جمعه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۴

آه

چند روزی بود که دچار یک نوع روان خستگی شده بودم.در درون من خاموش ، هراسی بی دلیل و بی معنا ( که لابد بسیاری از شما هم به آن دچار شده اید) در فغان و در غوغا بود. دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت. تنها کارم شده بود کار اجباری روزانه برای یه لقمه نون و پرت کردن حواسم با فیلم های شندر غاز ایرانی و خارجی. احساس غریبی بود. گاهی وقت ها دچار این روان پریشی می شوم. دویدن و دویدن در طبیعت بهاری کمک زیادی به من کرد. از دیروز کمی بهتر شده ام. گشت و گذاری زدم و چند تا مقاله خوب خواندم که لینک شان را می آورم.
نخستین مقاله مصاحبه ای است با یرواند ابراهامیان. او آدم آکادمیکی است و حرف از روی معده نمی زند. پژوهش گر اندیشه ورزیست که می توان به او اعتماد نمود.
گزارشگران بدون مرز هم درباره وضعیت آزادی بیان نوشته اند که خواندنی است.
من نوشته بودم که این نیروهای انتظامی با چوب و چماق توی سر مردم زده اند ، یه عده آمدند گفتند چرا شایعه پراکنی می کنی . جماعت خودشان خودشان را زیر دست و پا له کرده اند. پدر یکی از کشته شدگان گفت که پسرش تنها از ناحیه سر ضربه خورده است و جای پا روی بدن او نیست. پسر ایشان هم مثل زیبا کاظمی سرش به جسم سر سختی اصابت کرده است. البته نیروی انتظامی باز هم خودشان گفته اند که آنها همان جسم سرسختند و اصابت با آنها مایه ی مرگ است.

هیچ نظری موجود نیست: