شنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۲

نامه اي از ايران

نامه اي است از سوي رفيقي و يار گرمابه و گلستان. من با بعضي از نقطه نظراتش- بويژه در مورد اينترنت - موافق نيستم . اما سخنش ازته دل است و فريادي است از ته چاهي. بخش خصوصي آن را برداشته ام
و فريادش را با شما تقسيم مي كنم كه درد همه ماست.


سلامي چون بوي خوش آشنايي !

عزيز جان پاك ما را فراموش كردي. سه ماهه نه نامه اي و نه يادي و نه سخني. شنيده ام كه سيلاب و بلاگ زدگي تورا هم برده. نظري هم بر ما كن بابا. ( جدي نگير) . دارم اينجا خفه ميشم. وقتي ميگم خفه ميشم شايد باور نكني ولي از ته دل ميگم. پاك خل و چل شدم. زده ام به سيم آخر. نمي داني اين معركه چطور پيش ميره. صد سال است گويا همينطوريم. ياد هدايت بخير. اونم فكر كنم حالش مثل من مادر مرده شده بوده.از دست اين رجاله ها و پيرمردهاي خنزرپنزري كه امروز همه كاره شوراي نگهبان و قوه قضائيه و امثالهم هستن. طفلك هدايت هم مث من خسته بوده از دست اين رجاله ها. تازه هدايت اونا رو توي قدرت نديده بود شايد. ملت در چنان خوابي فرو رفتن كه بوق ماشين هم بيدارشان نمي كنه.يه مشت جوان دانشگاهي و آدمهاي عاصي مث من كه زيادن توي اين ملك گل و بلبل، گهگاهي پيله اي ميدرانيم و فريادي مي زنيم كه ته چاه زندان اوين خفه اش ميكنن.

در و ديوار اين مملكت پر از شعاره. از تزكيه نفس اماره تا پند و اندرزهاي قلمبه سلمبه كه به سواد ما قد نميده و فرمايشات ننه كلثومي و هزار پرت وپلاي ديگر. تو مهد كودك و مدرسه و دانشگاه و صداو سيما و روزنامه هاو مجلات . همه جا تبليغه . تبليغ اصيل اسلامي. اما كو يه جو عمل. البته عمل هست. بگير و ببند و بكش و غارت و آش نذري خوري ، اگر عمل نيست پس چيه ؟ هركسي تفنگي به كول داره و بند نافش به محضر پاك و مقدس ولايت بنده، زير ديگ پلوش هميشه گرم و روشنه. به راستي و نيكويي قسم كه خفه شدم. بابا خفه شدم. دروغ ، فريب ، حقه بازي، دودوزه بازي ، صيغه، تقيه، منكرات، سرزيرآب كني، پشت هم اندازي واژه هاي مناسب رفتار روزانه حكومت با خودش و با مردمه. خوبه كه نيستي و ببيني. توي خيابون كه راه ميري از يكسو چهره ي فقر و بيچارگي و درماندگي را ميبيني و از سوي ديگه اين قشر تازه بدوران رسيده كه از راه بازار سياه و كوپن بازي به نان و نوايي رسيده اند و روز وشب دعا به جان عسگراولادي و هيئت موتلفه مي كنن. همه با ريش هاي ميزان شده و قدهاي كوتاه و خپله با گردن هاي كلفت( نخند به جان مادرم راست مي گويم). و ماشين هاي بنز آخرين سيستم و لابد هديه صدر اعظم آلمان به برادران نفت فروش و پسته فروش و قالي فروش. اينها براي رسيدن به آب و علف از هيچ كاري رويگردان نيستند. نه ايماني و نه اخلاقي . نه ناسوتي و نه لاهوتي. آن زرده به تخم نياورده، جزايري و پسر طبسي را مي گويم ، قطره اي از اين دريا هستن. من نمي دانم اين مملكت چقدر ثروت دارد؟ هم اينها افسار هزاران جوان بيكار و مفت خور را به اسم بسيجي و لباس شخصي هزار اسم ديگه در دست دارن و از كيسه ثروت لايزال خلق قهرمان ايران اونها رو پروردن و مي پرورن و تا بن دندان به چاقو و هفت تير و شوشكه مسلحشان مي كنن تا حافظ حكومت شخصي باندهاي مختلف مافيا بشن. ملت هم كه از صبح تا غروب ميدود تا شكمش را سير كنه. آدم هست كه سه تا كار داره. يعني نزديك به بيست ساعت سگدو زدن. البته بسياري هم با همين سه شغلي هاي نان و آب دار پيه افتاده زير دمبشان و خوششان هم مياد و هورا هم ميكشن . و كاري هم به كار هزاران كودك پژمرده آدامس فروش و فال حافظ فروش ندارند و ككشان هم نمي گزد كه اين خيل بيمار و بيكار و گرسنه چگونه ارتزاق مي كنن.كلاه گذاري ( براشتنش پيشكش) و دروغ بافي و خالي بندي و نارو زدن مث آب خوردنه( زرتشت بخواب كه ما بيداريم) . بابا خفه شدم از اين همه تزوير و ريا. يارو مي خواد گزارش فوتبال پخش كنه اول يه ساعت در فضليت اخلاق و جوانمردي و تزكيه نفس و هزار كوفت زهر مار ديگه حرف ميزنه بعد نيمساعت فوتبال پخش مي كنه .

اگه توي گرماي چهل و چند درجه تهران اين رانندگان زحمتكش اتوبوس و تاكسي و شخصي را ببيني كه چگونه عرق از چاردرز بدنشون سرازير ميشه براي اين يه لقمه نون لعنتي اونوقت ميفهميدي چرا هميشه ميگم كه دارم خفه ميشم.اين يه قلم براي دق مرگ كردن يه لشگر انسان واقعي كافيه. حكومتيان عزيز هم كه مار خورده و اژدها شدن . با برنامه ريزي دقيق اين دستگاه خفقان و سانسور و سركوب را پيش مي برند.هر روز يه عده اي را دستگير مي كنن و مي برن توي اوين ادب مي كنن و بعد مي روند سراغ دسته بعدي.اينها فن بازي را خوب بلدن. كاهش ارزش بشر رو مي بيني؟ همين آقاي خاتمي را ببين ( شنيده ام كه دانشجويان بورسيه اي و دست چين شده طبل اصلاحات نشده را در اروپا و كانادا مي زنن؟) همين آقاي خنده رو شده لالايي كه در گوش چوپان خسته مي خوانند تا گرگها با آرامش به گله بزنند. يه عده از خدا بي خبر هم فكر مي كنن علي آباد هم دهي است . دور حاج آقا را گرفته اند به به به و چهچه گفتن براي كار نشده. تازه به همين ها هم رحم نكردن. اين بازماندگان نيرويي را كه به هر حال از ته دل به اصلاحات رسيده بود ، گرفتن و انداختن توي سياهچال اوين كه آب خنك بخورند. بقيه هم مث سروش نامه مي نويسند به رييس جمهور مقوايي و به او از ريا و نيرنگ حكومتيان شكوه مي برن. خنده دار نيست ؟ ( از حق نگذريم نامه سروش جاندار بود و خطاب به ملت. اما گوش شنوا كو؟ ) مي داني ، اينها از يه چيز خيلي هراس دارن و اونهم تشكيلات زدنه. تا چارتا كارگر يا دانشجو و يا هنرمند دور هم جمع ميشن و مي خوان تشكيلات و دم دستگاهي راه بيندازن ميريزن و بساطشان را به هم مي زنن. يادت هست چه به سر بچه هاي كانون نويسندگان آوردن. يا كشتنشون يا به خارج تاروندنشون. آنجا توي خارج شنيده ام كه همه تشكيلات ها رو منحل كردن ؟ همه تبديل شدن به سايت راه انداز و وبلاگ نويس؟ اينجا هم از اين بازي ها زياد است. خيلي هم امكانات درست كرده اند. گول اين فيلتر بازي ها را هم نخور. خودشان ميدونن چطوري جماعت را سرگرم كنن. الان هر بچه حاجي و آقازاده اي شده وارد كننده كامپيوتر و ابزارو امكانات اينترنتي. حرفم را به دل نگيري و فكر نكني دارم سرزنش مي كنم يا خط مشي ميدم و يا خداي ناخواسته با اينترنت و وبلاگ سر مخالفت دارم . نه ، بحث اين نيست. اينترنت اگر درست بكار گرفته شود كه نور علي نور است. همين سايت گويا كه به هر حال از همه كس و همه جا خبر و گزارش و تحليل مي زند كافي هفت پشت ماست. وبلاگ هاي خوب هم زياد است . اما قضيه چيز ديگري است. جوانان ايران را به ويژه مي گويم. جواني كه تمام وقت آزادش رو توي چهار ديواري خانه و در لاك خودش بسر مي برد و در دنياي بيرون را بر خودش مي بنده، از كجا مي تونه اجتماعش را بشناسه. جوانان را ا تميزه مي كنن. اتم هاي تك تك. تيراژ كتاب هنوز روي همان سه هزارو چهار هزار است. براي يك مملكت هفتادو چند ميليوني. ميفهمي چي ميگم؟ همين جوان تا پايش را از خانه بيرون ميذاره ، با خيل عظيم كودكان خياباني، بيكاران و دست به دهان مانده ها روبرو مي شود و خونش به جوش مي آيد. و دنبال راه و چاره مي گردد. وگرنه كودك خياباني نه مي تواند وبلاگ بنويسد و نه مي تواند بخواند.

براي نمونه همان جريان سياسي معروف چپ كه من هم روزي بدان تعلق خاطري داشتم و حضوري در داخل هم ندارد به جاي راه و چاره جويي براي حضور در مبارزات روشنفكران و دانشجويان در ايران خودش را منحل كرده در دو سايت اينترنتي كه تازه با هم رقابت مي كنند. يكي سينه زن زير علم حضرت بوش شده و ديگري هم فكر مي كند دارد توي اينترنت انقلاب مي كند. همان تشكيلات زهوار در رفته مي توانست حركتي بكند در حد قد و قواره خودش. پس چي شد . هيچ؟ چشممان روشن ! شايد من زيادي به حضرات خوش بينم. و اما بيشترين حرص را از دست اين دانشجويان بورسيه اي مي خورم. اينها تا سالها پيش دسته تشكيل مي دادن براي ترور نيروهاي فعال در خارج بعد كه دستشان در قضيه ميكونوس رو شد زدن به خطي ديگر. هر زرده به تخم نياورده اي كه اينجا توي روزنامه هاي صنار و سه شاهي مطلبي مي نوشت ( به اسم روزنامه نگار. چه بي قدر شده اين حرفه شريف در اين مملكت) مي آيد آنور آب و مي شود پهلوان از زنجير گريخته. يا خودش را ميگذارد در اختيار راديو آمريكا و يا نانخور فلان فرستنده راديو تلويزيوني كه اسم نمي برم.اين هم از ترقي اين آقايان وطن دوست. لامصب ها آنجا هم دست نمي كشند از لاف در غربت زدن. اين ها عمله و اكره خودشان هستند. تا دستشان رسيد آدمهاي چيزدان و دلسوز اين مملكت را كشتند و هر آدمي را كه در خارج منشاء حركتي بود ترور كردند و سپس شروع كدن به دانه پاشيدن و سيل پناهندگان ديروز شدند توريست هاي امروز كه بيايند و با پول خارجي به ما بدبخت بيچاره ها پز بدهند . خفه شدم . خفه . حالا هم كه كوچك ابدال هاي بورسيه اي و خبرنگاران قلابي را مي فرستند آنجا تا همين فضاي اينترنتي را كه داريد تويش نفس مي كشيد آلوده كنند. اگر خواستي ليستي از آدرس هاي وبلاگ و سايت هايشان را برايت مي فرستم. تا ببيني كه بي اطلاع نيستم. گفته بودي كه دلت تنگ شده است براي اينجا و آرام و قرار نداري و شب ها خواب ايران را مي بيني. ننه من غريبم در مياري يا هپلي شدي؟ مي خواهي شب و روزت كابوس بشه؟ فكر مي كني در اين اندوه سرا چي ميگذره . بابام جان زمان اينجا ايستاده. اگه يه هفته مي آمدي و مي ديدي آن وقت خوابش را هم نميديدي. دل سنگ بايد داشته باشي تا بتواني دو روز اينجا با چشم گوش باز دوام بياري. اگه اين اوضاع درهم ريخته و بي ريخت را ببيني يا خودت را ميكشي يا ميزني به كوه. كسي كه عادت به اين روزمرگي نداشته باشه، دوام نمياره. اونم شماهايي كه پشتتان باد خورده.

خفه شدم . اينو از ته دل ميگم. باور كن دلم براي يه سگ هار مث شاه يا پينوشه تنگ شده. اونا حداقل مي زدن توسر ملت و خفشون مي كردن ولي ديگه موعظه اخلاق و انسانيت و تزكيه نفس نمي فرمودن. زياده رفتم . مرتب ميشم و ميرم سر خودمون . حالا بعد از چندي نامه اي برات نوشتيم و خودمان شديم آخوند روضه خوان . چكار مي شود كرد اينجوري تربيت مان كرده اند..................

هیچ نظری موجود نیست: