انقلاب مشروطه : جرقه اي در يك تاريخ نكبت زده
انقلاب مشروطه خيزشی بود از سوی مردم ايران و ادامه پيكار هزاران ساله آنان در برابر استبداد شاه وشيخ. هدف روشنفكران و روشنگران موجد اين انقلاب ، بازگرداندن قدرت به مردم و پيوند دادن ايران
به قافلة تمدن جهانی ـ كه با شتاب از ما دور می شد ـ بود. « كار ملك بينهايت بی سامان » بود ، و حال « خلق به غايت پريشان و دست تعدی عمال دراز» و « بنياد حكومت بر ظلم». پديد آورنده اين وضع هم كسانی جز « علمای اعلم» و « قبله های عالم » نبودند.اين دو دسته ، يعنی شريتمداران اسلام پناه و سایّه گان خدا بر روی زمين، كشور را به ورشكستگی سياسی، اقتصادی و فرهنگی كشانده بودند.بحران اقتصادی و فقرو فلاكت روزافزون دل هر ايرانی با وجدانی را كه اندكی حس ملی داشت به درد مياورد. روشنفكرانی كه در اروپا تحصيل كرده بودند و با علل پيشرفت مردم آنجا ـ كه همانا راندن مذهب به درون كليساها و جدايی دين از دولت بود ـ آشنا بودند، ايدهای پارلمانتاريسم و مليت و قوانين عرفی و اجتماعی را با خود به ارمغان آوردند. مردم هم كه از ظلم و استبداد روحانيون و دربار به تنگ آمده بودند اين ايده ها را به گوش جان نيوشيدند. روحانيون كه حكومت و قدرت را زير افسار شريعت اسلامی می خواستند، از همان آغاز به توطئه گری و دسيسه چينی پرداختند. كاری كه قرنها به آن مشغول بودند و راهش را خوب بلد بودند. آنها نخست با تكفير روشنگران و سپس با جعل فتوا از سوی همكارانشان در نجف ( كه بسياريشان نانخور انگليس بودند) قصد داشتند درب نهضت آزاديخواهی را تخته كنند. وقتی كسی برايشان تره خرد نكرد ، رفتند در صحن شاه عبدالعظيم به تحصن نشستند. خواسته اشان چه بود؟ آزادی؟ حكومت قانون؟ پارلمان ؟ خير. خواسته اشان كه شاه هم نود درصدشان را پذيرفت عبارت بود از « عزل علاءالدوله از حكومت تهران ؛ عزل نوز از رياست گمرك ؛ برگرداندن توليت مدرسه مروی (كه چه شاه پسرهای تحويل جامعه داده است ) به خانواده ميرزا حسن آشتيانی ؛ تنبيه عسكر گاريچی كه در راه قم شرارت می كرد؛ تامين جانی به همراهان علما پس از بازگشت از تحصن ؛ و برداشتن تمبر دولتی از قبض مستمری علما ( اين يكی مهمترينشان بود). به قول يحيی دولت آبادی كه خودش هم از اين طايفه بوده : « اينها هر وقت كاری مخالف ميل آنها بشود، حوزه مقدس اسلامی را كه به منزله ی مترسكی است برای دولت ، تشكيل داده مقصودشان را حاصل می نمايند و ساكت می شوند». اگر بخشی از روحانيون به زرنگی خود را در درون اين جنبش جا زدند ، علتش تنها و تنها فشار مردم برآنان بود. تازه همين ها هم تمام تلاش خود را بكار بردند تا « مجلس اسلامی » را جايگزين خواسته اكثريت مردم يعنی « مجلس ملی » نمايند. ديديم كه پس از صد سال مريدان آنها چگونه مجلس اسلامی را علم نمودند و بی « كلمه ی قبيحه ی آزادی » . حالا اين مجلس اسلامی كه اين متوليان دين می خواستند چه بود؟ بر طبق فتوای سيد علی سيستانی « مجلسی كه احكام او مخالف شرع نبوی نباشد، و مشتمل بر امر به معروف و نهی از منكر و رفع ظلم و اعانه ی ترويج دين و نشر عدل مابين مسلمين باشد(نه غير مسلمين) . می بينيد درست قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران. به راستی مگر ما را چه نكبتی فرا گرفته است ؟ اين مردم صد سال پيش شيخ فضل الله را به جرم مخالفت با خواست بر حقشان به سر دار می فرستند و صد سال بعد سرگل روشنفكران ايرانی جلال آل احمد اورا مظلوم ترين شهيد تاريخ می خواند ؟ و خمينی هم كه اساس حكومتش را بر تفكر او بنيان می گذارد. ای كاش روحانيون در همان زمان به مشروعه اشان می رسيدند و خودشان را صد سال زودتر به مردم نشان می دادند. دستكم اين عقده در گلوی آنها نمی ماند كه بيايند و انتقام يك انقلاب ناتمام را كه خودشان به شكستش كشانده بودند، صد سال بعد از مردم ايران بگيرند.
در كل تاريخ چهار صد سال اخير ( تاريخی كه اسنادش را هنوز نسوزانده اند ) هر حركتی كه مردم ايران به سوی يك تحول كيفی در راه پيشرفت و آزادی داشته اند به دست شاه و شيخ به نكبت و شكست كشانده شده است. علل شكست انقلاب مشروطه و جنبش های پس از آن را بدون يك بررسی ژرف در نقش مذهب ـ و اثر آن در اين شكست هاـ نمی توان به دست آورد. وقتی می گويم مذهب نظر به نقش آن بر فرهنگ انديشگی سياسی مردم ايران از چپ چپ تا راست راست ، دارم.
متاسفانه اكثر كسانی كه تاريخ مشروطه را مورد پژوهش قرار داده اند، باج های بی پايه ای به نقش روحانيت مترقی داده اند كه آدم نمی داند بازتاب اين ترقی خواهی را در كجا ببيند؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر