سه‌شنبه، دی ۰۱، ۱۳۸۳

سنگسارشدگان جهان

کرکس گفت : - سیاره ی من
سیاره ی بی هم تائی که در آن
مرگ
مائده می آفریند.
(احمد شاملو)

در آن سوی جهان خیابان ها سرشار نورند. کودکان دست در دست مادران و پدران خود، سرگرم خرید هدیه های سال نو هستند. هوا سرد است ، اما شادی و سروری که در هواست ، تن و روان را گرم می کند.
در این سوی جهان در میدانی خاکی ، دختر بچه ای را تا نیمه در خاک سرد فرو کرده اند و جانورانی بیمار بر گرد او حلقه زده و با زمزمه های کرکس وار سنگبارانش می کنند. بهشت زیر پای اوست که سنگی درشتر پرتاب کند.از دهان جماعت کف بیرون زده و چهره های نفرت زده مو را بر تن هر بیننده ای سیخ می کند. گویی دارند حلاج را دوباره سنگسار می کنند.
در آن سوی جهان پسر بچه ای در کنار خانواده اش نشسته است و دارند اخبار روز را از تلویزیون نگاه می کنند. گوینده هشدار می دهد که هم اکنون تصاویر دردناکی پخش خواهد شد که برای کودکان مناسب نیست. مادر دست کودکش را می گیرد و به اطاقی دیگر می برد. صحنه ی انفجار بمب در نجف و سنگسار زنی در ایران است. تصاویر ساده از خشونت های بی حد و مرز.
در نجف پسرکی سیزده ساله - نان آور خانواده ی پنج نفره - به دست فروشی مشغول است . تمام ذهنش گرفتار چهره های گرسنه و بیمار خانواده است. پدرش را در بمبارانهای فلوجه از دست داد و شد نان آور خانواده ، هنوز چشم به جهان نگشوده بود که مسئولیت مادر و خواهرانش به گردنش افتاد. ناگهان جهان در برابر دیده گانش تیره و تار می شود. آخرین تصویر او از جهان ، تکه ای از آسمان سیاه شده ی عراق است.
جهان تکه تکه شده است. انفجار سرمایه جهان را منهدم نموده است. مردم این سوی جهان سنگباران شده اند. آنها هر روز و همواره سنگسار می شوند. مردم در آن سوی جهان خاموشند. رسانه های همگانی شبانه روز به پخش صحنه های جنگ و کشتار و کشورگشایی و اشغال سرزمین های دیگران مشغولند. مردم را مغزشویی کرده اند. آنها را به دیدن این صحنه ها عادت داده اند. دیگر کسی واکنشی به کشتار کودکان و زنان فلسطینی نشان نمی دهد. یک میلیون - کمی دقیق شوید - نفر در رواندا قتل و عام می شوند. از کشته ها پشته می سازند. اما پس از چندی همه چیز به فراموشی سپرده می شود.
سران حکومت سنگسار در وین مشغول مذاکره با اروپائیان متمدن بر سر بمب اتمی اند. پارلمان همان اروپای متمدن مریم رجوی را برای افشاء گری دعوت می کند. گویا همین یک سال پیش نبود که او را به زندان انداخته بودند و چند نفر با خودسوزی ، قربانی این سیاست های دو چهره شدند. پدر نفت بسوزد. از یک سو با حکومت در حال زد و بندند و از سوی دیگر چماق مجاهدین را بالای سر آنها آویزان می کنند.
قرن بیست و یکم است. عصر پیشرفت تکنولوژی . در آن سوی جهان سرعت زمان در ثانیه ها سنجیده می شود. در جهان سنگسار شدگان ، زمان را در هزارو چهارصد سال پیش متوقف کرده اند. ما در عصر سنگسار و شلاق متوقف شده ایم. تناقض عجیبی است. این بیدادگری تا کی ادامه خواهد داشت؟ چگونه مردم ما این وحشیگری را تحمل می کنند ؟ بر ما چه رفته است ؟
بوی نفت همه جا را فرا گرفته است. گرفتار لعنت زمین شده ایم. بوی نغت چشم جهانیان را کور کرده است.
در آن سوی زمین اندک وجدان بیداری هست که هنوز زرق و برق پولهای بادآورده چشم حقیقت بین آنها را بر فجایعی که می رود نبسته است. اما صدای آنها در میان هیاهوی رسانه های مزدبگیر خفه شده است. در این سوی جهان ملت ها دست بسته ایستاده اند و منتظر نوبت سنگسارند. فکر کردن به این سرنوشت غمبار - حتی برای لحظه ای - هر ذهن بیداری را به انفجار می کشاند. جهان زیر پایمان خالی شده است. انگار که معلقیم در بین مرگ و زندگی و زمین و آسمان.
هیچ راهی برای ما نمانده است جز فریاد زدن . بیدادگری را فریاد زدن. فریاد علیه سنگسار ، شلاق ، زندان ، شکنجه ، اعدام ، فقر ، جهل ، استبداد ، بیدادگری ، انصار حزب الله ، چماقداران ، بنیادگرایان ، غارتگران ، رشوه خواران ، دو چهره گان ، فریاد علیه دروغ و ریا ، موعظه های پوچ اخلاقی ، شعارهای تهی و ضد انسانی ، کارتن خوابی ، کودک کشی و کودک آزاری ، زن ستیزی و روشنفکر کشی .
آه که چقدر باید فریاد بکشیم.

هیچ نظری موجود نیست: