هیچگاه ندانستم که نامش چیست. تنها میدانستم هم میهنی است به غربت پرتاب شده. ناخواسته و به اجبار. برای خودش روزگاری داشته. ناخدا بوده و جهان دیده. همه جا رفته و همه مردمان جهان را دیده، اما هماره غم ایران داشت. دلش برای رهایی ایران می تپید و با عشقی سرشار از مردم ایران می نوشت. برای من این همه شور و شوق غنیمت بود از آدمی که رنج بسیار کشیده بود در این سی سال.
از هر دری می نوشت، ولی سر آخر به ایران می رسید. وب لاگ نویسی او خود نشان از شیفتگی او به رابطه با هم میهنان و هم دلانش داشت. او با وب لاگش چراغی را روشن کرده بود که تا وب لاگستان فارسی زنده است خواهد درخشید و برای جوانانی که به وب لاگ نویسی روی می آورند سرمشقی خواهد شد در راستای میهن دوستی، انسان گرایی، دادگری و آزادی خواهی. جا دارد دوستانی که او را از نزدیک می شناسند درباره او بنویسند و چه خوب است که تمام وب لاگ نویسان ایرانی در وب لاگ هایشان از او یاد کنند
۲ نظر:
پولاد عزیز
چه خوش از غربت و غریبی نوشتی و چه پیشنهاد خوبی کردی که برای بزرگداشت ناخدا ، همه دستی به قلم برند . ممنون از مهرت
حتمن بیشتر خواهم نوشت اگر اشکهایم اجازه دهد.
ارسال یک نظر