یکشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۲

مي انديشم، پس هستم ! پانزدهمين ساگرد كشتار زندانيان است. در تاريخ خونين انقلاب ايران دو نقطه برجسته است كه ما ايرانيان نبايد آنها را به دست فراموشی سپاريم. يكی كشتارهای سال ۶۰ و ديگری قتل عام دسته جمعی زندانيان سياسی . تابستان خونين شصت و هفت به درستی نام فاجعه ملی بر خود گرفته است. اگر ما بازماندگان و شاهدان اين فاجعه از بيدادی كه بر عزيزانمان رفته است سخن نگوييم، شالوده ی سياست شكنجه و مرگ را بررسی نكنيم ، از اين تجربه و شناخت درسی بيرون نكشيم، نمی توانيم از پلشتی آن رها شويم. تا وجود خود را از سير چرخش وار كينه و نفرت كه هديه رژيم اسلامی به كشورمان بوده ـ نپالايم، نمی توانيم كارگردانان و كارگزاران اين فجايع را به پای ميز دادگری بياوريم. بسياری هستند كه يادهای دردناكی از آن زندان ها و شكنجه در تن و روان خود دارند. آنها بايد سخن بگويند و پرده های راز آميز اين كشتار ها را بيشتر بالا برند. هنوز كه هنوز است جمهوری اسلامی و سران ريز و درشت آن تلاش می كنند تا اين خاطره تلخ را از ذهن مردم بزدايند. اينان نمی دانند كه هيچ قدرتی قادر نيست لكه های ننگش را از دامن تاريخ بزدايد.

شعری را كه به مناسبت دهمين سال اين كشتارها گفته بودم ، بار ديگر اينجا می آورم تا ذره ای باشد در راه بيداری و نه فراموشی و خاموشی آن فاجعه ملی. اين شعر نخست بار در كتاب زندان (جلد اول) ه به همت عزيز نازنين ناصر مهاجر در آمد.

می انديشم پس هستم !

شب كه به خانه ام ريختيد
انديشه ام در پی راه گريزی می گشت
شكنجه ام كه می كرديد
داستان های دروغين برايتان می بافت
سلول كوچك و طماع
با درب و ديوار آهنسنگ
بی دريچه به ستاره ، به ماه
چه حقير بود در بالا بلند انديشه ام.

از هزارتوی مخوف زندان ركوع و سجود
به دشت های باز و پر آفتاب گريخت
در سايه شادی لميد
و گوش داد به موسيقی باد و آفتاب
آنگاه پروازكنان به خيابان آمد
و هجوم خطر را فرياد زد
انديشه ام.

آن هنگام كه تن رنجور را در هم می شكستيد
به اجدادتان لعنت می فرستاد
شبها از روزن كوچك سلول می گريخت
به خانه هايتان می آمد
توی تختخواب های شرم و حيايتان
می ريد به هيكلتان
انديشه ام.

زير شكنجه بريدم
نماز را بلندتر از بلال حبشی خواندم
تف انداختم به چهره آينده ام
آرمانهايم را به سخره گرفتم
اما در دل به مذهب و مسلكتان می ريد
انديشه ام.

من زندانی ام، پس هستم !
من شكنجه می شوم، پس هستم !
من می برم، پس هستم !
من می انديشم، پس هستم!

هيچ است در انديشه هايمان :
جمهوری اسلامی مرگ
جمهوری سينه زنی و نماز جمعه
جمهوری عزا، روضه و نوحه
جمهوری نينديشيده شده، ناانديشگی
جمهوری كسالت و دهن دريدگی
جمهوری كله پوك ها
جمهوری لاف و گزاف و حرف
جمهوری نيستی و نيستی جمهوری
به پايان رسيده و لو رفته در انديشه هامان
انديشه هايی كه رهايند
انديشه هايی كه به بند نمی توان كشيد
انديشه هايی كه به زانو در می آيند
اما شكست نمی خورند
هرگز‌!

هیچ نظری موجود نیست: