جمعه، مهر ۱۴، ۱۳۸۵

زاکینتوس

دیرگاهی ست که نیستم. بودن یا نبودن من صد البته چتدان اثری در گردش روزگار ندارد، اما برای دوستان و آشنایانی که سری به این جا می زنند به گویم که رفته بودم به جزیره زاکینتوس در یونان. جزیره ای افسانه ای و بهشت گونه در میانه دریای ایونیان ( نام کشور یونان هم از این دریا در زبان ما به جا مانده ). جای دوستان خالی سرو ته جزیره را در سه هفته به هم آوردم. کهن دوستی که در آن جزیره زنده گی می کند ، ما را به آن سرزمین رویایی دعوت کرده بود. در این جزیره که 45000 نفر زندگی می کند، در ماه های اردیبهشت تا مهر هم زمان نزدیک به 2000000 نفر توریست می آیند و می روند. چند ساحل زیبا با صدها هتل و رستوران، ویژه طبقه متوسط اروپا که می آیند می خورند و می نوشند و آفتاب می گیرند و حال می کنند و می روند. به گفته دوستم 80% توریست ها هم از انگلیس می آیند. البته من توریست های اروپای شرقی به ویژه روسی زیاد دیدم. به سرو پوزه شان می خورد که از این نوکیسه گانی باشند که تکه ای گوشت از مراسم قربانی کردن سوسیالیسم سابقا موجود گیرشان آمده و حالا این جوری خرجش می کنند. اهالی اسکاندیناوی هم زیاد بودند، مردمانی آرام و بسیار محافظه کار بر عکس انگلیسی ها که گویا همه هواداران خشونت گرای فوتبال انگلیسی بودند. شناخت انگلیسی ها هم زیاد سخت نبود ، از بچه یک ساله تا پیرمرد صد ساله همه یک خال کوبی داشتند. برخی از آنها از در باسن مبارک تا فرق کله اشان خال کوبی بود. من هم می خواستم یک عدد چه گوارای عزیز بزنم روی بازوی ستبرم ، اما به احترام او نزدم. خلاصه چشمتان روز بد نبیند جزیره در اشغال انگلیسی ها بود. رفتم کافه نت که چیزی بنویسم دیدم با آن اینترنت دیزلی که قربان اینترنت ایران خودمان می رود، باید پول یک سال حقوقم را بدهم که چند ساعت بنشینم و تازه تخته کلید فارسی را پیدا کنم. این جزیره زیبا بسیار زلزله خیز است. یک بار گویا در دهه پنجاه با خاک یکسان شده است. تا آن جا بودم دو زلزله خفیف را تجربه کردم. دوستم می گفت در ماه آپریل تقریبا هر روز زمین لرزه را داریم. مردن در کنار آن ساحل های سحرانگیز و آن طبیعت شنگرف به زندگی اگر چه کوتاه هم باشد می ارزد. رنگ هایی بر آب های این جزیره دیدم که هیچ گاه در عمرم ندیده بودم. سبزی شگفت آور و آبی ای که نامی برایش ندارم. در بدنه کوه هایی که جزیزه را در آغوش گرفته اند بر اثر موج کوبی های مداوم غارها و شکاف هایی درست شده که به استخرهای سرباز و طبیعی مبدل شده اند. با آب هایی به زلالی اشک که ته دریا را می شود دید. لذت شنا و شیرجه رفتن از روی سنگ ها در این جا به صد برابر می رسد. آبجوی تگری ، آب و آفتاب. مرگ می خوای برو دبی.








هیچ نظری موجود نیست: