سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۳

من انسانم ، اگر تو نیستی !


آنگاه که رگ ملی گرایی ات گل می کند ، مرا پاس دارنده ی زبان فارسی می خوانی و از نغزگویی ام ستایش را به اوج می بری. زمانی که غیرت دینیت می جوشد ، مرا مجاهد مسلمانی می خوانی که با پایداریم بزرگترین ارتش ها را در خاک کشورم به زانو درآورده ام. هنگامی که می خواهی تولید را بالا ببری مرا چون برده ای به کار فرا می خوانی و مزدم را به لقمه ای نان می دهی تا از گرسنگی تلف نشوم و کارخانه هایت معطل بمانند. دزد و جنایتکار می شوم در هنگامه ای که می خواهی با ایجاد آشوب و بلوا بر بحران های حل نشدنی ات سرپوش بگذاری. بچه هایم را به مدرسه راه نمی دهی . مرا تحقیر می کنی . حالا هم پس از سال ها بردگی می خواهی مرا با یک لا قبا از مرزهایت به بیرون برانی. من یک انسانم. ملیت و زبان و مذهب برای من و بچه هایم نان و آب نمی شوند . من در این سرزمین جان کنده ام . بچه های من در این سرزمین رشد کرده و بالیده اند. من با مردم این سرزمین یگانه شده ام . با دردهایشان درد می کشم و با شادیشان شاد می شوم. من جنایاتی را که شما در حق ما پناهندگان افغانی و مردم ایران کرده اید، با گوشت و پوست لمس کرده و می کنم. من انسانم. من روزگاری پناهنده بوده ام . امروز من یکی از شهروندان کشور ایرانم و شما هیچ گونه حقی ندارید که مرا از این کشور بیرون اندازید. من انسانم.

هیچ نظری موجود نیست: