شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۳

بن لادن کجاست ؟
نوشته : مایکل.ر. اسمیت
برگردان : پولاد همایونی


در رستوران مجلس سنای پاکستان.
با گروهی از سناتورهای مجلس سنا نشسته ام و آنها با چای و سمبوسه از من پذیرایی می کنند. می پرسم : بن لادن کجاست ؟
- بن لادن با همکاری مشترک سازمان سیا و سازمان اطلاعات ما آفریده شد. هرگاه که اینها اراده کنند می تواند به او دسترسی پیدا کنند.
این جمله را سناتور صفدر عباسی می گوید و آن دو سناتور دیگر با سر گفته های او را تائید می کنند.
- شاید بن لادن در پاکستان به سر می برد ، اما آفرینش این قهرمان مسلمان کار آمریکائیهاست و باید از آنها تشکر کرد. آنها در هنگامه ی جنگ شوروی و افغانستان بن لادن را به پاکستان آوردند و به او آموزش نظامی دادند تا با همیاری او نیروهای کفر را از بلاد اسلامی برانند.

تلاش ما برای پیدا کردن سر نخ از پنهانگاه بن لادن به اطاق رئیس صدا و سیمای پاکستان آقای حمید میر ، ختم شد. او سه بار با بن لادن ملاقات کرده و با او گفتگو نموده است. میر از کشوی میز کارش نقشه ای را بیرون می آورد و روی گذرگاه جمل در شمال غربی مرز پاکستان انگشت می گذارد و سپس آن را در روی نقشه به سوی شمال می کشاند و در نقطه ای بنام دیر – چهارصد کیلومتر به سوی شمال – توقف می کند. نقطه ای که او به آن اشاره می کند ، یکی از مناطق هفتگانه ایست که دو میلیون جمعیت را در خود جای داده و به مناطق آزاد معروفند. در آنجا بی قانونی کامل حکمفرماست و قدرت دردست روسای قبایل است. در همین مناطق عملیات مشترک نظامیان آمریکایی و همکاران پاکستانی آنها زیر نام « عملیات چکش و سندان » برای شکار نیروهای طالبان و القاعده در جریان است. هم اکنون هفتاد هزار سرباز از ارتش پاکستان در این مناطق مستقزند. ورود برای بیگانگان بسیار خطرناک و ممنوع است. با این حال روزنه ای در آنجا یافت می شود که کوهات نام دارد و دروازه ی ورود به مناطقی است که پنهانگاه نیروهای القاعده است.
از حمید میر می پرسم : کسی را می شناسی که بتوانم با او تماس بگیرم ؟
او با مکثی طولانی و سپس پرسش پاسخ های فراوان در مورد اهداف من و گرفتن قول های نان و آبدار می گوید: این کارت شناسایی مرا بگیر و در کوهات به فردی که ابراهیم پارچا نام دارد نشان بده . او ترتیب کارها را می دهد.
همراه با کارتش شماره تلفنی هم به من میدهد و سپس با حالتی تردید آمیز و نیمه پشیمان می افزاید : آقای ابراهیم پارچا شخصی محترم و کاملا عادیست.
حمید میر اخطار می دهد که حتما پس از طلوع خورشید و در روز روشن وارد شهر شوید و پیش از غروب آفتاب از آنجا بیرون بیایید.
فردا قرار است به طرف کوهات برویم. از روی کنجکاوی به دنبال اطلاعات از فردی که می خواهم او را ملاقات کنم ، وارد دنیای اینترنت می شوم. نام او را در موتور جستجوگر « گوگل » وارد می کنم . اطلاعاتی که گوگل از ابراهیم پارچا به دست می دهد، بسیار جالب است. او نماینده مجلس ملی پاکستان و رئیس کمیسیون راه آهن این مجلس است. گوگل خبرهای بدی هم می دهد. در برخی از لینک ها او به عنوان ملا معرفی شده است ، آن هم از نوع طالبانیش . دربعضی دیگر وکیل مشهوری ساکن کوهات است که برای آزاد کردن و بازگرداندن زندانیان عضو القاعده از گوانتانامو تلاش می کند. او به عنوان یکی از هواداران سرسخت القاعده نیز مطرح شده است. هر چه پیشتر می روم اطلاعات ترسناک تر می شوند. رئیس دادگاه استانی در سال گذشته دستور دستگیری او را همراه با نخست وزیر پیشین نواز شریف و به جرم کشتن یکی از مقامات بالای ارتش بنام « خالد سعید» صادر نموده است. گوگل اطلاع می دهد که میزبان ما آقای پارچا چهار بار مورد سوء قصد افراد ناشناس قرار گرفته و هر چهاربار نیز جان سالم بدر برده است. دوبار هنگامی که عضو فعال گروه بنیادگرای اسلامی « جماعت علمای اسلامی » بوده و یک بار در سالهای آغازین دهه ی نود ، هنگامی که در فروشگاه خود در شهر کوهات نشسته بوده مورد اصابت دو گلوله قرار گرفته ، اما هیچ آسیبی به او نرسیده است. در دورانی نمایندگی مجلس یک گروه ناشناس ماشین او را با گلوله آبکش می کنند ، اما او جان سالم بدر می برد.
ساعت شش صبح : در کنار دروازه ی کوهات.
درود بر اینترنت و گوگل که مرا از پیشینه ی میزبان آگاه کردند : مظنون به آدم کشی و جان بدر بردن از چهار ترور.
قرار این است که به محض رسیدن به دروازه ی شهر به ابراهیم پارچا تلفن کنم و ورود خود را به او خبر دهم. او هم نگهبان ویژه اش را برای بردن من بفرستد.
ماشینی که به پیشواز من می آید از همان تویوتاهایی است که طالبان برای جابجایی نیروهای خود از آن استفاده می کنند. راننده ی تویوتا پشتون است ( اکثر نیروهای طالبان از پشتون ها هستند ) . با نگاهی سرد و با اشاره دستور سوار شدن می دهد. پس از راندن از میان خیابانهای تنگ و کوچه های باریک به جایی می رسیم که گذر با ماشین ناممکن است. در گاراژی بالا می رود و راننده پشتون با زبردستی ویژه ای ماشین را عقب عقب به درون گاراژ می برد. پیاده می شوم و با اشاره به دنبال او روان می شوم. مرا از پس کوچه به درون حیاط بزرگی می برد. در گوشه ای از حیاط تخت چوبی بزرگی به چشم می خورد که مرد تنومندی – ابراهیم پارچا – روی آن نشسته است. او درحال گفتگوی تلفنی است و تسبیحش را تند تند به دور دستانش می چرخاند.راننده اشاره می کند که بنشینم. ابراهیم پارچا پس از پایان گفتگو می گوید : به خانه ی من خوش آمدید. حالا از هر دری که می خواهید بپرسید تا من به شما پاسخ دهم.
می گویم : ماموران امنیتی آمریکا معتقدند که بن لادن در شهر کوهات به سر می برد. نظر شما چیست؟
می گوید : در آن دوران که روس ها افغانستان را اشغال کرده بودند ، آمریکایی ها برای مقابله با دشمن دیرینشان احتیاج مبرمی به مجاهدین مسلمان داشتند و بنابراین بن لادن را کشف کردند. او را از عربستان به اینجا آوردند و پیچیده ترین ابزار جنگی را در اختیارش گذاشتند. او آفریده دست آمریکایی هاست و آنها خوب می دانند که بن لادن کجاست . آنها منتظرند تا چند هفته پیش از انتخابات ریاست جمهوری او را دستگیر کنند و از این راه افتخار قلابی به بوش ارزانی کنند.
طالبان در کنار ما ایستاده اند.
ابراهیم پارچا در گفتگویی با تلویزیون محلی گفته که شهر کوهات مرکز طالبان است و اکثر نیروهای وفادار به القاعده در این شهر به سر می برند. وقتی او هویت واقعی راننده اش را به من معرفی می کند ، باعث تعجب من نمی شود. او یکی از رهبران رزمی طالبان و اهل جلال آباد افغانستان است. او نگهبان ویژه ابراهیم پارچا ست. این وکیل سرشناس و نماینده سابق مجلس پاکستان ، پسرش را صدا می زند و از او می پرسد که نامش چیست ؟ پسرک با صدای بلند می گوید : اثامه . اثامه . بن لادن یکی از مجاهدین مشهور و قهرمان و الگوی من است.
مرد قلچماقی با سینی بزرگی چای و شیرینی پیش می آید و آن را جلوی من می گذارد. بوی خوشی فضا را پر می کند. تعارف می کنند. اما نه پارچا و نه راننده ی او ، دست به شیرینی ها نمی زنند. لحظه ای دچار پارانویا می شوم و به یاد خبرنگار آمریکایی می افتم که نیروهای القاعده به بهانه ی مصاحبه با سران این جریان او را به دام کشاندند و سرش را گوش تا گوش بریدند.
آیا شیرینی ها سمی اند ؟ چرا تنها من از آنها می خورم؟ پس از مدت کوتاهی غرقه شدن در افکار خودساخته متوجه می شوم که رسم مهمان نوازی در اینجا بر این است که نخست مهمان سیر دل می خورد و آنگاه نوبت میزبان می رسد. شیرینی ها بسیار خوشمزه اند. حالا راننده هم دست به کار شده و دولپی شیرینی می خورد و چایی می نوشد.
پس از گفتگویی کوتاه با ماشین کذایی از شهر کوهات خارج می شویم. در راه فروشنده دورگردی با پارچا سلام می کند و پشتیبانی مردم کوهات از بن لادن را به من اعلام می نماید. او با مشت های گره کرده و با صدای بلند می گوید : بن لادن یک مجاهد بزرگ است.
پارچا در حالی که اطراف را می پاید رو به من می کند و با صدای آرام می گوید : هر وقت پایم را از خانه بیرون می گذارم ماموران سازمان امنیت پاکستان مرا می پایند. آنها همیشه دنبال من هستند. بیرون شهر ماشین عوض می کنیم و تویوتا ی لندکروز مرا بر می داریم. دو نفر از فرماندهان طالبان با سلاح های خودکار در صندلی عقب جای می گیرند. هنگامی که از کنار فرودگاه رد می شویم پارچا به آنجا اشاره می کند و می گوید : آمریکایی ها اسیران دستگیر شده طالبان و القاعده را از همین فرودگاه به گوانتانامو می فرستند.

سازمان امنیت ما را می پاید.
در بیرون شهر پارچا دستور ایستادن می دهد. در کنار پلی می ایستیم. او مرا به دیدن بنای یادبود می برد. مردم شهر کوهات این بنا را به افتخار چهار تن از تروریست های القاعده که پیش از کشته شدن ، سه تن از افراد پلیس پاکستان را به قتل رسانده اند ، بر پا نموده اند. این رویداد در تاریخ سوم ژولای دوهزارودو رخ داده است.
پارچا می گوید : زمانی که به اینجا رسیدم یکی از مجاهدان جوان القاعده هنوز زنده بود. او داشت جان می کند ، اما چهره اش از شادی برق می زد. در حالی که آخرین نفس هایش را می کشید به من گفت : به شما و به خودم تبریک می گویم . من دارم به بهشت می روم. به همین مناسبت مردم کوهات این بنای یادبود را برای آنها برپا کرده اند. مردم سنگ های خونی را از اینجا جمع کرده و به خانه هایشان برده اند. آنها معتقدند که از این سنگ ها بوی یاسمن می آید.
پس از لحظه ای دست مرا می کشد و با لحنی شتاب زده می گوید : برویم . برویم . الان مردم به اینجا سرازیر می شوند. هرچه زودتر باید برویم.
در آن سوی پل چند نفرمرد شیک پوش با کراوات های یک رنگ ایستاده اند و ما را می پایند. پارچا می گوید که اینها ماموران سازمان امنیت اند و باید هر چه زودتر برویم. سوار می شویم و با سرعت از آنجا دور می شویم. آنها هم با ماشین خود به دنبال ما می آیند. به طرف شهر عقب گرد می کنیم. پارچا در یکی از همان کوچه های تنگ اشاره می کند که بایستم. با شتاب تمام و همراه با نگهبانانش از ماشین بیرون می روند و با تاکسی از آنجا دور می شوند. پیش از رفتن می گوید که باید شهر را هر چه زودتر ترک کنم.
بهت زده بر جای می مانم با هزاران پرسش بی پاسخ. آشکار بود که او تلاش می کرد از زیر پرسش های من در مورد پنهانگاه بن لادن در برود. بن لادن باید در همین حوالی پنهان شده باشد. تمام جریان بسیار مرموز و پیچیده بود.
شواهد زیادی دال بر این است که افراد دیگری رد بن لادن را تا اینجا زده اند. سازمان اسلامی جهاد در اعلامیه ای که دست به دست می گردد گفته است که چهار تن از ماموران اف.بی.آی که یکی از آنها هم زن است در خانه ای دولتی ساکن شده و از همین شهر کوهات برنامه ریزی گسترده ای را برای شکار بن لادن آغاز کرده اند.

هیچ نظری موجود نیست: