پس از نزدیک به یک سال درگیری ها خیابانی، کشته شدن چند تن از عزیزترین رفقای گرمابه و گلستانم. گرفتاریمان با گاردی ها تمام شده بود و گروه های حزب الهی که تازه وارد میدان شده بودند جای آنها را گرفته بودند. هر جا تظاهراتی سازماندهی می کردیم و یا حرکتی انجام می دادیم سر راهمان سبز می شدند و هشدار می دادند که امام گفته از درگیری باید پرهیز کنیم و یا خودشان می شدند گاردی و با شعار اگر امام حکم جهادم دهد که تازه مد شده بود با ما درگیر می شدند. دو روز بود که خمینی آمده بود. یا آورده بودندش. فرانسوی ها برای آوردن خمینی خیلی فعال بودند. یادم نمی رود روی پله های هواپیما از او پرسیدند چه احساسی از برگشتت به وطن داری؟ گفت : هیچ. پدرم که شاه دوست دوآتشه بود گفت : پسر جان شما دیگر چه گوسفندانی هستید که افتادین دنبال این چند سیر پشم. چند سیر پشم. از خنده روده بر شدم. هنوز هم هر وقت به یاد این گفته پدرم می افتم از خنده غش می کنم. به راستی که چند سیر پشم بیشتر نبود. بعد هم آمد بهشت زهرا و آن خالی بندی های نامردانه را برای ملت خرد گم کرده ای که افسارشان را داده بودند دست او، انجام داد. من البته با این که چند سال بود که با یکی از جریانات چپ آن دوره کار می کردم و به طور روزمره کارمان سرو کله زدن با کتاب و تئاتر و سینما و جریانات روشنفکری آن دوره بود و در طول چند ماهه انقلاب از همان شب های شعر معروف که آغاز تظاهرات علنی بود تا رفتن شاه در سازماندهی حرکات اعتراضی فعال بودم ، اما از خمینی و این دارو دسته های مذهبی نفرت داشتم با این حال گویا مخ ما را هم خر خرده بود، با وجود مخالفت اما به فراخوان چریک های فدایی خلق به استقبال خمینی رفته بودیم. می دانستیم که این آقا چه بلایی بر سرمان خواهد آورد اما برای عقب نماندن از غافله ملت شبان دوست و مراد و مرشد پرور دنبال موج افتادیم. تازه خمینی هنوز هم راضی نبود که کار یکسره شود. هی ملت را به آرامش دعوت می کرد . تا جای پایش را سفت کرد و دید که تمام دستگاه رسانه ای غرب صدا و سیمایش را به جهان مخابره می کنند، گفت که اگر ارتش تسلیم نشود حکم جهاد می دهم. وقتی هم سازمان های سیاسی در آن روزها برای خلع سلاح ارتش به پادگان ها حمله کردند، خمینی از ترس این که اسلحه به دست این نیروها نیفتد، مرتب دستور قطع درگیری ها را می داد. کار اما از کار گذشته بود. بعد ها هم وقتی قدرت تام را در دست گرفت با موذی گری تمام دست اندرکاران واقعی انقلاب را به جوخه های مرگ سپرد یا مجبور به تبعیدشان کرد. در همان روزهایی که سران و دست اندرکاران رژیم شاه را دسته دسته و بدون هیچ محاکمه ای اعدام می کردند و حقوق بشر ما و دنیا خفه خون گرفته بود باید می فهمیدیم که روزی هم نوبت خودمان می شود. در یک کلام همه ریدیم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر