو، پرسش گر و اندیشه گر».
اگر چه در جامعه امروز ما این یعنی انقلاب علیه خود و دیگران ، اما تنها راه برون رفت برای انسانیست که خواهان بازیابی خویشتن خود و رها شدن از دست جامعه طاعونی است. دشوار است، اما شدنیست. تنها از این راه می توان به نجات جامعه برخاست.

« به جنگل رفتم تا آگاهانه و ژرف زندگی کنم و مغز استخوان زندگی را بیرون بمکم. تا آن چه را که زندگی نیست دور بریزم. جوری که در زمان مردن بیدار نشوم و بگویم من از زندگی هیچی نفهمیدم». Henry David Thoreau

یکشنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۸۸

مافیا

ایران به عربستان باخت. حق عربستان بود که ما را در خانه خودمان تحقیر کند. رگ وطن دوستی ملت در حال پاره شدن است. گناه را به گردن علی دایی و احمدی نژاد می اندازند و یا شعار می دهند که علی کریمی بیایدو علی دایی برود. مسکن های موقتی برای تسکین یک بیماری مزمن. این جماعت کی می خواهند بفهمند که خانه از بن بست ویران است؟ فوتبال ایران بازتابی از وضعیت تیره و تار جامعه ماست. مگر قطرو امارات و بحرین هم ما را تحقیر نکرده اند؟ فوتبال هم مثل همه ی پدیده های جامعه به قدرت مافیایی حکومت گره خورده است. ریشه ها را دریابید. دنبال قربانی نگردید. در کشوری که فیلم چماق کش و آدمکش معروف - مسعود ده نمکی - پرفروش ترین فیلم تاریخ سینمایش می شود، انتظار بهتری هم دارید؟

جمعه، اسفند ۳۰، ۱۳۸۷

شادباش سال نو


سال نو بر ما خوش غیرتان، با وجدان ها، پرخورها، لاف زن ها، روضه خوان ها، ماتم گیرها، بی اراده ها، کون گشادها، برج سازها، گه گیجه گرفته ها، اصلاح طلب و اصول گرا ها، نژاد برترها، ضد زن ها، بچه کش ها، همه چیز دان ها، زززرکن ها، نق نقو ها، هوچی گرها، پشت هم اندازها، آخوندپرست ها، گوسفند چران ها، تخم خرها، عقب مانده های تاریخی، دروغ باف ها، خبرچین ها، آروغ زن ها، کلبعلی ها، قوچعلی ها، عینعلی ها، گرگعلی ها، عشقعلی ها، زلفعلی ها، بوقعلی ها، مرادعلی ها، غلامعلی ها و خلاصه تمام ملت اسلامی - آریایی ایران مبارک باد. اولش هم خودم.

مرگ را سر باز ایستادن نیست

خودمان را فریب ندهیم. این ماشین مرگ اسلامی سر باز ایستادن ندارد. امیر رضا میرصیافی اولین قربانی ماشین مرگ ساز نیست و آخری هم نخواهد بود. این ماشین با نصیحت و مویه و گریه از کار نمی افتد. با بیانیه و تومار چوب لای چرخش نمی رود. این ماشین را باید از کار انداخت. متوقفش کرد و سرنشینانش را به پای میز محاکمه کشاند. راهی به جزاین وجود ندارد. حالا بنشینید و توی سر خودتان بزنید و یا بروید به دست و پای خاتمی بیفتید و دعوتش کنید تا بیاید و به ریش اتان بخندد. خاتمی خودش سرنشین ماشین مرگ است. مگر در دوره او کم آدم زیراین ماشین له شدند؟ فراموش کاری تا کی؟ کم حافظه گی تا کی؟ دست کم بپذیریم که این ماشین تولید مرگ متعلق به حکومت اسلامی است و سازندگان این ماشین خلخالی و لاجوردی و سعید امامی نوچه گان خمینی بودند. چرا خودمان را به کوچه علی چپ می زنیم. خاتمی و موسوی و امثالهم مدافعان این نظام مرگ سازند. در رویای خودمان آنها را از هم جدا نکنیم. برای از کار انداختن این ماشین باید نخست آن را شناخت و واقعیتش را پذیرفت. چند میلیون امیر رضا باید قربانی شوند تا ما حقیقت ا دریابیم؟

سه‌شنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۷

پایان رویای خاتمی

خاتمی از انتخابات کناره گیری کرد یا کنارش گذاشتند. خاتمی آدم محافظه کار و ترسویی است. او به همین نان بخور و نمیری که در سایه ی نظام به او می رسد خشنود است و همواره هم حال هوادارانش را که نمی خواهند واقعیت او و نظام را بفهمند و به دنبال قهرمان هستند می گیرد. این هواداران ساده دل از خاتمی چیزی می خواهند که در اندازه قد و قامت او نیست. آنها در رویای خود خاتمی را ابر انسانی تصور می کنند که اگر بیاید دمار از روزگار بنیادگرایی در می آورد و روزگار ملت را دگرگون می کند. این خوش خیالان از گذشت سی سال حکومت اسلامی هیچ ناموخته اند. خاتمی دردوره ای که به هر حال چند تن اصلاح طلب دور و برش بودند و تلاش می کردند او را روی خط بیاندازند نه تنها کاری نکرد که این جماعت را هم بیچاره کرد. امثال نبوی، باقی، طبرزدی، گنجی و دانشجویان کشته شده و زندانی قربانیان لبخندهای ملیح آقای خاتمی هستند.
رویای خاتمی خاتمه یافته است. دردسر او برای نظام بیش از سود اوست. خاتمی هیزم خشکی برای گرم کردن تنور انتخابات بود، اما نظام نمی خواهد تنور آن چنان داغ شود که خشک و تر را با هم بسوزاند. موسوی و کروبی و چند دوجین دیگر هستند که مردم را به پای صندوق ها بکشانند. چنگ اندازی بخشی از مردم برای حفظ رویای خاتمی نشان از بن بستی دارد که حکومت اسلامی مردم را در آن محاصره کرده و حاضر به شکستن این محاصره نیز نیست.

سرگیجه

خاتمی و موسوی و کروبی و اعلمی را به میدان آوردند تا بازار گرمی کنند. اما خاطره شورش های مردم و دانشجویان و جوی که در دوره انتخاب خاتمی بوجود آمد کک در تنبان حکومت انداخته. فکرش را کردند دیدند که این بار کار ممکن است بیخ پیدا کند و مردم از روی خاتمی هم رد شوند. در ملاقات با ولایت دستور داده شد که کنار برود. موسوی و کروبی نقش او را بهتر بازی می کنند. این موسوی هم تاریخی است که دوبار تکرار می شود. آغازش که فاجعه بار بود و تکراش هم تنها خنده آور است. تازه دارد ژست های نخ نما شده احمدی نژاد را بازی می کند. رفته نازی آباد و قرار است که فقر را ریشه کن کند. چند سال دیگر مردم باید شعار بخورند؟

پنجشنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۷

تنور داغ کن ها

تنور انتخابات را باید داغ کرد. احمدی نژاد، خاتمی، اعلمی، کروبی، موسوی و نخود و لوبیا و عدسی و تخمه جاپنی. تنور را باید داغ نگه داشت. دمکراسی عشیرتی است دیگر. تصمیم گیرنده اصلی خان بزرگ است. بقیه باید تنور را داغ نگه دارند که تکه ای نان داغ هم گیر خودشان بیاید. خاتمی می آید. خاتمی نمی آید. موسوی می آید. موسوی نمی آید. خاتمی به نفع موسوی کنار می رود. موسوی خواهش می کند که خاتمی بماند و تنور را داغ نگه دارد. کروبی می گوید خدا هم نمی تواند او را از کاندیداتوری باز دارد. او نقشه های زیادی هم برای شب انتخابات دارد. می خواهد ملت رئیس جمهور ندیده را غافل گیر کند. اعلمی هم به نفع هیچکس کناره گیری نخواهد کرد. هیزم بیاورید، تنور را داغ نگه دارید. آبروی نظام در خطر است!
گویا سال های خونین زمامداری دولت موسوی که روز روشن شکم دختران و پسران نوجوان را وسط خیابان می دریدند یادمان رفته است. موسوی همواره مهره نخودی حکومت اسلامی بوده که در هنگامه آبروریزی فراوان او را به میدان می آورند. این ها فقط تنور داغ کن انتخابات اند. انتخاباتی که در آن ولایت محترم فقیه حرف آخر را می زند و هم اوست که خرگوش آینده را از کلاه شعبده بیرون می کشد. حالا هی بروید رای بدهید، اما بعدها نگوید که به رای امان بی احترامی کردند و تحقیر شدیم.

سه‌شنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۷

اسب مرده و بحران وحشتناک مالی.

یکی بود یکی نبود. یه مرادعلی بود که رفت پیش همسایه اش و از او اسبی خرید به قیمت دویست هزار تومان. همسایه قول داد که فردا اسب را تحویل او خواهد داد. روز بعد همسایه آمد در خانه مراد علی و گفت : الهی که دستم بشکند. خانه ام خراب شود، اسب مرد.
مراد علی گفت : ناراحت نشو. مشکلی نیست پول هایم را پس بیاور.
همسایه گفت : پول ها را به جای قرض به مشهدی حسن دادم. آه در بساط ندارم.
مراد علی خندید و گفت : پس مومن دست کم جسد اسب را برام بیار.
همسایه نگاه عاقل اندر سفیهی به او انداخت و گفت : جسد؟ اسب مرده رو می خوای چه کار؟
مراد علی گفت : ببم جان می برم شهر برای مسابقه روش شرط بندی کنن.
همسایه با پوزخند: چه خری رو اسب مرده شرط بندی می کنه؟ پاک عقلت رو از دست دادی مراد علی.
چند ماه از این داستان گذشت تا روزی همسایه مراد علی را دید که شاد و شنگول دارد زمین هایش را شخم می زند. جویای احوالات اسب مرده شد.
مراد علی گفت : برکت. برکت. توی شهر پانصد نفر روی اسبه شرط بندی کردن نفری سه هزار تومن. سرجمع یک میلیون و پانصد هزار تومن ناقابل.
همسایه : عجب. جل الخالق. کسی شکایتی نکرد. کسی نگفت که بابا روی اسب مرده که شرط نمی بندن؟
مراد علی : چرا بابا. صداشو خابوندم. تو رادیو برنده اعلامش کردم. کارد می زدی خونش در نمی اومد. می گفت اومدی کلاه سر ما گذاشتی و رو اسب مرده از ما پول گرفتی. گفتم تو مسابقه مرده . چرا دادو هوار راه میندازی . حالا که ما رو زیر سوال می بری بیا پولتو بگیر و برو پی کارت. خره اومد سه هزار تومن رو بهش دادم ، گرفت و رفت.

امروز مراد علی یکی از زرنگ ترین و باهوش ترین افراد بازار بورس جهانی است.
نتیجه اخلاقی: در دنیای بورس زنده کردن اسب مرده کاملن امکان پذیر است. از قدیم گفته اند که مورچه را رنگ کن و به جای فولکس واگن بفروش.

برداشت آزاد از متنی درباره بحران مالی.

قاتل با قاتل

من کاری به رای دادگاه بین المللی جنایتکاران جنگی ندارم، آن ها اگر در کارشان دقیق بودند رهبران زیادی را باید به پای میز محاکمه بکشانند. مگر بوش و بلر کم آدم کشته اند. مگر رفسنجانی و خامنه ای کم دستور قتل داده اند؟
عمر البشیراما، جنایت کار بزرگی است. او هزاران تن از شهروندان کشورش را کشته و نزدیک به یک میلیون نفر را آواره فقر و ویرانی کرده. او با دادن قدرت به دست آخوندهای سودانی هر گونه سرپیچی از اوامر آنها را با مجازات مرگ پاسخ می دهد. این که لاریجانی به دفاع از او بر می خیزد و یا احمدی نژاد او را می ستاید و خامنه ای به بارگاه خلافت اسلامی فرا می خواندش اتفاقی نیست. این ها برای آینده خودشان اعتبار جمع می کنند. خامنه ای می داند که در آینده خودش هم باید به پای میز محاکمه بیاید. برای همین تلاش می کند تا با ستایش از بشیر عمر خلافتش را طولانی تر کند. این ها به حدی ابله اند که در این شرایط با طناب پوسیده آقای بشیر به چاه می روند. حکایت روباهی است که به لانه نمی رفت، تازه جاروی عمرالبشیر را هم به دمبش بسته بود.
البته برای هر کسی که حکومت اسلامی را می شناسد این ملاقات جای تعجب ندارد. کسانی که می خواهند به زور اصلاح طلبی این حکومت را به خورد مردم بدهند شاید شگفت زده شوند. از قدیم گفته اند: کند هم جنس با هم جنس پرواز.

شنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۷

روز زن


ده نکته ای که هر مرد با وجدان و خردمندی باید بپذیرد:

1- بپذیریم که در یک رقابت سالم و با امکانات برابر زنان از میدان رقابت برنده بیرون می آیند.
2- نوشتن مقاله و به به چهچه زدن برای زنان در ظاهر و رعایت نکردن حقوق زن در باطن بی اخلاقی مطلق روشنفکری است.
3- برابری زن و مرد در کارهای آشپزخانه و بچه داری نیست. خرد و منطق انسانی است که باید آن را آموخت و به کار بست. حرف زدن خشک و خالی آدم را وراج می کند.
4- بپذیریم که زنان به لحاظ فیزیک بدنی از مردان بسیار قوی تر اند. کدام مردی می تواند وزنه سنگینی را نه ماه روی شکمش حمل کند؟ قوی تر بودن مردان شایعه دست پخت خودشان است.
5- نگاه زنان به عشق، کودک، زنده گی و طبیعت بسیار ژرف تر و واقعی تر از مردان است. اگر زنان نبودند مردان نمی توانستند تنبان خودشان را بالا بکشند.
6- بدون نیروی زنانه گی بشر باید هنوز در غارها می زیست.
7- هنر انسانی از خرد لطیف زنان سرچشمه گرفته است. مذهب، جنگ و ویران گری از اختراعات مردان است. یک پیامبر زن نشان دهید.
8- بپذیریم که آزادی جامعه در گرو آزادی بدون قید و شرط زنان است.
9- بپذیریم که برابری زن و مرد تنها زمانی حقیقی است که قوانین شهروندی این برابری را در تمامی عرصه های زندگی اجتماعی تضمین نماید.
10- بپذیریم که در ایران زنان مورد وحشیانه ترین ستم ها قرار می گیرند. ستم پدر، ستم برادر، ستم مادر، ستم مدرسه و دانشگاه، ستم خویشاوندان و بستگان، ستم همسایه گان، ستم بقال سر محل، ستم قوانین و حقوق شهروندی، ستم حکومت دیکتاتوری و از همه بدتر ستم مذهب و سنت های مردسالارانه که ریشه هایی به قدمت تاریخ دارند. تنها کسی که می تواند به این ستم پایان دهد، زنان و مردان خردمند، حقیقت جو و مبارزند. این ها هستند که تابوها را می شکنند و طرح نو در می اندازند.

شما هم نکاتی دارید که من فراموش کرده باشم؟

سه‌شنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۷

دانشگاه باید گورستان شود

خمینی می گفت : شاه قبرستان های ما را آباد کرد. منتظری که قرار بود جانشین او شود گفت : حداقل شاه با مرده ها کاری نداشت.
شاه هر گهی می خورد اما قبرستان آباد نمی کرد. سخن خمینی ابلهانه بود. چرا که ذات قبرستان با آبادی هم خوانی ندارد. اما خمینی و حکومت وارث او گام به گام تمام آبادی ها را به گورستان تبدیل کردند. امروز در ایران صدها گورستان بانام و بی نام موجود است که هزاران هزار کشته جنگ های درون و برون مرزی و ده ها هزار زندانی سیاسی اعدام شده را در خود جای داده. حکومت نه تنها به این ها بسنده نمی کند، بلکه می خواهد دانشگاه ها را تبدیل به گورستان کند.
البته این حرکت تعجب آور نیست. دانشگاه باید به گورستان تبدیل شود. در کشوری که شالوده زندگی روزمره بر پایه روضه، نوحه، مداحی، نماز جمعه، دعای کمیل، سفره ابوالفضل، فال گیری و استخاره استوار است و عشق، شادی، خنده، رقص، موسیقی، محبت و دوستی و شورو شوق زنده گی ممنوع و از امور قبیحه است، دانشگاه می خواهیم برای چی؟ دانش که در حوزه علمیه فراوان است. دائرالمعارف اسلامی بحارالانوار پاسخ تمام دانش های امروزی را داده است.
در کشوری که ولایت فقیه و یا دانای کل دارد و می تواند به جای تمام ملت فکر کند و تصمیم بگیرد، نیروی دانش آموخته و فن دان و روشنفکر به چه کاری می آید؟ جز این است که دانشگاه موجب دردسر است. چرا باید مار غیر اسلامی در آستین پروراند. هنگامی که دانشگاه محل نماز جمعه امت اسلامی شد ، انتهایش خود به خود به گورستان ختم می شد.
اوین دانشگاه شد و اسدالله لاجوردی دانشجویان را به یادگیری علوم خفیه و کفیه و رملیه وا می داشت. اساتید بزرگ شکنجه و اعدام دانش جویانی حرف گوش نده و تنبل را به گورستان می فرستادند. دانشگاه باید قبرستان شود. مرده هایمان را کجا بگذاریم؟ این همه مداح و ملا و روضه خوان و آیت الله و حجت السلام که هر کدام اشان ده تا دکترا از آکسفورد و هاروارد و سوربن دارند که نمی توانیم به دریا بریزیم. منطق اتان کجا رفته؟ دانشگاه باید گورستان شود. ماهواره و موشک و انرژی هسته ای را غرب و روسیه برایمان می سازند. نه تنها می سازند که مارک معظم جمهوری اسلامی ایران هم بر آن می نهند. نفت داریم. گاز داریم. دانش را می خواهیم چه کار؟ اسلام شب و روز در خطر است. دانشگاه خطرناک ترین جایی است که باید تسخیر بشود و زیر علم اسلام برود. علم اسلام تنها در گورستان می تواند سرفراز بماند. دانشگاه باید گورستان شود. مگر منطق سرتان نمی شود؟

دوشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۷

خاتمی چیان

این نوشته را برای خاتمی چیان خارج کشوری که معرف حضور هستند فرستادم ولی هنوز چاپ نکرده اند. بر طبق اصول خاتمی پرستان اسلام پناه من هیچ گونه توهینی به ساحت مقدس این دوچهره گان نکرده ام. البته تعهد به قانون اساسی جمهوری اسلامی و شخص ولایت فقیه ندارم و برای رهبران حلقه ملکوت اسلامی تره هم خرد نمی کنم. تنها می خواستم درجه آزادی خواهی این جماعت را بسنجم و یک نگاه هم به آن سوی چهره علی گونه اشان بیاندازم. این ها بهتر است بروند همان سفره ابوالفضل اشان را پهن کنند.

جمعه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۷

چرا رای نمی دهم


1- انتخابات یا گزینش یکی از قواعد اصلی بازی دمکراسی است. به این معنا هر فردی که قواعد بازی را می پذیرد یک رای مساوی با دیگران دارد و دارای حق گزینش برابر با دیگران است. این اساس بازی طبقاتی با قدرت نابرابر حریفان است.

2- دمکراسی یعنی که هر شهروندی بتواند به طور آزادانه عقاید و افکارش را بیان کند و برای به کرسی نشاندن آن ها دست به سازمان دهی بزند. بر اساس قوانین بازی دمکراسی هر شهروندی حق گزینش و گزیده شدن دارد. دمکراسی نظام نیست. ارزش و قواعد و قوانین است.

3- بازی دمکراسی یک بازی نسبی است . دمکراسی بسته به اگاهی شهروندان و سازماندهی خودشان در احزاب، سندیکاها و نهادهای گوناگون و قدرتی که این سازمان ها در عرصه امور اجتماعی، سیاسی و اقتصادی دارند متفاوت است. در اکثر کشورهای اروپای غربی دمکراسی وزنه سنگین تری دارد تا مثلن در آمریکا و ژاپن.

4- دمکراسی در جهان امروز پوشش سیاسی ای جوامعی است که بر اساس طبقات و قدرت سرمایه آن ها اداره می شوند. برای چرخش امور چنین جوامعی هنجارهایی لازم است که آزادی نسبی و حقوق شهروندی بخشی از این هنجارها هستند. انتخابات جزء مهم ترین حقوق شهروندیست. در انتخابات آن ها که سرمایه بیشتری دارند از امکانات بیشتری برای به دست گرفتن قدرت و پیشبرد سیاست های خود دارند.
این ها الفبای نخستین انتخابات آزاد است. حکومت اسلامی با هیچ کدام از این اصول هم خوانی ندارد و نه تنها هیچ گونه حق گزینش آزادی برای شهروندان قائل نیست بلکه از مهم ترین اصل انتخابات آزاد یعنی وجود احزاب و اندیشه های مختلف که نماینده گی شهروندان را داشته باشند، جلوگیری کرده و مجازات مرگ و زندان برای شهروندانی که دست به تشکیل حزب، سازمان و یا اتحادیه صنفی بزنند، برقرار کرده است. انتخابات در حکومت اسلامی فرمایشی است و با هیچ کدام از قوانین بازی دمکراتیک سر آشتی ندارد. رای دادن در انتخابات چنین حکومتی تف سر بالا است. مگر این که ما مفهوم و معنای دیگری برای دمکراسی و انتخابات آزاد قائل شویم.
و اما چرا رای دادن به خاتمی مثل باد در قفس کردن و آب در هاون کوبیدن است؟

1- خاتمی سوار بر موج نارضایتی مردم از سیاست های خانمان برانداز و ویران گر رفسنجانی به قدرت رسید. گزینش او به عنوان رئیس جمهور آراستن چهره ی پیر کهن سالی بود که قرار بود به عنوان یک جوان شاداب و شاد و خندان به جامعه تحویل داده شود.

2- خاتمی در دوره ریاست جمهوری خود هیچ گامی برای برون رفت از بحران حکومت اسلامی با مردم و جهان پیرامون نکرد. او اصلا برنامه ای برای اصلاحات و رفرم - که تنها با رادیکالیسم و پیگیری می تواند عملی شود- نداشت. خاتمی در لبخند زدن و حرف زدن استاد ابد و ازل بود، اما دریغ از یک گام عملی برای حقوق شهروندان. خاتمی متعهد ولایت فقیه و قانون اساسی بود که تمام قدرت را در دستان خامنه ای به ودیعه گذاشته است. بدون اجازه خامنه ای آن ها اجازه آب خوردن هم ندارند. اعتراضات سطحی خاتمی و برخورد نامشخص او به برخی پدیده های حقوق شهروندی و انتقاد از امور کشور بدون این که مخاطب نقدش را معلوم کند، دردی را از کشوری که تا خرخره غرق در فلاکت های اجتماعی و اقتصادی است دوا نمی کند. برای دگرگونی و یا اصلاحات واقعی قاطعیت زیادی لازم است که خاتمی یک میلیمتر آن را ندارد.

3- در دوران خاتمی هیچ گونه تغییری در ساختار قدرت حکومت اسلامی اتفاق نیفتاد. بردن روسری ده سانت عقب تر و کوتاه کردن مانتو نه تنها هیچ ربطی به حقوق شهروندی ندارد که توهین به زنان ایران است که تا پیش از حکومت اسلامی دست کم می توانستند شیوه پیراستن و آراستن اشان را خودشان برگزینند.

4- خاتمی بخشی از مجموعه حکومت اسلامی است که همواره در حال سرکوب و پای مالی حقوق شهروندیست. خاتمی هیچ گاه به پای مالی حقوق شهروندان انتقاد ریشه ای نکرده است. در دوران او قتل های سیاسی زیادی رخ داد. گره این قتل ها هیچ گاه گشوده نشد و کارگردانان و مجریان به مردم و خانواده کشته شدگان معرفی نشدند. خاتمی نه تنها به دلداری داغ دیدگان برنخاست بلکه در مراسم سوگواری بزرگترین و مخوف ترین جلاد دوران معاصر- اسدالله لاجوردی- شرکت کرده و او را سرباز خدمت گزار انقلاب نامید. خاتمی با سکوت خود به دانشجویانی که برای پشتیبانی از او جلوی گلوله های بسیجیان و گروه های سیاه ایستاده بودند، پشت کرد و کشتار آنها را محکوم نکرد.

رای دادن یا ندادن در کشوری که حق انتخاب از میان گزینه های گوناگون وجود ندارد و پلورالیسم سیاسی مطلقن غایب است از یک امر سیاسی به امری وجدانی مبدل می شود. شما فکر می کنید که اگر خاتمی بیاید ایران گلستان می شود و یا مجبورید که ازمیان بد و بدتر دست به انتخاب بزنید، بنا براین می روید و برای او تبلیغ می کنید و من که معتقدم آمدن خاتمی یا هر کس دیگری نه تنها هیچ دگرگونی در قوانین شهروند ی که ولایت فقیه رئیس و شبان آن است نخواهد داد بلکه، عمر حکومت را طولانی تر خواهد کرد. من این انتخابات را تحریم می کنم و با شرکت نکردن اعتراض خودم را به آن بیان می کنم. من هم مثل آن هایی که رای می دهند حق خودم می دانم که برای این ایده تبلیغ کنم. فرق من با آن ها که به خاتمی یا احمدی نژاد رای می دهند این است که چشم خود را به واقعیت های رخ داده در سی سال گذشته نمی بندم و دیگران را با فریب، زور و دروغ و کلک به رای دادن تشویق نمی کنم.
در حکومتی که ولایت فقیه پاسبان آن است و خود را شبان و مردم را رمه حساب می کند و با یک اشاره تمام قوانین و قواعد خودش را زیر پا می گذارد رفتن به پای صندوق رای و شرکت در سیرک انتخابات توهین به خرد و مقام انسان است . والخ

پنجشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۷

بر فلسطینی ها باید گریست !

انتخابات جدید اسراییل به حق نگرانی فلسطینی ها را بر انگیخته است. اگر چه ترکیب دولت آینده هنوز روشن نیست، اما به احتمال قوی حزب راست گرای لیکود در ائتلاف با احزاب راست گرا تر از خودش دولت را تشکیل خواهند داد. ائتلاف نتانیاهو با محافظه کاران هم روزگار فلسطینی ها ساکن کرانه باختری و غزه و هم صلح دوستان و مخالفان جنگ اسراییلی را سیاه خواهد کرد. با این ترکیب در آینده شاهد جنگ های گسترده تر و ویران گرانه تری خواهیم بود. نتانیاهو گفته که می خواهد حماس را نابود کند. او در جنگ اخیر خواهان ادامه حمله به غزه بود و به تمام شدن زودهنگام جنگ اعتراض داشت.
گزینش نیروی راست خبر از این می دهد که بیشترین مردم اسراییل خواهان ادامه جنگ ها و اشغال سرزمین های بیشتر هستند. احزاب طرفدار صلح متاسفانه با کمر شکسته به ته جدول سقوط کردند و گرایش راست نظامی گرا برنده انتخابات شد.
تنها راه خروج از این بن بست این است که لیکود با حزب کار و حزب مرکز خانم لیوینی ائتلاف کند، اما شواهد نشان می دهد که نتانیاهو گرایش بیشتری به سوی محافظه کاران و بنیادگرایان دارد. باید دید اوباما که دم از صلح می زند می تواند با فشار بر اسراییل ترکیب دولت آینده را دست کم به سوی درست تری سوق دهد یا نه.

شنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۷

کمی بیاموزیم

برای این که در مورد رویدادهای تاریخی مثل ملا ها نباشیم و از روی واقعیت ها قضاوت کنیم باید نخست عقل خود را به کار اندازیم و نگذاریم احساسات یا خط و خطوط سیاسی و جزم اندیشی ما را به راهی ببرد که چشم بر واقعیات ببندیم . این هم یه ویدیوی تاریخی در چند بخش که می تونه در دست یابی به حقیقت جنگ غزه و تاریخ در گیری مابین اسراییل و فلسطینیان کمک حالمان باشد.
اشغالگری قسمت یک
اشغالگری قسمت دوم
اشغالگری قسمت سوم
اشغالگری قسمت چهارم
اشغالگری قسمت پنجم
اشغالگری قسمت ششم
اشغالگری قسمت هفتم
اشغالگری قسمت هشتم
اشغالگری قسمت نهم
اشغالگری قسمت دهم
اشغالگری قسمت یازدهم
بقیه را هم خودتان ببینید.



دوشنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۷

یادمان سی سال انقلاب


پس از نزدیک به یک سال درگیری ها خیابانی، کشته شدن چند تن از عزیزترین رفقای گرمابه و گلستانم. گرفتاریمان با گاردی ها تمام شده بود و گروه های حزب الهی که تازه وارد میدان شده بودند جای آنها را گرفته بودند. هر جا تظاهراتی سازماندهی می کردیم و یا حرکتی انجام می دادیم سر راهمان سبز می شدند و هشدار می دادند که امام گفته از درگیری باید پرهیز کنیم و یا خودشان می شدند گاردی و با شعار اگر امام حکم جهادم دهد که تازه مد شده بود با ما درگیر می شدند. دو روز بود که خمینی آمده بود. یا آورده بودندش. فرانسوی ها برای آوردن خمینی خیلی فعال بودند. یادم نمی رود روی پله های هواپیما از او پرسیدند چه احساسی از برگشتت به وطن داری؟ گفت : هیچ. پدرم که شاه دوست دوآتشه بود گفت : پسر جان شما دیگر چه گوسفندانی هستید که افتادین دنبال این چند سیر پشم. چند سیر پشم. از خنده روده بر شدم. هنوز هم هر وقت به یاد این گفته پدرم می افتم از خنده غش می کنم. به راستی که چند سیر پشم بیشتر نبود. بعد هم آمد بهشت زهرا و آن خالی بندی های نامردانه را برای ملت خرد گم کرده ای که افسارشان را داده بودند دست او، انجام داد. من البته با این که چند سال بود که با یکی از جریانات چپ آن دوره کار می کردم و به طور روزمره کارمان سرو کله زدن با کتاب و تئاتر و سینما و جریانات روشنفکری آن دوره بود و در طول چند ماهه انقلاب از همان شب های شعر معروف که آغاز تظاهرات علنی بود تا رفتن شاه در سازماندهی حرکات اعتراضی فعال بودم ، اما از خمینی و این دارو دسته های مذهبی نفرت داشتم با این حال گویا مخ ما را هم خر خرده بود، با وجود مخالفت اما به فراخوان چریک های فدایی خلق به استقبال خمینی رفته بودیم. می دانستیم که این آقا چه بلایی بر سرمان خواهد آورد اما برای عقب نماندن از غافله ملت شبان دوست و مراد و مرشد پرور دنبال موج افتادیم. تازه خمینی هنوز هم راضی نبود که کار یکسره شود. هی ملت را به آرامش دعوت می کرد . تا جای پایش را سفت کرد و دید که تمام دستگاه رسانه ای غرب صدا و سیمایش را به جهان مخابره می کنند، گفت که اگر ارتش تسلیم نشود حکم جهاد می دهم. وقتی هم سازمان های سیاسی در آن روزها برای خلع سلاح ارتش به پادگان ها حمله کردند، خمینی از ترس این که اسلحه به دست این نیروها نیفتد، مرتب دستور قطع درگیری ها را می داد. کار اما از کار گذشته بود. بعد ها هم وقتی قدرت تام را در دست گرفت با موذی گری تمام دست اندرکاران واقعی انقلاب را به جوخه های مرگ سپرد یا مجبور به تبعیدشان کرد. در همان روزهایی که سران و دست اندرکاران رژیم شاه را دسته دسته و بدون هیچ محاکمه ای اعدام می کردند و حقوق بشر ما و دنیا خفه خون گرفته بود باید می فهمیدیم که روزی هم نوبت خودمان می شود. در یک کلام همه ریدیم .

شنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۷

اینترنت بتا 8.09

پنجره اتاق بازجویی مثل بقیه پنجره ها نبود. این را خوب می دانست. آینه ای بود که در آن سویش چهره های بی نام و نشان ماموران عالی رتبه امنیتی و سربازجوها زل به سلول زده بود. آنها را از توی اتاق نمی دید. بازجوی بلند قد و ورزیده با پیراهن آستین بلند و ریش پرفسوری تنها کسی بود که در برابرش ایستاده بود : سرباز وظیفه شناس خط مقدم جبهه اطلاعات و امنیت حکومت اسلامی. بازجو دارای تحصیلات عالیه و دانش آموخته مدارس اطلاعاتی کشورهای دوست بود. دکترایش را در زمینه کنترل احساسات و اندیشه در دانشگاه معروف تهران تمام کرده و چند سال بود که در بخش کنترل احساسات و اندیشه ( کاوا) سازمان اطلاعات و امنیت کار می کرد.
در کنار میز فولادی وسط اتاق روی صندلی فلزی نشسته و بازجو به او خیره شده بود. بازجو گیرنده صدا را روشن و کارش را آغاز کرد. صدای خشک و شکننده دستگاه حواس متهم را به هم می ریخت. بازجو به آرامی متنی را می خواند:
- دوشنبه سیزدهم دی ماه سال 1450 . متهم شماره 848 / د.آ.ن ، ادامه بازجویی. پس از بازجویی اولیه به متهم یک ساندویچ و دو لیوان آب داده شد. ویدیوی آن ضمیمه پرونده است و بازجویی با اجازه رهبر آیت الله کامبیز خامنه ای پیش برده می شود.
بازجو می نشیند و پرونده قطور روی میز را ورق می زند و به چشمان متهم که آن سوی میز نشسته خیره می شود. ساعت روی دیوار 3 و 45 دقیقه بعد از نیمه شب را نشان می دهد.
- ما با هم به توافق رسیدیم که تمام اسناد مصادره شده مال شماست.
متهم با ناتوانی سرش را تکان می دهد.
- بله تمام اسناد مال منه.
- شما چگونه و با چه تکنولوژی توانستید به اینترنت بتا 8.09 دسترسی پیدا کنید؟ شما به اندازه کافی عقل ات به این میرسه که دسترسی به شیکه تنها با اجازه ویژه رهبر و بخش کنترل احساسات و اندیشه (کاوا) امکان پذیر است. تازه پاسخ به درخواست ها پس از کنترل رفتارها و کردارهای اجتماعی درخواست کننده و تا سه سال طول می کشد. شما چگونه به ناممکن دست یافته اید؟
چشمان نافذش را توی چشمان متهم می دوزد و به ورق زدن پرونده می پردازد.
- می دونستم که ممنوعه و جرم داره. اما برای دفاع از آزادی بیان و اندیشه دست به این کار زدم.
بازجو میکروفن را جلوی دهانش می برد و می گوید:
- متهم می داند و انکار نمی کند که به مالکیت ویژه و کنترل شده دولت دستبرد سیاسی زده است.
صدای پچ پچ کردن آدمهای پشت آینه همراه با پیامی که از یک فرستنده می آید از بغل گوشی های شل شده بازجو به بیرون نشت می کند. هنگام دریافت پیام هیچ تغییری در ماهیچه های صورت بازجو دیده نمی شود.
- در روز دستگیری شما در تاریخ هفت دی ماه توسط برادران شورای کنترل ملی دو عدد رایانه غیر قانونی در خانه شما پیدا شده که پر از پست های وب لاگی است. شما پانزده عدد از پست ها را توسط اینترنت 8.09 نسخه بتا منتشر کرده اید. در یکی از پست ها روابط ما با آمریکا و اسراییل را زیر سوال برده اید و شرکت های تولیدی ما در فلسطین، لبنان، سوریه، عراق، اردن، افغانستان، ترکیه، و آسیای مرکزی را متهم به غارت این کشورها نموده و امپراطوری ایران اسلامی را به گرایشات امپریالیستی متهم نموده اید. هنوز هم سی و دو عدد پست منتشر نشده در رایانه های شما باقی است.
متهم بدون این که نگاهش را بدزد.
- من نمی توانم اندیشه هایم را با دیگران تقسیم نکنم. درباره همه چیزهایی که نوشته ام مدرک دارم.
- ما نام دیگری برای افکار خام و پرت و پلاهای آدمهایی مثل تو داریم « انتقال غیر قانونی افکار ضد اسلامی» و جرمش هم خیلی سنگینه.
متهم از جایش بر می خیزد و با اشاره به بازجو می گوید:
- شما انقلاب ما را درنود و چند سال پیش دزدیدید. شما و آن رهبران شپشویتان نزدیک به صد سال است که تمام اندیشمندان و روشنفکران را از بین برده اید. شما حتی ما را در خواب هم می پایید. تا کی می شود به این سانسور و خفقان ادامه داد؟ تا کی؟
بازجو خونسرد و رو به متهم:
- شما را این جا نیاوردیم که با هم بحث سیاسی کنیم. ما می خواهیم بدانیم که شما چگونه بدون اجازه ویژه کاوا و شورای عالی کنترل بیان و اندیشه توانسته اید افکار منحط خود را به دیگران منتقل کنید. آن هم با اینترنت 8.09 بتا و از آن بدتر ده ها میلیون بار هم دفگفت شده اید( ترکیبی از گوگل، دلیشز، فیس بوک، فرند فید، توبیتر در شیکه وب 42 ).
متهم با آرامش جواب می دهد:
- منظورتان شورای نخبه گان سانسور اندیشه است؟
بازجو زهرخندی می زند :
- ببین این خودتی که استاندار بازجویی رو تعیین می کنی. گفته باشم.
دیواری باز می شود و مردی با چهره رنگ پریده وارد می شود. چشمان زرد رنگش حکایت از کم خوابی دارد. گیج و سرگردان است. متهم او را می شناسد. با هم در یک شبکه مخفی نقد و بررسی در دوره وب 30 عضو بودند. بعدها یکی از وب لاگ نویسان زیرزمینی عکس او را با اعلام اخطار بر روی وب لاگش گذاشته بود. احساس کرد سرما دارد پاهایش را از کار می اندازد. درازتر و بیقواره تر از آن چه تصور می کرد بود و بسیار پیرتر از آن که در عکس دیده بود. از سران سازمان کاوا و رئیس هراس آورترین بخش آن شورای عالی نخبه گان برای کنترل بیان و اندیشه بود. وب لاگ نویسان زیرزمینی اورا« پلیس اندیشه » می نامیدند. مرد نگاهی به او کرد و تبسم دوستانه ای نمود و در حالی که روی صندلی می نشست گفت:
- مشکلی براتون پیش اومده؟ بازجو آب و نان به متهم دادی؟
بازجو سر تکان داد. متهم با دقت تمام و بی هیچ هراسی به چشمان زرد رنگ رئیس زل زد و گفت :
- از من چی میخواید؟
مرد سرفه ای طولانی کرد و با بی حالی گفت :
- ما یک زندگی عالی به شما پیشنهاد می کنیم. زندگی زیر رهبری ولایت بزرگ حضرت آیت الله کامبیز خامنه ای. پر معنا و مفهوم. روشنفکرانه. برای ما بنویسید. الان نزدیک به شش میلیون دفگفت بر روی شبکه 8.09 داریم.
سیگاری به سوی متهم گرفت و تعارف کرد. متهم اعتنایی نکرد خودش سیگاری گیراند و ادامه داد.
- خوب میدونی که خیلی پاتو از گلیمت بیرون گذاشتی. هیچ کس با داشتن عشق به فرهنگ ولایت فقیه نمی تونه بشینه و ببینه که شما با نوشتن این ترهات کفر آمیز و انکار ولایت فقیه قداست نظام اسلامی آریایی ما را زیر سوال ببرید و افکار جوانان را فاسد کنید. نود ساله که داریم روی این چیزا کار می کنیم. تعریف دمکراسی و آزادی بیان تنها در حیطه قدرت رهبره. تاریخ مگر نخوندی؟ ما از همان بدو تولد وب 2 کنترل کامل رو بدست گرفتیم. پدر وبلاگ نویسی رو تو همین زندون توبه دادند. تازه اون زمان بازجوهای ما سواد نداشتند. روش بلد نبودند. متهم رو این قدر می زدند تا خودش رو هم انکار کنه. امروز ما از روش های متمدنانه تری که خودت بهتر درباره کارکرد آنها می دانی و در وب لاگت زیاد علیه آنها نقد نوشتی استفاده می کنیم. دوره شلاق و گرز آهنی تمام شده. ما با متهم آن قدر حرف می زنیم تا خودش بپذیره که تنها اندیشه درست، اندیشه ولایت است و آزادی واقعی تنها در سایه قوانین مقدس شرع شورای عالی نخبه گان برای کنترل بیان و اندیشه ، ممکن است. ما از فعالیت های وب لاگی شما اطلاعات کامل داریم و میدانیم با شبکه دیدیش که آرش کمانگیر در 64 سال پیش و در کشور کافرکانادا بنیان گذارده بود، همکاری داری. آنها هستند که مطالبت را در کشورهای کافران علیه ما انتشار می دهند. آن ملعون آرش را مرحوم پدرم در سال 1390 ترور کرد. پدرم بود که آن جوجه وب لاگ نویس را آن قدر زد تا مجبورش کرد تا آخر عمرش برای ما بنویسد. حسین درخشان را می گویم. خلاصه کنم این تاریخ ماست. آخرین بار از شما می پرسم. یا بگویید که چگونه کد اینترنت 8.09 را شکسته اید و استانداری ایالت دبی را به شما تقدیم می کنیم و یا تمام عمرتان را باید در تبعید ایالت عربستان و جفت کردن کفش زائران به سر آورید.
متهم زل زده بود به چشم های پیرمرد و از وقاحت او به خشم آمده بود. پیرمرد چیزی به بازجو گفت و از در بیرون رفت. خاموشی مطلق سلول را فرا گرفت. صدای ناخراشی از بلندگوی سلول بلند شد:
متهم را برای ارشاد به بخش روانکاوی احساسات ببرید.