جمعه، دی ۱۴، ۱۳۸۶

رنج و دیگر هیچ


مدتی بود که درب و داغان بودم به تمام معنا. دستم یه هیچ کاری نمی رفت. همه چیز برایم بی هوده شده بود. چراغ امید - که سال هاست مرا در این تاریکی هولناک به روشنی اش دل خوش می دارد - رو به خاموشی می رفت و زندگی در کل بی معنا شده بود. اما چشمها را نمی توانستم ببندم. چشمهایم می دید و تاب نمی آورد دیده هایش را، و از من پاسخ می خواست و مرا در برابر پرسش : بودن یا نبودن می گذاشت. اگر می خواهی باشی پس چشم را نمی شود بست. باید ببینی، گوش دهی ، بیاموزی، واکنش نشان دهی و در یک کلام زندگی کنی و نقش خودت را به عنوان یک انسان هیچ گاه به فراموشی نسپاری.
بگذریم مگر می شود در زمانه ای که زنی جوان را به جرم واکنش در برابر مرد کثافتش به طناب دار می کشند خاموش نشست. همین راحله زمانی و مرگ نابه هنگام و وحشیانه اش با دو کودک نازنینش که آینده ای بهتر از خود او نخواهند داشت کافی است که آرام ننشینیم و بگوئیم و اعتراض کنیم و جهان را از این نامردمی با خبر سازیم.
شاید آقای الف و خانم ب و آقای جیم داستان زیتون خانم هم همین راحله ها و آن دوازده نفری باشند که هم زمان با او اعدام شدند. هیچ دردی را دست کم نگیریم. برای یک نفر در کالفرنیا مرگ گربه ای شاید دردناک ترین خاطره زندگی اش باشد و برای نفری دیگر در تهران اعدام هر روزه شهروندان . هیچ کدام از دیگری برتر نیست. رنج رنج است . مهم آن انسانی است که آن را تجربه می کند و دیگر هیچ.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

پولاد عزیز سلام. چقدر خوشحال شدم به وبلاگم سری زدی. من می‌دونم رنج رنجه و هر کسی از یه موضوعی رنج می‌بره. اون‌سه دسته که من نوشتم سه دسته‌ی بخصوص بودن و منظورم از الف و ب تمام مردم ایران و از جیم تمام مردم خارج نشین نبود. همونطور که خودم جزء هیج دسته‌ای از اونها نبودم. نوشته‌ام مخاطب خاص داشت..

ناشناس گفت...

پولاد جان صرف نظر از اینکه من و تو اعدام را قبول نداریم ولی تا ندانی که وضعیت دادگاه ها و پلیس در ایران چگونه است و چه بی در پیکر و الکی است نمیدانی که این اعدام ها چقدر میتواند حتی طبق همین قوانین موجود اشتباه باشد. یکی میزند یکی را میکشد دیگری را میگیرند میبرند زندا ن خانواده مقتول قاتل را دیده اند ولی طرف را بیگناه تا پای چوبه دار میکشند که قاتل اصلی خودش را معرفی کند

ارنستو