سه‌شنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۲

نوشتن در سايه مرگ
صدای عبور موتورسيكلت از زير پنجره اطاقت ، لرزشی در دلت می افكند. چشمانت همواره در جستجوی تعقيب كنندگان است. از خانه كه بيرون می روی ، عزيزانت را می بويی و يادشان را با خود می بری. شايد برگشتی در كار نباشد.هنگام نوشتن بايد سمند خيال را تا درازنای تاريخ زبان بيری، در جستجوی واژه هايی كه بوی خطر از آنان برنخيزد. قلم را چنان اسير نمادهای پيچيده و كنايه های صد معنا كنی، كه خبر يك مسابقه ی فوتبال شبيه به رمانی مذهبی شود.نوشتن زير سايه ی سر نيزه و استبداد اين گونه است. مگر نه اينكه روزنامه نگار همان وقايع نگار روزانه است و كار او گزارش واقعيت؟ پس چگونه می توان در جامعه ا ی درهم ريخته و نابسامان و نكبت زده چشم بر همه چيز بست و زبان در كام گرفت؟

تا بوده وضعيت گزارش گران واقعيت در كشور ما همين گونه بوده است. بيهود نيست كه می گويند زبان سرخ سر سبز بر باد می دهد. روزنامه نگار ايرانی زير تيغ مرگ و زندان و شكنجه و دستگيری و هزار كوفت و زهر مار ديگر قلم می زند. بزرگترين دشمن استبداد و نادانی و جهل همين روزنامه نگارانند. به همين سبب نيز اينها در صف نخست قربانيان استبدادند.

روزنامه نگاری در ايران شعبده بازيست. خبر را بايد چنان گزارش كرد كه از چشم دستگاه سانسور پنهان و درچشم مردم آشكار و روشن باشد. و اين خود هنر بزرگيست. روزنامه نگار ما نه تنها امنيت شغلی كه امنيت اقتصادی هم ندارد. امنيت اقتصاديش در مقايسه با همكارانش در سراسر جهان نزديك به هيچ است.

بستن روزنامه ها و به زندان انداختن روزنامه نگار، عادی ترين رويداد روزانه است. حكومت خودكامه ولايت فقيه همين روشنگری ناقصی - كه در هزار لفافه پيچيده شده و با ايما و اشاره به پايمالی حقی اشاره می كند – را بر نمی تابد. آنها برای چشم ترسانی و بی خاصيت نمودن قلم روزنامه نگار دست به هركاری می زنند. دستگيری، شكنجه و اعترافات تلويزيونی و وثيقه های ميليونی از اين جمله اند.

و اما روزنامه نگاران با وجدان كه به راستی در خور نام اين حرفه ی شريف و خطيرند، سر خم نمی كنند و از دری ديگر وارد می شوند. آنها قلم زدن در زير شمشير حكومت را آموخته اند. مردم زبان رمز و راز آنها را می فهمند. درد آنجاست كه روزنامه نگار ما بايد در دو جبهه بجنگد. نخست با استبداد و دستگاه سانسورو سركوبش و ديگر با روزی نامه نويسانی كه از آب و علف استبداد می چرند و كارشان پراكندن جهل و خشونت است. حسين شريعتمداری ( بازجوی اوين‌) با يك روزنامه كيهان كار صد ها سازمان اطلاعاتی / امنيتی را يكتنه به پيش می برد. او و امير محبيان (رسالت) همراه با نوچه هايشان ، همواره انگشت اتهام را به سوی روزنامه و يا روزنامه نگاری نشانه رفته اند. بيچاره روزنامه يا روزنامه نگاری كه انگشت آنها بسويش نشانه رود. در يك چشم به هم زدن برادران لباس شخصی در صحنه حاضر می شوند و كاسه كوزه ی آن روزنامه را به هم ريخته و روزنامه نگارانش را چنان « ادب» می كنند كه نه تنها توانايی نوشتن را از دست بدهند ، كه تا پايان عمر اثر روانی حمله « پسران الله » آنها را رنج بدهد.

من خود شاهد يورش مغول وار اين اوباش به دفتر يك روزنامه بوده ام و ديدم كه چگونه ابزار كار روزنامه نگاران را از طبقه چهارم ساختمان به بيرون پرتاب می كردند و خبرنگاری را كشان كشان توی خيابان آوردند و در حالی كه او را می زدند می گفتند: « نمی دانی كه توهين به ولايت جرمش مرگ است ؟ » . ما به نظاره ايستاده بوديم. يعنی فلج شده بوديم و هيچ قدرتی برای كمك به آن خبرنگار بيچاره نداشتيم. درد و رنج ديدن آن صحنه هنوز بر روان من سنگينی می كند.

آری روزنامه نگار ما در چنين هوايی نفس می كشد و قلم می زند. امروز هم كه دست به اعتصاب زده اند و قلم بر زمين نهاده اند. بياييد هر كدام به سهم و توان خود صدايشان را به گوش جهانيان برسانيم و نگذاريم استبداد خودكامه صدای آنها را در گلو خفه نمايد.

هیچ نظری موجود نیست: