سه‌شنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۳

خوابگرد بیدار شد

رفتم سری به خوابگرد بزنم و ببینم که کتابی، روزنامه ای جدید را معرفی و یا نقد کرده است . دیدم که از خواب بیدار شده و می خواهد ما را از دنیای رویا های خودش محروم کند. غصه ام گرفت که خوابگرد را غم نان و زندگی از خواب بیدار کرده است. بیداریی که در کشورهای دیکتاتوری زده و در چنگ استبداد تنها و تنها به زور شلاق انجام می گیرد. شکرالهی که سید هم هست و لابد از این راه با پیغمبر خدا و نمایندگان کنونیش بر روی زمین پیوند هایی هم دارد و این نام سید را هم با افتخار پشت اسمش می آورد و هی تکرار می کند که از سوی هیچ کسی به او فشاری وارد نیامده و تنها غم نان است که او را وادار به بستن وبلاگش نموده و نمی گوید غم نان در مملکتی که ثروتمندترین کشور جهان است از کجا پدید می آید . فکر نمی کنم ایشان آدم تنبل و لاابالی باشد. پس چرا پسران رفسنجانی و هزاران سید دیگر نه وبلاگ می نویسند و نه غم نان دارند. چرا سید جان اعتراف نمی کنی که این جاکش ها بلایی بر سر کشور ما آورده اند که نویسندگان ، روزنامه نگاران ، هنرمندان ، دانش آموختگان و وبلاگ نویسان باید در بدترین شرایط زندگی کنند اما آقازاده ها و آخوند زاده ها و سید زاده هایی که وبلاگ نمی نویسند و هیچ گهی نمی خورند باید در رفاه کامل بلولند. این ها نه تنها قاتل انسانهایند بلکه قاتل هنر و فرهنگ و ادبیات کشور ما نیز هستند. به هر حال از خواندن نامه ی خداحافظی خوابگرد بسیار غم زده شدم. خشمم را هم در این نوشته ریختم

هیچ نظری موجود نیست: