پنجره اتاق بازجویی مثل بقیه پنجره ها نبود. این را خوب می دانست. آینه ای بود که در آن سویش چهره های بی نام و نشان ماموران عالی رتبه امنیتی و سربازجوها زل به سلول زده بود. آنها را از توی اتاق نمی دید. بازجوی بلند قد و ورزیده با پیراهن آستین بلند و ریش پرفسوری تنها کسی بود که در برابرش ایستاده بود : سرباز وظیفه شناس خط مقدم جبهه اطلاعات و امنیت حکومت اسلامی. بازجو دارای تحصیلات عالیه و دانش آموخته مدارس اطلاعاتی کشورهای دوست بود. دکترایش را در زمینه کنترل احساسات و اندیشه در دانشگاه معروف تهران تمام کرده و چند سال بود که در بخش کنترل احساسات و اندیشه ( کاوا) سازمان اطلاعات و امنیت کار می کرد.
در کنار میز فولادی وسط اتاق روی صندلی فلزی نشسته و بازجو به او خیره شده بود. بازجو گیرنده صدا را روشن و کارش را آغاز کرد. صدای خشک و شکننده دستگاه حواس متهم را به هم می ریخت. بازجو به آرامی متنی را می خواند:
- دوشنبه سیزدهم دی ماه سال 1450 . متهم شماره 848 / د.آ.ن ، ادامه بازجویی. پس از بازجویی اولیه به متهم یک ساندویچ و دو لیوان آب داده شد. ویدیوی آن ضمیمه پرونده است و بازجویی با اجازه رهبر آیت الله کامبیز خامنه ای پیش برده می شود.
بازجو می نشیند و پرونده قطور روی میز را ورق می زند و به چشمان متهم که آن سوی میز نشسته خیره می شود. ساعت روی دیوار 3 و 45 دقیقه بعد از نیمه شب را نشان می دهد.
- ما با هم به توافق رسیدیم که تمام اسناد مصادره شده مال شماست.
متهم با ناتوانی سرش را تکان می دهد.
- بله تمام اسناد مال منه.
- شما چگونه و با چه تکنولوژی توانستید به اینترنت بتا 8.09 دسترسی پیدا کنید؟ شما به اندازه کافی عقل ات به این میرسه که دسترسی به شیکه تنها با اجازه ویژه رهبر و بخش کنترل احساسات و اندیشه (کاوا) امکان پذیر است. تازه پاسخ به درخواست ها پس از کنترل رفتارها و کردارهای اجتماعی درخواست کننده و تا سه سال طول می کشد. شما چگونه به ناممکن دست یافته اید؟
چشمان نافذش را توی چشمان متهم می دوزد و به ورق زدن پرونده می پردازد.
- می دونستم که ممنوعه و جرم داره. اما برای دفاع از آزادی بیان و اندیشه دست به این کار زدم.
بازجو میکروفن را جلوی دهانش می برد و می گوید:
- متهم می داند و انکار نمی کند که به مالکیت ویژه و کنترل شده دولت دستبرد سیاسی زده است.
صدای پچ پچ کردن آدمهای پشت آینه همراه با پیامی که از یک فرستنده می آید از بغل گوشی های شل شده بازجو به بیرون نشت می کند. هنگام دریافت پیام هیچ تغییری در ماهیچه های صورت بازجو دیده نمی شود.
- در روز دستگیری شما در تاریخ هفت دی ماه توسط برادران شورای کنترل ملی دو عدد رایانه غیر قانونی در خانه شما پیدا شده که پر از پست های وب لاگی است. شما پانزده عدد از پست ها را توسط اینترنت 8.09 نسخه بتا منتشر کرده اید. در یکی از پست ها روابط ما با آمریکا و اسراییل را زیر سوال برده اید و شرکت های تولیدی ما در فلسطین، لبنان، سوریه، عراق، اردن، افغانستان، ترکیه، و آسیای مرکزی را متهم به غارت این کشورها نموده و امپراطوری ایران اسلامی را به گرایشات امپریالیستی متهم نموده اید. هنوز هم سی و دو عدد پست منتشر نشده در رایانه های شما باقی است.
متهم بدون این که نگاهش را بدزد.
- من نمی توانم اندیشه هایم را با دیگران تقسیم نکنم. درباره همه چیزهایی که نوشته ام مدرک دارم.
- ما نام دیگری برای افکار خام و پرت و پلاهای آدمهایی مثل تو داریم « انتقال غیر قانونی افکار ضد اسلامی» و جرمش هم خیلی سنگینه.
متهم از جایش بر می خیزد و با اشاره به بازجو می گوید:
- شما انقلاب ما را درنود و چند سال پیش دزدیدید. شما و آن رهبران شپشویتان نزدیک به صد سال است که تمام اندیشمندان و روشنفکران را از بین برده اید. شما حتی ما را در خواب هم می پایید. تا کی می شود به این سانسور و خفقان ادامه داد؟ تا کی؟
بازجو خونسرد و رو به متهم:
- شما را این جا نیاوردیم که با هم بحث سیاسی کنیم. ما می خواهیم بدانیم که شما چگونه بدون اجازه ویژه کاوا و شورای عالی کنترل بیان و اندیشه توانسته اید افکار منحط خود را به دیگران منتقل کنید. آن هم با اینترنت 8.09 بتا و از آن بدتر ده ها میلیون بار هم دفگفت شده اید( ترکیبی از گوگل، دلیشز، فیس بوک، فرند فید، توبیتر در شیکه وب 42 ).
متهم با آرامش جواب می دهد:
- منظورتان شورای نخبه گان سانسور اندیشه است؟
بازجو زهرخندی می زند :
- ببین این خودتی که استاندار بازجویی رو تعیین می کنی. گفته باشم.
دیواری باز می شود و مردی با چهره رنگ پریده وارد می شود. چشمان زرد رنگش حکایت از کم خوابی دارد. گیج و سرگردان است. متهم او را می شناسد. با هم در یک شبکه مخفی نقد و بررسی در دوره وب 30 عضو بودند. بعدها یکی از وب لاگ نویسان زیرزمینی عکس او را با اعلام اخطار بر روی وب لاگش گذاشته بود. احساس کرد سرما دارد پاهایش را از کار می اندازد. درازتر و بیقواره تر از آن چه تصور می کرد بود و بسیار پیرتر از آن که در عکس دیده بود. از سران سازمان کاوا و رئیس هراس آورترین بخش آن شورای عالی نخبه گان برای کنترل بیان و اندیشه بود. وب لاگ نویسان زیرزمینی اورا« پلیس اندیشه » می نامیدند. مرد نگاهی به او کرد و تبسم دوستانه ای نمود و در حالی که روی صندلی می نشست گفت:
- مشکلی براتون پیش اومده؟ بازجو آب و نان به متهم دادی؟
بازجو سر تکان داد. متهم با دقت تمام و بی هیچ هراسی به چشمان زرد رنگ رئیس زل زد و گفت :
- از من چی میخواید؟
مرد سرفه ای طولانی کرد و با بی حالی گفت :
- ما یک زندگی عالی به شما پیشنهاد می کنیم. زندگی زیر رهبری ولایت بزرگ حضرت آیت الله کامبیز خامنه ای. پر معنا و مفهوم. روشنفکرانه. برای ما بنویسید. الان نزدیک به شش میلیون دفگفت بر روی شبکه 8.09 داریم.
سیگاری به سوی متهم گرفت و تعارف کرد. متهم اعتنایی نکرد خودش سیگاری گیراند و ادامه داد.
- خوب میدونی که خیلی پاتو از گلیمت بیرون گذاشتی. هیچ کس با داشتن عشق به فرهنگ ولایت فقیه نمی تونه بشینه و ببینه که شما با نوشتن این ترهات کفر آمیز و انکار ولایت فقیه قداست نظام اسلامی آریایی ما را زیر سوال ببرید و افکار جوانان را فاسد کنید. نود ساله که داریم روی این چیزا کار می کنیم. تعریف دمکراسی و آزادی بیان تنها در حیطه قدرت رهبره. تاریخ مگر نخوندی؟ ما از همان بدو تولد وب 2 کنترل کامل رو بدست گرفتیم. پدر وبلاگ نویسی رو تو همین زندون توبه دادند. تازه اون زمان بازجوهای ما سواد نداشتند. روش بلد نبودند. متهم رو این قدر می زدند تا خودش رو هم انکار کنه. امروز ما از روش های متمدنانه تری که خودت بهتر درباره کارکرد آنها می دانی و در وب لاگت زیاد علیه آنها نقد نوشتی استفاده می کنیم. دوره شلاق و گرز آهنی تمام شده. ما با متهم آن قدر حرف می زنیم تا خودش بپذیره که تنها اندیشه درست، اندیشه ولایت است و آزادی واقعی تنها در سایه قوانین مقدس شرع شورای عالی نخبه گان برای کنترل بیان و اندیشه ، ممکن است. ما از فعالیت های وب لاگی شما اطلاعات کامل داریم و میدانیم با شبکه دیدیش که آرش کمانگیر در 64 سال پیش و در کشور کافرکانادا بنیان گذارده بود، همکاری داری. آنها هستند که مطالبت را در کشورهای کافران علیه ما انتشار می دهند. آن ملعون آرش را مرحوم پدرم در سال 1390 ترور کرد. پدرم بود که آن جوجه وب لاگ نویس را آن قدر زد تا مجبورش کرد تا آخر عمرش برای ما بنویسد. حسین درخشان را می گویم. خلاصه کنم این تاریخ ماست. آخرین بار از شما می پرسم. یا بگویید که چگونه کد اینترنت 8.09 را شکسته اید و استانداری ایالت دبی را به شما تقدیم می کنیم و یا تمام عمرتان را باید در تبعید ایالت عربستان و جفت کردن کفش زائران به سر آورید.
متهم زل زده بود به چشم های پیرمرد و از وقاحت او به خشم آمده بود. پیرمرد چیزی به بازجو گفت و از در بیرون رفت. خاموشی مطلق سلول را فرا گرفت. صدای ناخراشی از بلندگوی سلول بلند شد:
متهم را برای ارشاد به بخش روانکاوی احساسات ببرید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر