زندگی به نقطه ای می رسد که آدم نمی تواند هر صبح که از خواب بیدار شد با خودش بگوید : ای وای .نه ! از امروز دیگه باید خودمو جمع و جور کنم و آدم دیگه ای بشم. دیگه از این وضع خسته شدم.
شک نکن ! من دفترچه راهنما را دارم. نخستین گام و دشوارترین آن تصمیم گیریست. خواستن توانستن است . با صدای بلند بگو : دیگر این گونه نمی توان ادامه داد! از ورزش دست کشیدن و لم دادن روی مبل و تماشای فیلم های کهنه شده و یا فوتبال های تکراری و فکر نکردن و خسته از نگاه کردن به آینده و روزگار را به کسالت و بیزاری گذراندن ، به جای کتاب خواندن و گپ زدن با مردم و پیاده روی ، کوه پیمایی ، وب لاگ نویسی و وب لاگ خوانی و...
گام بعدی تهیه دفترچه راهنماست. آغاز زندگی نوین احتیاج مبرم و حیاتی به دفترچه راهنما دارد. مثلا :
- پنج شب آزاد در هفته، بدون تماشای تلویزیون.
- دیدار از نمایشگاه نقاشی و یا رفتن به تئاتر ( دست کم یک بار در هفته).
- در برابر بچه ها صبور و مهربان بودن و به حرف های آنان گوش دادن.
- درست کردن شام با مواد غذایی کم چرب، همراه با سبزیجات تازه در هفت روز هفته.
- خواندن مقالات جالب و آموختنی روزنامه ها( یکی و دوتا را می شود یافت ).
- آموزش یکی از زبان های زنده دنیا و برنامه ریزی برای رفتن به خارج از کشور.
- خواندن و نوشتن وب لاگ ( یک ساعت در روز).
- کوشش در راه آموزش لبخند زدن به خانواده و دوستان و از این راه رنج زندگی را کاستن.
- مهربان بودن با همکاران.
- از کمک به انسان های دیگر دریغ نکردن.
- در خانه منظم بودن و لباس ها و کفش ها را مرتب چیدن. ( با همسر و فرزندانت بر سر جای اشیاء و شیوه نگه داری از آنها گفتگو کن و با آنها به توافق برس. در هنگامه گفتگو گوش بده . عصبانی نشو و دیکتاتورمآبانه تصمیم نگیر).
- حداقل دوبار در هفته ورزش کن.
دفترچه که نوشته شد و زیر آن امضاء شد ، کار بزرگی انجام گرفته است. حالا نوبت اجرای پروژه است. من همیشه از آخرین بند دفترچه راهنمای زندگی آغاز می کنم : ورزش. این را رک و راست بگویم که از ورزش بسیار بیزارم و فکر می کنم هیچ کاری بی خاصیت تر و کسالت آورتر از ورزش پیدا نمی شود( هر چند تماشای آن – به ویژه فوتبال – دوست داشتنی است ) ، اما چه می شود کرد. دفترچه امضاء شده است و راه برگشتی نیست. شروع که می کنم تازه سختی های کار خودشان را نشان می دهند. اگر بخواهم تمرین مرتبی داشته باشم که باید نصف حقوق ماهانه ام را برای هزینه های ورزشی کنار بگذارم. اگر برای دویدن مجانی به پارک بروم که نزدیک ترین پارک یک ساعت با خانه ام فاصله دارد. یعنی یک ساعت در ترافیک به سر بردن و دود و کثافت ابوقراضه ها را به ریه های نازنین سرازیر کردن . تازه تنها دویدن خسته کننده است. باید یکی باشد که به آدم انگیزه بدهد. خب ، حالا که بساط ورزش جور نیست می شود کار دیگری کرد. مثلا دود کردن یک نخ سیگار بهمن و یا آموختن زبان و یا نوشتن وب لاگ و یا از همه مهم تر مرور دفترچه راهنمای زندگی و جمع بندی دقیق این مسئله که راستی زندگی نوین چه شکلی خواهد شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر