سه‌شنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۳

باز هم مرثیه

رضا هم رفت. در اوج میانسالی. دریادلی که روزگار تلخ با او نساخت. رفت با بیداد واندوه. رفیق گرمابه و گلستان ما بود. سفره ی فقیرانه اش بر روی تمام دوستان گسترده بود. یادش بخیر هنگامی که میز کتاب و نشریه داشتیم می ایستاد و می گفت چون برای کارگران تبلیغ می کنید من هم هستم و بود به شیوه خودش. می گفت اگر حزب الهی بیاید و دست بزند به این کتابها و اعلامیه ها تکه تکه اش می کنم. کتک خور ما بود. کارگر مکانیک بود. بعدها که همه چیز به هم خورد و درگیری های خیابانی شروع شد و ما هم به زیر زمین رفتیم ، تنها ماند. بعد هم زمین گیر شد و فقر نابودش کرد. چند روز پیش سرش را بر خاک سرد گذاشت و جان نهاد. یادش گرامی که دلی به فراخی جهان داشت

هیچ نظری موجود نیست: